آیا روشنفکران ما در جهت درست تاریخ ایستادهاند؟ | بیژن عبدالکریمی
بیژن عبدالکریمی، اندیشمند و پژوهشگر علوم انسانی، در کانال تلگرامی خود مطلبی با عنوان «آیا روشنفکران ما در جهت درست تاریخ ایستادهاند؟» نوشتهاست که متن کامل آن را در ادامه میخوانید:
«پس از آن که در دو نشست تلگرامی سهشنبهشبهای کانال و گروه تلگرامی خود، در اسفندماه سال گذشته، با عنوان «ما و جهان سلطه»، که به بحث از وجود مناسبات هابسی در روابط بینالملل و لذا وجود یک نظام سلطه به سرکردگی غرب و آمریکا و عدم قرار داشتن این مسأله در کانون ملاحظات بخش وسیعی از روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی کشور و حتی عدم التفات آنان بدان و بدتر از همه همسو شدن تحلیلهای این شبهروشنفکران با تحلیلهای غرب و بازی کردن در زمین دشمنان مردم و سرزمین ایران پرداختمــ و این بحث هنوز در مراحل مقدماتی آن قرار داردــ دوست عزیز و برادر بزرگوارم، جناب دکتر محمدحسن علایی، که یکی از دانشآموختگان دلسوز و دغدغهمند رشتۀ جامعهشناسی کشورمان هستند، در آخرین هفتۀ سال گذشته، به مباحث مطروحۀ مقدماتی اینجانب در آن نشستها انتقاداتی داشتند. به همین دلیل ما با یکدیگر وارد گفتوگوی نوشتاریِ صمیمانهای شدیم که امیدوارم این رویه به یک سنت حسنه در دیار ما تبدیل گردد.
به دو نقد نخست ایشان با عناوین «”ما” و جهان سلطه!» و «در ادامه ملاحظات انتقادی به بحث “ما و جهان سلطه”!»، اینجانب در دو یاداشت نه چندان بلند با عنوان «انتقاداتی تأملناشده (نگاهی به انتقادات دکتر محمد حسن علایی به مباحث “ما و نظام سلطه”)» کوشیدم به دو نقد نخست ایشان پاسخ دهم. اما پاسخهایم برای ایشان قانعکننده نبود و همین امر سبب گردید در آخرین روزهای سال گذشته ایشان دو نقد پیاپی دیگر با عناوین «استاد فلسفه در انتظار معجزه!» و «این مایه نقد یک طرفۀ روشنفکران در طرح بحث “ما و جهان سلطه” چه مناسبتی دارد؟!» بنویسند که متأسفانه به دلیل مشغلههای بیشمار آخرین روزهای پایانی سال گذشته و سنت حسنۀ دیدوبازدیدهای خانوادگی و دوستانۀ شروع سال جدید پاسخ به دو مقالۀ اخیر دکتر علایی عزیز اندکی به تعویق افتاد. در اینجا میکوشم مفاد دو نوشته اخیر ایشان را مورد تأمل قرار دهم. نوشتۀ حاضر را میتوان به منزلۀ بخش سوم «انتقاداتی تأمل ناشده (نگاهی به انتقادات دکتر محمد حسن علایی به مباحث “ما و نظام سلطه”) برشمرد.
ناقد محترم در یادداشت انتقادی سوم خود با عنوان «استاد فلسفه در انتظار معجزه!»، بهدرستی و به حق اظهار میدارند که در سپهر تفکر کشور هیچ دانشجویی از دانشجویان و حتی هیچ همکاری از همکاران اینجانب در گروههای فلسفۀ کشور و نیز در سایر گروه های علوم انسانی خاصه جامعهشناسی، حداقل تا آن اندازه که من و خود دکتر علایی عزیز مطلعیم، به میزانی که این دانشآموختۀ جامعهشناسی به آثار اینجانب، اعم از نوشتهها و سخنرانیها، به ویژه در حوزۀ اجتماعی و عمومی توجه و تمرکز داشتهاند، توجه نداشته است. حتی دکتر علایی باز هم بهدرستی اظهار میدارند در عموم هجمهها و انتقاداتی که از جانب روشنفکران و سایرین به آرای بنده شده است ایشان به جهت تعهدی که به حقیقت داشته، و بنده را محق میدانستند، جانب بنده را گرفتهاند.
حتی میپذیرم که بر این دوست عزیز و نازنین به خاطر دفاع از مواضع بنده برچسبهای زشت و ناروایی نیز زده شده و میشود و از طرف بسیاری از جمله برخی جامعهشناسیخوانان و همکارانشان مورد انواع بی مهری ها قرار گرفتهاند. ایشان در یادداشت خود دلایل متعددی را ذکر مینمایند که همدلی و همافقی خویش با بنده را اثبات نمایند، امری که بههیچوجه بر بنده پوشیده نبود و نیست و نیازی به توضیح، لااقل برای اینجانب نداشته است. دکتر علایی عزیز در نوشتۀ خویش خواهان آن بودهاند از ذکر همۀ مطالبی که در جهت اثبات همدلی و همافقی با اینجانب بیان داشتهاند این نتیجه را بگیرند که نحوۀ مواجهۀ بنده «با تنها موضع انتقادی» ایشان در خصوص طرح بحث اخیرم با عنوان «ما و جهان سلطه» با هیچ معیاری شایسته نبود و در پایان نوشتـه خویش میفرمایند: «آقای دکتر! در انتظار معجزۀ خودآگاهی تاریخی باشید من هر آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم!».
حقیقت امر این است که اولاً، بنده هیچ دلیل منطقی، جز یک سوءتفاهم، نیافتم که چرا دوست و برادر عزیزی چون دکتر علایی نازنین باید از بنده دلآزرده گردند. بسیاری، از جمله بنده و دکتر علایی، کوشیدهایم در حد وسع خود وضعیت تاریخی و انسدادها و بحرانهای ایران عزیزمان را مورد بحث، تأمل و تبادل نظر قرار دهیم، و تصورم بر این است که سرنوشت این سرزمین و مردم نجیب و ستمدیدۀ آن آنچنان اهمیت دارد که ما را باز میدارد از این که به دلایل دوستی و وجود مناسبات عاطفی حقایقی را که در خصوص سرنوشت کشورمان میاندیشیم لاپوشانی کنیم، چنانکه خود دکتر علایی نیز نسبت به مباحث اینجانب بر اساس حقیقتی که بدان باور داشتند با بنده وارد بحث و گفتوگویی انتقادی شدند.
ثانیاً، روزانه چندین هجمه انتقادی علیه اینجانب در فضاهای مجازی، چه به صورت گفتاری و چه به صورت نوشتاری صورت میگیرد، اما بنده برای اکثر قریب به اتفاق آنها ارزشی برای پاسخ دادن قائل نبوده و نیستم. اما به محض رؤیت دو یادداشت انتقادی نخست دکتر علایی گرامی، در همان لحظه کوشیدم با ایشان، که انتقاداتشان را دردمندانه میدانم، وارد گفتوگو شوم. به گمانم خود ایشان نیز در مقام یک صاحبنظر بهخوبی آگاهند که شرط نخست ورود به هر گونه گفتوگو و پاسخگویی به انتقادات، احترام قائل شدن برای شخص ناقد است.
ثالثاً، میان حس دوستی و احترام قائل بودن برای یک فرد با بحث جدی با وی هیچ منافاتی وجود ندارد. بنده با تمام احترام و نیز جدیت و بیهیچ اغماضی در پاسخهایم به انتقادات ایشان کوشیدهام یکی از مهمترین نقاط کانونی مسائل کشورمان را با دکتر علایی نازنین به بحث گذاشته، تا این گفتوگو به یک بحث عمومی در فضای روشنفکری کشور بدل شود.
رابعاً، بعد از مطالعه نقد سوم ایشان به مطالعۀ چندبارۀ نوشتههای انتقادی ایشان و پاسخهای خودم پرداختم. از خود ایشان و دیگر مخاطبان خواهانم که نگاهی دوباره به یاداشتهای طرفین بیندازند. به حقیقت هیچ طعنه، بیاحترامی یا گزندگی کلامی در بیانم نیافتم و به مراتب گزندگی در لحن ایشان نسبت به بنده بیشتر مشاهده میشود آنجا که فرضاً از عنوان «استاد فلسفه در انتظار معجزه!» برای یادداشت انتقادی خویش بهره بردهاند، صلاحیت بنده در خصوص اظهار نظر در خصوص شعر فروغ فرخزاد را به زیر پرسش میبرند (تو گویی بنده در خصوص فروغ نه یک بحث متافیزیکی از نسبت تاریخیمان با سنت و عالَم تجدد بلکه بحثی ادبی و سبک شناسانه کردهام که صلاحیت ورود به بحث را نداشتهام!) یا آنجا که میفرمایند عبدالکریمی «از التفات به حاق مطالب معروضه در هر سه مورد باز ماندهاند»، «تکرار… در بیان ایشان گاه لحن شعاری و لاجرم غیرنظرورزانه مییابد» یا «اتهام ایشان به واکنشی و احساسی و تأملناشده بودن انتقادات بنده… بیشتر طنزآمیز است».
آقای دکتر علایی در آخرین یادداشت انتقادی خود (البته تا این تاریخ) به بحث «ما و نظام سلطه»، با عنوان «این مایه نقد یک طرفۀ روشنفکران در طرح بحث “ما و جهان سلطه” چه مناسبتی دارد؟!» میفرمایند «عبدالکریمی در جلسۀ ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ یک ساعت تمام به منکوب روشنفکران پرداخت». اما آیا بهراستی طرح یک بحث انتقادی نسبت به روشنفکران کشور به معنای منکوب کردن آنان است؟ در این چند دهۀ اخیر ما چقدر به نقد خود جریان روشنفکری پرداختهایم؟ آیا، همان گونه که بارها گفتهام، نقد جریان روشنفکری خود به معنای اعتقاد به اهمیت و نقش مهم و اثرگذار این جریان در جامعه نیست؟ آیا جریان روشنفکری نیز یکی از مرجعیتها و اتوریتههایی است که گویا کسی نباید به ساحت مقدس و کبریایاش بیاحترامی کرده، هر گونه نقدی به آن گویی در حکم ارتداد و نادیده گرفتن یکی از تابوهای زمانۀ ماست؟ آیا بهراستی در یک نشست تلگرامی حدوداً یکساعته، البته با محاسبۀ ناقد محترم، به نقد جریان روشنفکری پرداختن، نسبت به تاریخ تقریباً دو قرنۀ جریان روشنفکری یا لاقل نسبت به عملکرد چهاردهۀ اخیر آن خیلی زیاد و یکسویه است؟ حال، چشمانداز نقد اینجانب به جریان روشنفکری چه بوده است؟ به بیان خود ناقد محترم «عبدالکریمی در جلسۀ ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ یک ساعت تمام به منکوب روشنفکران پرداخت که چرا نقش نظام سلطۀ جهانی و تحریم های ظالمانۀ آن را در وضعیت اسف بار امروز ما نادیده گرفتند». آیا بهراستی، این انتقادی صادق و وارد به جریان غالب در حوزۀ روشنفکری کشور ما نیست؟ در این چند دهۀ اخیر چند روشنفکر میشناسیم که توجه به نظام سلطه و تحریمهای آن را در مرکز و کانون تحلیلهای خود از مسائل کشور قرار دادهاند؟ آیا حتی برخی روشنفکران ما مفهوم «نظام سلطه» را صرف یک برساخت مفهومی و مقولهای تهی و باقیماندهای از سنت چپ مارکسیستی تلقی نکردهاند؟
بعد از نزدیک به چهار قرن تاریخ جنایتبار استعمار در دوران جدید و در سراسر جهان و دو قرن بازیگردانی نیروهای استعمارگر در سرنوشت ملت ما و قربانی ساختن بسیاری از نیروها و منابع مادی و معنوی ما در جهت منافع خودشان، تازه برخی از دوستان روشنفکرمان به بنده میگویند ابتدا منظور خود را از مفهوم «نظام سلطه» تعریف کنید. فقط یک نمونه ذکر کنم تا بهتر بتوانیم فضا و وضعیت جریان روشنفکری کشور را دریابیم. برخی از عزیزانم که جزو برجستهترین نخبگان و تحصیلکردگانِ رشتۀ اقتصاد در کشور هستند به تولید حدود 90 پادکست، که هر یک بین یک تا یکونیم ساعت برنامۀ ضبط شده است، در خصوص مسائل اقتصادی کشور به بحث و گفتوگو پرداختهاند، اما دریغ از آنکه در این 90 برنامه، به استثنای گفتگو با اینجانب، حتی یک جمله دربارۀ نظام سلطه گفته شده باشد. این امر بیهیچوجه قابل اغماض و بخشایش نیست.
روشنفکر و صاحبنظر، بهخصوص روشنفکر و صاحبنظر خاورمیانهایی، که در فهم مسائل کشورش به مهمترین مسأله، یعنی نقش نظام بینالملل و کانونهای بزرگ اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان در سرنوشت مردمش توجه ندارد بههیچوجه قابل بخشش و اغماض نیست. حال، آیا اگر فردی چون بنده بخواهد به یک چنین خطای بزرگ تاریخی و غیرقابل بخششِ روشنفکران در کشورش تذکار دهد آن را باید به منزلۀ منکوب کردن روشنفکران تفسیر و تلقی کرد؟
استدلال آقای دکتر علایی گرامی در دفاع از جریان روشنفکری ایران چنین است: «من از ایشان [عبدالکریمی] یک پرسش دارم: آقای دکتر! آیا تحریمهای ظالمانۀ نظام سلطۀ جهانی آشی است که روشنفکران برای جامعه پختند یا دستپخت بخشی از سوپرانقلابیهای همین گفتمان انقلاب است که با عدم درک پیچیدگیهای میادین مختلف، جامعه ما را به این فلاکت کشاندهاند؟!»
در پاسخ به این استدلال باید بگویم: اولاً، چه کسی گفته است که «تحریم های ظالمانۀ نظام سلطۀ جهانی آشی است که روشنفکران برای جامعه پختند»؟ همۀ سخن در این است که روشنفکران ایران در تحلیل مسائل جامعۀ ایران به یکی از مهمترین مؤلفهها، یعنی نقش نظام سلطۀ جهانی در سرنوشت کشورهایی مثل ما توجه نداشتهاند یا بسیار کم توجه داشتهاند. ثانیاً، بیتوجهی آنان به نقش نظام سلطه و تمام انتقادات را متوجه حاکمیت کردن، همسو با امپراتوریهای رسانهای دروغ، به معنای فراهم ساختن فضای ذهنیای برای جامعه است که سبب میگردد قدرتهای بزرگ جهانی تحریمها را به منظور فشار آوردن به حاکمیت ایران و شوراندن مردن علیه حاکمیت مؤثر ببینند و لذا بر ادامه تحریمها پافشاری نمایند. به این اعتبار روشنفکران ما با ایستادن در جهت نادرست تاریخ با فشار نظامهای سلطه و تحریمهای جنایتبار آنان علیه مردم ایران همسویی کردهاند. این درست مثل این میماند که بنده گفته بودم آن بخش از شبهروشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی در کشورم را که به دلیل کینه به جمهوری اسلامی از اسرائیل حمایت کردهاند نمیبخشم. آنگاه آقای دکتر علایی استدلال کنند که مگر روشنفکران ما در حمله اسرائیل به غزه و کرانۀ باختری نقش داشتهاند؟ پاسخم این است که شبهروشنفکران ما در حمله اسرائیل به غزه نقش نداشتهاند اما با سکوتشان یا با طبیعی جلوه دادن و لذا مشروعیت بخشیدن به حمله اسرائیل به غزه به بهانۀ دفاع از امنیت خود، دستشان به خون بیگناهان فلسطینی آلوده است.
آقای دکتر علایی در ادامۀ استدلالشان میفرمایند: آیا تحریمهای ظالمانۀ نظام سلطۀ جهانی آشی نیست که «دستپخت بخشی از سوپرانقلابیهای همین گفتمان انقلاب است که با عدم درک پیچیدگیهای میادین مختلف، جامعۀ ما را به این فلاکت کشاندهاند؟!» من در خصوص این تلقی از مسائل ایران، هم در ادامۀ سلسله نشستهای تلگرامی خود با عنوان «ما و نظام سلطه» مبسوطاً خواهم پرداخت و هم در کتاب زیر چاپ خود، با عنوان «گفتمان انقلاب در سه روایت؛ تأملاتی بر نسبت روشنفکران، انقلاب و حاکمیت»، که تا نمایشگاه کتاب امسال منتشر خواهد گردید، بدان پرداختهام. لذا در اینجا تنها اشاره میکنم که خود این تلقی از مسائل ایران حاصل همان مفروضات و فضای ذهنیای است که اینجانب کوشیدهام آنها را به پرسش گیرم. به بیان سادهتر، این تلقی دقیقاً پژواک صدای همان نظام سلطۀ جهانی است، نظامی که در تلقی و تفسیر شبهروشنفکران ما از مسائل کشورمان کاملاً نادیده گرفته شده است، بیآنکه این نقد به معنای توجیه همۀ ناکارآمدیها و خطاهای حاکمیت سیاسی ایران باشد. لیکن همۀ سخن در این است که خود این ناکارآمدیها نمیتواند مستقل از فشار نظام سلطه فهم و تفسیر گردد.
ناقد محترم، بنده را متهم به خروج از اعتدال کرده، میفرمایند: «اما اگر روشنفکران پیوسته انگشت اتهام را به سمت حاکمیت گرفتهاند دکتر عبدالکریمی هم چندی است انگشت اتهام را به سوی روشنفکران کشور گرفته است!» اما آیا براستی میزان و حجم حملات مردم و روشنفکران به حاکمیت در رسانهها و فضاهای مجازی را میتوان با میزان و حجم انتقادات گاه و بیگاه فردی چون بنده به جریان روشنفکری در دو کفۀ برابر ترازو قرار داد؟ اصلاً یک چنین مقایسهای قابل قبول است؟ مگر اینکه بگوییم هم عبدالکریمی و هم روشنفکران به اعتبار منطق فهم مسائل ایران، هر دو یکسویه به مسائل مینگرند. اما به گمانم در طول چند دهه حضورم در صحنۀ حیات فرهنگی و اجتماعی کشور انتقادات بنده به گفتمان انقلاب و به حاکمیت سیاسی نشانگر عدم تفکر یکسویۀ اینجانب به مسائل اجتماعی ایران میباشد و یقیناً این انتظار درستی نیست که بنده در هر نشستی و در هر موضوعی، همچون خیل انبوه نیمهروشنفکران کشورمان، یادی از صحرای کربلای حاکمیت سیاسی کرده، یک روضۀ مفصل از انتقادات به حاکمیت را بخوانم. این در حالی است که در طی این چند دهۀ بعد از انقلاب توجه دادن به نظام سلطه و نقش آن در مسائل کشورمان تقریباً به نحو مطلق در گفتمانهای گوناگون جریانات روشنفکری غایب بوده است. لذا نمیتوان بنده و روشنفکران کشور را به تساوی متهم به برخورداری از منطق یکسویه کرد.
دکتر علایی گرامی با تعجب اظهار میدارند «من نمی توانم مناسبت این مایه پرداختن به نقد روشنفکران را دریابم؛ امیدوارم دکتر عبدالکریمی این مناسبت را در نشستهای آتی تنقیح بفرمایند!». فکر میکنم، دلیل این امر، یعنی این اندازه پرداختن به نقد روشنفکران (!)، همان گونه که بارها اشاره کردهام، روشن است و آن اهمیت نقش روشنفکران، در مقام مغز اندیشندۀ جامعه در سرنوشت این مردم و این کشور است. لذا به نظرم اگر روشنفکران ما در جای درست تاریخ بایستند و جهت درست را پیدا کنند بیتردید تقدیر جامعۀ ما دگرگون خواهد شد.
نویسندۀ کتاب «گفتمان وفاق»، خود اذعان دارند که روشنفکران ما در جای درست تاریخ نایستادهاند، لذا خودشان، همسو با بنده، میفرمایند: «بله، ایدهآل این بود که روشنفکران به عنوان سوژههای فکور در حاشیۀ تعارضات دولتـملت بیتوته نمیکردند و به وضعیت توسعهنیافتگی خودآگاهی پیدا میکردند و در برابر نظام سلطۀ جهانی در کنار نیروهای اصیل حافظ منافع ملی قرار میگرفتند». اما دکتر علایی عزیز علیرغم همدلیها و همافقیهایشان با اینجانب، نگرش انتقادیشان را چنین بیان میفرمایند: «اما بیندیشیم چه عواملی در عدم تحقق این ایدهآل دخیل بوده است». به بیان سادهتر، از نظر ناقد محترم این رویههای غلطِ حاکمیت سیاسی کشور بوده است که سبب گردیده است تا روشنفکران ما نتوانند مسیر و رسالت خود را به درستی تشخیص دهند. اما اولاً، مگر قرار بوده است که حاکمیت فرش قرمز به زیر پای روشنفکران و نقادان خود بگستراند؟
ثانیاً، آیا مگر روشنفکری پدیدهای از سنخ واکنش و نه از سنخ کنش است که مسیر حرکت و شیوۀ تحقق رسالتش را حاکمیت تعیین کند؟ در آن صورت فرق میان روشنفکران و تودههای احساسی و واکنشی چیست؟ آیا مگر نه این است که روشنفکران، در مقام سوبژه فکور و کسانی که خواهانند سوبژگی خود را در مسیر سرنوشت و تقدیر جامعه اِعمال کنند باید در سرزمین حقیقت و آگاهی خانه کرده باشند و شیوۀ تفکر و کنش خود را از شناخت واقعیتها و مصلحت و منافع جامعه اخذ نمایند؟ اگر روش تحلیل و کنش روشنفکران تابعی از روش برخورد حاکمیت سیاسی با آنان است پس تفاوت میان روشنفکران با تکنوکراتها و بوروکراتهای رانتخوار چیست؟ رانتخوران نیز تا زمانی که بر سر سفرۀ منافع و رانتها نشستهاند به گونهای با [دولت] مواجه شده، به محض آن که دستشان از رانتها کوتاه میشود و از پستهای اجراییشان خلع ید شده، از بازی قدرت کنار زده میشوند به شیوۀ دیگری با حاکمیت روی میآورند.
اما روشنفکران در مقام معلمان و رهبران اجتماعی جامعه صرفاً بر اساس حقیقت و منافع جامعه، و نه واکنش نسبت به حاکمیت، باید به موضعگیری نسبت به مسائل بپردازند. دکتر علایی در عبارت دیگری اظهار میدارند «تندروها از هر قماش هم که باشند همدیگر را بازتولید کردهاند». این سخن اولاً تأییدی بر عرایض بنده است که بسیاری از شبهروشنفکران ما واکنشی و نه کنشی موضع میگیرند و همین امر نسبت آنان را با حقیقت و مصلحت جامعه منقطع ساخته، آنان را اسیر ایدئولوژیکاندیشی و سیاستزدگی کرده است و بدین ترتیب آنان را در جهت مقابل با منافع ملی قرار داده است؛ ثانیاً سخن مذکور به این معناست که شبهروشنفکران تندروی ما همچون تندروهای وفادار به گفتمان انقلاب و حاکمیت سیاسی هر دو از یک قماش و سروته یک کرباسند و با بازتولید یکدیگر فضای ذهنی و عمومی جامعه را تیروتار کرده، بر انسدادها و بحرانها میافزایند.
پاره کردن زنجیرۀ این دور باطل یکی از اهداف اینجانب در نقد جریان روشنفکری کشورمان بوده است. آقای دکتر علایی عزیز، بهدرستی به اینجانب، مقامات مسئول کشور و روشنفکران حوزۀ عمومی تذکار میدهند که میان تودههای وسیع در کف خیابان، بهخصوص نسلهای جدید با ظهور «خودآگاهی تاریخی و ملی»، که از نظر اینجانب یگانه عنصر رهاییبخش ماست، فاصلهای نجومی وجود دارد و ما باید این فاصله نجومی را جدی بگیریم و نمیتوان آن را «با توصیه و تنجیز و نقد یکجانبه چونان یک معجزه انتظار کشید». با این سخن دکتر علایی کاملاً موافقم. به همین دلیل است که بنده با نقد روشنفکران کشور کوشیدهام آنان را به خطرِ فقدان وجود خودآگاهی تاریخی و ملی در جامعه آگاه و خودآگاه سازم تا شاید در پرتو ظهور یک اجماع نخبگانی بتوانیم بر فاصلۀ نجومی میان کف خیابان و نسلهای جدید با این خودآگاهی ملی و تاریخی فائق آییم. اما اگر دکتر علایی نازنین تصور میکنند که پر کردن این فاصلۀ نجوم صرفاً به واسطۀ التفات حاکمیت به «وضعیت انضمامی اینجا و اکنون جامعه»، یعنی بهبود بخشیدن به اقتصاد و معیشت مردم امکانپذیر است، سخت در اشتباهاند، چرا که اولاً، چنین نیست که [دولت] نسبت به این مسأله آگاهی ندارد اما ابزارهای لازم برای بهبود وضعیت اقتصادی جامعه را در اختیار ندارد. ثانیاً، با این سخن دکتر علایی، که پژواک صدای بسیاری از افراد جامعه و نیمهروشنفکران ما نیز هست، دوباره به سر جای اول خود رسیدیم، یعنی مجدداً در همان دور باطلی قرار میگیریم که خواهان غلبه بر آن بودیم، یعنی این دور که این نظام سلطه و تحریمهای بیرحمانۀ آن است که سبب ناکارآمدی نظام سیاسی در بهبودبخشی به وضعیت اقتصادی و معیشت مردم گردیده است یا این سیاستهای نادرست حاکمیت است که سبب تحریکات و فشارهای نظام سلطه به ما شده است.
ناقد محترم در پایان یادداشت انتقادیشان از بنده میپرسند: «چطور است که ایشان [یعنی عبدالکریمی]… درکی از رابطۀ وجوه دیگر زندگی ما ایرانیان، مثل “تأمین نان شب عظیمی از شهروندان” یا “تأمین امنیت سرمایه و سرمایهگذاری” در کشور با نظام سلطۀ جهانی و تحریمهای خصمانه چند دهۀ آمریکا و متحدانش ندارند؟» و در پاسخ به این رأی بنده که سیاست جمهوری اسلامی ایران در عرصۀ بینالمللی را شاهکاری سیاسی تلقی کردهام، اظهار میدارند «شاهکاری شاهکارتر را مقابله با نظام سلطه ضمن تأمین نان شب مردم» تلقی میکنند. در این قسمت از فرمایشات دکتر علایی عزیز نیز مجدداً جابهجا شدن جای علت و معلول را میبینیم. بیتردید میان حوزههای سیاستهای اقتصادی و اجتماعی داخلی با مقاومت در برابر نظام سلطۀ جهانیدر صحنۀ بینالمللی روابط نزدیک و وثیقی وجود دارد، امری که در انتقادات اینجانب به حاکمیت بارها تأکید شده است، لیکن این نه «تأمین نان شب عظیمی از شهروندان» یا «تأمین امنیت سرمایه و سرمایهگذاری» در داخل کشور است که مناسبات ما را با نظام سلطۀ جهانی تعیین میکند بلکه این نظام سلطۀ جهانی و تحریمهای ظالمانه و وحشیانهاش در این چند دهۀ اخیر است که اجازه پیوستن برکۀ ایران به اقیانوس عظیم جهانی را به منظور «تأمین نان شب عظیمی از شهروندان» یا «تأمین امنیت سرمایه و سرمایهگذاری» در داخل کشور را نمیدهد.
مؤلف کتاب «شریعتی و تفکر معنوی» به درستی میفرمایند و بنده نیز بر گفتۀ ایشان مهر صحه میگذارم آنجا که اظهار میدارند «به هر آنچه ایشان [یعنی عبدالکریمی] ذیل گفتمان وفاق در نقد روشنفکران مطرح کردهاند و اساساً به عموم مواضع ایشان در حوزۀ عمومی و اجتماعی اعم از نقطه نظرات ایشان در باب توسعهنیافتگی، گفتمان انقلاب، نظام سلطه و… به عنوان جامعهشناس حتی بهتر از خود ایشان اشراف دارم». اما گلهمندی شدید ایشان به بنده این است که «اتهام ایشان [عبدالکریمی] به واکنشی و احساسی و تأملناشده بودن انتقادات بنده [دکتر علایی]… بیشتر طنزآمیز است». اما با این انتقاد و گله ایشان به چهار دلیل به هیچوجه موافق نیستم. اولاً، مگر در مواجهه با افراد و اندیشهها قانون همه یا هیچ حاکم است؟ آیا مگر امکانپذیر نیست که شخصی در مقام یک هایدگرشناس، کانتشناس، هگلشناس یا ویتگنشتاینشناس، یعنی به منزلۀ فردی که تمام عمر حقیقیاش را در مسیر شناخت اندیشهها و فلسفۀ یک شخصیت یا فلسفهای گذاشته باشد یکی، دو نکته از آن اندیشهها و فلسفهها را بهدرستی فهم نکرده باشد یا حتی به خطا رفته باشد؟ آیا مگر این حقیقت که دکتر علایی نازنین در طی حدود یک دهه به تمام اندیشههای فلسفی و اجتماعی این حقیر، بیش از خود بنده اشراف داشته و دارند، تضمینی است که در تمام مباحث آیندۀ اینجانب نیز مطالب را به درستی دریافته باشند؟ ثانیاً بنده بههیچوجه نگفتم که تمام یا بسیاری از اندیشهها و آثار ایشان یا تمام فهم و تفسیرشان از سیاهمشقهای اینجانب یا حتی برداشت ایشان از مباحث بنده در سلسلهنشستهای «ما و نظام سلطه» «واکنشی و احساسی و تأملناشده» بوده است تا ایشان این سخن را «طنزآمیز» تلقی نمایند. آنچه که بنده گفتم فقط این بود که دفاع ایشان از جریان شبهروشنفکری کشور در برابر انتقاد بنده در خصوص بیتوجهی این جریان به نظام سلطه در تحلیلهایش از مسائل ایران به گمانم امری عجولانه، احساسی و واکنشی بوده است.
ثالثاً، بر اساس تجربه زیستۀ خودم، بهخوبی لمس میکنم که فشار انتظارات تودههای وسیعی از جامعه، دانشجویان، مخاطبان ناهمدل و حتی اعضای خانواده بر نگرش افرادی چون بنده چقدر سنگین و سهمگین است تا آنجا که حتی فردی مثل من را نیز در برخی محافل به سکوت و خفقان وا میدارد. لذا به گمانم دکتر علایی نازنین نیز با یک چنین هجمه و فشاری روبرو شدهاند که خودشان نیز در یاداشتهای انتقادی اخیرشان به چند مورد اشاره کردهاند. رابعاً، آقای دکتر علایی عزیز با انگیزههای اصلاحطلبانه در هفتههای اخیر تجربۀ شکست سهمگینی از سنخ شکست افلاطون و هایدگر در ورود عملیشان به صحنه سیاست را تجربه کردهاند، شکستی که سرنوشت محتوم بسیاری از افراد صاحب فکر و اندیشه و اصلاحطلب حقیقیای چون دکتر علایی گرامی است. حدس میزنم، اما یقین ندارم، این شکست ضربۀ احساسی و عاطفی سهمگینی به ایشان وارد آورد تا آنجا که نگاه همیشه مثبت ایشان به این معلم سادۀ کشور را اندکی تحت تأثیر قرار داد و به کلمات بسیار محترمانۀ اینجانب در دیالوگ بسیار دوستانه و صمیمانهام با ایشان بار احساسی و عاطفی منفیای بخشید که بههیچوجه مراد بنده نبوده است.»
انتهای پیام