خرید تور تابستان

در کوچه پس کوچه‌های خاطره


ابوالفضل نجیب، روزنامه‌نگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

این روزها باغ فین کاشان و چشمه معروف سلیمانیه میزبان صدهزار مسافر نوروزی است. آن هم در ایام ماه رمضان. تلاقی این دو ایام ملی و دینی شاید انگیزه ای شد برای درج یکی از  خاطرات مجموعه در حال نگارش، با محوریت چشمه سلیمانیه مربوط به اولین ماه رمضان بعد از انقلاب. 

فرزندآوری در تقابل با فرزندپروری | ابوالفضل نجیب

بعید می‌دانم هم‌نسل‌های کاشانی من پیش از انقلاب چشمه سلیمانیه را ندیده باشند؛ و حتی برای یک‌بار هم شده آرامش تن‌های خسته و عرق کرده ظهرهای تابستان را با زلالی آب روان چشمه تجربه نکرده باشند. همچنان که یقین دارم آنها که حتی برای یک‌بار از کاشان گذر کرده، خود را از لذت تماشای این چشمه تاریخی و زیبا و خاطره انگیز محروم کرده باشند. منشا این چشمه هرچند به تعبیر هرودتی از تاریخ به رودخانه‌ای می‌ماند که بیش از یک‌بار نمی توان در آن شنا کرد؛ اما برای تاریخ این مرز و بوم یادآور تلخ‌ترین خاطره است. چرا که آب این سرچشمه بعد از گذر از دو چشمه مشهور به بزرگ و کوچک که درنهایت باغ‌های انار و دشت‌های فین کوچک و بزرگ را سیراب می‌کند، ناگزیر باید از قتلگاه امیری بگذرد که خون او به‌فرمان ناصری در حال میگساری و سرسره بازی، بر سنگفرش حمام این تفرجگاه سلطنتی جاری شد.

چشمه سلیمانیه از زیباترین و درعین‌حال ساده‌ترین سبک معماری برخوردار است. دو ردیف پله‌های کوتاه با شیبی ملایم از جنوب و شمال تنها مسیرهای اصلی است که به چشمه منتهی می‌شود. دورتادور چشمه را صفه‌هایی تشکیل داده که بسیار به معماری تکیه‌ها و حسینیه‌ها شبیه است. چشمه هم در این میانه کم‌وبیش شبیه تعزیه‌گاهی که به‌جای فیض روضه و تعزیه، تن‌های خسته و ملتهب از گرما را فرامی‌خواند تا کمی التیام بخشد.

آن سال‌ها کارکرد این صفه‌ها چیزی بود شبیه رختکن استخرهای عمومی امروز. از این حیث می‌توان گفت چشمه سلیمانیه تا زمان افتتاح اولین مجموعه ورزشی کاشان، تنها استخر شنای عمومی محسوب می‌شد. البته بدون کمترین هزینه و ضوابط معمول بر استخرهای امروز. آن‌ها که برای شنا کردن به چشمه می‌آمدند کمتر به نظم و نظافت‌های معمول امروز التفات داشتند. پوشش‌ها اغلب لنگ‌های معمول امروز بود که بنا به سلیقه و زیباشناسی! ستر عورت می‌کرد. یا شورت‌های پاچه بلند معروف به مامان دوز که آن سال ها معمول و متداول بود.

بزرگ‌ترها که وسواس و نظم داشتند لباس‌های خود را در پارچه‌ای که همراه می‌آورند به ترتیب تا می‌زدند و می‌پیچیدند و کنار صفه‌ها می‌گذاشتند، بچه‌ها اما اغلب پیراهن و زیر شلوار را ولو می‌کردند گوشه و کنار صفه‌ها و با جیغ‌ و داد می‌پریدند توی چشمه. آب چشمه آن‌قدر زلال بود که می‌شد تکه سنگ‌های تیز کف چشمه و خرچنگ‌های گنده و پراکنده را تماشا کرد. امروز اما آن سنگ‌های کف چشمه و خرچنگ‌های گاه ترسناک زیر خزه‌ها گم‌وگور شده‌اند. با این‌همه وسواس اما اذعان می‌دارم تصویرساز ذهنی خوبی برای توصیف سادگی و زیبایی همه آنچه چشمه سلیمانیه در خود تجمیع کرده، نیستم. به همین دلیل شاید ضمیمه کردن یک تصویر واید از چشمه بتواند بهتر از توصیف کلامی، ظرافت‌ها و زیبایی‌های آن را به نمایش بگذارد. آنچه مرتبط با کارکرد دراماتیکی این خاطره است، همین صفه‌های اطراف چشمه است که در همین حد توصیف کردم.

این چشمه بعد از انقلاب برای آب‌تنی و تا مدت‌ها حتی برای بازدید به روی مردم بسته شد. اطراف آن را دیواری کشیدند و هم‌زمان اهالی فین کوچک همراه مأموران کمیته برای ممانعت از آب تنی حضور دائمی داشتند.

ماه رمضان سال 1358 مصادف بود با یکی از آن تابستان‌های جهنمی کاشان. آن ایام به‌اتفاق دوستانی در جهاد سازندگی، روزها را در روستاهای کاشان مشغول ساخت مدرسه و سم پاشی خانه ها بودیم. بعد از افطار هم در فضاهای سبز شهر دورهمی داشتیم.

پای ثابت این ایام در کار روزانه و هم دورهمی‌های بعد از افطار، معمم جوانی بود که او را شیخ مرتضی خطاب می‌کردیم.

در یکی از این شب‌های گرم رمضان، شیخ مرتضی بااینکه از وضعیت چشمه و ممنوعیت آب تنی و حضور نیروهای قهریه در اطراف چشمه اطلاع داشت، پیشنهاد داد برویم چشمه و تنی به آب بزنیم. مخالفت جمعی ما افاقه نکرد و دست‌آخر گفت، هر که پایه است بسم‌الله. جمع به اراده شیخ مرتضی تسلیم و برای آب‌تنی با ژیان شیخ راهی شدیم. نیم ساعت بعد رسیدیم پشت دیوارهای چشمه. ظاهرن خبری از نیروهای بومی و قهریه نبود. با قلفک گرفتن و جست‌وخیز هر کس به طریقی خود را به آن‌سوی دیوار رساند. به‌سرعت از پله‌های شمالی پائین رفتیم و به ‌طرفه العینی خود را خلع لباس و به داخل چشمه پریدیم. چه کیفی داشت. زیر سقف اسمانی پر از ستاره، سپردن تن‌های خسته و عرق کرده به زلالی و خنکی آبی که رفته‌رفته حس را به خلسگی و نشئگی می‌رساند.

این حس خوش‌آیند اما با امواج فحش‌های رکیک و فریادهای خشم‌آلود و با دیدن عده‌ای چوب به دست شبیه بلوری‌های فیلم گاو مهرجویی که باخشم و شتاب در بام شمالی ایستاده و تهدید می‌کردند، خیلی زود پرید و جای خود را به ترس داد. مهاجمین بومی تا بخواهند از پله‌ها پائین بیایند و با چوب های سنتی شبیه عزاداران بیل به تن های خیس برسند، از قسمت جنوبی چشمه به سمت لباس‌ها در اولین ردیف صفه هجوم بردیم؛ و تا مردان خشمگین بخواهند سمت جانبی چشمه را دور بزنند و به ما برسند، فرصت داشتیم لباس‌های‌مان را برداریم و خود را از سمت جنوبی پله‌ها به بالا و دیوار جنوبی برسانیم.

شیخ مرتضی درحالی‌که چکه‌های آب از بدن و شورت تا زانوی او چکه می‌کرد، در کمال خونسردی عمامه‌اش را بر سر گذاشت و در مسیر مهاجمین ایستاد.

اولین مهاجمی که به شیخ مرتضی رسید با دیدن شیخ در آن هیبت یکه خورد و بر جای خود میخکوب شد. تا دیگر مهاجمان برسند شیخ مرتضی توانست در چشم بر هم زدنی خود را در هیبت یک روحانی کامل در مقابل چشمان چندین مهاجم خشمگین و چوب به دست نمایان کند. طی این مدت کوتاه یکی دو تا از بچه‌ها مشغول بالا رفتن از پله‌ها و بقیه به بالای چشمه رسیده بودند؛ اما این هجوم و ترس آمیخته با فحش و تهديد و فضاحت ناگهان کات شد به مردان مهاجمی که یکی‌یکی چوب‌ دستی های خود را بر زمین می‌انداختند و به هیبت گناهکارانی تنزل می‌کردند که روزهای یکشنبه بعد از یک هفته گناه و معصیت در اتاق اعتراف زانو زده نزد کشیش اعتراف و طلب بخشش و مغفرت می‌کنند.

این سکانس با اندکی تأمل و درنگ به بازگشت دوستان متواری از بام چشمه به جمع ادامه پیدا کرد؛ اما این پایان آن سکانس ترسناک نبود. مردان مهاجم برای جبران هتک حرمتی که مرتکب شده، با لحنی ملتمسانه که به چاپلوسی تنه می زد از شیخ مرتضی و بقیه خواستند با اطمینان و فارغ‌البال از آب زلال چشمه بهره ببرند. دیگر اقدامات جبرانی مهاجمین خشمگین طی ساعاتی که مشغول شنا بودیم به مهیا شدن چای و قلیان و درنهایت تهیه و صرف سحری در کنار چشمه اسماعیلیه منتهی شد.

به‌این‌ترتیب شیخ مرتضی که می‌توانست شبی تلخ برای ما رقم بزند، یک‌باره تبدیل به ناجی و باعث رقم خوردن خاطره‌انگیزترین هم‌جواری با یک روحانی گردید.

آن دورهمی‌ها خیلی زود به دسته بندی های سیاسی و مرزبندی‌های ایدئولوژیکی قابل پیش‌بینی منتهی شد. از آن پس تا اواسط دهه شصت شیخ مرتضی را گاه گاهی به سبب نسبتی که با صاحب کار من در مغازه نقشه کشی قالی داشت، می دیدم. اما هر بار با فاصله بیشتر و رسمی تر تا اینکه به یکباره محو شد. تا امروز که هرچقدر سرک می‌کشم رد و نشانی از او پیدا نمی‌کنم. شیخ مرتضی رفت و رفت و من ماندم و ماندم تا یادی کنم از او در کوچه پس کوچه های خاطره.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا