دربارهی ژانلوک نانسی یکی از مهمترین فیلسوفان معاصر فرانسوی
ناصر اعتمادی در سایت کافه کاتارسیس نوشت: «ژان لوک نانسی یکی از مهمترین فیلسوفان معاصر فرانسوی دیروز دوشنبه بیست و سوم اوت ٢٠٢١ در سن ٨١ سالگی در شهر استراسبورگ چشم از جهان فروبست. ژان-لوک نانسی پُلی بود میان نسل فیلسوفانی نظیر دولوز، دریدا، لووینس، لئوتار و اندیشمندان معاصر که در زمینۀ ساختن جامعهای عادلانه و عاری از خشونت و مبتنی بر همزیستی آزادانۀ افراد کنکاش میکنند.
ژان لوک نانسی در ٢۶ ژوئیه ١٩۴٠ در شهر بوردو به دنیا آمد و تحصیلات خود را در رشتۀ فلسفه در شهرهای تولوز و پاریس دنبال کرد. او در اوائل دهۀ ١٩۶٠ با اتین بالیبار و ژاک رانسییر، از شاگردان و همکاران بعدی لوئی آلتوسر، همکلاس بود و رسالۀ دکتری خود را به سرپرستی پُل ریکور به کانت اختصاص داد. نانسی در سال ١٩۶٨ استادیار دانشگاه استراسبورگ شد و تا دورۀ بازنشستگی در همین دانشگاه تدریس کرد. در استراسبورگ نانسی پیوند دوستی عمیقی با فیلیپ لاکو-لابارت برقرار کرد و مشترکاً چند اثر مهم دربارۀ ادبیات از جمله اثری دربارۀ نظریۀ ادبیات رومانتیسم آلمان نوشتند.
در اوائل دهۀ ١٩٨٠ ژان-لوک نانسی به همراه فیلیپ لاکولابارت، ژاک رانسییر، کلود لوفور و دیگران مرکز تحقیقات فلسفی در باره سیاست را در دانشسرای عالی پاریس راه اندازی و دو جلد از آثار مهم خود را در همین حوزه منتشر کرد. نانسی در سال ١٩٨٣ اجتماع منفعل را نوشت که با حُسن استقبال موریس بلانشو روبرو شد. در این اثر و دیگر آثار مشابه تا اواخر دهۀ ١٩٩٠ ژان-لوک نانسی بر دشواری همبستگی یا همزیستی تأکید کرد و در عین حال تصریح نمود که تنها بر پایۀ همین دشواری است که می توان به معنای همزیستی و همبستگی پی برد. جستجوهای فلسفی نانسی در این دوره در خصوص اجتماع نتیجۀ مطالعات انتقادی او دربارۀ هایدگر به ویژه مفهوم «Mitsein»بود.
در اواخر سالهای دهۀ ١٩٨٠ ژان-فرانسوا لئوتار و ژیل دولوز به نانسی و لاکو-لابارت پیشنهاد کردند که جای آنان را در دانشگاه معروف ونسن در حومۀ شهر پاریس بگیرند. اما، نانسی و لاکو-لابارت این پیشنهاد را رد کردند و در آلزاس ماندند. در این دوره ژان-لوک نانسی علاوه بر دانشگاه استراسبورگ به تدریس در دانشگاه کالیفرنیا در “سن-دیاگو” نیز روی آورد و به نفوذی مهم در این دانشگاه تحت عنوان “مکتب دوم استراسبورگ” دست یافت.
ژان-لوک نانسی عمیقاً تحت تاثیر متفکران و نویسندگانی همچون “ژورژ باتای”، موریس بلانشو، مارتین هایدگر، ژاک دریدا و فردریش هولدرلین بود و آثار کلاسیکی دربارۀ کانت، اسپینوزا، دکارت، هگل، مارکس و نیچه نوشت.
ژان-لوک نانسی آفریننده حدود صد اثر فلسفی است و برخی از آنها را در همکاری با دیگر اندیشمندان نوشته است. او مفهوم “گشایش” را گویاترین تلاش فلسفی خود دانسته و در اینباره گفته است که “هر فلسفهای با گشایش و عمل سرکار دارد”. زیرا، فعالیت فلسفی زمانی آغاز میشود که معنا رنگ میبازد و میان حس مشترک و کنکاش نوعی شکاف شکل میگیرد. به گمان نانسی اندیشیدن به معنای گشایش به روی دیگران، به روی جهان و اجسام، احساس و هنر، فنون، اخلاق و سیاست است. اندیشۀ زمان حال، به گفتۀ ژان-لوک نانسی، پاسخی مشترک، اضطراری و مسئولانه است به تمام تلاشهای تمامیتخواهانه در حوزههای فکر و عمل اجتماعی.
ژان-لوک نانسی از منتقدان سرسخت فلسفههای سوژه بود که خود را جزیره و دژی تسخیرناپذیر و تکافتاده میپندارند و از گشایش به سوی دیگری قویاً پرهیز میکنند. ژان-لوک نانسی بیوقفه در آثار خود نشان داده است که هر وجودی به طرز منحصربفردی جمعی است و جمعاً وجودی منحصربفرد. به بیان دیگر هر هستی یا زیستی، همزیستی است و به همین خاطر هویت بسته بیمعنا است.»
منبع: amp.rfi.fr
انتهای پیام