رنج ناشی از مواجهه با حقیقت | سروش دباغ
سروش دباغ در کانال تلگرامی خود نوشت:
«فقراتی دیگر از مقالۀ در آستانهی انتشارِ «داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش»:
یک نوع از رنجهای امحاءناپذیر، رنجِ ناشی از مواجهۀ با حقیقت است؛ رنجی که محصول پای نهادن در اقلیم حقیقتورزی است. قدم زدن در اقلیم حقیقتورزی فرآیندی دردناک و احیانا هراسآور است. چنان که سهراب میگوید:
«دوست من، هستی ترسانگیز است/ به صخرۀ من ریز/ مرا در خود بسای، که پوشیده از خزۀ نامم».
ترسانگیزی و هراسناکی از مقوماتِ این سنخ رنج امحاءناپذیر است. چنانکه در می یابم، پای نهادن در اقلیم حقیقتورزی، دو قسم دارد: «رنج امحاءناپذیر عارفانه» و «رنج امحاءناپذیر فلسفی-اگزیستانسیل». رنج امحاءناپذیر عارفانه از جنس دور افتادن از نِیِستان معنا و ساحت قدسیِ هستی است. ابیات نخستین «مثنوی معنویِ» مولوی از این حیث، نمونۀ نیکویی است:
کز نیستان تا مرا بُبریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
ابیات فوق، مصداقی از رنج امحاءناپذیرِعارفانه است. سالک سنتیِ ما با فراق و دوری از مبدا هستی روبرو گشته و مادامی که تختهبند تن خاکیِ خویش است، با رنج ناشی از عدم وصال مواجه است. عطار نیشابوری که بانگ برمی آورد: « زکات عقل اندوه طویل است» و سپهری هم که میگفت: «نه، وصل ممکن نیست/ همیشه فاصلهای هست»، بر رنج امحاءناپذیر عارفانه تاکید می کردند. مطابق با «سلوکِ اگزیستانسیل در روزگار کنونی» به روایت نگارنده، رنج امحاءناپذیرِ عارفانه با «سلوکِ عمودی» عجین می گردد؛ سلوکی که سلسله مراتبی است. کسی که نگاه هرمی و سلسله مراتبی به هستی دارد و میخواهد از مرتبۀ پایین به مرتبۀ عالی پر کشد، پای در اقلیم حقیقتورزی می نهد و رنج عارفانه را تجربه می کند. عموم عارفان و سالکانِ سنتی و برخی از دینداران متعارف، با این نوع رنج امحاء ناپذیر دست و پنجه نرم میکنند؛ نظیر آنچه «پدرزوسیما» و «آلیوشا» در «برادران کارامازوف» تجربه کرده اند. رنج امحاءناپذیرعارفانه پایان نمی پذیرد، منزلگاه نهایی ندارد و به ساحل سکون نمی رسد؛ که با اگزیستانسِ انسان گره خورده و مادامی که سالک زنده است و زندگی میکند، از میان رخت برنمیبندد.
افزون بر این، نوع دومی از رنج امحاء ناپذیر در میانه هست؛ رنجی که محصول پای نهادن در اقلیم حقیقتورزی است و میتوان آنرا رنج امحاءناپذیرِ فلسفی-اگزیستانسیل انگاشت. این رنج با «سلوک افقی» متناسب است و در می رسد. در اینجا فرد از پیشِ خود راه میافتد و پس از زیر و زبر شدن و متلاطم گشتن به پیش خود میرسد.
سالک در این سفر اگزیستانسیل، به تعبیر میلان کوندرا، با «سبکی تحملناپذیر بار هستی» مواجه می شود، «سرشت سوگناک هستی» را می چشد و با «مسلمات هستیِ» به روایت یالوم که از جنسِ «تنهایی»، «معنای زندگی»، «اضطراب مرگ» و « آزادی و مسئولیت» اند، دست و پنجه نرم می کند. این رنج امحاءناپذیر که محصول پای نهادن در اقلیم حقیقت ورزی است، سویۀ فلسفی-اگزیستانسیل پررنگی دارد و مقصد و غایتی معین و مشخص در آن یافت نمی شود.؛ گویی نفسِ به ادامه دادن ادامه دادن و پیش رفتن و در آغوش کشیدنِ احوال غریبِ وجودی در آن محوریت دارد.»
انتهای پیام