شکلگیری تکامل همکاری در گونهی انسان
هادی صمدی، مدرس فلسفه در کانال تلگرامی خود (تکامل و فلسفه) نوشت:
«راز موفقیت گونهی انسان همکاریهای گسترده در نیاکان ما بوده است که نمونهی آن در هیچ گونهی دیگری یافت نمیشود. این همکاری تا جایی پیش رفت که هیچکدام از شکارچیان بزرگ نیز حریف دستهی انسانها نمیشدند. نیاکان ما ماموتهای عظیمالجثه را نیز به مدد این همکاری شکار میکردند.
از این بدیهیات مورد توافق همگان که بگذریم اختلافنظرها آغاز میشود: چه شد که نیاکان ما وارد این سطح از همکاری شدند و مثلاً نیاکان شامپانزهها نشدند؟ چه مکانیسمی این همکاری را بهوجود آورد؟
دو نظریهی رقیب و اصلی وجود دارد، که اولی طرفداران بیشتری دارد؛ اما اخیراً آزمایشی در میان بومیان گینهی نو انجام شده که نتایج آن در داوری میان دو نظریهی رایج بسیار جالب است و مدعی هر دو نظریه، بهویژه نظریهی رایج میشود. نظریهی جدید که تلفیق دو نظریه را پیشنهاد میدهد در نشریهی نیچر منتشر شده است.
نظریهی رایجتر (یک): همکاری، ریشه در تکرار تعاملهای درونگروهی دارد. در تکرار تعاملها، آنان که خودخواهانه و بدون در نظر گرفتن دیگران عمل میکردند تنبیه میشدند. با تنبیه کسانی که به دنبال سواری مجانی بودند همکاریِ درونگروهی شکل گرفت. عموم افراد برای برخورداری از اعتبار بالاتر، و برخورداری از مواهب همکاریهای آتی، از رفتارهای خودخواهانه اجتناب کردند. و البته اعتبار بیشتر به نفع خود فرد بود.
نظریهی رقیب (دو): رقابت میان گروههای رقیب به تکامل همکاری انجامیده است. این نظریه نگاه را از سطح فردی به سطح گروهی ارتقا میدهد. دستههای انسانها در رقابت بر سر منابع مشترک با همسایههای خود وارد منازعات میشدند و آنهایی پیروز بودند که انسجام بیشتری داشتند. مطابق این نظریه همکاری برای حل این مشکل بهوجود آمده است.
نظریهی جدید: همکاری محصول تلفیق هر دو مکانیسم قبلیست.
سوال: اما آزمایش چگونه نشان داده است که همکاری را هیچکدام از دو نظریهی رقیب نمیتوانستهاند به تنهایی شکل دهند؟
مهمترین دلیل در نقد نظریهی نخست مشاهدهی شرایطیست که در آن بدون آنکه تکراری در کار باشد، و اصلاً افراد همدیگر را بشناسند که نگران از دست رفتن اعتبار خود باشند، باز هم به جای رفتار خودخواهانه با دیگران همکاری میکنند.
پژوهشگران به گینهی نو رفتند و شرایطی را در میان بومیان فراهم آوردند که فرد با دیگری به تبادل پول بپردازد (از آنچه معادل پول رایج محلی بود استفاده کردند). افراد را، بدون آنکه یکدیگر را ببینند، در گروههای دو نفره قرار میدادند. اما هرکس میدانست که آنکه با او مبادلات مالی دارد از قبیلهی خودش است یا نه؛ بدون اینکه هیچکدام از دو نفر بدانند دیگری چه کسی است.
وقتیکه همتیمی از قبیلهی خودش بود، فرد پول زیادی میداد؛ و وقتی از قبیلهی دیگری بود پول کم. بخش دوم این یافته از منظر نظریهی یک قابلپیشبینی بود. اما وقتی فردی از گروه خودی نمیداند من که هستم چرا باید پول زیادی به او بدهم؟
ناشناس بودن من باعث میشود با این ازخودگذشتگی اعتباری کسب نکنم. اما نظریهی دوم این مورد را تبیین میکند زیرا مطابق نظریهی دوم تقویت همقبیله، هرچند مرا نشناسد، به قویتر شدن گروه میانجامد و در زمان مقابله با قبیلهای دیگر به کار میآید.
اما آیا فرضیهی دوم میتواند همهی دادهها را تبیین کند؟ خیر. این نظریه مشکلات دیگری دارد و به همین دلیل نظریهی رقیب ضعیفتری بوده است. اولاً انسجام بالای درونگروهی به رقابت با گروههای همسایه دامن میزند و نتیجه آنکه جنگها افزایش مییابد. از منظر کلیتِ جمعیتِ منطقه، جنگ دائمی به ضرر گونه است زیرا با تداوم جنگها افراد گروه کاهش مییابند و گروهها ضعیف میشوند. بهعلاوه همواره مهاجرت افراد در میان گروهها دیده میشود. اگر هدف همکاری افزایش انسجام درونگروهی برای مقابله با گروههای دیگر بود چرا باید قبیلهها اجازهی مهاجرت را به درون یا بیرون گروه بدهند و همچنین اعضای آنها با یکدیگر وصلت کنند؟ همچنین اعضای گروه گاه با اعضای خارج گروه وارد مبادلات کالایی میشوند. این بدان معناست که گروههای رقیب، همکاری میانگروهی نیز دارند.
اما با کدام گروهها همکاری کنیم؟ اینجاست که مجدد نظریهی نخست در سطح گروه مطرح میشود: گروهها برای افزایش اعتبار خود از رفتارهای خودخواهانه، و در تعارض با همکاری، اجتناب میکنند. در غیر این صورت در دورههای بعدی کسی با آنها تعامل نخواهد کرد.
بنابراین ما نیازمند تلفیق هر دو مکانیسم هستیم. این تبیین با آنچه در جهان امروز در سطح فردی و در سطح کشورها میبینیم نیز سازگار است: افراد هم با یکدیگر رقابت دارند و هم همکاری؛ کشورها نیز همچنین.
جهان زیستی، همچون جهان اجتماعی، آمیزهای از همکاری و رقابت است. جهان پیچیدهتر و مبهمتر از آنست که با برچسبی ساده قابل توصیف باشد.»
انتهای پیام