به کجای این شبِ تیره، بیاویزم اخلاقِ خویش را
سایت خانه اخلاق پژوهان جوان مطلبی دربارهی نیهیلیسم را از سایت اتیکس منتشر کرده که متن آن را امیر دانش ترجمه کردهاست. متن کامل را در ادامه بخوانید.
نیهیلیسم یک مکتب فلسفی است که میتواند نتایج مخرب اخلاقی داشته باشد. نویسنده در این مقاله کوشیده است که با معرفی دو گونۀ نیهیلیسم، خواننده را از نتایج خطرناک آن آگاه کند. بهعلاوه، تأکید کرده که نیهیلیسم و مواجهۀ درست فلسفیِ ما با آن، میتواند این تفکر را وضعیتی راهگشا و یک گزینه در مقابل ما قرار دهد تا بتوان از آن نتایج مثبتی نیز گرفت. اینکه در مواجهه با این مکتب فلسفی، وظیفۀ ما چیست از اهداف نوشتن این مقاله بوده است.
«اگر هیچ چیز برایتان اهمیت نداشته باشد، بهخاطر ناکامی در زندگی، احساس درد و سرخوردگی نخواهید کرد.» (جوبو توپاکی؛ همهچیز همهجا بهیکباره.)
آیا زندگی ما اهمیت دارد؟
نیهیلیسم یک مکتب فلسفی است با این ادعا که وجودِ ما، اساساً دارای معنای ذاتی نیست. این مکتب، جنبههای مختلفی از وجود انسان که به صورت عمومی پذیرفته شده و بهطور اساسی مطرح شدهاند ــ مانند واقعیت عینی، واقعیت اخلاقی و ارزش و هدف زندگی ــ را رد میکند. ریشۀ این واژه از کلمه لاتین ‘nihil’ به معنی هیچ گرفته شده.
متداولترین شاخههای نیهیلیسم، نیهیلیسم وجودی و نیهیلیسم اخلاقی است، هرچند که شاخههای دیگری نیز وجود دارد، ازجمله نیهیلیسم معرفتشناختی، نیهیلیسم سیاسی، نیهیلیسم متافیزیکی و نیهیلیسم پزشکی.
نیهیلیسم وجودی
در اصطلاح عام، نیهیلیسم، غالباً به نیهیلیسم وجودی اطلاق می شود و قبل از اندیشههای اگزیستانسیالیستی شکل گرفته است. این ایده بیانگر این است که زندگی هیچ معنای ذاتی، ارزش یا هدفی ندارد و (به همین دلیل) با احساس ناامیدی و بیتفاوتی پیوند میخورد. نیهیلیستها در رسانهها اغلب در قالب افرادی با تیپ شخصیتی دمدمیمزاج، درخودفرورفته یا افراطی ترسیم میشوند و دریافتهاند که ما در جهان هستی ذرات معلق شناوری هستیم و ازاینرو، هیچچیز، اهمیتی ندارد.
تفکرات نیهیلیستی به عصر بودا بازمیگردد؛ گرچه در ادبیات غرب، اوایل قرن ۱۹ بود که به اوج خود رسید. این تحول، در حقیقت پاسخی به کمرنگشدن نقش مرجعیت اخلاقی کلیسا (و بهطور کلی دین) و ظهور سکولاریسم و عقلگرایی بود. با کنارگذاشتهشدن دین و کلیسا، نظریهای پدید آمد که بر اساس آن، جهان طرّاحی بزرگ و هدفی ندارد و ما همگی فقط چرخدندههای یک ماشین بزرگ هستیم.
اگرچه فردریش نیچه خودش نیهیلیست نبود، اما برای نیهیلیستهای معاصر نمونۀ بارز نیهیلیسم است؛ خصوصاً در فرهنگ عامه و در محافل معاصر. نیچه در قرن نوزدهم بهصورت مبسوط در این باب نوشته است و دربارۀ بحرانی که دچارش هستیم، صحبت کرده است. دوست داریم که جهان دارای معنا و ارزش ذاتی باشد و این را باور کرده ایم، اما بحران آن وقتی پدید می آید که می فهمیم چنین نیست. او میخواست که ما نهایتاً با این مسئله روبهرو شویم.
او دید که انسانها در مواجهه با این بحران، به دو طریق واکنش نشان میدهند: نیهیلیسم فعال یا نیهیلیسم منفعل.
در نگاه نیچه، نیهیلیستهای منفعل آنهاییاند که در مقابل این بیمعنایی زندگی تسلیم میشوند و بهتدریج از آرزوها و خواستههایشان فاصله میگیرند تا رنجی را که از مواجهه با هرجومرج تصادفی جهان متحمل میشوند، کاهش دهند.
در رسانهها، این نوع نیهیلیسم بدبینانه را شخصیتهایی به تصویر میکشند که در نهایت، همهچیز را خراب میکنند. مثلاً در فیلمِ همهچیز همهجا بهیکباره، شخصیت منفی جوبو توپاکی با استفاده از آگاهی چندبعدیاش به حقیقتی میرسد و متقاعد میشود که به دلیل ماهیت بینهایت واقعیت، هیچیک از انتخابهایش اهمیت ندارند و این موضوع باعث میشود که او سعی کند خودش را نابود کند و از بیاهمیتی و بیمعنایی که گریبانگیرش شده رها شود.
در مقابل، نیهیلیستهای فعال، نیهیلیسم را وضعیتی رهاییبخش میبینند و این جسارت را پیدا میکنند که با استفاده از تفکر، ارزشهای جدیدی را به وجود آورند تا ارزشهای قدیمیِ زنگارگرفته را کنار بگذارند.
ایدۀ نیچه از نیهیلیست فعال، در یک ابرمرد تجسم یافته است؛ شخصیتی که در مواجهه با بی معنایی، خودش دست به معنابخشی میزند و در برابر نیهیلیسم، پیروز میشود. ابرمرد، بیمعنایی ( پوچی) را مانند سایر امور پذیرفته است. این امر به او توانایی میدهد که بهنحوی زندگی کند که ارزشهای خودش را بر ارزشهای قدیم ترجیح دهد و زمینِ بازی را تغییر دهد.
نیهیلیسم اخلاقی
نیهیلیسمِ وجودی اغلب به نیهیلیسم اخلاقی منجر میشود؛ یعنی اخلاق وجود ندارد و هیچ انتخاب اخلاقیای در مقایسه با سایر گزینهها دارای ارجحیت نیست. چون اگر زندگی ما معنای ذاتی نداشته باشد، اگر ارزشهای عینی وجود نداشته باشد، آنگاه بر چه اساسی میتوانیم بگوییم که درست و غلط کدام است؟ معمولا در رسانه ها این گونه نهیلیسم را در شخصیت های هرجومرجطلب مشاهده می کنیم.
یک نمونۀ منفور، جوکر در مجموعهفیلمهای بتمن است، خصوصاً در نسخههایی مانند شوالیۀ تاریکی و جوکر. جوکر شخصیتی نشان داده میشود که انتظاراتش از دنیا برآورده نشده است، و وجودِ سراسر رنجش، او را به این نتیجه میرساند که هیچچیز، هیچ اهمیتی ندارد. دنیا اهمیتی ندارد و ما نیز نباید به هیچچیز و هیچکسی اهمیت بدهیم. بهعبارت دیگر، او میگوید: «از نظر او، همهچیز نابود خواهد شد، پس هیچ اشکالی ندارد که به این نابودی سرعت ببخشد، حتی اگر در نهایت منجر به نابودی خودش شود.»
«حالا وقت آن رسیده که من شما مردم بیارزش را از بار زندگی بیفایدهتان رها سازم.»
جوکر نماد درکِ پوپولیستی از نیهیلیسم است و برای این جهانبینیِ فلسفی، یک خطر اخلاقی محسوب می شود. برای برخی از مردم، دیدن اینکه زندگیشان بدون معنی یا ارزش است، باعث سقوط روانی در گرداب بیتفاوتی میشود.
این گرداب میتواند با شتاب بیشتری افراد را بهسمت خود تخریبی، انزوا، خودکشی و بهطورکلی به سمت پوچی بکشاند. در افرادی دیگر میتواند بهصورت اقدامات مخرب ظاهر شود. چون باور دارند که هیچچیز اهمیت عینی ندارد، میتوانند هر کاری که میخواهند انجام دهند. (به فیلم روانی آمریکایی توجه شود).
نیهیلیسم که خصوصاً در بسیاری از خردهفرهنگهای معاصر شکوفا شده، باعث میشود که بسیاری از کسانی که مطالب ناامیدکننده منتشر میکنند، نسبتبه جوامع محروم بیتفاوت شوند و این موضوع، اغلب به خشونت کلامی و فیزیکی منتهی میشود. یکی از مسائل عمدۀ نیهیلیسم چه در گذشته و چه اکنون، این است که بهصورت روشن مشخص نیست که دیدگاهی اشتباه است. اینجا همان نقطه است که ما به فلسفه تکیه میکنیم تا بتوانیم توجیه کنیم که چرا در همهکس، هر نوع اخلاقیاتی باید وجود داشته باشد.
انسانها در مواجهه با بحران معنایی، به دو طریق واکنش نشان میدهند: نیهیلیسم فعال یا نیهیلیسم منفعل. نیهیلیستهای منفعل آنهاییاند که در مقابل این بیمعنایی زندگی تسلیم میشوند و بهتدریج از آرزوها و خواستههایشان فاصله میگیرند تا رنجی را که از مواجهه با هرجومرج تصادفی جهان متحمل میشوند، کاهش دهند. نیهیلیستهای فعال، نیهیلیسم را وضعیتی رهاییبخش میبینند و این جسارت را پیدا میکنند که با استفاده از تفکر، ارزشهای جدیدی را به وجود آورند تا ارزشهای قدیمیِ زنگارگرفته را کنار بگذارند.
در مواجهه با نیهیلیسم، چه باید کرد؟
میان نویسندههای نیهیلیست و اگزیستانسیالیست وجه اشتراکی وجود دارد. آن هم این است که برای مقابله با بیمعنایی، باید خودمان معنا تولید کنیم.
این دیدگاه، نوعی آزادی ایجاد میکند که اگزیستانسیالیستهایی مثل سیمون دوبوار و ژان پل سارتر بر اهمیت فهم آن تأکید می کنند. آنها بر اهمیت نکتۀ دیگری هم تاکید دارند: همین زندگیِ ما ابزاری است که میتوانیم به دیگران و خودمان معنا ببخشیم.
این معنابخشی برای برخی افراد ممکن است بازگشت به دین باشد. اما راههای فراوان دیگری برای ساختن معنا در زندگی وجود دارد: توجه و پایبندی کامل به آن چه برای شما و نزدیکانتان اهمیت دارد. نیازی نیست که هستی اهمیت ذاتی داشته باشد تا ما به آن اهمیت بدهیم.
منبع: ethics.org.au