خرید تور تابستان

بن‌مایه‌های اندیشه‌ی جامی درباره‌ی زنان

آناهید خزیر در سایت مرکز فرهنگی و بین‌المللی شهر کتاب نوشت: «بیست‌وسومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌‌ی جامی به «‌زن‌ستیزی در آثار جامی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر سپیده موسوی چهارشنبه نهم اسفند در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در جلسه‌ی نخست که چهارشنبه ۲۵ بهمن برگزار شد زن‌ستایی در آثار جامی مورد بحث قرار گرفت و سیمای زن در ایران باستان و دوران اسلامی مرور و در این جلسه نگاه زن‌ستیزانه جامی بررسی شد.

موسوی سخنانش را این چنین آغاز کرد و گفت: در ایران، منابع مهم اجتماعی، ادبی و دینی، مسبب یک نوع نگاه واپس‌گرایانه به زن شد که نمود آن را می‌توان در شمار زیادی از گویندگان ادبیات فارسی مشاهده کرد. ازآنجاکه جامی عارف است باید بن‌مایه‌های اندیشه‌ی او را مد نظر داشته باشیم. یعنی زن را در نگاه صوفیان نیز بررسی کنیم. در ادب صوفیان شاهد دو سیمای متفاوت درباره‌ی زن هستیم: زن به اعتبار زیبا و لطیف بودن می‌تواند می‌تواند بخشی از زیبایی‌های آفرینش الهی باشد و از این لحاظ پسندیده است. از سوی دیگر نگاه دیگری که برجسته‌تر و پرتکرارتر است و ردپای آن در بسیاری از صوفیان برجسته‌ی تاریخ تصوف دیده می‌شود، مظهر نفس شمرده شدن زن است. خود کلمه‌ی نفس در زبان عربی واژه‌ی مؤنث شمرده می‌شود. و از آن‌جا که در عرفان به دوری از وسوسه و نفس تاکید شده است گویا به نوعی باید از زن نیز دوری کرد. برخی از این ردپاها در عرفای شاعر ما یافت می‌شود که از آن مسیر می‌توان بسترهای پیشینی را که به اندیشه‌ی جامی منجر می‌شود، دریافت.

سنایی می‌گوید:

ور تو را خواهر آورد مادر / شود از وی سیاه روی پدر

نام و ننگت به باد بردهد او / بر سرت زود خاک برنهد او

مرد بیگانه گردد از خانه / خانه‌ات پر شود ز بیگانه

نگاه زن‌ستیزانه در آثار سنایی بسیار پررنگ است به ویژه در حدیقه.

خاقانی در یکی از مرثیه‌های‌اش درباره‌ی فوت دخترش می‌گوید:

سرفکنده شدم چو دختر زاد / بر فلک سرفراختم چو برفت

بودم از عجز چون خر اندر گل / بر جهان اسب تاختم چو برفت

ماتم عمر داشتم چو رسید / عمر ثانی شناختم چو برفت

محنتش نام خواستم کردم / دولتش نام ساختم چو برفت

جامعه‌ای که مردسالار است و قدرت‌طلب است و همه چیز را انحصاری می‌بیند قطعا اگر قرار باشد نسبت به زن نگاهی داشته باشد، آن نگاه نگاهی سرکوب‌گرانه و مطیعانه خواهد بود. زن فقط در نقش‌هایی خاص پذیرفته، دوست‌داشتنی و محترم است. این مسئله را در ابیات اوحدی مراغه‌ای به خوبی دیده می‌شود. او می‌گوید:

زن پرهیزگار طاعت‌دوست / با تو چو مغز باشد اندر پوست

زن چو بیرون رود بزن سختش / خودنمایی کند بکن رختش

ورکند سرکشی هلاکش کن / آب رخ می‌برد به خاکش کند

زن چو خامی کند بجوشانش / رخ نپوشد کفن بپوشانش

همسر از نگاه جامعه مردسالار یعنی زنی که اطاعت کند و اخلاق داشته باشد. چنین تفکری اجازه می‌دهد که زن معدوم شود و همه چیز او در اختیار مرد باشد. جالب است که همین نگاه حتی در ادبیات معاصر نیز خودش را نشان می‌دهد. این زن‌ستیزی فقط به دوران گذشته تعلق ندارد و اکنون نیز وجود دارد و خودش را نشان می‌دهد. در آثار افرادی چون ملک الشعرای بهار که از حامیان زنان هم بود این نگاه دیده می‌شود. او در توضیح اینکه عقل در زنان چگونه است می‌گوید:

هست اعصاب زن لطیف و رقیق / می‌گریزد ز بحث و از تحقیق

خصم افکار تازه‌اند زنان / منکر کار تازه‌اند زنان

زن به هر چیز تازه بندد دل / لیک گردد ز فکر تازه کسل

همچنین باید رهی معیری را نیز مد نظر قرار دهیم. رهی تجربه‌ی عاشقانه‌ی ناموفقی داشت با مریم فیروز. رهی شعر معروفی دارد که میان اشعار زن‌ستیزانه معاصر مشهور است. او می‌گوید:

الهی در کمند زن نیفتی / وگر افتی به روز من نیفتی

میان بربسته چون خونخواره دشمن / دل‌آزاری به آزار دل من

دلم از خوی او دمساز درد است / زن بدخو بلای جان مرد است

نه تنها نامراد آن دل‌شکن باد / که نفرین خدا بر هرچه زن باد

نباشد در مقام حیله و فن / کم از ناپارسا زن پارسازن

اکنون به جامی بازمی‌گردیم. چند اثر جامی را مد نظر قرار می‌دهم. ابتدا به بهارستان می‌پردازم. جامی می‌نویسد: «یکی از حکما گفته است: چهل دفتر در حکمت نوشتم و به آن منتفع نگشتم، چهل کلمه از آن اختیار کردم، از آن نیز بهره‌ای به دست نیاوردم چهار کلمه از آن برگزیدم در آن دریافتم آنچه طلبیدم: اول آن که زنان را چون مردان محل اعتماد مگردان، زیرا که زن اگر چه از قبیله‌ی معتمدان آید از آن قبیل نیست که معتمدی را شاید.

عقل زن ناقص است و دینش نیز / هرگزش کامل اعتقاد مکن

گر بد است از وی اعتبار مگیر / ور نکو بر وی اعتماد مکن»

جامی حکایت دیگری دارد که نگاهی متفاوت را در آن می‌بینیم. این مسئله اهمیت زیادی دارد. در این حکایت زنی شجاع مقابل حجاج بن یوسف، یکی از خونخوارترین چهره‌های تاریخ اسلام قرار می‌گیرد. او می‌نویسد: «زنی را از جماعتی که بر حجاج خروج کرده بودند، پیش وی آوردند حجاج با وی سخن می‌گفت، و وی سر در پیش انداخته بود و نظر بر زمین دوخته، نه جواب وی می‌دادی و نه نظر بر وی می‌کرد. یکی از حاضران با وی گفت: امیر سخن می‌گوید و تو از وی اعراض می‌کنی. گفت: من از خدای تعالی شرم ‌دارم به مردی نظر کنم که خدای تعالی به وی نظر نمی‌کند!

روی ظالم مبین که بر رویت / آن ز دوزخ دریست بگشاده

سوی او تا گشاده شد ز خدای / نظر رحمتی نیفتاده»

اکنون به کتاب یوسف و زلیخا می‌پردازم. در جلسه پیش اشاره کردم که جامی با چه تفاوت‌هایی از نظامی لیلی و مجنون را سروده بود. دیدیم که زن در اثر جامی مستقل‌تر و خواهنده بود. اما در یوسف و زلیخا چنین نیست؛ زلیخا شبیه به سودابه در شاهنامه است. باید در نظر داشته باشیم که ظاهرا ارتباط گرفتن با کنیزان و غلامان در آن دوره اتفاق عجیبی نبوده است درنتیجه پیشنهاد زلیخا در فرهنگ آن زمان کار نابهنجار و شاذی به نظر نمی‌آمده است. اما مساله این است که یوسف که مظهر پاکی است نمی‌خواهد بپذیرد که یکی از ادامه‌دهندگان همین راه تکراری باشد و عشق زلیخا را نمی‌پذیرد. جامی می‌گوید:

عزیز از وی چو بشنید این سخن را / نه بر جا دید دیگر خویشتن را

دلش گشت از طریق استقامت / زبان را ساخت شمشیر ملامت

به یوسف گفت چون گشتم گهرسنج / پی بیع تو خالی شد دو صد گنج

به فرزندی گرفتم بعد از آنت / ز حشمت ساختم عالی مکانت

زلیخا را هوادار تو کردم / کنیزان را پرستار تو کردم

یوسف به او پاسخ می‌دهد:

چو یوسف از عزیز این تاب و تف دید / چو موی از گرمی آتش بپیچید

بدو گفت ای عزیز این داوری چند / گناهی نی بدین خواریم مپسند

زلیخا هر چه می‌گوید دروغ است / دروغ او چراغی بی فروغ است

زن از پهلوی چپ شد آفریده / کس از چپ راستی هرگز ندیده

بداند هر که بشناسد چپ از راست / که از چپ راستی مشکل توان خواست

در ادامه همین بحث نیز به مکار بودن زنان اشاره می‌شود. در ادامه داستان اشاره می‌شود که طفلی شیرخوار در آنجا حضور داشته است که به دستور خدا به سخن درمی‌آید و عزیز را راهنمایی می‌کند که ببیند پیرهن یوسف از کجا پاره شده است. در ادامه جامی می‌سراید:

چو دید از پس دریده پیرهن را / ملامت کرد آن مکاره زن را

ز کید زن دل مردان دو نیم است / زنان را کیدهایی بس عظیم است

عزیزان را کند کید زنان خوار / به کید زن بود دانا گرفتار

ز مکر زن کسی عاجز مبادا / زن مکاره هرگز خود مبادا

در این مساله کسی به عشق زلیخا توجه نمی‌کند و یوسف رازدار می‌شود و عزیز مصر فردی که سعه‌ی صدر دارد:

تو ای یوسف زبان زین راز در بند / به هر کس گفتن این راز مپسند

عزیز این گفت و بیرون شد ز خانه / به خوشخویی سمر شد در زمانه

تحمل دلکش است اما نه چندین / نکوخویی خوش است اما نه چندین

چو مرد از زن به خوشخویی کشد بار / ز خوشخویی به دیوثی رسد کار

مکن در کار زن چندان صبوری / که افتد رخنه در سد غیوری

در ادامه یوسف به زندان می‌افتد و شاکر خداوند است که از مکر زلیخا در امان مانده است. در ادامه زنی عاشق یوسف می‌شود و به او پیشنهاد می‌دهد اما یوسف به او می‌گوید که عشق‌های این جهان مجازی است و تنها عشق واقعی عشق به خداوند است. این زن متحول می‌شود و عشق الهی را برمی‌گزیند.

در اواخر کتاب جامی می‌خواهد به فرزندش پند دهد و به او می‌گوید:

چو عیسی تا توانی خفت بی جفت / مده نقد تجرد را ز کف مفت

ز دیده خواب راحت دور کردن / به از همخوابگی با حور کردن

به گلخن پشت بر خاکستر گرم / به از پهلوی زن بر بستر نرم

ز زن کردن بنه بندیش بر پای / که نتواند دگر جنبیدن از جای

زنی کش سرخرویی از عفاف است / همین گلگونه رویش کفاف است

جامی تا آخرین صفحات یوسف و زلیخا تاکید می‌کند که نباید به زن نگاه مثبتی داشت و تصویرش با لیلی و مجنون متفاوت است. اکنون کمی به سلامان و ابسال می‌پردازم. پادشاه علاقه‌ای به ازدواج ندارد اما دوست دارد بچه داشته باشد و ترجیح می‌دهد از طریق دیگری بچه‌دار شود. چون پادشاه زن‌ستیز بوده است در مذمت زن از نگاه پادشاه جامی سخن می‌گوید:

چاره نبود اهل شهوت را ز زن / صحبت زن هست بیخ عمر کن

زن چه باشد ناقصی در علم و دین / هیچ ناقص نیست در عالم چنین

دور دان از سیرت اهل کمال / ناقصان را سخره بودن ماه و سال

بر سر خوان عطای ذوالمنن / نیست کافر نعمتی بدتر ز زن

گر دهی صد سال زن را سیم و زر / پای تا سرگیری او را در گهر

جامه از دیبای ششتر دوزیش / خانه از زرین لگن افروزیش

لعل و درّ آویزه گوشش کنی / شرب زرکش ستر شب پوشش کنی

چون شود تشنه ز جام گوهری / آبش از سرچشمه‌ی خضر آوری

چون فتد از داوری در تاب و پیچ / جمله اینها پیش او هیچ است هیچ

گویدت ای جانگداز عمر کاه / هیچ چیز از تو ندیدم هیچ‌گاه

گرچه باشد چهره‌اش لوح صفا / خالی است آن لوح از حرف وفا

در جهان از زن وفاداری که دید / غیر مکاری و غداری که دید

امیدوارم حق مطلب ادا شده باشد. اگر زن‌ها می‌تواستند در جامعه‌ای انسانی زندگی کنند و دیده شوند، جهانی بهتر را شاهد بودیم. زنان مظهر عشق هستند. اگر عاطفه انسانی می‌توانست کنار عقلانیت ادامه پیدا کند جهان بهتری را می‌ساختیم زیرا قدرت‌طلبی میان انسان‌ها زیاد است.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا