خرید تور نوروزی

فقيهِ سیاستمدار | نگاهی به زندگی هاشمی رفسنجانی

سیدسبحان تقوی، فعال سیاسی در یادداشتی برای انصاف نیوز به مناسبت درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی در نگاهی به زندگی سیاسی او از پیروزی انقلاب تا خرداد ۹۲ نوشت:

[فقیهِ سیاستمدار و انقلاب ایران]

“روزهای اول از من پرسیدند که اگر زن‌ها کت و شلوار یا کت و دامن بپوشند یا چادر نگذارند چه می‌شود؟ گفتم این حکم شرعی نیست و می‌توانند کت و شلوار بپوشند و امثال اینگونه بحث‌ها؛ یا مثلاً بچه‌ها در مدرسه مقنعه سرشان می‌کردند و می‌گفتم که چه لزومی دارد بچه در مدرسه مقنعه بگذارد؟ این‌ها که هنوز مکلّف نشده‌اند؛ یا معتقد بودم که رنگ لباس آزاد است.” [هاشمی بدون روتوش، ص ۱۳۰]

این‌ها را نه فردی از افرادِ داخل در گروه‌های چپ یا دسته‌های ملی – میهنی یا جریان‌های لیبرال ِ ابتدای انقلاب که پرشمار هم بودند و رفته رفته از قطار انقلاب بیرون شدند؛ که فردی صاحب نام از طبقه روحانیتِ انقلابی می‌گفت: علی اکبر هاشمی رفسنجانی. آنهم در آن سالها که شور و تندی انقلابی حرف اول را می‌زد و برخی چنان در این تندی‌ها تند رفتند که گاه، عملشان مرحوم امام را به عکس العمل وا می‌داشت؛ آن گونه که آیت الله شریعتی – شیخ الشّریعة – در خاطراتش آورْد: “یکبار در قضیه‌ای امام به خلخالی نوشتند من با کسی شوخی ندارم. اگر به جای ۴ نفر، ۵ نفر را اعدام کنی، مطمئن باش نفر ششم خودت خواهی بود.”

هاشمی روزهای انقلاب هرچند به نحو طبیعی تحت تأثیر ادبیات انقلابی آن سالها بود، اما لااقل می‌کوشید تا در میانه‌ی دعوا بایستد و در اختلاف میانِ هواداران مهندس بازرگان در نهضت آزادی و رادیکال‌های انقلابی، تلاش کرد تا اگر مانع حذف اولی نمی‌شود، لااقل از شدت و تندی دومی بکاهد. هاشمی آن سالها را به جرأت می‌توان نزدیک‌ترین مهره به مرکزی‌ترین قدرت انقلابی (امام خمینی) دانست؛ هم او که سال ۵۷ وقتی فرقانی‌ها قصدِ ترورش کردند و زنده ماند، امام بود که برای سلامتی‌اش گوسفند قربانی کرد و گفت: “هاشمی زنده است تا نهضت زنده است.”

نزدیکی هاشمی به شخصِ نخستِ آن روزهای کشور و حضورش در حزب جمهوری اسلامی و ریاست مجلس و شورای عالی دفاع موجب شده بود تا همگان به نقش اثرگذار او در حلقه اصلی و مرکزی قدرت و حاکمیت نوپای انقلابی در ایران اقرار کنند؛ با این همه، هاشمی در آن ایام می‌کوشید به گونه‌ای رفتار کند که محلّ رجوعِ طرف‌های مختلفِ درگیر در انقلاب باشد؛ این گونه بود که دفتر کار و منزلش محلّ آمد و شد دسته‌ها و طیف‌های گوناگون شد و مکانی برای تصمیم گیری‌های مهم. هم سرانِ مملکتی و رؤسای قوا در دفترش به شور می‌نشستند؛ هم کیانوری و دیگر توده‌ای‌ها و اعضای نهضت آزادی و گروه‌های چپِ اسلامی و فداییان و مجاهدین – که هنوز در چهارچوب نظام تعریف می‌شدند – به دفترش می‌رفتند تا دغدغه‌های خود و نگرانی‌هایشان از وضع کشور و انقلاب را به او بگویند؛ که شاید او را امین‌ترین فرد برای رساندنِ نظراتشان به امام می‌دانستند.

هاشمی در آن سالها – دستِ کم تا خرداد ۷۶ – فرد مؤثر در تصمیمات کشوری و از ارکان اصلی مدیریتی نظام بود. نگاهی به خاطرات منتشر شده از خودِ او و دیگر چهره‌های اثرگذارِ آن سالها نشان از نقش پررنگ او در بزنگاه‌ها و تصمیم گیری‌های اساسی دارد.

[هاشمی، در میانه چپ و راست]

التهاب و در هم ریختگی سالهای اول انقلاب که فرونشست، هاشمی که در صدرِ مجلس شورای اسلامی نشسته بود، نیک می‌دانست که زمانه، زمین بازی را عوض کرده و به جای کوبیدن بر طبلِ انقلابی گری و دامن زدن به آن تندی‌ها که اقتضای انقلاب و استقرار نظام بود، وقتِ واقع نگری و روزگارِ واقع گرایی دررسیده است. از ایستادنش در برابر دانشجویان رادیکالِ اسلام گرا و بازگشایی دانشگاه‌ها – که به دنبال انقلاب فرهنگی بسته مانده بود – گرفته تا تماس با آمریکایی‌ها در جریان مک فارلین در اواسط دهه ۶۰ و تلاش برای تنش زدایی از روابط و عادی سازی ارتباط میان ایران با آمریکا و عربستان و دیگر همسایگان عرب در خلیج فارس و نیز مجاب کردنِ امام به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان دادن به جنگ ۸ ساله که سیرِ فرسایشی به خود گرفته بود و کشور را از حرکت به جلو باز می‌داشت.

با فوت امام، آیت الله خامنه‌ای رهبر ایران شد. هاشمی که نقش و تدبیرش در طرح مسأله رهبری آیت الله خامنه‌ای در مجلس خبرگان رهبری و در سطح جامعه با ذکر آن خاطره معروف از حاج سید احمد خمینی در باب تأیید رهبری آیت الله خامنه‌ای از سوی امام بر کسی پوشیده نبود؛ از انتخاب رهبر که آسوده شد، حضور خود را در سیاست به انتخاب مردم وانهاد و به رأی جمهور، رئیس جمهور شد.

جنگ تازه پایان یافته بود و ویرانی‌هایش برجا. در فضای آن روزها دو تفکر رو به روی هم می‌ایستاد. اولی نظر به توسعه داشت و راه علاج ویرانی حاصل از جنگ را در توسعه می‌جست؛ دومی اما توسعه را در تقابل با ارزش‌های انقلاب می‌دانست و با طرح شعارهای کلّی، سعی درترمیم و تقویت مبانی ایدئولوژیک نظام داشت. انقلابیونِ آن روز، اقتصاد دولتی را مطلوب خود می‌دانستند و تحقّق آرمان‌های عدالت طلبانه و رویاهای شبه سوسیالیستی خود را در سایه‌ی اقتصاد دولتی عریض و طویل می‌دیدند. هاشمی اما دل در گروی توسعه داشت و به دنبال راهی برای نجات اقتصاد فاسد و درمانده دولتی در ایران بود.

رئیس مجالس اول تا سوم که اکنون رئیس جمهور چهارم ایران شده بود – بعد از بنی صدر و شهید رجایی و آیت الله خامنه‌ای – از افزایش تولید همراه با بالا رفتن رفاه اجتماعی و خدمات عمومی، خصوصی سازی و ایجاد مناطق آزاد تجاری، آزاد کردن واردات کالا، حذف سوبسیدهای دولتی و دعوت از سرمایه داران ایرانی مقیم خارج برای سرمایه گذاری در داخل می‌گفت. در مجموع آنچه سودای هاشمی در آن سالها بود، اِعمال سیاست‌های اقتصادی توسعه محور برای خروج از بن بستی بود که در اثر غلبه‌ی یک دهه اقتصاد دولتی در ایران ایجاد شده و هاشمی خود نیز در شکل گیری آن نقش داشت. دفاع از دولت چپگرای میرحسین موسوی – در اقتصاد – و طرح مباحث مربوط به عدالت اجتماعی در خطبه‌های نماز جمعه در کارنامه هاشمی دیده می‌شد. با اینهمه، هاشمی رئیس جمهور نه از عدالت اجتماعی، که از تعدیل اقتصادی سخن می‌گفت. اینجا بود که راست‌های افراطی -در سیاست – و چپ‌های رادیکال – در اقتصاد – هاشمی و سیاست‌هایش را دشمنی مشترک دیدند و فغان به آسمان بردند که هاشمی می‌خواهد نسخه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را که دست پختِ لیبرال‌های خدا ناشناس است در ایران پیاده کند و این لیبرالیسم اقتصادی، لیبرالیسم فرهنگی با خود خواهد آورد و چه ها که نخواهد شد!

سیاست سازندگی و تعدیل اقتصادی هاشمی که مبتنی بر تقدّم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی بود، هرچند روی هم رفته درست و رهگشا بود اما ایراداتی هم داشت و فی المثل در حوزه سیاست‌های پولی خوب عمل نشد و به تورم بالا در آن سالها رسید. فشار و هجمه به هاشمی و کابینه‌اش آنچنان بود که در دور دوم، هاشمی عملاً از اجرای سیاست‌های اقتصادی مورد نظر خود عقب نشست؛ در حوزه فرهنگ نیز آنچه “اعتراض به لیبرالیسم فرهنگی در دولت هاشمی” خوانده می‌شد با استعفای وزیر ارشادِ وقت، سید محمد خاتمی، تا اندازه زیادی فرونشست و علی اردشیر لاریجانی، رئیس امروز مجلس شورای اسلامی، به جای خاتمی وزیر شد. هاشمی البته بعدها گفت: “آقای لاریجانی هم که بعد از آقای خاتمی آمد، به او گفتم که شما در آن مقداری که آقای خاتمی پیش رفته است عقب گرد نکنید و بیشتر باید به طرف باز شدن فضا حرکت کنید.” [هاشمی بدون روتوش، ص ۱۴۸]

در حوزه سیاست اما داستان جالب‌تر بود. محافظه کاران که زمانی در نماز جمعه شعار “دشمن هاشمی دشمن رهبری است” سر می‌دادند و در ادامه، دشمن رهبری را دشمن پیغمبر می‌خواندند، تا غیرمستقیم این طور برداشت شود که پس “دشمن هاشمی هم دشمن پیغمبر است”، احیای خود در ساخت و بافتِ سیاسی و بدنه اجتماعی را پس از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی تا حدّ بسیار مدیونِ هاشمی رفسنجانی بودند، رفته رفته از او فاصله گرفتند و این فاصله بعدها تا آنجا پیش رفت که به تقابلی آشکار رسید.

محافظه کاران که با حمایت هاشمی در انتخابات مجلس چهارم، چپ‌ها را شکست داده و به مجلس رفته بودند تا بعد از انقلاب “اولین پارلمان سرتاسر محافظه کار جمهوری اسلامی” را ترتیب دهند، بعد از مدتی به حضورشان در مجلس قانع نشدند و کابینه هاشمی را نشانه رفتند و سه وزیرِ چپگرای کابینه هاشمی – عبدالله نوری، سید محمد خاتمی و مصطفی معین – را به زیر کشیدند. پافشاری مجلس چهارم که قاطبه و اکثریت اش در دست جناح راست بود بر برکناری این سه وزیر کابینه، اختلافات محافظه کاران و هاشمی را بیشتر آشکار ساخت. اینهمه در حالی بود که تا پیش از آن و در زمان حضور امام (ره)، ایشان به جهت ارتباط و نزدیکی خوبی که با چپ‌های خط امامی داشت هیچگاه راضی به حذفشان از جریان‌های سیاسی در کشور نبود.

شروعِ خصومت جریان راست با هاشمی شاید بر سر حضور تکنوکرات ها در کابینه او بود که به تولّد کارگزاران سازندگی از دل دولت هاشمی انجامید. هاشمی می‌کوشید با تشکیل کارگزاران سازندگی، جریان سومی را در میانه‌ی چپ و راست عَلم کند، تا به وقت مناسب در بازی سیاست اثر بگذارد، و همین هم شد. هرچند هاشمی بعدها از کارکردِ کارگزاران، پس از دوران سازندگی گله کرد و گفت: “من الان از این گونه افراد انتقاد دارم برای اینکه بعد که دوم خرداد را راه انداختند، در روزنامه‌هایی که دست آنها بود چیزی از سازندگی نگفتند.” [هاشمی بدون روتوش، ص ۱۳۷]

دوره دو دولتِ هاشمی که سرآمد، محافظه کاران که رقیبی برای انتخابات ریاست جمهوری پیش روی خود نمی‌دیدند همگی پشت ناطق رفتند. هاشمی که از یکدستی قدرت و افتادنِ آن به دست محافظه کاران بیم داشت، شاید خاتمی را مناسب‌تر از علی اکبر ناطق نوری دید و پیش از انتخابات، در خطبه‌های نماز جمعه تهران نسبت به خطر تقلّب در انتخابات هشدار داد. جامعه که در تقابل با حاکمیت، به دنبال کثرت قدرت و طرح فضایی نو در کشور بود خاتمی را با اختلاف رأی معناداری برگزید و این چنین بود که “دوم خرداد” شد و هاشمی رفسنجانی که زمانی حکم ریاست دولت موقت را از امام (ره) گرفت تا به مرحوم مهندس بازرگان بدهد، این بار حکم رهبری را به دست خاتمی داد.

چپ‌های دیروز که دیگر دوم خردادی خوانده می‌شدند، اما حقّ رفاقت با هاشمی به جا نیاوردند و وقتی اقبال مردم به خود را دیدند، خویش را بی نیاز از هاشمی در آستانه فتح مجلس ششم یافتند. این بار می‌رفت دولت و مجلس دست چپ‌ها بیفتد و نظیر یکدستی محافظه کاران در حاکمیت برای اصلاح طلبان تکرار شود. به همین خاطر بود که هاشمی قصدِ مجلس کرد و از حوزه تهران نامزد شد. اصلاح طلبان اما بی محابا بر او تاختند و روزنامه‌هایشان سراسر نقدِ هاشمی شد. اصلاح طلبان تا آنجا پیش رفتند که از گنجاندنِ نام هاشمی و دخترش، فائزه، در لیست خود روی گرداندند و حتی گوشه و کنار در محافل و روزنامه‌ها شنیده و دیده شد که هاشمی را توصیه کرده‌اند تا به دوران بازنشستگی فکر کند و به ریاست مجمع تشخیص مصلحت بسنده. در این میان، راست‌ها گرچه پذیرای هاشمی در فهرست انتخاباتی خود شدند اما در قبالِ هجمه‌ها و حمله‌های چپ به هاشمی سکوت کردند و تنها نظاره گرِ بازی بودند. اکثریت مجلس ششم به دست اصلاح طلبان افتاد؛ همان مجلسی که هاشمی از آن انصراف داد و دخترش هم نتوانست برای حضور در آن از تهران رأی بیاورد.

هاشمی خود گرچه سوار بر کشتی اصلاحات نشد اما وابستگان و نزدیکانش – مردان هاشمی یا همان کارگزاران سازندگی – هم در سازماندهی تشکیلاتی در زمان تبلیغات انتخاباتی سال ۷۶ که به پیروزی خاتمی انجامید، نقش مؤثری بازی کردند – کسانی مثل غلامحسین کرباسچی، حسین مرعشی و محمد عطریانفر -؛ هم پس از استقرار دولت اصلاحات در رده‌های مختلف اجرایی وارد بدنه دولت خاتمی شدند – محمدعلی نجفی، عطاءالله مهاجرانی، محمدرضا عارف، مصطفی معین، اسحاق جهانگیری، حسن حبیبی، حبیب بی طرف، بیژن نامدار زنگنه، خرازی‌ها (کمال و صادق) و بسیاری دیگر از مدیران هاشمی در دوره سازندگی به معاونت و وزارت و پست‌های اجرایی دیگر در دولت خاتمی رسیدند – روزهای خوش اصلاح طلبان اما دیر نپایید و “دولتِ پنهان” و جناح محافظه کارِ داخل در قدرت، چندانْ مشکل پیش پای مجلسِ اصلاح طلبان و دولت اصلاحات انداخت تا خاتمی خود لب به گله بگشاید و از “هر ۹ روز یک بحران”ی که برای دولتش ایجاد کردند گلایه کند. “سراشیبی چپ” که شاید با ترورِ سعید حجاریان – نماینده شورای شهر تهران و تئوریسین جریان اصلاحات – از سوی نیروهای اطلاعاتی خودسر شروع شده بود آمد و آمد تا سال ۸۴، در میانِ تعدّد کاندیداهای اصلاح طلب، به پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری انجامید. مجلس هفتم نیز به لطفِ ردّ صلاحیت‌های گسترده شورای نگهبان که به استعفای دسته جمعی نمایندگان مجلس ششم در اعتراض به آن انجامید، مجلسی یکدست و اصولگرا شد.

در این ایام، هاشمی اما همواره در میانه‌ی چپ و راست می‌ایستاد؛ هاشمی در بین محافظه کاران، اصلاح طلب بود و در بین اصلاح طلبان، محافظه کار. هرچند بعدتر، هاشمی هر روز بیشتر به جانبِ چپ مایل شد و قرابت بیشتری با اصلاح طلبان پیدا کرد.

[آیت الله و حلقه جیم]

اکبر منتجبی، دبیر گروه سیاسی نشریه آسمان – که هنوز توقیف نشده بود – در مقاله‌ای، سه تن از روحانیون سرشناسِ جریان راست یعنی احمد جنتی، محمد یزدی و محمدتقی مصباح یزدی را “حلقه جیم” خوانده بود علیهِ هاشمی رفسنجانی. این سه تن بیش از دیگران در تمام این سالها بر هاشمی تاختند و او، نزدیکان و خانواده‌اش را هدف انتقادات خود ساختند.

آیت الله مصباح یزدی در جریان انتخابات سال ۸۴ در دوگانه هاشمی – احمدی نژاد صریحاً و ضمناً از احمدی نژاد حمایت کرد و حتی از طلّاب جوان در اطراف خود که برای تبلیغ به شهرهای مختلف می‌روند خواست تا برای پیروزی محمود کار کنند. مصباح یزدی در دور دوم انتخابات، تیغِ تیزِ نقد خود را سمت هاشمی نشانه رفت و بی آنکه نامی از او برده باشد گفت: “کسانی با عنوان آیت الله می گویند ما بودیم که ولایت فقیه را درست کردیم تا بتوانیم با شاه مبارزه کنیم و کشور را حفظ کنیم؛ ما امام را به عنوان ولی فقیه در بین مردم ترویج کردیم و قائم مقام برایش درست کردیم؛ رهبری را ما درست کردیم، شورای رهبری را ما به رهبری فردی تغییر دادیم، بعد هم اگر دلمان بخواهد دوباره عوضش می‌کنیم … با این که عنوان آیت الله را دارند، متن مکاسب را درست نمی‌توانند معنا کنند.” [گفتمان مصباح، ص ۸۷۴-۸۷۵]

مصباح حتی از نقد شخصِ هاشمی فراتر رفت و جایگاه او در مجمع تشخیص مصلحت را که به حکمِ رهبری بود بر نتابید: “اگر کسی به تشخیص آنها اعتراض کند می گویند این مجمع تشخیص مصلحت را امام (ره) فرمودند و ضدّیت با آن یعنی ضدّیت با مجمعی که امام پایه گذاری کرد؛ یعنی ضدّیت با امام و انقلاب.” [گفتمان مصباح، ص ۸۷۳]

انتخابات ۸۴ گذشت و هاشمی مصائب و تلخی‌های آن سال را به خدا واگذار کرد. سال ۸۵ که موعد انتخابات خبرگان رهبری دررسید، مصباح و شاگردانش که روزهای خوشی داشتند، برنامه مفصلی برای شرکت در انتخابات خبرگان و شکستِ دوباره هاشمی ترتیب دادند؛ حتی وقتی هاشمی برای سخنرانی به قم رفت، جلسه سخنرانی‌اش را بر هم زدند و شعار معنادارِ “نه هاشمی – نه روحانی” سر دادند. هاشمی به اصرارِ اطرافیانش حضور در انتخابات خبرگان را پذیرفت؛ مشروط بر اینکه پای هر صندوق تهران، نماینده‌ای از ستادش برای روز انتخابات حضور داشته باشد. هاشمی نمی‌خواست آنچه در جریان انتخابات سال قبل بر او رفته بود دوباره تکرار شود. احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، که در آن انتخابات رقیب هاشمی به شمار می‌رفت، کارت نمایندگان و ناظران هاشمی را صادر نکرد تا نهایتاً با پافشاری هاشمی و افزایش فشارها، صبح روز انتخابات ناچار شد به آن تن دهد. نتیجه انتخابات اما جالب بود؛ هاشمی با فاصله رأی معناداری نسبت به جنتی و محمد یزدی، با بیش از یک میلیون رأی در تهران اول شد و شاگردان مصباح هیچ کدام رأی نیاوردند! آیت الله مصباح و محمد یزدی که نتیجه انتخابات را دیده بودند به رقابت با هاشمی بر سرِ ریاست خبرگان برنیامدند اما جنتی ماند و دست آخر هاشمی با ۷ رأی بیشتر رئیس خبرگان شد. تلاش‌های ناطق نوری در بیرون از مجلس و حسن روحانی در داخل مجلس در این نتیجه بسیار مؤثر افتاد.

سال ۸۸ و پس از آن بسیاری از افرادِ داخل در جناح محافظه کار، مواضع هاشمی در آن سال و خصوصاً نماز جمعه آخر او در ۲۶ تیرماه ۸۸ را برنتابیدند و او را مصداقی از “خواصّ بی بصیرت” دانستند. بیشترین اتهامات را در آن ایام شاید شیخ محمد یزدی، دبیر وقت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و رئیس اسبق قوه قضاییه، نسبت به هاشمی مطرح کرد. هاشمی هیچ گاه به اتهامات یزدی پاسخ نداد تا یکبار که یزدی گفته بود: “هاشمی با موضع گیری‌هایی که از سه پهلو هم گذشته است هر روز از نظر دورتر می‌شود.” هاشمی در جواب به یزدی گفت: “در مورد سخنان اخیر آقای یزدی همانگونه که قبلاً هم گفته‌ام جوابم تاکنون به سخنانِ توأم با عصبانیت و غرض آلود ایشان “سلام” بوده است؛ ولی با صحبت‌های دیروز ایشان و اطلاعاتِ رسیده، این بار بوی توطئه به مشام می‌رسد و درباره مسائل ایشان در زمان امام راحل و در جلسه انتخاب رهبری بعد از ارتحال امام و در قوّه قضاییه به صورت کتبی مطالبی را گوشزد خواهم کرد.” همین هشدار کافی بود تا شیخ یزدی به قولی حسابِ کار خود کند و دیگر سخنی علیه هاشمی نگوید و حتی بکوشد تا در اختلاف میان هاشمی و احمدی نژاد پا در میانی نماید.

مصباح یزدی و محمد یزدی که دست از انتقاد به هاشمی برداشتند نوبت به احمد جنتی رسید. آیت الله احمد جنتی بارها به صراحت یا به تعریض، هاشمی را به راهِ راست خواند و از او خواست از رهبری و انقلاب دور نگردد و “گردن کلفتی” نکند. – این تعبیر را جنتی ضمن یکی از خطبه‌های نماز جمعه درباره هاشمی به کار برد –
دبیر شورای نگهبان که از موضعِ انقلابی گری و ولایتمداری، هاشمی را به اصلاح رفتارش دعوت می‌نمود، اگر روزی تقاضای دیدار با امام را داشت و امام نمی‌پذیرفت، هاشمی را واسطه می‌کرد: “آقای جنتی از شورای نگهبان تلفن زدند و از اینکه امام حذف آقایان خلخالی و موسوی تبریزی را به مصلحت ندانسته‌اند و به اعضای شورای نگهبان هم اجازه ملاقات نداده‌اند ناراحت بودند. از من کمک خواستند که ملاقات بگیرم.” [خاطرات سال ۶۳ هاشمی، به سوی سرنوشت، ص ۵۸]

سالهای اخیر علاوه بر مصباح و جنتی و یزدی باید حلقه پرشماری از روحانیون نزدیک به جریان محافظه کار را در شمارِ دشمنان هاشمی آورد؛ از سید احمد خاتمی و سید حمید روحانی و سید احمد علم الهدیٰ گرفته تا حتی جوان‌ترهایی مثل حمید رسایی و …

[دوگانه هاشمی – احمدی نژاد]

هنوز در حافظه‌ها هست که سال ۸۴ و در جریان انتخابات ریاست جمهوری -خصوصاً در دور دوم انتخابات – احمدی نژاد و یارانش چگونه موج گسترده‌ای علیه هاشمی در کشور به راه انداختند و تمامِ عِدّه و عُدّه خود را در کار کردند تا در چشم طبقات ضعیف و محروم تصویر کنند که هاشمی و خانواده‌اش نماد و سمبلِ “اشرافی گری و سوء استفاده از بیت المال” اند. نزدیکانِ محمود، مدام از “کانون‌های ثروت و قدرت” حرف می‌زدند و احمدی نژاد در برنامه تلویزیونی انتخاباتی خود گفت: “به حریم ممنوعه قدرت وارد شده‌ام و به همین دلیل تخریب می‌شوم.”

هاشمی زمانی که برای انتخابات نام نویسی کرد، در بیانیه‌ای این تصمیم خود را یکی از سخت‌ترین تصمیمات در حیات سیاسی خود خواند و نگرانی‌هایش برای آینده کشور را با مردم در میان نهاد و نسبت به “بروز گرایش‌های افراطی که زحمات مدیران نظام را نادیده می‌گیرند و می‌کوشند دامان خود را پاک جلوه دهند” هشدار داد و عزم خود را “ادامه سیاست سازندگی و تعمیق و گسترش آن در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی” اعلام کرد و آن را ضرورتی برای نظام دانست.

در دور دوم، اصولگرایان یکپارچه پشت احمدی نژاد ایستادند و اصلاح طلبان در دوگانه هاشمی – احمدی نژاد، جانبِ هاشمی را گرفتند و دو تشکیلات شاخص جریان اصلاحات یعنی مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی رسماً در دور دوم از هاشمی حمایت کردند. مشارکت در بیانیه خود اعلام کرد: “با حفظ دیدگاه‌های انتقادی و شفاف خود نسبت به هاشمی، آرای خود را به نفع وی به صندوق می‌ریزیم.” مهدی کروبی که در دور اول رقیب هاشمی بود، وی را گزینه اصلحِ دور دوم خواند و به هوادارانش نوشت: “از یأس و سرخوردگی بپرهیزند و به خاطر اسلام و ایران و برای مبارزه با تحجّر و اقتدارگرایی با هوشیاری و با آمادگی در صحنه بمانند.”

دوگانه هاشمی – احمدی نژاد، اصولگرایانِ حامی محمود را به دولت رساند اما هاشمی ستیزی حامیان احمدی نژاد که دیگر “نواصولگرایان” خوانده می‌شدند پایان نداشت؛ گویی عنصری از هویتِ جمعی‌شان گشته بود که نمی‌توانستند از آن چشم بپوشند.

در انتخابات سال ۸۸ هر چند میرحسین موسوی و مهدی کروبی نامزد اصلاح طلبان و رقیب احمدی نژاد بودند، اما باز دوگانه هاشمی – احمدی نژاد بهانه خوبی بود برای احمدی نژاد تا ریاست جمهوری‌اش را ۸ ساله کند. حضور فرزندان هاشمی در ستاد میرحسین موسوی بهانه‌ای شد برای حامیان احمدی نژاد تا رقیب اصلی خود را هاشمی معرفی کنند و ستاد اصلی حامیان موسوی را ساختمان مجمع تشخیص مصلحت نظام!
اوجِ استراتژیِ هاشمی ستیزی در مناظره معروف احمدی نژاد و موسوی بود. در آن مناظره، احمدی نژاد اتهامات سنگینی را به هاشمی و خانواده‌اش وارد کرد و گفت که تمام دولت‌های پیشین دست به دست هم داده‌اند تا دولت او را از پا بیاندازند. احمدی نژاد کوشید تا در اذهانِ مردمِ محروم جا اندازد که سببِ بدبختی‌شان تنها یک نفر است: هاشمی رفسنجانی؛ اوست که تمام این سالها با یارانش برده و خورده و تا جایی که توانسته از بیت المال سوء استفاده کرده؛ آن گاه وعده می‌داد، من که “محمود”م آمده‌ام تا دادِ مظلوم را از ظالم بستانم و بساطِ اشرافی گری را در هم بپیچم و از بر ملأ کردنِ پرونده‌های فساد اقتصادیِ وابستگان هاشمی سخن می‌گفت؛ هرچند بعدها حنایش رنگ باخت و در تمامِ این هشت سال حتی یک پرونده از آنها که قولش را داده بود نشان نداد؛ در عوض، بزرگ‌ترین پرونده‌های اختلاس مالی در دوره او و در حلقه معاونان و وزیرانش پدید آمد.

[روزهای سخت]

روزهای پس از انتخابات سال ۸۸ برای هاشمی، روزهای سختی بود. در آخرین نماز جمعه خود که در اوج ناآرامی‌های بعد از انتخابات بود، راهکارهای خود برای برون رفت از بحرانِ پیش آمده را شرح داد و از دل نگرانی‌اش برای نظام و انقلاب گفت، اما از سوی محافظه کاران و حامیان دولت به همراهی با آنچه حاکمیت “فتنه” می‌خواند محکوم شد. اسفند ۸۹ در انتخابات هیأت رئیسه مجلس خبرگان به نفع آیت الله مهدوی کنی کنار رفت. پسرش، محسن، به جهت فشار دولت احمدی نژاد به شهرداری تهران و کارشکنی در کار و بودجه مترو از مدیرعاملی مترو تهران کنار کشید. دخترش، فائزه، در حرم عبدالعظیم از سوی گروه‌های فشار محاصره شد و مورد اهانت قرار گرفت و در مهرماه ۹۱ به دلیل حضورش در ناآرامی‌های سال ۸۸، در دادگاه عمومی و انقلاب تهران به ۶ ماه حبس محکوم شد و دوره محکومیت اش را در اوین گذراند. پسر دیگرش، مهدی، به محض ورود به ایران در فرودگاه دستگیر و بعد از ۸۴ روز با وثیقه‌ای سنگین موقّتاً آزاد شد تا منتظر حکم قطعی دادگاه بماند، و سرانجام هم به زندان افتاد.

از قضا سرکنگبین صفرا فزود و این همه هجمه و تخریب، نه تنها هاشمی را زمین گیر نکرد؛ که بر محبوبیت اش در جامعه و خصوصاً نزد نسل جوان که شناخت کمتری از سابقه سیاسی او داشتند، افزود و نتیجه‌اش آن شد که هنگام ثبت نام او برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲، وقتی در دقایق آخر نام نویسی به وزارت کشور رفت، با انبوهی از استقبال کنندگان روبرو شد و نامزدی‌اش در انتخابات، موجی در کشور به راه انداخت که خبرگزاری‌ها و مراکز آمارسنجیِ دولتی هم ناچار به انتشار آن تن دادند.

[سرّ ستیز با هاشمی]

به راستی سرّ این همه ستیز با هاشمی چه بود؟ شاید علت تمام این دشمنی‌ها دو چیز بیشتر نباشد: یکی ایستادن هاشمی در وسط بازی و دوری او از تن دادن به حرکت‌های تند، و دومی تغییر در نگاه و جهان بینیِ سیاسی هاشمی. “هاشمی همیشه هدف یا سیبلِ جریانات تندرو، انقلابی و رادیکال بوده؛ منتها جنس تندروها در هر مقطعی متفاوت بوده است.” یک روز، چپ‌های مارکسیست و نشریات فداییان و مجاهدان خلق؛ یک روز چپ‌های اسلامی چون عباس عبدی و موسوی خویینی ها در روزنامه سلام؛ روز دیگر دانشجویان رادیکال و حشمت الله طبرزدی؛ بعد از دوم خرداد، چپ‌های تندرو چون گنجی با “عالیجناب سرخپوش” و دیروز، هواداران و نزدیکان محمود و محافظ کارانِ در قدرت که به تندروی شهره‌اند. به تعبیر صادق زیباکلام: “علی رغم تنوع و تفاوت در گرایشات سیاسی – ازمنتهی الیه چپ تا منتهی الیه راست – در دشمنی با هاشمی تمامی آنان در یک وجه مشترک‌اند؛ جملگیِ آنان تندرو، رادیکال، افراطی یا آرمان گرایانی ایده آلیست هستند.”

مردِ محافظه کارِ دهه شصت، در دهه هشتاد و پس از آن، تحول خواه تر و مردم گرا تر شده بود؛ و می‌خواست به بانگ بلند به همگان بگوید که من، هاشمیِ سالهای شصت و هفتاد نیستم. هاشمیِ سالهای آخر که به دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌رفت و دانشجویان اصلاح طلب و طیف تحول خواه دانشگاه‌های کشور را در دفترش به حضور می‌پذیرفت، دیگر آن هاشمیِ پیشین نبود؛ چرا که زمان و اقتضائات زمانه عوض شده بود.

هاشمی بر خلاف مخالفان اصولگرای خود، نه سَرِ ستیز با کسی داشت و نه جوشِ جنگ با کشوری می‌زد؛ نه افراطی بود و نه آرمانگرا. سیاستمداری واقع گرا و واقع بین بود. بر خلاف اصولگرایان سنتی که معتقدند دشمنی با آمریکا ضامنِ بقای آنهاست، هاشمی اما “دریافت که مهمتر از مبارزه با آمریکا، مهم‌تر از مرگ بر آمریکا گفتن و خواهان نابودیِ این و آن شدن، تلاش برای تحقّق آزادی‌های شهروندی چون آزادی بیان، آزادی مطبوعات، انتخابات آزاد وحاکمیت قانون است.”

مخالفان اصولگرای هاشمی نتوانستند بپذیرند که هاشمی هم چون هر انسان دیگری این حق را داشت که روزی از آنچه در گذشته بدان رغبتی داشته برگردد و دیگر نخواهد به ادبیاتی که سی چهل سال پیش به آن باور داشته سخن بگوید.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا