اصلِ ارزششناختی
کاوه بهبهانی، پژوهشگر فلسفه و مترجم در کانال تلگرامی سوفیا نوشت:
«این ضابطۀ اخلاقی را در نظر بگیرید: اگر بتوانم کار خوب و پسندیدهای انجام دهم باید بسنجم که در این راه کار بد و ناپسند دیگری نکنم که بدیِ آن به خیری که آن کارِ خوب به بار میآورد نیرزد. مثلاً نباید برای محبت کردن به کسی از کس دیگری پول بدزدم. من اسم این ضابطه را میگذارم «اصلِ ارزششناختی (یا آکسیولوژیکِ) سنجش». اصل است؛ یعنی در بنای فکریِ من بداهت دارد. اگر قبولش ندارید به خواندن ادامه ندهید!
طبق اصلِ ارزششناختی سنجش اگر از مظلومان عالم دفاع کنم ولی در این راه کام نظام استبداد را برآورم، آن دفاع به این کامبخشی نمیارزد و نباید چنان کرد. این امر بهویژه وقتی صحیح است که سخن من تأثیر چندانی در حال آن مظلومان نکند.
ظلم ما را برآشفته میکند ولی گاه، اخلاق (اصلِ ارزششناختیِ سنجش) حکم میکند که مُهر بر لب زده باید خون خورد و خاموش بود. چرا؟ چون البته که ناله (حتی بیتأثیر) برای مظلوم پسندیده است و آدمی حق آه کشیدن دارد، ولی نه وقتی که نالهاش کامبخشِ ظالم دیگری شود.
در این حال و روزِ انضمامی که من در آن دم میزنم ناله کردن هم حساب و کتابِ خودش را دارد. اصلِ سنجش این را اقتضا میکند و چون اصل سنجش اقتضا میکند این کار (یعنی ناله کردن بر حال مظلوم، وقتی پیامدش این باشد که مغاکِ میان لویاتان و مردم (یا مازادِ مردم) را به بدون آنکه لویاتان گامی برداشته باشد رفو کند و از این رهگذر کام استبداد را برآورد) اخلاقاً کاری نادرست است.
جان کلام: «اگر بتوانم کار نیکی کنم، ولی در این راه ناچار شوم کارِ بدی کنم که این بدیِ بر آن نیکی بچربد، اخلاقاً نباید آن کار نیک را کرد». آه بیاثر (یا با تأثیر ناچیز) که کام استبداد را برآورد، چیزی را فدا میکند که بیشتر از آن آه اهمیت اخلاقی دارد: کامِ استبداد را شیرین میکند. پس این آه کشیدن اخلاقاً مُجاز نیست.
بعد از این مطلب، کسانی بر من تاختند که «به اصطلاح فیلسوفی» و «به اصطلاح روشنفکری» لفاظی رذیلانه میکند و دون همت است و با ظلم سرِ آشتی دارد و چه و چهها. البته حساسیت این دوستان «به اصطلاح» ظلمستیز را میستایم. اما یک نکتۀ فیلسوفانه بگویم اجازت است؟
یک راه (راه نظری) برای رد کردن سخن من این است که اصل ارزششناختی مورد بحث را رد کنند (که منتقدان چنین نکردند و از نابختیاری فحاشی هم در این راه کمک نمیکند. دشنام کاری است و برهان کار دیگری).
اما راه نیک و صواب دیگری هم هست (راه عملی): مؤثر کردنِ آن آه و نالهها و زنجمورهها؛ دستبرداشتن از خودارضایی مبارزاتی (اسلکتیویسم) و عرضۀ ایدههای خلاقانه برای مؤثر کردنِ مبارزه با ظلم در عین کام ندادن به استبداد. یکی مثلاً اینکه شربت شیرین شهادت در دسترس است.
ولی راه سادهتر مبارزۀ هپروتی و مَجازی و بیاثر از پسِ پشت اسکرینهای پُرتلاءلو است و در دل شبکهای که به هزار زحمت سدّ سانسور را شکستهاند تا واردش شوند.
ژان ژاک روسو (در «گفتاری درباب نابرابری») معتقد بود روشنگری سرشت آدمی را فاسد و منحط کرده؛ یک دلیلش این بود که در ایام «خوشِ» گذشته ترحم و دلسوزیِ غریزی بر تفکر و حسابگری تقدم داشت. ترحم و دلسوزی در آن روزهای «طلایی» به جایگاه کسی در رنج است بستگی نداشت. کافی بود بدانیم موجود دیگری رنج میبرد تا دلمان برای او بسوزد. اما او میگوید انسان وارد مرحلۀ تباهِ فکرورزی [حسابگری] (state of reflection) شده و دیگر بیحساب برای کسی دل نمیسوزاند.
شاید توصیف روسو درست باشد. من اما بر ایام گذشته غبطه نمیخورم. آنچه هست اینکه وارد مرحلۀ تازهتری شدهایم: مرحلۀ ترحمِ نمایشی. دیگر عواطف ظلمستیزِ بشری آن خصلت برانگیزانندۀ خود را ندارند. کافی است ادای دلسوزی درآورید تا هم خودتان باور کنید ظلمستیزید و هم دیگران! به مرحلۀ نمایشگریِ بیحساب خوش آمدید!»
انتهای پیام