پارادوکسهای معنویت | مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق، در کانال تلگرامی خود نوشت: «کسانی که اهلِ معنویّتاند چه کسانی که در واقع به صورتِ نظری دربابِ معنویت کار کردهاند و چه کسانی که اهل کارورزیِ معنوی هستند یا اهلِ نوعی ورزهیِ معنوی هستند، معتقد به یک سلسه اموری هستند که از آن به پارادوکسهایِ (Paradox) معنوی تعبیر میکنم. پارادوکسهایِ معنویّت، متناقضنماهایی هستند که هر انسانِ معنوی دیر یا زود در زندگیاش با این متناقضنماها آشنایی پیدا میکند. این متناقضنماها به حسبِ ظاهر از نظر منی که عاشق نیستم، از نظر منی که معنوی نیستم، واقعاً متناقضاند امّا در باطن متناقض نیستند. از این نظر ازشان به “پارادوکسهایِ معنویّت” تعبیر میکنیم.
۱- پارادوکسِ صلح با شمشیر
پارادوکسهای معنویّت را معنویانِ جهان، عارفان، عالمانِ اخلاق، و کسانی که به روانشناسیِ معنویّت میپردازند، شماره کردهاند. مهمترین این پارادوکسهایِ معنویّت یکی پارادوکسِ معروفی است که از آن به “پارادوکسِ صلح با شمشیر” تعبیر میکنند. انسانِ معنوی در مرحلهای از زندگی احساس میکند که آرامش را با شمشیر – شمشیری که حضرتِ عیسی در دو انجیل از چهار انجیل از ایشان نقل شده است، مراد میکردند – صلحی همراه با شمشیر. صلحی فقط با شمشیر. شکی نیست که صلحِ همراه با شمشیر، پارادوکسیکال (Paradoxical) است.
۲- پارادوکسِ مردن در حال زیستن یا مرگِ پیش از مرگ
پارادوکسِ دوّمی که اهلِ معنا هم فراوان به آن توجّه کردهاند پارادوکسی است که میگوید زندگی را تا از دست ندهی بدست نمیآوری . بنابراین زندگی بدون مردن امکانپذیر نیست. نه مردن بعد از زندگی، مردن پیش از زندگی. زندگی بدونِ مردن امکانپذیر نیست. یعنی زندگی از دلِ مرگ بیرون میآید که این یک پارادوکسِ معنوی است.
۳- پارادوکسِ فرزانگیِ ابلهان
پارادوکسِ دیگر که از پارادوکسهایی است که خیلی محّلِ توجّهِ افراد قرار گرفته است. یک پارادوکسِ مشهوری است (که اهلِ معنا فراوان از آن ذکر کردهاند) که ابلهان نوعی فرزانگی دارند. اهلِ معنا بالمآل میرسند به اینکه در ابلهان، در ساده دلان، نوعی فرزانگی وجود داشته که خردمندان، فیلسوفان، حکیمانِ مشهور چه بسا از این فرزانگی سود میجستهاند. “فرزانگی ابلهان” باز نوعی پارادوکسِ معنوی است.
۴- پارادوکسِ قوّتِّ ضعفها
پارادوکسِ معنویِ دیگری هم که باز در اینجا میخواهم عرض کنم پارادوکسی است که در اینجا از آن به “پارادوکسِ قوّتِّ ضعفها” تعبیر میکنم. اهلِ معنا گفتهاند بسیاری از این ضعفهایِ آدمی قوّت آدمی هستند. اگر این ضعفها در انسان نمیبودند در واقع قوّتهایی در انسان نمیبودند. ضعفی که قوّت است و ضعفی که نبودش ضعف است.
۵- پارادوکسِ خشونتِ عشق
از میان پارادوکسها هم یکی “پارادوکسِ خشونتِ عشق” است. عشق به نظر میآید نباید خشونت داشته باشد ولی وقتی ما میگوییم خشونتِ عشق یعنی عشق نوعی خشونت در آن وجود دارد. این خشونتِ عشق در واقع همین چیزی بود که بیان کردم؛ یعنی اینکه هر انسانی که انسانهایِ دیگر را دوست میدارد و اهلِ احسان به انسانهایِ دیگر است، چارهای جز این ندارد که این خشونت را باید تحمّل کند. فرقِ خشونتِ عشق با خشونتِ نفرت در اینجاست که خشونتِ عشق متوجّهِ خودِ من است و خشونتِ نفرت متوجّهِ دیگران.
انسانی که عاشق است، فقط خشن است، امّا نسبت به خودش خشن است؛ یعنی فقط ناخوشایندهایِ خودش را، فقط ناپسندهایِ خودش را، باید تحمّل بکند. همهیِ انسانهایِ عاشقِ انسانهایِ دیگر، اینجور بودهاند.»
پینوشت: سخنرانی شهادت اوج خشونت عشق، سال84
انتهای پیام