ما که هستیم | ايرانی بودن محمل يك جهان تاريخ
دكتر حكمتالله ملاصالحی، استاد دانشگاه در روزنامه اعتماد نوشت: «ما كه هستيم؟ برآمده و به جاي مانده از نسلهاي سپسين نياكان غارنشين وشكارگران روزگاران پارينهسنگي و يا روستانشينان هزارههاي نوسنگي كه از هزارههاي پيش از تاريخ به علتها ودليلهاي بسيار، به تناوب از ديگرمناطق محتمل جنوبي وغربي و شمالي وشرقي به جغرافياي سرزميني كه به ايرانش ميشناسيم مهاجرت كرده بودند؟ و يا نوادگان عيلامي و مانايي؟ كاسي و سكايي؟ آريايي وآلتايي؟ تات وترك؟ عربتبار و پارسي؟ و يا معجون وملغمهاي ازاينها همه و يا هيچكدام؟ ما واقعا و بهراستي كه هستيم؟ پاسخ صريح اين است ما ايراني و تمام قامت ايراني هستيم با هويت ايراني و ايراني بودن.
اينك سخن وسوال اين است اگرچنين است؛ ايرانی بودن محمل چه معناييست؟ مراد از ايراني بودن و هويت چيست؟ مفهوم ايران محمل چه معنايي است؟
ايران كه صرفا يك نام نيست. ايراني بودن و هويت ايراني كه لقلقه زبان نيست. ساخته و پرداخته دست تحولات تاريخي عالم مدرن هم نيست.
ايران يك مفهوم انتزاعي چونان نشانهها واعداد وارقام رياضي كه نيست. يك جهان اسطوره، يك جهان سنت و ميراث نبوي در و بر صدرنام ايران نشسته است و يك جهان تاريخ وعقبه پيش از تاريخي و مواريث فكري و فرهنگي و مدني ومعنوي وحافظه تاريخي و تجربههاي رنگارنگ مشترك تاريخي در ذيل نام ايران و ايراني بودن و هويت ايراني كنار هم چونان طرحها و رنگها ونقشهاي فرش ايراني خوش رنگ و چشم نواز چونان سمفوني چشم هماهنگ كنار هم ماهرانه و هنرمندانه و هوشمندانه وخردمندانه، چيده و تافته و بافته شدهاند.چنين است معناي گران و ستبري كه مفهوم ايران برشانه گرفته است و بر دوش ميكشد.
جمله گفتنداي وزيران كار نيست
گفت ما چون گفتن اغيار نيست
ملاحظه ميكنيد كه نه از غير و از بيگانه و بيرون سخن ميگوييم و نه جاي انكار از آن چه ميگوييم؛ است. از مواريث مشترك از عقبه تاريخي وفرهنگي ومدني ومعنوي و دهها ودهها هزاره تجربه مشترك، آزمودهها و آموختهها واندوختهها و حافظه تاريخي و هويت مشتركي سخن ميگوييم كه در درون ما در لايهها و زيرلايههاي روان و رفتار فردي و جمعي ما در نحوه بودن وحضور ما درجهان، چونان ايراني، زنده و فعال بر صحنه حضوردارند. با رگها و ريشههاي كهن در ژرفا ژرف ارض تاريخ ما ارض وجودما نامرئي ومرئي فعال هم حضوردارند. ستبر واستوار هم حضور دارند. وغذا و قوّت در تن و جان ميريزند و ميدمند؛ نه ميتوان تكهپارهشان كرد و نه ميتوان آسان انكارشان كرد و نه بهپاي آن قوم و قبيله و تيره و تبار قومي فروكاستشان و تكهتكهشان كرد و تكهتكه وپارهپارهشان ديد.جغرافيا وسرزمينهاي تاريخي چنينند.
سرزمين و جغرافياي تاريخي كه به يونانش ميشناسيم؛ در روزگار باستان جغرافيايش بس فراختر از جعرافياي سرزميني اكنونش بود. از كرانههاي غربي آسياي صغير، كشور تركيه فعلي گرفته تا بخشهاي مهمي از شبهجزيره بالكان و كرانهها و جزاير شرق ايتاليا را در بر گرفته و شامل ميشد. بيش از 30 قوم با زبانها و گويشها و لهجهها واسطورههاي قومي و بومي متفاوت در عهد باستان در سرزمين يونان زندگي ميكرد. در روزگاران سپسين نيز هرگاه كه سرزمين يونان به تصرف وتسخير امپراتوريهاي شرقي وغربي درميآمد گاه توازن جمعيتي چنان بهم ميريخت كه كفه جمعيت قدرتهاي مهاجم بر ساكنان واقعي و بومي سرزمين يونان سنگينتر ميشد. بهرغم آن همه قبض و بسط و فراز و فرود و تاريخ خونباري كه يونانيان دوره به دوره از سرگذراندند؛ امروز كه شما وارد كشور يونان ميشويد ملتي را ميبينيد كه يونانيست و اصيل هم يونانيست باهويت يوناني. ملتي برآمده از درون يك ميراث غني عهد باستاني و يك سنّت و ديانت و معنويت مذهب مسيحيت ارتدوكس و مديترانهاي و يك هويت اروپايي با ارزشهاي مدرنيتهاش.
البته زبان يوناني چونان زبان ملي با دست و دامني پراز ميراث فكري و فلسفي ومدني و معنوي و شعر وادب و دانش و دانايي و تأثيرگذار بر فكر و فرهنگ و فلسفه و نظام دانايي وارزشي اروپاييان جايگاه ممتاز هم در استمرار وپيوستگي مدني ومعنوي هم شكلپذيري هرچه درخشانتر هويت يوناني داشته است و همچنان با قامتي بلند در ميانه ميدان ايستاده است. به ايتاليا و يا فرانسه هم كه ميرويد باهويتهاي ستبري مواجه ميشويد كه تكه پاره و فروكاسته شدن به فرهنگ اين يا تيره و قوم و قبيله نيستند.زبان فرانسه چونان زبان ملي مرزهاي فرانسه را درنورديده و در جغرافياي فراختر جامعهها و جمعيتهاي پرشمار روزگار ما با آن سخن ميگويند.زبان فارسي سدهها پيش از زبان فرانسه مرزهاي جغرافياي قومي و ملي را درنورديد و تا آنسوي مرزهاي شرقي شبه قاره هند در خاوردور و آسياي صغير و مرزهاي غرب شبه جزيره بالكان دامن گسترد. فروكاستن زبان فارسي به زبان ملي ديواني و قومي و محصور و محبوس كردن و ديدن آن در حصار مرزهاي تنگ وتنگنظرانه ملي، ستمي است بس عظيم به زباني كه جايگاهش در تاريخ، فرهنگ، جامعه وجهان بشري بس ويژه است و بس ممتاز و بس پرمايه و غني.
كوتاه سخن آنكه مفهوم ايراني بودن و هويت ايراني محمل يك جهان تاريخ است؛ با يك جهان مواريث رنگارنگ و ديرينه و ارزشهاي مشترك. جغرافيايش بس فراخ است و بس پر دامنه و بس پُرچين وشكن. ايراني بودن و هويت ايراني در ذيل يك جهان تاريخ و عقبه تاريخي وفكري و فرهنگي و مدني و معنوي تعريف ميشود و در روشنگاه يك جهان مواريث رنگارنگ و تنگاتنگ و درهم تنيده و بهم پيوسته از آزمودهها وآموختهها واندوختهها وتجربههاي زيسته ديرينه وديرپاي تاريخي مشترك، ديده و دانسته و شناخته و فهميده و تعريف ميشود؛ اين حس مشترك را بسيار ملموس و عيني و واقعي، هم در ضرباهنگ موسيقي غني ايراني هم درسبك و سنّت رنگانگ و غني معماري ايراني، هم در سبك و سياق هنر فرشبافي هنرمندان ماهر و ظريفكار و ظريفباف ايراني، هم در شاهنامه فرهنگ و فرزانگي و خِرد حكيم ابوالقاسم فردوسي هم در رازنامه شعر و غزلهاي رازانگيز و رازناك حافظ هم در ذوق و ذائقه نجيب و اصيل شعر وهنر و هنرمندي حكيم نظامي هم در اخلاق و ادب و آداب اخلاقي زيستن سعدي هم در فراخي و فراخناي عرفان و اشراق عارف و شاعر نامدار بلخي خراساني ما حضرت مولوي كه فراختر و جهاني تراز جهان- شهرياري ايرانيان در روزگار هخامنشي ميبينيد؛ هم در اخلاق و ادب و آداب زندگي ايرانيان تا آنسوي مرزهاي سياسي و سرزميني از منطقههاي شمالي و شرقي گرفته تا غربي آشكارا ميتوان ديد و زيست. حسن ختام سخن آن كه، ايراني بودن وهويت ايراني روياروي هيچ هويت ديگري قرار نميگيرد.
خود را ممتازتر از ديگري هم نميبيند. باز و گسترده و صميمانه و چند سويه، ديرينه و ديرپا با هويتهاي ديگر در خاورميانه نبوي و فراسو و فراختر از منطقههاي شرقي و غربي تاريخ، هماره در دادوستدهاي گسترده بوده است. هم داده است هم ستانده است. هم تأثير پذيرفته است، هم تأثيرنهاده است. عراق و لبنان وسوريه و يا به مفهوم تاريخيتر بينالنهرين و فینيقيه و كنعان وفلسطين وبيتالمقدس و يا اورشليم نبوي، آسياي ميانه وآسياي صغير، شبه قاره هند و آتن هلني و فلسفي براي ما ايرانيان سرزمين بيگانه نيست. ما هم براي آنها سرزمين بيگانه نبوده و نيستيم. چنانكه تاريخ و فرهنگ و سرزمين آلمانها و هويت وارزشهاي آلماني براي ايتالياييها و هلنديها وبلژيكيها تاريخ وفرهنگ و سرزمين ارزشهاي بيگانه نيست. هويتها را روياروي هم نبينيم.به تقابل ورويارويي فرايشان نخوانيم. كنارهم ببينيم و در كنار هم بچينيم و بپذيريم.
هر آن كس كه به صدق و راستي خانه خويش را دوست ميدارد، خانه همسايه را هم دوست ميدارد.هر آن كس كه خانه خويش را نيكو پاس و گرامي ميدارد؛ بهپاس و گرامي و ايمن داشتن خانه همسايه هم حساس است. ديوارها كه كنار هم چيده وافراشته ميشوند در برابر زلزلههاي ارض تاريخ و جغرافياي طبيعي از آسيب وتخريب ايمنترند واستوارتر ومقاومتر و پايدارتر ميمانند. به صراحت تأكيد ميكنم كه هيچ جامعه و جهان انساني، هيچ زيست اقليم وعالم انساني از آن جهت كه انسانيست به هيچيك از ما اصلا واساسا بيگانه نيست. هرجا انسان وانسانيت است، آنجا سرزمين آشناست. سرزمين بيگانه هنگامي ميشود كه انسان با خويش بيگانه ميشود و از انسان بودن خويش ميگريزد و هرجا كه گام وپاي مينهد، بي بيگانگي را دامن ميزند؛ و اين هولانگيزترين بيماري همهگيريست كه جامعه وجهان ما با آن دست در گريبان است. هرچند كه تجربه از خويش بيگانگي هم برآمده از زيست اقليم و عالم بشري ما بوده و نحوه خاصي از انسان بودن است و تجربهاي عميقا انساني و آشنا به هريك از ما. جانوران حيات وحش كه از خويش بيگانه نميشوند.»
انتهای پیام
اللهم انصر جیوش المسلمین و عساکر الموحدین و اصلح کل فاسد من امور المسلمین و صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین