خرید تور نوروزی

مسئله‌ی یهود: از حل تا انحلال در جامعه‌ی جهانی پساملّی‌گرا

موسی اکرمی، در کانال تلگرامی خود نوشت:

درآمد
«در آغاز باید بگویم:
1. هرگونه نقد من به خاستگاه و سرشت و کارکرد صهیونیسم و دولت اسرائیل به معنای هیچ‌گونه یهودی‌ستیزی نیست. من نه‌تنها دوستان عزیزی در میان یهودیان داشته‌ام، بلکه همواره اندوهگین رنج‌های گوناگون صدها و هزاران‌سالۀ یهودیان بوده‌ام، و به صدها دانشمند و فیلسوف و نویسنده و هنرمند یهودی، که مایۀ سرفرازی انسان بوده‌اند و هستند، مهر ورزیده‌ام و می‌ورزم. اگرچه تأسیس دولت-ملت اسرائیل با امیدواری‌های نیک‌خواهانۀ شماری از نخبگان و رنج‌دیدگان و مردمان معمولی یهودی همراه بود، شکل و محتوای آن ملی‌گرایی ایدئولوژیک، نژادپرستانه، تجاوزگرانه، اشغالگرانه، قانون‌گریزانه، و فریبکارانۀ ضددموکراتیک است، که، با کوشش برای نمایاندن خود چونان تبلور کلّیّت قوم و آیین و آموزه و آرزوی یهود، تاریخ رنج‌ها و پایداری‌ها و اندیشه‌ورزی‌ها و هنرآفرینی‌های قوم یهود را سپری برای دفاع از ستمگری‌های گوناگون خود و شمشیر حمله به دادخواهی‌های ستمدیدگان و مدافعان آنان کرده است.

2. با اندوه بسیار شاهدیم که تبهکاری‌های دولت اسرائیل در کشتار فلسطینیان، و تحمیل آوارگی و بی‌دولتی بر آنان ــ با پشتیبانی‌های گوناگون قدرت‌های امپریالیستی، فرصت‌طلبی‌های گوناگون حکومت‌های منطقه، و ناهمسازی‌های گوناگون میان مبارزان فلسطینی ــ به تراز شگفتی‌انگیزی از نقض منشورها و قوانین‌ بین‌المللی و پایمال‌سازی حقوق بشر رسیده است. با افسوس فراوان از این که در شرایط سیاسی کنونی کشور عزیزمان بسیاری از هم‌میهنانم نخواسته یا نتواسته‌اند در برابر این تبهکاری‌ها رویکرد برازندۀ جان‌های آزاده و آزادی‌خواه و عدالت‌جو را برگزینند و آن را آشکارا بیان کنند، در این نوشتۀ کوتاه اندکی از دریافت‌ها و بازاندیشی‌های تقریباً پنجاه سالۀ خود را پیشکش همۀ باورمندان به راستی، امیدواران به آیندۀ زیبا برای جامعۀ نیک انسانی، و رزمندگان آگاه و دلیر راه دستیابی به آن آینده می‌کنم. نظر من در بارۀ مبارزه‌های فلسطینیان و رهبرانشان، و همچنین سیاست‌های کشورهای منطقه و دیگر کشورها محفوظ است.

نگاهی گذرا به پدیدآیی «مسئلۀ یهود»
این ادعای تاریخی ـ دینی ـ قوم‌شناختیِ آمیخته با افسانه‌بافی‌ها و ابهام‌های گوناگون مطرح است که در عصر آهن، یعقوب، نوۀ ابراهیم و پسر اسحاق، که پیامبری سامی در سرزمین کنعانیان (فنیقیان پیشین) بود، با «یهوه»، خدای یکتایی که می‌پرستیدند کُشتی‌گرفت، و از آن پس به «اسرائیل» (به عبری یا سُریانی، به معنای احتمالی «خدا می‌رزمد / حکم می‌کند») آوازه یافت و سرزمینش نیز اسرائیل نامیده شد. از دوازده پسر او دوازده قبیله پدید آمدند که مجموعۀ اعضای آن‌ها بنی‌اسرائیل نام گرفتند. پادشاهی متحد اسرائیل پیرامون سال 1020 پیشامسیحی به دست طالوت یا شائول در دو بخش شمالی و جنوبی آن سرزمین پدید آمد، و با داوود و سلیمان ادامه یافت. بخش جنوبی دربردارندۀ سرزمینی از آن قوم باستانی فلیسطی‌ها، گروه مهاجری برآمده از تمدن اژه، بود و فلسطین نامیده می‌شد. بخش شمالی نیز ساحل سوریه تا شمال رودخانۀ اورنتس در نزدیکی ترکیه را دربرمی‌گرفت.

با درگذشت سلیمان پیرامون سال 930 پیشامسیحی، پادشاهی اسرائیل دو بخش شد. بخش شمالی متشکل از ده قبیله و بخش جنوبی متشکل از دو قبیله بود. یکی از قبیله‌های مهم بخش جنوبی برآمده از فرزندان یهودا، چهارمین پسر یعقوب، بود. فرزندان یهودا و وابستگان به آنان «یهودی» خوانده شدند. بر پایۀ نقش‌برجستۀ آن قبیله پادشاهی جنوبی «پادشاهی یهودا» و سرزمین آن «یهودا» نام گرفت که اورشلیم پایتخت آن بود. بخش شمالی را آشوریان تسخیر کردند و ده قبیله جذب آشوریان یا، بعضاً، جذب دو قبیلۀ جنوبی شدند. جنوبیان پیوند مسالمت‌آمیزی با آشوریان داشتند. آنان، چونان هستۀ اصلی بازماندگان متشکل یعقوب، میراث‌دار سنت دینی‌ای با متون مقدس و آموزه‌ها و احکام و همچنین مجموعه‌ای از آیین‌ها و باورهای قومی سنتی شدند که «یهودیت» یا دین یهود نامیده شد. در بارۀ این دین، جایگاه موسی در این دین، و سرنوشت قبایل بازمانده از یازده پسر دیگر یعقوب و نسبت آنان با پیکرۀ یهودیت سخن‌ها بسیار و آمیخته با تردیدها و افسانه‌ها و نادرستی‌های تاریخی‌اند.

با تازش‌های بابلیان (از 597 تا 581 پیشامسیحی) به سرزمین یهودا و اسارت و تبعید یهودیان به بابل، این قوم سرزمین نیاکانی را از دست داد. دو سال پس از فتح بابل به دست کوروش بزرگ در 539 پیشامسیحی، یهودیان از تبعید بازگشتند و توانستند پرستشگاه خود را بازسازی کنند، ولی اجازه نیافتند به احیای پادشاهی خویش بپردازند. آن منطقه به «استان یهودیِ» فرمانفرمایی پارس تبدیل شد، که در سال 332 پیشامسیحی به تصرف اسکندر مقدونی در آمد، و سپس بخشی از فرمانفرمایی سلوکی شد. پس از بارها شورش یهودیان، سرانجام در سال 143 پیشامسیحی، سرزمین یهودا به استقلال رسید و دومین دولت یهودی پدید آمد. در هماوردی یهودیان با فریسیان و دخالت رومیان، اورشلیم و فرمانفرمایی یهودا به دست روم افتاد.

خیزش یهودیان برای آزادی، که در پی کشته شدن کراسوس (ماه ژوئن 53 پیشامسیحی) روی داد، بی‌نتیجه بود. بر زمینۀ ناهمرایی میان فرقه‌های یهودی، یهودا همچنان در دست روم ماند. باور امیدوارانۀ همگانی به ظهور مسیحِ رهانندۀ یهودیان و آزادسازی اسرائیل با پایتختیِ اورشلیم پاسخ خود را در چهرۀ آن یهودی‌ای که از سوی شماری از یهودیانْ «عیسی مسیح» خوانده شد نیافت، و چشمان بخش بزرگی از یهودیان همچنان به راه ماند. یهودیانِ ایمان‌آورده به عیسی به راه خود رفتند. یهودیانِ منتظر همچنان کوشیدند همبستگی قومی ـ دینی خود را چونان اقلیتی متشکل برخوردار از دین و آیین ویژۀ نیاکانی نگه دارند.

دومین خیزش یهودیان در بازۀ زمانی 132-136 مسیحی با همۀ پیروزی‌های نسبی سرکوب شد. پس از آن، آوارگی بی‌وطنانۀ یهودیانی که نه کشوری از آن خود داشتند و نه به واقعیت ظهور مسیح رهایی‌بخش خود باور داشتند شدت روزافزون یافت، به گونه‌ای که گویی نفرین‌شدگی و آوارگی و بی‌وطنی (دیاسپورا) به سرنوشت یهودیانِ منتظر تبدیل شد. آشکار بود که به علل و دلایل گوناگونِ جغرافیایی و تاریخی و سیاسی و فرهنگی و دینی و حتی نژادی بیشترین شمار آنان مقیم درازمدت یا کوتاه‌مدتِ کشورهایی با چیرگی مسیحیت و اسلام، بیشتر در کشورهای نزدیک به خاور میانه، می‌شدند.

حضور این اقلیت قومی در کشورهایی که سرزمین و دین آنان را سرزمین و دین خود نمی‌دانستند از چندین ویژگی برخوردار شد که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:
1) تبدیل شدن قوم یهود به «کاسْتِ» هر چه بسته‌تر بر پایۀ باورهای قومی ـ دینی، کاستی که هموندپذیری آن از میان بیگانگان، به‌ویژه از دید سخت‌کیشان، بسیار دشوار، اگر نه ناممکن، بوده است؛
2) حفظ باور و وابستگی به آن کاست، با جایگاه کانونی قومیتِ‌ دینمدارِ یهودی چونان یکی از ویژگی‌های سنتِ اَزلی ـ اَبدی آن قوم، با عناصر گوناگون آموزه‌ای و آیینی که می‌شد یک یا چند عنصر (حتی باور به یَهوه) را رها کرد و همچنان یهودیِ پایبند به یهودیت باقی ماند؛
3) جلوگیری حاکمیت‌های پایبند به یک دین رسمی یا پاسدار دینِ بیشترین شمار افراد جامعه از تبدیل شدن یهودیان به اَتباع درجۀ یکم از یک سو، و خودداری یهودیان از تغییر دین و پذیرش شرایط اَتباع درجۀ یکم از سوی دیگر، همه بر متن بخش‌بندی جمعیتی اکثریت ـ اقلیت، بر پایۀ ارزش‌های قومی ـ نژادی ـ دینی پذیرفته از سوی حاکمیت نایهودی و جمعیت یهودی؛
4) پذیرش زندگی گروهیِ انزواگرایانه و دوری از درآمیختگیِ هویتی با اقلیت‌های احتمالی دیگر و همچنین اکثریت جامعه از سوی یهودیان و تحمیل این گونه زندگی از سوی اکثریت و حاکمیت؛
5) مهاجرت گزیرناپذیر هرازگاهی به سرزمین‌های دیگر، با ناگوار شدن زندگی یا پدیدآییِ تنش با اکثریت جامعۀ بزرگ‌تر نایهودی؛
6) ارزش‌آفرینی قومی و فضیلت‌تراشی برای تعلق قومی خود بر پایۀ آموزه‌های مدعیِ «قوم برگزیده» و جهان‌بینی همبسته با آن آموزه‌ها؛
7) برتر و مقدّم دانستن تعلّق به قوم یهودِ «برگزیدة» برخوردار از دین ویژه در برابر تعلق به کشوری که در آن مسیحیت یا اسلام یا بی‌دینی یا هر جهان‌بینی دیگری چیرگی داشت؛
8) حفظ و ترویج باور به رهایی و بازگشت به سرزمین نیاکانی چونان بازگشت موعود متن مقدس دینی، چونان کانون همۀ باورهای جمعی شماری از یهودیان سخت‌کیش متعبّد حافظِ سنت و قومیت؛
9) بیرون‌رانیِ خشونت‌آمیز هر آن کسی در درون قوم که به نقد بنیادین الهیات و روایت تاریخی و آیین‌های سنتی متعلق به قوم یا کاست جاودان‌نمای یهودایی می‌پرداخت؛ و
10) درک سریع قدرت ثروت‌اندوزی در حفظ خود و گروه، تبدیل شدن شماری از یهودیان به اقلیت ثروتمند، تصاحب بخش بزرگی از سرمایۀ مالی، و دستیابی به نفوذ بسیار در جامعۀ بزرگ‌تر.

مسئلۀ یهود، از برونو باوئر تا کارل مارکس
می توان نشان داد که مسئلۀ یهود در همۀ دورانِ آوارگیِ بی وطنانه ـ بی دولتانۀ یهودیان (دیاسپورا) کمابیش مطرح بوده، ولی در سده های نوزدهم و بیستم برجستگی ویژه ای یافته است. زندگی گروهی اقلیتها در همۀ شهرها و کشورها تا اندازهای طبیعی، هر چند همراه با دشواری، است. دشواری زندگیِ گروهیِ یک اقلیت در درون یک کشور زمانی تنشزا و چشمگیر میشود که حضور و کنشهای آن رنگ سیاسی و ایدئولوژیک، با ایفای نقش اقتصادی ویژه، به خود گیرد و تا پای نبرد برای زدودن هویت اقلیت توسط اکثریت و حفظ هویت از جانب اقلیت پیش رود.

چنین بود که پس از انقلاب فرانسه (1789)، با جایگاه خاص یهودیان اروپایی در میان اکثریت مسیحی، «مسئلۀ یهود» از وضع عام پیشین بیرون آمد و برجستگی ویژه یافت، و این اصطلاح چونان نام خاص برای وضع تنش آمیز ویژۀ یهودیان به کار رفت.
در سده های هجدهم و نوزدهم مسیحی، بر متن جنبش روشنگری، که رهبران آن عمدتاً به سنت چیرۀ مسیحی در کشورهای اروپایی تعلق داشتند، جنبش روشنگری ـ نوزایی یهودی، با عنوانِ عبریِ «هاسکالا» یا «هسخلاه»، در میان یهودیانِ اشکنازیِ ساکن بخش های باختری و مرکزی اروپا شکل گرفت، که کانون برنامه‎های آن «رهایی» یا «رهایی بخشی» (emancipation) از وضع ناگوار سیاسی ـ اجتماعی ـ اعتقادی یهودیان بود.

این جنبش آماج فرجامین خود را ایجاد میهنی ویژه در نیویورک امریکا می دانست؛ ولی موج رهاییطلبی در اروپا خواستار حذف محدودیتهای گوناگون اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، و حتی پذیرش برابری با مسیحیان در حقوق گوناگون شهروندی، و درجه هایی از «همگونسازی» (assimilation) و «ادغام» و «جذب» یهودیان در جامعۀ عمدتاً مسیحی شد.
طرح برنامه یا روند «همگونسازی» در ظاهر سیمایی حقوق بشری داشت، و لیبرالهای هر دو جامعۀ یهودی و مسیحی، که موضع نسبتاً بیطرفانهای در برابر دین داشتند، پشتیبان آن بودند؛ ولی شبهه افکنی های مهمی در هر دو جامعه (به ویژه مسیحیانِ یهودستیز و یهودیانی که مسیحیت را بدعت و ارتداد و کفر میدانستند)، و حتی از سوی روشنفکران و فیلسوفان سکولار و لاییک، به جریانهای الهیاتی و سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک و اخلاقی تنشآفرینی دامن زدند.
هرچند برخی از قانونهای تبعیض آمیز لغو شدند، قانونهای برابری طلبانۀ لیبرالی جای آنها را گرفتند، و یهودیانی به همگونسازی و جذب نسبی تن دادند یا به امریکا و انگلستان مهاجرت کردند، ولی شمار بزرگی از آنان، با نفی مهاجرت و پافشاری بر هویت تاریخی ـ قومی خود، از همگون شوندگی دوری جستند. جامعۀ بنیادگرای مسیحی (با نمایندگی حاکمیت دینی) نیز برای تحمل یهودیان در درون خود جز به تغییر دین یهودیان و نفی کامل همۀ عنصرهای هویت ملی و دینی آنان خرسند نمیشد.

با افزایش تنش، روشنفکران و فیلسوفان نیز پای به میدان بحثهای مهم دربارة «مسئلۀ یهود» و جستوجوی راه حل برای آن نهادند. برونو باوئر، یک فیلسوف و تاریخدان عقلی گرای هگلی جوان (34 ساله)، که چهره ای فعال در نقد سیاسی و نقد عهد جدید بود و با نقد رادیکالِ دولت مسیحی کرسی استادی خود را در 1841 از دست داده بود، رساله ای کوچک با عنوان مسئلۀ یهود را در آن فضای فکری میانه های سدۀ نوزدهم (سال 1843) منتشر کرد، فضائی که از دو ویژگی مهم زیر برخوردار بود:

1) اوجگیری مسیح پژوهی، که به تردیدهای جدی در وجود تاریخی عیسی مسیح و رویارویی های روشنفکران برآمده از سنت هگلی با مسیحیت، چونان دین چیره بر دولت، انجامیده و موج هایی از تنش سیاسی و ایدئولوژیک با خود مسیحیت پدید آورده بود،
2) خیزشهای اعتراضیِ یهودیان برای رهایی، و افزایش تنش میان آنان و دولت دینمدار و نهادهای دینی.
باوئر، که مسیح را چهرۀ افسانهای ناتاریخی می دانست و هرگز دولتی با رنگ دینی را نمی پذیرفت، با باور ضمنی به ضرورت رهایی یهودیان، از آنان خواست در رهایی جویی خود نخست از امید به دولت مسیحی دست بشویند، و سپس با رها کردن دین خود در برابر دین مسیحی و دولت مسیحی بایستند.

او، با تأکید بر این نکته که در آلمان هیچ کس از رهایی سیاسی برخوردار نیست،از ضرورت تقدم بخشی به رهاسازی خود نسبت به کوشش برای رهاسازی دیگران سخن گفت. به باور او، یهودیان ستمگری حکومت نسبت به آنان را نه قاعده بلکه استثنا می دانستند. او «خودپرستی» یهودیان را می نکوهید که، از دید او، خواستار رهایی ویژۀ خود در مقام یهودی بودند، و چونان آلمانی برای رهایی آلمان و چونان انسان برای رهایی انسان نمی کوشیدند.
از دید باوئر خواست برابری با مسیحیان در ازای سرسپردگی به دولت همانا به رسمیت شناختن اسارت همگانی بود.»

منبع: نگاه نو، شمارۀ 140، زمستان 1402، صص. 77-88

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا