خرید تور نوروزی

کور اما بینا: تأملی در وجه تراژیکِ زیستِ آکروباتیک وار روشنفکری ایرانی | یوسف شیخی

کور اما بینا: تأملی در ترومای خودآگاهی تاریخی و وجه تراژیکِ زیستِ آکروباتیک وار روشنفکری ایرانی (تحلیلی از سومین نشست «ما و جهان سلطه»، برگزار شده در ۷ فروردین ۱۴۰۳)

متن یادداشت یوسف شیخی، مدرس فلسفه و کلام، پژوهشگر مطالعات میان‌رشته‌ای و تاریخ نگاری اندیشه، با عنوان « کور اما بینا: تأملی در ترومای خودآگاهی تاریخی و وجه تراژیکِ زیستِ آکروباتیک وار روشنفکری ایرانی (تحلیلی از سومین نشست «ما و جهان سلطه»، برگزار شده در ۷ فروردین ۱۴۰۳) »، که در کانال دکتر بیژن عبدالکریمی منتشر شده است در پی می‌آید؛

[متهم (وربال کینت) خطاب به بازجو]:

the greatest trick the devil ever pulled was convincing the world he doesn’t exist

ترجمه: بزرگ‌ترین نیرنگ شیطان، این بود که این باور را به وجود آورد که وجود نداره و در یک چشم به هم زدن محو شد (مک کواری، کریستوفر، فیلم‌نامه‌ی «مظنونین همیشگی»).

اشاره

راقم این سطور درباره نشست اول و دوم بحث مهم “ما و جهان سلطه”، مطلبی نگاشت با عنوان “ما و دشواره ی ایران؛ تحلیلی انتقادی درباره‌ی روایت عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه” و اینک در ادامه‌ی آن بحث تحلیل خود درباره نشست سوم را ارائه می‌نماید.

نشست سوم؛ در موقف تذکر

نشست سوم ظاهرا نکته‌ی تازه‌ای نداشت، اما از جنس ذکر و در موقف تذکر بود. تذکاری به این پرسش که ما در چه جهانی ایستاده‌ایم؟ محور سخنان دکتر بیژن عبدالکریمی در سومین جلسه‌ی نشست تلگرامی «ما و جهان سلطه»، را می‌توان تلاشی برای تذکر این نکته‌ی ظریف دانست که حقیقت جهان هابزی- ماکیاولیستی را نبایستی از جهان سلطه پرسید، چون ما با نظامی از دانایی مدرن مواجه هستیم که همان باطن برون افکنی شده‌ی استبدادی سنت است، اما با رنگ و لعابی تازه. این نظام دانایی همچون نظام‌های اعتقادی دگماتیک و ارتدوکسی پیشامدرن در صدد است همزمان با زور نظامی و استفاده از تزویر رسانه‌ای و پمپاژ سیستماتیک دروغ، خود را همچون منجی کشورهای توسعه نایافته و پیام آور صلح و دوستی و آزادی و حقوق بشر ترسیم کند و هر نوع ایستادگی و مقاومت در برابر آنچه باور راست کیشانه در نظام بین الملل تعریف نموده است را به عنوان هترودوکسی ها (بدعت‌ها) در هم شکند. این لویاتان هم از خوش باوری ما تغذیه می‌کند و هم با بازوهای رسانه‌ای و امپراطوری دروغ پراکنی سیستماتیکش، روایتی زیبا از مناسبات جهانی ارائه می‌کند که خوشایند ذهن استحسانی و استاتیکی شبه روشنفکری پیرامونی است و بدین وسیله تداوم این خوش باوری را تضمین می‌کند. بزرگترین فریب او این است که اساسا نظام سلطه ای وجود ندارد و مشکل تنها در حاکمیت های اقتدارگرایی است که با لج بازی خویش به این کاروان صلح و صفا و انسانیت و آزادی نمی پیوندند و آزادی و رفاه را برای مردمان خویش به ارمغان نمی‌آورند.

گزارشی کوتاه از نشست سوم

نشست سوم دکتر عبدالکریمی در موضوع «ما و جهان سلطه» بار دیگر حول محور پرسش نخست ایشان در جلسات گذشته می‌گشت و آن اینکه «آیا مناسبات جهانی هابزی- ماکیاولیستی هست یا نه؟». تأکید بر این موضوع نشانگر وجه تراژیک زیست آکروباتیک وار روشنفکری ایرانی است که بایستی بکوشد حقیقیتی آشکار را اثبات کند. به قول افلاطون حقیقت گاه از شدت وضوح، مبهم می‌نماید. درواقع ما به قدری در نظام سلطه غرق هستیم که اساسا وجودش را احساس نمی‌کنیم و برای ما امری مبهم و موهوم می‌نماید.
دکتر عبدالکریمی سه پرسش درباره‌ی «ما و جهان سلطه» را مورد توجه قرار دادند.

پرسش اول اینکه چرا گفتمان انقلاب مؤلفه ای از جهان مدرن را مورد توجه قرار داده است (دستاوردهای نظامی) که برای حفظ قدرتش ضروری است؟

عبدالکریمی با به چالش کشیدن پیشفرض این پرسش مبنی بر اینکه روی آوردن حاکمیت به دستاوردهای نظامی امری ارادی بوده است، این امر را حاصل تجربه‌ی تلخ تاریخی ما از جنگ هشت ساله می‌داند که منجر به شکل گیری نوعی خودآگاهی تاریخی شد؛ خودآگاهی که به ما این تذکار خرمندانه را داد که بایستی روی پای خود بایستیم و به هیچ قدرتی نباید تکیه کنیم. شاهد آنکه اگر قدرت‌های جهانی دل نگران قدرت بازدارندگی دفاعی و دستاوردهای نظامی ما نبودند تردیدی در حمله به ایران نداشتند.

از نظر دکتر عبدالکریمی این تصور که اگر دستاوردهای نظامی خود را رها کنیم اوضاع ما بهتر خواهد شد را پنداری احمقانه توصیف نمود. او مشکل شبه روشنفکران را این می‌داند که با عقلانیت غیرتاریخی و غیرانضمامی فقط به مطالباتی مثل توسعه سیاسی و آزادی‌های فردی می‌پردازند، بی‌آنکه توجه داشته باشند که ما زمانی به آزادی‌های فردی دست خواهیم یافت که مسئله‌ی اصلی و کانونی ما توسعه باشد. در یک جامعه توسعه نایافته است که لویاتان قدرت سیاسی در آزادی های فردی مردم دخالت می‌کند. درواقع دکتر عبدالکریمی معتقد است زیرساخت لازم برای رسیدن به آزادی‌های فردی نیل به جامعه‌ی توسعه یافته است. از منظر ایشان غربی‌ها به هیچ جه خواهان آن نیستند که ما یک جامعه‌ی آزاد داشته باشیم، اگر غیر از این بود آنها هیچ‌گاه دولت مردمی مصدق را ساقط نمی‌کردند.

عبدالکریمی صحبت از آزادی‌های فردی در جامعه توسعه نایافته را به آدامس جویدن تشبیه می‌کند و مشکل گفتمان انقلاب را ناتوانی از درک سوبژه ی مدرن و مؤلفه‌های آن می‌داند و اینکه این گفتمان با منطق سیاسی قدیم می‌خواهد در جهان مدرن حکومت کند.
پرسش دوم این بود که به نظر می‌آید گفتمان انقلاب علی الأصول اعتقادی به توسعه ندارد و عبدالکریمی دچار رمانتیسم و احساسات گرایی درباره‌ی فرهنگ شهادت شده است؟

عبدالکریمی تأکید میکند که مخالفت با توسعه ذیل جهان سلطه و برنامه‌های نهادهای جهانی غیر از باور به توسعه‌ی ملی است و اینکه با خوشایندی و ناخوشایندی نمی‌توان درباره واقعیت‌های عینی جامعه مواجه شد. او اذعان کرد که می‌کوشد حکم شاغول را در میان دو قطبی جامعه بازی کند و کار او شبیه به آکروبات بازی میان دو گفتمان متصلب موافق و مخالف است. هرچند در داوری میان این دو گروه معتقد است اپوزوسیون ما از پوزوسیون ما با مسائل ایران غیرعقلانی تر و احساساتی تر عمل می‌کند، چرا که حداقل در نگاه پوزوسیون نوعی معصومیت جاهلانه را می‌توان تشخیص داد.

ایشان در تمثیلی جامعه‌ی ما را همچون یک فرد تب آلود و بیمار تصویر می‌کنند و لمپنیسم و کینه توزی نسبت به گفتمان انقلاب و امید داشتن به نظام سلطه برای آزادی ایران را به مثابه نوعی هزیان گویی می‌پندارد.

دکتر عبدالکریمی در تبیین وضعیت تب آلود فعلی جامعه‌ی ایران با نقل از مرحوم دکتر شریعتی در کتاب «امت و امامت»، کشور چاد را مثال می‌زند که در جست‌وجوی استقلال بعد از آزادی از استعمار فرانسه، تا سال‌ها اسیر جنگ‌های داخلی شد، چنانچه برخی از مردم که ما به آرامش برسیم. از نظر ایشان در ایران تب آلود این روزها نیز برخی دچار هزیان شده و می‌گویند کی با نظام سلطه کنار می‌آییم که از این مشکلات رها شویم.

پرسش سوم طرح شده این بود که چرا این‌قدر روی نظام سلطه جهانی پافشاری می‌کنید این یک مفهوم نومینالیستی است و واقعیتی ندارد؟ فرضا هم اگر نظام سلطه جهانی را بپذیریم حال چرا نباید با آن دیالوگ برقرار کنیم؟

عبدالکریمی نفی نظام سلطه از سوی برخی از فعالان سیاسی اجتماعی ما را برخوردی استحسانی با مسائل ایران توصیف می‌کند. از نظر وی آتش بس اخیر هم ریاکارانه است و مردم غزه موضوعیت ندارند، بلکه به خاطر نزدیک بودن انتخابات ریاست جمهوری آمریکا است.
دکتر عبدالکریمی تطبیق تمثیل کمک گرفتن از لندهورها برای راه انداختن اتومبیل خراب شده در بیابان به وضعیت ما و جهان سلطه را نادرست ارزیابی می‌کند و این انتقاد را که چرا به جای رعایت قواعد بازی از تعامل و کنار آمدن با جهانیان بازمانده ایم را ناشی از تصوری بسیط از مناسبات پیچیده‌ی قدرت در روابط بین الملل می‌داند.

از نظر ایشان امپراطوری های رسانه‌ای دروغ، وضعیت را چنان تصویر می‌کنند که گویی قلب کشورهای ابرقدرت و پیشرفته برای آزادی کشورهای توسعه نایافته می‌تپد، در حالی‌که این اپوزوسیون غرب‌زده تجربه‌ی چاد، لیبی و عراق را درنظر نمی‌گیرد. اینکه آیا غربی‌ها پس از سقوط قذافی برای لیبیایی ها آزادی و دموکراسی آوردند، یا سلاح بر سرشان ریختند و نفت شان را بردند. ایشان به نقل از دانشجویان عراقی خویش تأکید کردند، اولین کاری که غرب در جنگ با صدام انجام داد نابودی زیرساخت‌های عراق بود.

روزگار برزخی جامعه‌ی شبه مدرن ما و زیستِ آکروباتیک وار روشنفکری ایرانی

روشنفکری در این شرایط امتناع، بیشتر به بندبازی می‌ماند که تداوم حیاتش در کنشگری مرزی و در نغلطیدن به یک سوست. روشنفکر ایرانی در وضعیت برزخی کنونی برای کمک به حل دشواره ی ایران لازم است چشم‌ها را نسبت به واقعیت مناسبات قدرت و نظام سلطه بینا کند. لازمه‌ی این مهم شجاعت برگزیدن زیستی آکروباتیک وار است که نوعی تروما (Trauma) را در پی دارد و این همان وجه تراژیک زندگی روشنفکری است؛ جایی که کوشش برای تقریر حقیقت در تضاد با آرمان دیگر روشنگری؛ یعنی تقلیل مرارت مردم قرار می‌گیرد، هر چند در نهایت اگر این مسیر و گفتمان آغاز شده منجر به نوعی خودآگاهی و رشد فکری و بینایی و رهایی از ثنویت فکری و دوگانه‌ی سیاه و سفید شود، به ترومای آن می‌ارزد، چرا که تجربه‌ی خودآگاهی معمولا با تروما همراه است.

دکتر عبدالکریمی با التفات به این موضوع در جلسه سوم «ما و جهان سلطه» برای تشریح وجه تراژیک موقعیت آکروباتیک روشنفکری ایرانی به آن کلام علی بن ابی طالب (ع) اشاره می‌کنند که خار در چشم و استخوان در گلو به خاطر حفظ وحدت و اصولی بنیادین سکوت می‌کند و حتی در جریان شورش علیه خلیفه‌ی سوم، به عنوان منتقد همیشگی و شناخته شده‌ی شیوه‌ی حکمرانی او، در آن مقطع تاریخی که جامعه شدیدا دچار التهاب و رمانتی سیزم انقلابی و غلیان احساسات و عواطف است، از وی دفاع می‌کند.

تلاش پیگیر دکتر بیژن عبدالکریمی در سلسله گفتارهای «ما و جهان سلطه» برای مرئی سازی نظام سلطه که به اثبات آفتاب در میانه‌ی روز می‌ماند، نشان از موفقیت جهان سلطه در بسط هژمونی خود و آمیختگی عمیق آن با حیات جامعه‌ی شبه مدرن ما دارد، چنانچه از شدت آشنا بودن طبیعی می‌نماید و دیگر آن را نمی‌بینیم، گویی که با وجودمان یکی گشته است. او دردمندانه و در توصیفی دقیق از نسبت ما و جهان سلطه می‌گوید: «خیلی باید کور بود تا نظام سلطه‌ی جهانی را ندید!».

از نظر راقم این سطور ما ایرانیان وضعیتی شبیه به شخصیت‌های رمان «کوری» روژه ساراماگو یافته‌ایم. شخصیت‌های این رمان اسم ندارند و بناگاه و بی‌دلیل دچار کوری می‌شوند. چشم این افراد به‌طور کامل سالم است، اما آن‌ها هیچ‌چیز نمی‌بینند. جالب آن است که برخلاف بیماری کوری، که همه‌چیز سیاه است، تمامی این افراد دچار دیدی سفید می‌شوند. ما نیز نسبت به جهان سلطه دچار کوری شده‌ایم، با این تفاوت که در مورد ایران همه‌چیز را سیاه می‌بینیم، اما در مورد قدرت‌های جهانی همه‌چیز را سفید می‌بینیم و این اختلال شناختی مانع از تصمیم‌گیری درست در مواقع دشوار خواهد بود، همچنانکه در رمان «کوری» مردم از فرط ناامیدی، به هر چیزی متوسل می‌شوند و در آخر همسر پزشک دنیای رمان که تنها فرد سالم آنجاست اما وانمود می‌کند که او نیز بیمار است تا بتواند کنار همسرش بماند و راه نجات را نشان دهد، با راهنمایی همسر پزشک که نماد روشنفکر واقعی و دردمند است، به تدریج مردم به این رشد و خودآگاهی می‌رسند که به جای امید واهی داشتن به دیگران و دامن زدن به خرافات، خود باید سازماندهی این اوضاع را به دست بگیرند. در نهایت با رشد فکری و ارتقای خودآگاهی اجتماعی، مردم به تدریج بینایی خود را به دست می‌آورند. عبدالکریمی نیز در پی شکل‌گیری این خودآگاهی تاریخی و زمان اندیشی است، لذا مخاطبان خود را کسانی می‌داند که دردمندانه به سرنوشت و تقدیر کشور می‌اندیشند.

همسر پزشک که همچون منجی جامعه‌ی مفروض رمان «کوری» تصویر شده است، در بخش پایانی داستان و در گفت‌وگو با شوهرش درباره‌ی علت کوری جامعه می‌گوید: «من فکر می‌کنم ما کور نشده‌ایم، ما کور هستیم؛ کور اما بینا، کورهایی که می‌توانند ببینند، اما نمی‌بینند».

در وضعیت شبه مدرن و روزگار برزخی ما ایرانیان نیز روشنفکران زمانی می‌توانند سوبژگی خود را محقق سازند که همچون شخصیت همسر پزشک رمان «کوری» زندگی پرخطر و زیست آکروباتیک وار را برگزینند تا گفت‌وشنود اتفاق افتد و به خودآگاهی تاریخی و رهایی از کوری سیاه (نسبت به ما) و سفید (نسبت به جهان سلطه) منجر شود. روشنفکر ایرانی بایستی میان کورها، کور بنماید تا برای ایفای سوبژگی خویش پذیرفته شود و از جنس مردم و در میان مردم باشد و دردهایشان زندگی کند، اما رنگ نپذیرد و بینا بماند تا درد را به موقع تشخیص داده و به طریق درمان همراه با مردم راهرو و راهنما باشد.

ما و مظنونین همیشگی

نگارنده یادداشتش را با دیالوگی فراموش نشدنی از فیلم‌نامه‌ی «مظنونین همیشگی» آغاز کرد، زیرا برای انسان سینمایی عصر ازدحام تصویر که موقف معنایی‌-وجودی اش، عقلانیت خودبنیاد ابزاری و دورافتاده از اقلیم تفکر گشته است، گاه تبیین برخی از واقعیت‌ها تنها از طریق نقب زدن بر نظام بسته‌ی زیبایی شناسانه ی او ممکن می‌شود.

در این فیلم جنایی- پلیسی، حادثه‌ای اتفاق افتاده است و مجرم سابقه‌دار -وربال کینت- به عنوان تنها شاهد ماجرا، هوشمندانه برای بازجوی خویش داستانی را تعریف می‌کند که خوشایند پلیس است، غافل از اینکه حقیقت ماجرا را نباید از شیطان پرسید.

حکایت گفتار «ما و جهان سلطه» نیز همین است، اینکه نباید انتظار داشته باشیم که حقیقت مناسبات نظام بین الملل را از بلندگوهای نظام سلطه بشنویم، زیرا موفقیت بزرگ او وقتی است که من و تو به این باور مشترک برسیم که اساسا چیزی تحت عنوان نظام سلطه وجود خارجی ندارد و برساختی بیش نیست.

ما ایرانیان همواره در بغرنج ها و دشواره های اجتماعی، به جای طرح پرسش تأسیسی، به شکلی سیاست زده به دنبال مظنونین همیشگی تاریخمان؛ یعنی حاکمیت ها رفته‌ایم، و با این گمان که با کفن کردن حاکمان مشکلات ما حل و فصل خواهند شد، کوزه های حیات اجتماعی مان را یکی پس لز دیگری شکسته ایم. درحالی‌که حاکمیت ها آئینه مردمانشان هستند و اگر چنین نباشد دیری نخواهند پایید، همان‌طور که پیامبر اسلام(ص) در حکمتی ژرف بیان کرده‌اند: “کما تکونوا یولیّکم”؛ هر طور باشید همان‌طور بر شما حکومت خواهد شد. به عبارتی دیگر هر قوم و ملتی لایق حکومت خویش است. بنابر تذکاری قرآنی، تا احوالات نفسانی و روحیات و اندیشه‌های یک ملت تغییر نکند، سرنوشت آن ملت نیز تغییر نخواهد کرد؛«إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»(رعد/ ۱۱) و در این تکرارهای طاقت سوز و در دور باطل خویش، به تدریج سرمایه‌های فرهنگی خویش را نابود خواهیم ساخت.

خطر تبدیل عنصر شهادت به میلیتاریزم در فقدان معرفت و خودآگاهی تاریخی

بهتر بود دکتر عبدالکریمی در پاسخ به پرسش اول نشست سوم به این موضوع اشاره می‌کردند که علت تأکید بر دستاوردهای نظامی این است که سایر شعارهای گفتمان انقلاب اسلامی از جمله آزادی، عدالت، معرفت و استقلال متأسفانه یا به فراموشی سپرده شده‌اند و یا در اولویت حاکمیت نیستند و یا به قدری تبصره و استثناء و اما و اگر پیرامون آنها شکل گرفته‌اند که اکنون شهادت به تنها شاخص انقلابی‌گری تبدیل شده است که آن نیز متأسفانه در خطر تبدیل شدن میلیتاریسم قرار دارد. واقعیت این است شهادت بدون اضلاع دیگر گفتمان انقلاب اسلامی به خصوص معرفت انقلابی و خودآگاهی تاریخی نمی‌تواند از پویایی لازم جهت حرکت در مسیر توسعه‌ی ایران برخوردار باشد.

از نظر نگارنده هرآنچه امروز بر سر ما می‌رود حاصل حذف و سانسور و شوربختانه تر از آن، مسخ اندیشه‌های دکتر علی شریعتی؛ این معلّم بزرگ انقلاب اسلامی و یکی از سرمایه‌های معنوی معاصر ماست. شریعتی زدایی از انقلاب و فضای فکری جامعه، درواقع همان معرفت زدایی از انقلاب بود که در غلطیدن به شرایط امتناع کنونی را موجب گشت. در اهمیت مرحوم شریعتی به عنوان عیار روشنفکری به معنای منتقد اجتماعی متعهد، همین بس که شبه روشنفکران جامعه‌ی شبه مدرن ما اعم از سکولار و مذهبی هنوز به چنگ انداختن و مخدوش نمودن شمایل نمادین او مشغول اند. شریعتی می‌توانست آغازگاه خودآگاهی تاریخی ما باشد، اما متأسفانه در ابتدای مسیر، میراث معنوی او به جای مواجهه ای معرفتی و انتقادی تنها در طلب قدرت یا منازعات شبه روشنفکری مورد سوءاستفاده پوزیسیون و اپوزوسیون قرار گرفت. از میان نویسندگان ایرانی دکتر علی اکبر خانجانی از حیث عرفانی و دکتر بیژن عبدالکریمی از منظر فلسفی از معدود کسانی هستند که در میانه‌ی ولع سیری ناپذیر انسان ایرانی برای استحاله در غرب و شوق مسخ شدن در مدرنیزم، از ظرفیت آثار مرحوم شریعتی برای حل دشواره ی ایران و مسائل و مصائب آن نوشتند و وجه برزمانی آثار او برای تفکر امروز و فردای ایران را متذکر شدند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا