داغترین و گرانترین بوسهی تاریخ!
سیدمحمدعلی گلابزاده، مدیر مرکز کرمانشناسی در سایت فردای کرمان نوشت: «اگر بپذیریم که گرانبهاترین سرمایۀ هر انسان، جان اوست و متاعی پربهاتر از آن وجود ندارد آن وقت میپذیریم که عنوان یاد شده، عین صواب است، به ویژه اینکه کسی با علم و اطلاع از عاقبت کار و جان باختن بر سر این سودا، باز هم قدم جلو بگذارد جان را بر سر دست بگیرد و آن را به بوسهای تقدیم کند و بسپارد.
پیش از پرداختن به چگونگی این ماجرای شنیدنی، لازم به ذکر است که انگیزۀ گزینش این مطلب، در آستانۀ سال نو، گرم بودن بازار بوسه است، بوسه بر دست پدر و مادر، بوسههای تبریک سال نو، بوسههایی که قهر و دوری را به فراموشی بسپارد و به سال جدید، جلوۀ بیشتری بخشد.
یکی از دوستان ریاضیدانی که همهچیز را از منظر محاسبات دقیق میبیند میگفت حساب کردم، اگر صدای بوسههایی که در لحظههای نخستین سال تحویل رد و بدل میشود، یکجا جمع کنیم، صدای آن به اندازۀ انفجار یک بمب قوی خواهد بود، با این تفاوت که آن صدا محبتآفرین و سازنده و طراوتبخش است.
باری در آستانۀ سال نو و رونق بازار بوسه، شنیدن ماجرای گرانترین بوسۀ تاریخ آن هم از زبان شیرین جلال آلآحمد، خالی از لطف نیست.
ماجرا از اینقرار است که در سال 1343 و هنگامهای که جلال نیمنگاهی به حکومت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داشت و مانند برخی بزرگان دیگر چون ابوالقاسم لاهوتی و … به تساوی سرمایه و برابری افراد جامعه میاندیشید و از این شیوۀ زندگی حمایت میکرد، به دعوت دولت یاد شده، سری به این کشور میزند و در یکی از جمهوریها یعنی ازبکستان، او را به دیدار «مسجد بیبیخانم» میبرند. این مسجد که در میدان ریگستان سمرقند قرار دارد، از زیبایی خاصی برخوردار است و به راستی که چشمها را خیره میکند.
بیبیخانم، همسر سوگلی تیمورلنگ بود که دلبستگی خاصی به او داشت، آنطور که به دستور تیمور، تمامی معماران خبره و هنرمندان ورزیده دور هم جمع شدند تا مسجدی به نام همسر او بسازند که تا همیشه یاد و نامش را ورد زبانها قرار دهد.
مسجد
جلال میگوید از راهنمای سمرقندی پرسیدم چرا این مسجد تا این اندازه از جایگاه ویژهای برخوردار شده و نامش با تاریخ پیوند خورده؟ راهنما گفت: شاید دلیلش رویداد بزرگی است که در جریان ساخت آن اتفاق افتاده است.
تیمور، در سال 1399م و پس از لشکرکشی به هند و بازگشت پیروزمندانه، این مسجد را به نام و برای همسرش بیبیخانم ساخت. این مسجد گنجایش 10 هزار نمازگزار را دارد و با 13260 مترمربع مساحت، یکی از بزرگترین مساجد آسیای مرکزی است، نود فیل، تنها سنگ مورد نیاز این مسجد را از هند به سمرقند حمل کردند؛ درست مثل عبدالحمید میرزا فرمانفرما، حاکم کرمان و بانی باغ شازده که نهال درختان مورد نیاز این باغ را از پاریز (2) آورد، آن هم بر پشت الاغهای پاریزیهای بینوا. جالب است که مردم پاریز، از ترس مأموران عبدالحمید میرزا، الاغهای خود را در اتاقهای خودشان پنهان کرده بودند! بیچاره هندیها که نتوانستند به پیروی از مردم پاریز، فیلهایشان را در اتاقها پنهان کنند.
شگفتا که هم فرمانفرمای ستمگر و معروف به شازده کلهکن، این باغ را برای سوگلی دلربایش «پنبهخانم» ساخت ـ که دل و دین از این حاکم ربوده بود ـ و هم تیمور خونریز، این مسجد را برای همسر چینیالاصل خود بنا کرد. روایتها در باب این هر دو اثر، مشابهتهایی با هم دارد، زیرا فرمانفرما با همۀ دلبستگی به پنبهخانم و ماهیهای ریزی که از آب روان این باغ میگرفت و پنبهخانم را روی پای خود مینشاند و ماهیهای زنده را به خورد او میداد تا شاید بچهدار شود.(3) بالاخره توفیق نیافت و از او جدا شد. پنبهخانم هم بعد از گذشت مدت شرعی، با علیرضاخان سرتیپ(4) ازدواج کرد و در همان ابتدای عروسی حامله شد، یعنی ماهیهای ریز زنده، حالا اثر خود را گذاشتند. اینجا بود که علیرضاخان، طی نامهای «بیلاخ» دندانشکنی به فرمانفرما داد و او نیز از رو نرفت و در جوابش نوشت: «تا باغ غنچه داشت منش باغبان شدم / چون بیشهزار شد به شغالان گذاشتم».
باری راوی به جلال میگوید: بیبیخانم که گویا در نبودِ تیمور، هر روز به معمار سر میزد و اتمام زودتر این بنا را خواستار میشد، یک روز، معمار به او گفت اگر بوسهای به من بدهی، جان میگیرم و آن را بر سر اتمام هرچه سریعتر مسجد میگذارم. بیبیخانم، به شوق دستیابی زودتر مسلمین به این عبادتگاه و بهره بردن از فضای ملکوتی آن!! دل معمار را به دست آورد و از گونههای آتشین خود، لبهای معمار را طراوتی بخشید. به قول حضرت مولانا: «بوسه دادندی بدان نام شریف/ رو نهادندی بدان وصف لطیف». و این همان بوسهای بود که به قیمت جان معمار تمام شد، زیرا وقتی تیمور این خبر را شنید، دستور داد معمار نگونبخت را از بالای گلدسته مسجد به زیر افکندند.
شاید این، گرانترین بوسۀ تاریخ باشد، گویی رودکی بزرگ، همولایتی فرزانه و دلآگاه تیمور، در آیینۀ روزگار، این رویداد را دیده بود که گفت: «آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر / ترسنده، ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر
دادم دو سه بوسه، بر کجا؟ بر لب تر / لب بُد؟ نه عقیق، چون بُد؟ چو شکر».
البته اگر رودکی مصرع دوم را اینگونه آورده بود که: ترسنده ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ شُوَر!! آن وقت میشد در خصوص آگاهی رودکی، از تمامی موضوع، قسم حضرت عباس خورد!
امید که با دعای خیر نمازگزاران این مسجد، خداوند، از گناه طرفین درگذرد، به خصوص معمار بینوا که تاوان آن را داد و بیبیخانم که بهخاطر امر خیر، این بوسه را تقدیم کرد!
این را هم عرض کنم که راوی این ماجرا ـ بدون توضیح و تفسیر بنده ـ جلال آلاحمد است که آن را در کتاب «سفر روس» بیان کرده، سفری 31 روزه به روسیه در سال 1343 که به دعوت انجمن فرهنگی ایران و شوروی صورت گرفت و جلال چند روزی را در سمرقند گذراند. حالا جلال ِ41 ساله در آن روزگار، پای سخنان چه کسی یا کسانی نشسته و آن را شنیده یا در کتابی خوانده برای بنده روشن نیست. «الله عالم» (نک: آلاحمد، بیتا: 260 و 261).
شگفتا معماری که تیمور را میشناخت و میدانست که او از کلّۀ بیگانگان مناره میسازد و هرجا میرود جوی خون راه میاندازد، چطور جرأت کرده تن به چنین گناه بزرگی بدهد و جان خود را فدای بوسهای کند؟ و جالبتر اینکه نماز خواندن در چنین مسجدی که معمارش قربانی یک بوسه شده است، چه حال و هوای ویژهای دارد، به خصوص اذانی که در آن گلدستۀ جانستان و قربانگاه جناب معمار، به آسمان بلند میشود چقدر قابل تبیین است، به راستی که «اللهاکبر»!»
انتهای پیام