خرید تور تابستان

نقد روایت بیژن عبدالکریمی از «ما و نظام سلطه»

متن انتقادی یوسف شیخی به بحث‌های بیژن عبدالکریمی در نشست‌های تلگرامی با عنوان «ما و نظام سلطه» را که دکتر عبدالکریمی در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، در پی می‌خوانید:


ما و دشواره‌ی ایران؛ تحلیلی انتقادی درباره‌ی روایت پدیدارشناسانه‌ی دکتر عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه

یوسف شیخی، ۲۶ اسفند ۱۴۰۲

اشاره: اخیرا نشست‌هایی تلگرامی در کانال دکتر بیژن عبدالکریمی برگزار شده است با عنوان«ما و جهان سلطه». به نظر می‌رسد پرسش‌های مطرح شده در این نشست‌ها را می‌توان در سه پرسش بنیادین خلاصه نمود:

۱. آیا مناسبات جهانی هابزی- ماکیاولیستی هست یا نه؟ (عینیت جهان معاصر و ذهنیت شبه روشنفکرانه ی ما)

۲. آیا ما می‌توانیم درکی از جهان معاصر داشته باشیم بدون آن که درکی از مناسبات هابزی نظام سلطه جهانی داشته باشیم؟ آیا مواجهه روشنفکران ما با مسائل ایران احساسی و عاطفی است یا عقلانی؟ اساسا آیا جامعه روشنفکری ما مسئله مند است؟ (نقد روش شناختی قدرت فاهمه و نظام دانایی شبه روشنفکران ایرانی از جهان معاصر)

۳. آیا با وجود مواجهه احساسی و عاطفی جامعه روشنفکری ما نسبت به مسائل ایران و غفلت از نظام سلطه می‌توان آنها را روشنفکر نامید؟ (مسئولیت روشنفکر ایرانی در جهان هابزی- ماکیاولیستی و بیماری شبه روشنفکری).

ظاهرا مراد دکتر عبدالکریمی از نظام سلطه، نظامی است که بر روابط بین الملل به هژمونی و سرکردگی آمریکا حاکم است. به اذعان ایشان پیشترها کشورهای دیگری چون اسپانیا، پرتقال، هلند، انگلستان صاحب این موقعیت هژمونیک بودند، اما چیزی که از نظرگاه ایشان همواره در مناسبات جهانی عنصر ثابتی بوده است؛ این واقعیت عینی است که ما در جهانی هابزی- ماکیاولی زندگی می‌کنیم؛ جهانی که انسان گرگ انسان به شمار می‌آيد.

عبدالکریمی روشنفکری دانشگاهی است که حضوری مداوم در فضای عمومی رسانه‌ای جامعه نیز ایران دارد و می‌کوشد دغدغه مندانه مسائل ایران را از منظری متفاوت و بر خلاف جریان رسانه‌ای حاکم بر فضای مجازی بکاود. ایشان در این نشست‌های تلگرامی کوشید تا توجه مخاطبان خود (به ویژه جامعه روشنفکران یا به تعبیر ایشان شبه روشنفکران ایرانی) را به پرسش‌های اساسی پیش گفته جلب نماید و از مخاطبان خواست تا اگر حقی در این سخنان می‌بینند بیان کنند و این یادداشت پاسخی است به دعوت و فراخوان نظری ایشان تا شاید زمینه‌ای برای گفت و شنود درباره‌ی دشواره ی ایران فراهم آید.

روایتی نابهنگام و پدیدارشناسانه از دشواره ی ایران و تضاد سوبژگی شبه روشنفکری ایرانی

راقم این سطور روایت‌های ابژکتیو و پدیدارشناسانه – در صورت پایبندی کامل به متد علمی-، را برای مخاطب امروز، مفید و سودمند می‌بیند. مواجهه‌ی دکتر عبدالکریمی با دشواره ی ایران مواجه ای انتقادی و فارغ از انگاره‌های اسطوره‌ای، ماورای طبیعی و غلوآمیز به کاراکترهای سیاسی، اجتماعی و دینی اثرگذار بر روند تحولات و با تأسی از روش پدیدارشناسانه و به منظور فرارفتن از کیفیات ذهنی به سوی کشف پدیده‌ها – آن‌چنان که هستند، و نه آن‌چنان که می‌نمایند -، هرگونه باورهای پیشینی را اعم از موافق و مخالف، به قول ادموند هوسِرل (1859-1938) – بنیانگذار پدیدارشناسی – داخل پرانتز قرار داده و موقتا به حالت اپوخه یا تعلیق در می‌آورد. این نوع نگاه که در بستری طبیعی به بازخوانی تاریخ تحولات فکری و مسائل ملّی و جهانی می‌پردازد، برای انواع باورمندانی که در پی بیانی عینی و فاقد ارزش-داوری (قضاوت بر اساس نظرات شخصی و نه واقعیت‌های موجود) از رویدادهای تاریخی و شخصیت‌های مؤثر هستند نیز قابل استفاده بوده و در عصر ما از سوی مخاطبین بی تعصبی که دغدغه‌ی آنها دویدن در پی آواز حقیقت است، بسیار مورد استقبال واقع می‌شود.

به زعم راقم این سطور روایت پدیدارشناسانه ی دکتر عبدالکریمی از دشواره ی ایران حول تضاد سوبژگی شبه روشنفکری ایرانی می‌چرخد؛ تضاد میان فاعلیتی که برای خود قائل است با انفعالش در قبال عینیت نظام سلطه‌ی جهانی. روایت ایشان روایتی نابهنگام با ذهنیت جامعه‌ی روشنفکری ایرانی و بهنگام با ذهنیت حاکمیت و نیروهای انقلاب است، اما هم این نابهمگامی و هم آن بهنگامی در یک ویژگی مشترک هستند و آن سوبژکتیویسم و ذهنیت گرایی افراطی در انديشه‌ی معاصر ایرانی و غفلت از عینیت جهان هابزی- ماکیاولیستی ماست.

گفتمان امروز عبدالکریمی درباره مسائل ایران از جهت توجه به مسئله‌ی هویت و نسبت مای ایرانی یا شرقی با دیگری غربی یا نظم مسلط، مشابه گفتمان ایدئولوژیک جامعه‌ی چپ زده‌ی روشنفکری دهه چهل و پنجاه ایران است که دال مرکزی آن، بازگشت به خویشتن و نقد نظام سلطه جهانی بود، همچنین با گفتمان رسمی حاکمیت اسلام‌گرا در نفی نظام سلطه و حمایت از نیروهای انقلاب اسلامی، به عنوان یگانه نیروهای نفی در جهان سلطه همصداست، اما گفتمان عبدالکریمی به همان میزان که ایدئولوژیک (به معنای مثبت آن؛ یعنی اندیشه‌ی متعهدانه ی اجتماعی) جلوه می‌کند، در بُعد فلسفی (انسان‌شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی) هم نسبت به جریان روشنفکری و هم نسبت به جریان انقلابی، به طور توأمان انتقادی نیز هست. البته نوع نقد فلسفی ایشان در مباحث «ما و جهان سلطه» بیشتر نقدی معرفت شناختی است.

دکتر عبدالکریمی با توجه دادن به ابژه ی ایران، نشان داده است شهروند مطیعی برای جهان مک لوهانی و ایده‌ی دهکده‌ی جهانی برآمده از آسیمیلاسیون حاکم بر جهان نیست و می‌خواهد یک تنه در مقابل سیل بنیان برافکن یکسان سازی فرهنگی یا به عبارتی دیگر غربی سازی جهان بایستد و صدای فرهنگ محکوم بی‌صدا باشد. غافل از اینکه این محکومان سال‌هاست آرزوهای جهان سومی را کنار گذاشته‌اند و با تغییر چشم-انداز هویت اندیشانه به چشم اندازی جهانی، دست از ملیت و دین و سنت کشیده‌اند و مشکلی با دیگری غربی ندارند، که حتی فراتر از آن بدین محکومیت و استحاله ی فرهنگی و دیگر شدگی مفتخراند. تغییرات فرهنگی و اجتماعی سال‌های اخیر از جمله عکس شدن نسبت سی به هفتاد درصدد جمعیت روستایی و شهری اوایل انقلاب، تحولات تکنولوژی‌های ارتباطی و تولد انسان مدیازده ی کنونی، هر سه جریان اسلام‌گرا، ملی‌گرا و غرب‌گرا در ایران را دچار تحولات بنیادین نموده و نسلی آسیمیله و بی‌هویت پدید آورده است که نه تنها بریده از از ریشه‌ها و سنت‌های هزاران ساله‌ی سنت قدمایی اسلامی و ایرانی است، بلکه حتی نمی‌توان آنها را ناظر بر مؤلفه‌های سنت مدرن، غربی قلمداد نمود.

به نظر می‌رسد در میانه‌ی دو قطبی حاکم بر فضای اجتماعی ما و بحران بی‌اعتباری سنت اسلامی- ایرانی، سخنان نقادانه ی دکتر عبدالکریمی نسبت به جریان روشنفکری، کوشش‌های کنشگری مرزی در جست‌وجوی عقلانیّت گمشده و احیای آن و دعوتی است به فراتر رفتن از سوبژکتیویسم موجود، برای دیدن واقعیت‌هایی است که دمیدن بر شعله‌ی اختلافات مانع از دیدن آنها شده است، و آن واقعیت لویاتانی و اهریمنی نظام سلطه‌ی حاکم است.

از واقعیت تا توهم توسعه؛ توسعه نیافتگی شبه مدرن ما و توسعه‌یافتگی مینیاتوری کشورهای عربی منطقه

از نظر دکتر عبدالکریمی وضعیت اجتماعی ما وضعیتی شبه مدرن است که نه سنتی است، نه مدرن و مشکل را در توسعه نیافتگی ایران می‌بینند، اما توسعه‌ای که ذیل برنامه‌های دیکته شده‌ی نظام سلطه‌ی جهانی تعریف نشده نباشد. همچنان که ایشان به نیکی تذکار دادند اصطلاح توسعه مشترکی لفظی است و مخالفت برخی از سخنگویان جریان حاکم انقلابی با توسعه را به معنای مخالفت با اصل توسعه ندانسته، بلکه مخالفت با برنامه‌های توسعه دیکته شده از سوی سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی می‌داند و معتقد است توسعه را نباید تقلیل گرایانه فقط به اراده‌ی رهبران کشورها گره زد. از نظر این استاد فلسفه، مردم عادی قربانیان شرایط اجتماعی هستند، لذا نزاع عبدالکریمی با روشنفکرانی است که در پی اعمال فاعلیت و سوبژگی خود و مبارزه برای توسعه ایران هستند. از نظر وی توسعه کشورهای عربی منطقه توسعه‌ای کاغذی و مینیاتوری است و سقوط سریع کویت در مقابل صدام و ایستادگی هشت ساله¬ی ایران مقابل نه صدام که جهان سلطه را شاهدی بر توسعه‌ی ناپایدار کشورهای عرب همپیمان نظام سلطه تعبیر می‌کند.

استقلال و قدرت دفاعی، شرط لازم توسعه یافتگی

این استاد فلسفه استقلال نسبی ایران را نیز مزیت دیگر گفتمان انقلاب بر می‌شمارد و معتقد است حکومت پهلوی پایگاه اجتماعی نداشت، لذا با از دست دادن حمایت نظام سلطه، دو ماه بیشتر نتوانست سر پا بماند؛ وضعیتی ناپایدار که کمابیش مشابه مدل توسعه‌ي کشورهای عربی منطقه است که با وابستگی به نظام سلطه سرنوشت خود را رقم می‌زنند. احتمالا قید «نسبی» در گفتار دکتر عبدالکریمی اشاره دارد به سیاست چرخش به شرق در دوران اخیر حیات حاکمیت است که در تضاد با شعارهای انقلابی «نه شرقی، نه غربی» روزهای نخست برآمدن اسلام‌گرایی و گفتمان ضدامپریالیستی در سپهر سیاسی ایران است.

عبدالکریمی معتقد است ما نمی‌توانیم مسائل ایران را مستقل از مسائل جهان ببینیم. او وجه امتیاز گفتمان انقلاب را در درک این واقعیت می‌داند که برای دفاع از کشور باید دارای قدرت نظامی باشیم، چرا که شرط توسعه یافتگی دارا بودن قدرت دفاعی است.

دکتر عبدالکریمی تأکید دارند انتقادات وارده به گفتمان انقلاب نباید به معنای در نظر نداشتن قدرت دفاعی کشور برای حرکت در مسیر توسعه باشد و ما نیازمند برخورد عقلانی با مسائل ایران هستیم. به بیان دیگر در یک جهان هابزی که انسان گرگ انسان است و به هیچ کشوری نمی‌توان اعتماد کرد. گفتمان انقلاب در عرصه بین المللی به تعبیر ایشان یک شاهکار خلق کرده است، چرا که یک کشور ضعیف و منفعل خاورمیانه‌ای توانسته است در وضعیتی که آمریکایی ها شانزده پایگاه نظامی در اطراف ایران ساخته‌اند، به یک بازیگر فعال در عرصه‌ی بین المللی تبدیل شود.

غفلت از عینیت نظام سلطه؛ پاشنه‌ی آشیل جریان روشنفکری ایران

دکتر عبدالکریمی نقد خود را در گفتار «ما و جهان سلطه» بیشتر متوجه جریان روشنفکری می‌داند و بارها تأکید می‌کند که بسیاری از کنشگران سیاسی و اجتماعی و روشنفکران ما در جای درست تاریخ قرار نگرفته‌اند و نسبت خود را با نظام سلطه به درستی تعریف نکرده‌اند. ایشان با مرثیه خوانی در رثای گفتمان انتقادی نظام سلطه که روزگاری گفتمان غالب فضاهای روشنفکری در دهه چهل و پنجاه ایران بوده است، حذف این گفتمان از فضای فکری جامعه‌ی معاصر ایرانی را به مثابه غیرتاریخی شدن ذهنیت روشنفکران ایرانی دانسته و نسبت به خطر عدم توجه به واقعیت نظام سلطه به عنوان پاشنه‌ی آشیل جریان روشنفکری ایران هشدار می‌دهد.

از منظر دکتر عبدالکریمی مسئله جامعه‌ی روشنفکری ما بی مسئله بودن است، به این معنا که روشنفکران دلایل مشکلات سیاسی را در اراده سیاسی حاکمان جستجو می‌کنند و فکر می‌کنند با تغییر حاکمان اوضاع بهتر می‌شود. در حالی‌که دکتر عبدالکریمی معتقد است به جای تغییر حاکمان، پرسش بنیادین باید این باشد که ما چه نوع بستر اجتماعی داریم که فسادزا است و با تغییر حاکمان اوضاع تغییر نمی‌کند. ایشان یکی از مهم‌ترین مسائل کشور ما را جهان سلطه می‌دانند و معتقدند کار روشنفکری در مورد مسائل جهان امروز بدون در نظر گرفتن وضعیت هابزی- ماکیاولیستی جهان، درواقع پوپولیسم است و شبه روشنفکری و عوامانه اندیشیدن.

مسئله‌ی عاطفی اندیشیدن جریان روشنفکری و ضرورت نگاه عقلانی به ابژه ی ایران

دکتر عبدالکریمی میکوشد اثبات کند که جامعه ما یک جامعه احساسی و عاطفی است و نقد جریان روشنفکری از سوی ایشان به جهت احترام به آنها و نیروهای حامل عقل‌گرایی است. حکومت خود معلول وضعیت توسعه نایافتگی ماست نه علت آن و حتی اگر آن را عامل توسعه نایافتگی بدانیم معلول آن نیز هست. ساختارهای بنیادین اجتماعی ما توسعه نایافته است. روشنفکران به جای ایجاد کینه ورزی در فکر و احساس جامعه می‌توانستند در جهت ایجاد یک اجماع نخبگانی حرکت کنند. روشنفکران ما کار راحت را برگزیده‌اند و آن گرفتن انگشت اتهام به سمت حاکمیت است. وی ضمن تذکار به اهمیت خودانتقادی، شکوه می‌کنند که هیچگاه روشنفکران ما احساس نکرده اند نیازمند خودانتقادی هستند و لازم است روش تحلیل خود را تغییر دهند و از مواجهه منطقی و عقلانی با مسائل نگریزند. ایشان صرف زندان رفتن و اخراج و تحمل شکنجه و اعدام را دلیل حقانیت هیچ اندیشه‌ای نمی‌دانند و می‌پرسند که «آیا شجاعت اخلاقی و زندان ها و شکنجه‌های مهدی رضایی و خسرو گلسرخی توانست مشکلات ما را حل کند؟» و تأکید می‌کنند که بخشی از حاکمان ما همان زندان رفته های سابق هستند. لذا نباید غیراخلاقی بودن زندان و شکنجه و اعدام مخالفان را به معنای حقانیت دیدگاه های اجتماعی و تاریخی آنها دانست.

تمثیل مرد حمال و کوزه های شکسته‌ی حیات اجتماعی ما

از نظر عبدالکریمی جابه جایی قدرت سیاسی نه فقط راه حل ما نیست، بلکه برای کشور ما سم است و در آينده‌ی بدون قدرت سیاسی احتمال آنارشیسم می‌رود. ما سرآغاز تاریخ مدرن ایران، سه انقلاب بزرگ را تجربه کرده‌ایم؛ انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی.

دکتر عبدالکریمی با اشاره به تمثیلی ترکی، معتقدند حکایت جامعه‌ی ما همانند حکایت آن کیسه‌ی کوزه های سفالی است که حمال یا بارکشی آنها را بر دوش می‌کشد و مأمور با چوب ضربه‌ای بر آن کیسه می‌نوازد و می‌پرسد: «در این کیسه‌ چیست؟» و حمال پاسخ می‌دهد: «اگر یک بار دیگر بزنی هیچ!». با انقلاب ایران به اندازه‌ی کافی خوردشدگی حیات اجتماعی به وجود آمد و اگر با یک فروپاشی دیگری کوزه های حیات اجتماعی ما ضربه بخورد از این کشور چیزی باقی نخواهد ماند.

روایت پدیدارشناسانه ی دکتر عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه و پرسش‌های مقدّر نهفته در آن

به نظر می‌رسد حل دشواره ی ایران بدون توجه به ایده‌ی ناظر جهان هابزی- ماکیاولیستی ما که در ماجرای جنگ غزه امروز بیش از هر زمانی آشکار گشته است ممکن نیست. لذا عنوان دیگر گفتار «ما و جهان سلطه» را می‌توان «ما و دشواره ی ایران» نام نهاد، چرا که روی دیگر سکه‌ی ما و جهان سلطه، رها گشتن از سوبژکتیویسم موجود و یافتن راهی برای مواجهه‌ی عینی با مسئله‌ی ایران به مثابه یک ابژه است. تلاش شجاعانه ی دکتر عبدالکریمی در غبارزدایی از دشواره ی ایران با توجه دادن به واقعیت جهان سلطه ستودنی است، با این‌حال مسئله اینجاست که خیلی پیشتر از گفتمان عبدالکریمی ها و جریان منتقد نظام سلطه توسط رسانه‌های رسمی حاکمیت مصادره گشته است و متأثر از کارنامه‌ی حاکمیت بوده و مستقل از آن مورد قضاوت قرار نمی‌گیرد، لذا بخش قابل توجهی از ایرانیان در وضعیت شبه مدرن فعلی دچار انسداد فکری شده‌اند و حساسیت خود را نسبت به دیگری هویتی و نظام سلطه از دست داده‌اند. به نظر می‌رسد امکان اندیشیدن به دشواره ی ایران به مثابه یک ابژه در شرایط امتناع اندیشه به طور عام و انحطاط اندیشه‌ی فلسفی به طور خاص خود به دشواره ای دیگر برای جامعه‌ی ایرانی بدل گشته است.

از نظر راقم این سطور در روایت پدیدارشناسانه ی دکتر عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه سه پرسش مقدّر نهفته است که نگارنده در مرئی سازی آن خواهد کوشید:

پرسش اول؛ شاید در نقد نظرگاه دکتر عبدالکریمی این پرسش پیش آید که چرا رواقیانه طبیعت -به قول دکتر عبدالکریمی- هابزی- ماکیاولیستی جهان را نمی‌پذیریم و دست از ستیز با خویشتن و جهان بر نمی‌داریم تا بهره‌ای از خوشبختی و آسایش برده باشیم؟ حکمت رواقی به ما می‌آموزد وقتی نمی‌توانی شرایط را تغییر دهی و توانایی‌های تو محدود است، به خاطر آنچه اساسا از محدوده‌ی امکان تو خارج است و بخشی از طبیعت عالم است خود را رنج مده و دست از ستیز با طبیعت و تلاش نافرجام بدار و به جای مبارزه با تقدیر محتوم خویش، طبیعت جهان را آن گونه که هست بپذیر.

شاید این پرسش را بتوان این‌گونه پاسخ گفت که اگر واقعیت جهان ما هابزی است، تغییر چشم انداز ما تغییری در واقعیت و طبیعت شرورانه ی جهان هیولایی و لویاتانی نخواهد داد.

پرسش دوم؛ ملاحظه‌ی بعدی اپیکورانه است، و آن اینکه تمثیل دکتر عبدالکریمی در حکایت کوزه های شکسته نمی‌تواند دلیلی بر حقانیت آن بارکش باشد، چرا که از نگاهی فلسفه‌ی اپیکوری، این تمثیل یا حکایت، تحلیلی کامل از توانایی‌ها و ناتوانایی های ما ارائه نمی‌دهد و لذا ریشه در ابهامی معرفت‌شناختی دارد. اولا آن بارکش می‌توانست کوزه‌های سفالین را با ظروفی محکم و غیرشکستنی تعویض کند، در ثانی آنچه شکستنی است، روزی خواهد شکست، پس غصه خوردن برای آنچه طبیعتش شکستن است بی‌معنی خواهد بود. به دیگر سخن پرسش اینجاست که چرا عناصر حیات اجتماعی ایرانیان تا این اندازه شکننده و سست و بی اعتبار گشته‌اند؟ شاید سرمایه‌های تاریخی و گفتمان سنت قدمایی ما اگر در زمان خود نیز درست بوده باشند، اکنون در سده‌ی پانزدهم خورشیدی نیازمند بازسازی گفتمانی یا حتی تجدیدنظر بنیانی باشند.

پرسش سوم؛ این پرسش ریشه در حکمتی نیچه ای دارد که در کتاب «فراسوی نیک و بد» آمده است و آن حکمت اینکه: «آنکه با هیولا دست و پنجه نرم می‌کند باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیری در مغاکی (گودال) چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم می دوزد».

اگر با دکتر عبدالکریمی در اصل استکبارستیزی گفتمان انقلاب و حاکمیت برآمده از آن همرأی باشیم، اما بر اساس حکمت پیش گفته از نیچه، باید این زنهار را داد که شیوه‌ی استکبارستیزی و نفی نظام سلطه از اصل آن مهم‌تر است. به دیگر سخن مبارزه با استکبار از طریق رقابت فناورانه موجب خواهد شد، به تدریج و اندک اندک خلق و خوی استکباری را بپذیریم که هدف ما نفی آن بود. وقتی با هیولا یا لویاتان هابزی می‌جنگی باید مراقب باشی که از آن اثر نپذیری و خلقیات شرورانه ی او در تو اثر نکند. به نظر می‌رسد دکتر عبدالکریمی در تمجید از نیروهای نفی و اسکتبارستیزی گفتمان انقلاب که کاملا یک طرفه بحث شده و برخلاف روش پدیدارشناسانه ی ادعایی ایشان است، از این نکته‌ی مهم در فهم ناسازه ی نفی و اثبات نظام سلطه در جهان غفلت ورزیده است.
بااحترام

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. کسی که انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی را برامدن اسلامگرایان می داند خوب از همون اولش اخرش پیداست به خصوص استدالالت بعدی واقعا …… از همه بدتر واقعا اگر این سایت کف دست اپوزیسیون نبود جوابهای دیگری میدادم ………

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا