خرید تور تابستان

چطور يک ميلياردر بی‌خانمان به فيلسوف‏‌شاه تبديل شد

پول بر همه‌‏چیز عالم حکومت می‏‌کند حتی ایده‌‏ها

مایکل استاینبرگر(Michael Steinberger) نویسنده و روزنامه‌نگاری آمریکایی مطلبی با عنوان « How the ​​‘Homeless Billionaire’ Became a Philosopher King» در وب‌سایت نیویورک ‌تایمز نوشته است که متن آن با ترجمه ی عرفان قادری در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

نیکولاس برگرون، میلیاردر آلمانی‌آمریکایی، در سال‌های اخیر به نامی آشنا در میان اهالی علوم انسانی تبدیل شده است. او تلاش می‌کند نقشی را ایفا کند که روزگاری خاندان‌هایی مثل مدیچی در عصر روشنگری ایفا کردند: حمایت از فیلسوفان و نظریه‌پردازان در جهت بسط ایده‌هایشان. برگرون بعد از تأسیس جایزۀ یک‌میلیون دلاری‌اش در فلسفه، حالا در زمینی به وسعت صدها هکتار به دنبال تأسیس مؤسسه‌ای عظیم برای گسترش علوم انسانی در لس‌آنجلس است.

مایکل استاینبرگر، نیویورک ‌تایمز— «چشمت را ببند. الان می‏‌رسیم. کمی دیگر مانده ولی زود تمام می‌‏شود».

نیکولاس بِرگرون 1سعی می‏‌کرد دلداری‏ام بدهد. سوار مرسدسِ شاسی‌‏بلندی بودیم که سیریل، دستیار خوش‏‌خلقِ برگرون از اهالی فرانسه، رانندگی‌‏اش را بر عهده داشت. در کوه‌‏های سنتا مونیکا راه می‌‏پیمودیم و از «جادۀ هزارپیچ»، که الحق نام درخوری هم برایش بود، بالا می‌‏رفتیم. من جلو نشسته بودم و دیوانه‌وار صفحات آیفونم را بالا‏و‏پایین می‏‌کردم تا فراموش کنم صدها متر بالاتر از اتوبانِ ۴۰۵، در جاده‏ای بی‏‌حفاظ و پردست‏‌انداز، می‌‏رانیم. برگرون، سرمایه‏‌گذار و خیّر آلمانی‌‏آمریکایی، و میا لِرر، معمار معروفِ منظر که قرار بود در پروژه‌‏ای که ما را به آنجا کشانده بود همکاری کند، روی صندلی عقب نشسته بودند.

یک روز پیش از این ماجرا که برگرون را در آپارتمانی واقع در یکی از طبقات فوقانی برج‏های سیِرا، ساختمانی مجلل در وِست هالیوود، ملاقات کرده بودم (او در این ساختمان چند واحد دارد) گفته بودم که از ارتفاع بی‌زارم. حالا سوار ماشین، وقتی سیریل پیچ تندی را پشت سر گذاشت، برگرون که فهمیده بود من روی صندلیِ شاگرد جان‌‏به‌‏لب شده‏‌ام، با لحن آرام و لهجه‌‏دارش، گفت که جلو را نگاه نکنم. نگرانی‌‏اش به‏ نظرم واقعی آمد و از اینکه فکر می‏‌کردم پولدارها همیشه می‌‏خواهند نشان بدهند آدم‏‌های خوبی هستند کمی احساس شرمندگی کردم. فکر دیگری که دست از سرم برنمی‌‏داشت این بود که چرا برگرون، با چنان ثروت کلانی که گفته می‏‌شود به چند میلیارد دلار می‌رسد، برای صعود به قُله از هلی‏کوپتر استفاده نمی‌‏کند.

چند لحظه بعد، و پس از یک پیچ تند دیگر، به مقصدمان که فلاتی نزدیک مرکز گِتی بود رسیدیم. برگرون می‏‌خواهد در این مکان آنچه را که خودش، شوخی-جدی، «دِیرِ ناسوتی» می‏‌نامد بنا کند -نوعی پردیس که محل زندگی، کار و اندیشۀ پژوهشگران عضو اندیشکدۀ او، مؤسسۀ برگرون، خواهد بود. وسط این ملکِ ۱۸۲هکتاری، که برگرون و کارکنانش به‏‌صورت غیررسمی عنوان مونته‌‏وردی را بر آن گذاشته‌‏اند (آن‏ها هنوز دربارۀ نام رسمی مجموعه تصمیم نگرفته‌‏اند)، ساختمانی بنا خواهد شد که طراحی‌اش را گروهی از معماران، ازجمله شرکت سوئیسیِ هرتزوگ و دمورن بر عهده خواهند داشت که برای ساخت ورزشگاه معروف «آشیانۀ پرنده» برای المپیک پکن به شهرت رسید. بنا به گفتۀ برگرون، او این زمین را در سال ۲۰۱۴ به قیمت ۱۵ میلیون دلار خرید. ولی ساخت پروژه را، که موجب سروصدای اهالیِ منطقه شده، هنوز شروع نکرده. در صورت تکمیلِ طرح، این محل که مشرف بر لس‌‏آنجلس است تبدیل می‌شود به مقر واقعی آنچه که می‏توان «امپراتوری ذهن» نامید.

نیکولاس برگرون فرزند هاینتس برگرونِ فقید است که یکی از سرشناس‌‏ترین دلالان و مجموعه‏‌داران هنریِ اروپای پس از جنگ بود. نیکولاس، که اکنون شصت‏‌ساله است، در فرانسه بزرگ شد و در آمریکا به ثروت رسید. او مدتی به «میلیاردر بی‏‌خانمان» شهرت داشت، چراکه خانۀ ثابتی نداشت و در هتل‏‌های مجلل زندگی می‏‌کرد. در اواخر دهۀ ۲۰۰۰، از کار سرمایه‏‌گذاری احساس ناخشنودی کرد و به‏‌طور خصوصی پیشِ تعدادی از اساتید دانشگاه کالیفرنیا مشغول فراگیری فلسفه و نظریۀ سیاسی شد. اندکی بعد «مؤسسۀ برگرون» را بنیان گذاشت. او با روابط گسترده‌‏ای که دارد به‌‏قدری افراد صاحب‌‏نام را در حلقۀ حامیان و مشاورانش گرد آورده که مؤسسه‌‏اش را داووسِ شخصی او دانسته‌‏اند‏ -اریک اشمیت، رید هافمن، آریانا هافینگتن و فرید زکریا در میان کسانی هستند که نامشان در تارنمای سازمان ذکر شده است.

مؤسسۀ برگرون حدود ۳۰ کارمند و ۴۰ عضو در سراسر جهان دارد و دفاترش در لس‌‏آنجلس، پکن و ونیز دایر است؛ مجله‌‏ای با عنوان نوئما 2 (در یونانیبه معنای «اندیشه») منتشر می‏‌کند که به سیاست، فناوری، تغییرات اقلیمی، فرهنگ و بسیاری موضوعات دیگر می‏‌پردازد. برگرون، علاوه بر مؤسسه، اخیراً از طریق صندوق خیریه‌‏اش خانۀ مجللِ بزرگی را در ونیز خریداری کرده و قصد دارد آن را به مرکز هنرها تبدیل کند. نام او بر جایزۀ یک‌میلیون‌دلاریِ مؤسسه، جایزۀ فلسفه و فرهنگ برگرون 3، که به‌‏صورت سالانه برگزار می‏‌شود نیز به چشم می‏‌خورد. پارسال پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق و اخلاق زیستی، برندۀ این جایزه شد.

برگرون می‏‌گوید که قصد دارد، با تأکید خاص بر «تفکر جسورانه یا خلاق»، «به ایده‏‌ها پروبال دهد». توبایس ریس، فیلسوف آلمانی‏‌آمریکایی که آثارش مورد حمایت مؤسسۀ برگرون قرار گرفته، معتقد است برگرون را باید «مدیچی زمان ما» دانست. ریس می‌‏گوید او حامیِ ثروتمندی است که می‏‌کوشد «رنسانس یا بهار فلسفی و هنریِ روزگار ما» را رقم بزند.

مسلماً برگرون اندیشه‏‌های خاص خود را دربارۀ ژئوپولیتیک، اقتصاد و جهان پساکرونا دارد. او در نگارش دو کتاب، یکی دربارۀ حکمرانی در قرن بیست‌‏و‏یکم و دیگری احیای دمکراسی، همکاری داشته است. اما تشبیه مدیچی پُر بیراه هم نیست. تاریخ فرهنگ غرب، تا حدی، سرگذشت ثروتمندانی است که هنرمندان، موسیقی‏‌دانان و متفکران را تحت حمایت خود گرفته‌‏اند. ادموند برک می‏‌گفت حمایتْ «پاداشی است که ثروت به نبوغ بدهکار است». اما این تشبیه تأثیر پول را نیز نشان می‌‏دهد. این موضوع که بی‌‏تردید دربارۀ خاندان مدیچی صادق بوده در خصوص برگرون نیز صادق است: توانایی او در جلب دانشمندان، دولت‏‌مردانِ پیشین و غول‏‌های اقتصادی به مدار قدرتِ خود گواهی است بر قابلیت پول در ایجاد هم‌‏گرایی.

برگرون، به‌‏رغم تابعیت آلمانی و آمریکایی‌‏اش، در پاریس متولد و بزرگ شد. مادرش، بتینا موئاسی، بازیگر آلمانی است که در سال ۱۹۴۸ در فیلم «جادۀ بی‏‌پایان» 4یکی از نخستین فیلم‏‌های بلندِ سینمای آلمان با موضوع هولوکاست- ایفای نقش کرد. پدرش، هاینتس برگرون، یهودیِ آلمانی‌‏تبار بود. او در سال ۱۹۳۶ به آمریکا گریخت و مدتی در سِمَت منتقد هنریِ روزنامۀ سان‌فرانسیسکو کرونیکل 5 فعالیت کرد. پس از جنگ، در اروپا ساکن شد و نگارخانه‌‏ای در پاریس برپا کرد. عامل اصلی اشتهار هاینتس برگرون دوستی‌‏اش‏ با پابلو پیکاسو -و مجموعۀ عظیمی که از آثارش در اختیار داشت- و همچنین تصمیم او در اواخر عمر مبنی بر واگذاری بخش بزرگی از آثار مجموعه‌‏اش به دولت آلمان بود، اقدامی آشتی‏‌جویانه که موجب تأسیس موزۀ برگرون در برلین شد.

خانوادۀ برگرون در آپارتمانی واقع در لفت‌بَنک، نزدیک پارک لوکزامبورگ، زندگی می‏‌کردند. اولیویه، برادر برگرون که در نیویورک مورخ هنر است، می‏‌گوید والدینش تا حدی خشک و رسمی بودند. او و نیکولاس که تحت تعلیمات کاتولیک مادرشان بزرگ شدند اوقات زیادی را با معلم سرخانه‏‌شان ‏گذراندند. باوجوداین، هنر و ادبیاتْ فضای خانه‏ را پُر می‏‌کرد و این دو برادر، بنا به گفتۀ اولیویه، «کودکیِ جالبی» داشتند (آن‏ها دو خواهر‏‏برادرِ دیگر نیز از ازدواج اول پدرشان دارند). هنرْ علاقه و، همچنین، کسب‌‏و‏‏کار پدرشان بود و اولیویه معتقد است نیکولاس شمّ اقتصادیِ پدر را هم به ارث برده است. او خاطرۀ «بازی‏ معاوضۀ» دوران کودکی‏شان را به یاد می‌‏آورد و می‏‌گوید «همیشه چند ساعت بعد از خودم می‎‏پرسیدم چطور برادرم این‏‌همه اسباب‏‌اثاثیه جمع کرد؟».

نیکولاس برگرون در ایام جوانی به سیاست و فلسفه علاقه‌مند شد و خودش می‌‏گوید «خیلی چپ بودم». طبق روایتِ خودش، «نوجوان خیلی شرّی» هم بوده است. مدعی است که، به دلیل سرکشی، او را از شبانه‌‏روزیِ له‏روزه، دبیرستان اسم‌‏و‏رسم‌‏دارِ سوئیسی، بیرون انداختند. برگرون اولین‌بار در سال‏‌های نخستِ نوجوانی آمریکا را از نزدیک می‏‌بیند و بعدها تصمیم می‏‌گیرد برای تحصیلات دانشگاهی به این کشور بازگردد. می‏‌گوید «بی‏‌صبرانه منتظر ترک فرانسه، ترک اروپا، بودم». در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه نیویورک فارغ‌‏التحصیل شد و چند صباحی بعد با سپردۀ ۲۵۰ هزار‌ دلاری‏‌اش سرمایه‏‌گذاری را آغاز کرد. برگرون بخش اعظم ثروتش را از راه سرمایه‏‌گذاری‌های خصوصی 6 به دست آورد. طبق اعلام تارنمای فوربس، ارزش کنونی دارایی‏‌های او معادل ۹/۲ میلیارد دلار است.

بیل آکمن، مدیر سرشناس صندوق‌های پوشش ریسک، در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ با برگرون آشنا شد. آکمن می‏‌گوید برگرون در آن زمان به‌نظر «خیلی بالغ‏‌تر از سنش» بود. آن‏ها در چند معامله شراکت داشته‌‏اند. او برگرون را سرمایه‏‌گذاری درجه‏‌یک و «بسیار باهوش و باتجربه» می‌‏داند: صبور در کارهای طولانی و پرمشقت و «خبره در موقعیت‏‌های دشوار».

ولی، در دیداری که یک روز عصر با برگرون در برج‏های سیرا داشتم، به من گفت سرمایه‏‌گذاری چندان برایش راضی‌کننده نبوده است. می‏‌گفت «هرگز چندان نه ذوق این کار را داشتم، نه به آن افتخار می‌‏کردم» و اینکه بیشتر برای کسانی احترام قائل است «که چیزی را بنا می‌‏گذارند». ما در کنار دیواری یک‌دست شیشه‏‌ای، که منظره‏ای مشرف بر لس‏‌آنجلس داشت، نشسته بودیم. هوای بیرون برای آن فصلِ سال به طرزی غیرعادی سرد بود، ولی خورشید همچنان نوری گرمابخش به روی شهر می‌تاباند. برگرون گفت «حتی امروز که روزی زمستانی است این‌قدر نور داریم -خیلی نیروبخش است». همین‏طور که حرف می‏‌زدیم او شکلات سوئیسی‌‏اش را گاز می‌‏زد. می‏‌گفت دلش می‏‌خواسته آن‏قدر مستعد باشد که کسب‌‏و‏کار خودش را راه بیندازد یا، به نحوی، چیزی را ابداع کند. ولی فقط «در نوعی بازی مهارت» داشته است.

برگرون تصدیق می‏کند که احتمالاً تصمیم او در میانۀ دهۀ ۲۰۰۰، مبنی بر فروش املاکِ نیویورک و میامی و، به‌اصطلاح، «میلیاردر بی‏‌خانمان» شدنش، ریشه در نارضایتی شغلی‏‌اش داشته است. او همان‏طور که با هواپیمای گلف‌‏استریم ۴ شخصی‏‌اش جهان را زیر پا می‏‌گذاشته -برگرون خانه‌‏هایش را فروخته ولی هواپیمایش را نگه داشته- متوجه شده اوقاتش را بیشتر در لس‌‏آنجلس می‏‌گذراند؛ علاقه‌‏اش به سیاست و فلسفه را نیز در همین زمان بازیافته است. او در یکی از سفرهایش به لس‌‏آنجلس با برایان کوپنهاور، استاد فلسفۀ دانشگاه کالیفرنیا، آشنا می‌‏شود. برگرون می‌‏خواسته کسی او را در زمینۀ فلسفه راهنمایی کند و، به‏ این ترتیب، کوپنهاور معلم و هم‏‌صحبت او می‏‌شود. کوپنهاور می‏‌گوید هزینه‌‏ای دریافت نمی‏‌کرده، ولی از برگرون خواسته به دانشگاه کالیفرنیا کمک مالی کند.

آن‌ها عصر هر جمعه در اتاق برگرون در هتل پنینسولا دیدار و دربارۀ سه اثر صحبت می‏‌کردند: اخلاق نیکوماخوس ارسطو، تبارشناسی اخلاق نیچه و اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر سارتر. کوپنهاور می‌‏گوید گفت‏‌و‏گوهایشان عموماً سه یا چهار ساعت طول می‌‏کشید و «به معنای واقعی فلسفی بودند». او به من گفت برگرون، در عین توجه به متون، مشتاق بود بداند چرا بعضی ایده‌‏ها مورد اقبال عموم واقع می‏‌شوند و بعضی دیگر خیر. کوپنهاور معتقد است «اینکه صاحب نظریه باشید یک چیز است، و اینکه صاحب نظریه‏‌ای باشید که راه خودش را پیدا کند چیزی دیگر».

به نظر برگرون این جلساتِ گفت‌‏و‏شنود نقطۀ آغازِ کار جدید و زندگی‏ تازه‌‏ای بود، او اکنون می‌‏خواست ثروتش را برای درخشیدن در قلمرو اندیشه‏‌ها به کار گیرد. اولویت اول او نه ارتقای تفکرِ خود، بلکه تدارکِ پول و مکان برای دیگران بود تا به مسائل اصلی روزگارمان بیندیشند. همکاران و اعضای مؤسسه می‏‌گویند اگر نفعِ شخصی هم در میان بود، اشتیاق برگرون برای نشست‌‏و‏برخاست با افراد باهوش و گفت‏‌و‏گوهای مهیج با آن‏ها بود. رید هافمن، بنیان‏گذار لینکدین و عضو هیئت‌‏مدیرۀ مؤسسۀ برگرون، می‏‌گوید برخی افرادِ بسیار ثروتمند دلشان می‏‌خواهد همیشه «روی حالت پخش» باشند؛ آن‏ها واقعاً فقط می‏‌خواهند خودشان حرف بزنند و دیگران نظرشان را تأیید کنند. هافمن می‏‌گوید «نیکولاس دوست دارد بحث کند».

برگرون هرچه در امور فکری تواضع به خرج می‌‏دهد، برای جاافتادن و ریشه‏‌گرفتن در لس‌‏آنجلس بلندپرواز است. او، علاوه بر مونته‏وردی و چند آپارتمان در برج‏های سیرا، مِلکی نیز در منطقۀ هامبلی هیلز دارد. او قبلاً پای ثابت محافل اجتماعی لس‌‏آنجلس بود ولی بچه‏‌داری -دو فرزند خردسال دارد- درعین‌حال که پیوند او را با شهر مستحکم‌‏تر کرده، از علاقۀ او به تفریحات شبانه کاسته است. برگرون در سپتامبر سال گذشته چشمگیرترین معاملۀ خود را انجام داد و کاخ هرست در بورلی هیلز را به قیمت ۶۳ میلیون دلار خرید (این معامله، مثل سایر خرید‏های او، از طریق یک شرکت هلدینگ صورت گرفت). او، چندی بعد، دو خانۀ مجاور آن را نیز خرید. برگرون می‏‌گفت خانه‌‏ها در زمینی قرار داشتند که زمانی بخشی از مِلک هرست بوده است.

روز بعد از دیدارمان در برج‌‏های سیرا، در یکی از این خانه‌‏ها ناهار خوردیم. آنتونیو داماسیو، استاد عصب‏‌شناسی، روان‌شناسی و فلسفۀ دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و رئیس کنونی هیئت داوران جایزۀ برگرون، هم به ما پیوست. گرچه آن روز هم هوا سرد بود ولی در بالکن غذا خوردیم. چند بخاریِ ایستاده فضا را تا حدی گرم کرده بود. ناهار با راویولیِ پنیری شروع شد و وقتی سیریل، که غذا را می‌‏کشید، گفت بچه‌‏های برگرون در پخت راویولی‏‌ها کمک کرده‌‏اند، گل از گلِ برگرون شکفت.

برگرون می‏‌گفت جایزه‌‏اش می‏‌خواهد جای خالی فلسفه را در میان رشته‌‏های مختلف جایزۀ نوبل -که شامل صلح، ادبیات، پزشکی، شیمی و فیزیک می‏‌شود- پُر کند (گفتنی است که تاکنون چند فیلسوف برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شده‌‏اند، از جمله‏ برتراند راسل، آلبر کامو و ژان‏‏‏پل سارتر، که آن را نپذیرفت). برگرون معتقد بود جایزۀ او «نشان می‏‌دهد فلسفه هم همان‏‌قدر مهم است» -موضوعی که با جایزۀ یک‌میلیون‌دلاری برگرون، تقریباً معادل همان مقداری که برندگان نوبل دریافت می‌‏کنند، تأیید می‏‌شود. اما داماسیو، دانشمند پرتغالی‌‏تبار که ظاهری آراسته و صدایی ملایم داشت، می‏‌گفت پولْ اعتبار و پذیرش نمی‌‏آورد، بلکه قدرت ایده‏‌های موردستایشِ آن‏هاست که به جوایزشان قبول عام می‏‌دهد.

جایزۀ فلسفه و فرهنگ برگرون، که از سال ۲۰۱۶ اعطا شد، برخی از فلاسفۀ برجستۀ امروز، ازجمله پیتر سینگر، مارتا نوسبام و چارلز تیلور را مورد ستایش قرار داده است، اما واژۀ «فرهنگ» در عنوانِ جایزه به مأموریتی بزرگ‏تر اشاره دارد و ظاهراً برداشت هیئت داوران از «فلسفه» برداشتی جامع و فراگیر است. برندۀ جایزۀ سال ۲۰۲۰ دکتر پل فارمر، نویسنده، بشردوست و انسان‏شناس پزشکی، بود که به‏ فعالیت در کشورهای فقیر شناخته می‌‏شود (او در ماه فوریۀ امسال درگذشت). برندۀ سال ۲۰۱۹ روث بیدر گینزبرگ، قاضی دیوان عالی، بود. داماسیو به من گفت هرچند گینزبرگ فیلسوف نبود، فعالیت‌‏های او حول محور ایده‌‏ها و کاربستشان در جهان واقعی دور می‌‏زد. او می‏‌گفت «وجه اشتراک فراوان است» و هدف این جایزه ستایش فلسفه «در معنای وسیع، نه محدود و قاره‏ایِ کلمه» و بزرگ‏داشتِ «عشق به دانش، دانش انتقادی» است.

این تعریفِ فراگیر انتقاداتی را برانگیخته است. برایان لایتر، فیلسوف و استاد مدرسۀ حقوق دانشگاه شیکاگو، معتقد است اعطای جایزه به گینزبرگ ارزش آن را در نظر جامعۀ فلسفه کم کرد. او می‏‌گوید معیار برگرون سخت‏گیرانه است: او می‏‌خواهد از آثاری تقدیر کند که اثرات اجتماعی قابل‏‌توجهی بر جای گذاشته‌‏اند و حال آنکه، از میان ایده‌‏های منبعث از غارهای فلسفۀ دانشگاهی، معدود ایده‏‏ای چنان تأثیر شگرفی بر آحاد جامعه دارد. لایتر می‏‌گوید برگرون عملاً «بسیاری از مهم‌‏ترین فلاسفۀ در قید حیات» را کنار گذاشته است. او از توانایی برگرون در جذب دانشمندان سرشناس تعجب نمی‏‌کند، بلکه می‏‌گوید این موضوع نشان می‌‏دهد «دانشگاهیان معاشرت با ثروتمندان را دوست دارند».

ادوارد هال، مدیر گروه فلسفۀ دانشگاه هاروارد، هم قبول دارد که ظاهراً برگرون به برداشت عوامانه‌ای از فلسفه قائل است که سازوکار فلسفۀ دانشگاهی را به‌‏طور کامل منعکس نمی‌‏کند. او به‌‏علاوه اشاره می‌‏کند که در حوزۀ فلسفه، برخلاف رشته‏‌های دیگر، این‌‏دست جوایز چندان اهمیت ندارند. هال می‏‌گوید «در فلسفه جایزه‏ای چون جایزۀ برگرون، دست‏کم امروز که صحبت می‏‌کنیم، برای ما مسئلۀ قابل‏‌توجهی نیست». از سوی دیگر، اگر این میلیاردر بخواهد از ثروتش برای جلب اذهان عمومی به علوم انسانی استفاده کند البته کار بدی نیست. هال معتقد است «امروز علوم انسانی در حوزۀ عمومی نیاز به یاری دارد». [اما] «مفهوم وسیع‏ترِ فرهنگ از ارزش تحقیقِ انسان‏گرایانه می‏‌کاهد».

شاید جای تعجب باشد که برگرون عضو هیئت داوران جایزۀ برگرون نیست. او هنگام صرف ناهار گفت «حقیقتاً تصور نمی‌‏کنم صلاحیت این کار را داشته باشم». او می‏‌گفت می‏‌خواهد جایزه‌‏اش را «جایزه‏ای درست‏‌و‏حسابی» با داورانی مستقل بدانند. من گفتم اگر کسی که جایزه به نام اوست بخواهد در فرایند انتخاب اثر اعمال نفوذ کند یا، دست‏کم، رأی بدهد قطعاً هیچ‏کس اعتراضی نخواهد کرد، اما برگرون همچنان بر این عقیده بود که بهتر است تصمیم‌‏گیری به داماسیو و همکارانش در هیئت داوران (که اتفاقاً قوام آنتونی آپیا، استاد دانشگاه نیویورک و نویسندۀ ستون «اخلاق‌‏پژوه» 7 در مجلۀ نیویورک ‌تایمز، هم در جمع آن‌‏هاست) واگذار شود. برگرون گفت «من در این مورد نظری سخت فلسفی دارم که عمیقاً شرقی است». «تصور می‌‏کنم ما انسان‏‌ها در حکم ظرف هستیم. این‌‏طور فکر می‏کنم. من فقط ظرفم».

دفتر مرکزیِ بیشترِ اندیشکده‌‏های مهم آمریکا، مثل مؤسسۀ بروکینگز، بنیاد هریتج و موقوفۀ کارنگی برای صلح بین‏‌المللی، در واشنگتن است -یا دست‏کم در آنجا حضوری پررنگ دارد- که البته عجیب هم نیست: واشنگتن پایتخت کشور و مقر حکومت فدرال است. اما برگرون معتقد است لس‌‏آنجلس برای مؤسسه‏‌اش مناسب‏‌تر است. او می‏‌گوید، علاوه‌بر آنکه جوّ روشنفکرانۀ این شهر به‏‌مراتب از آنچه می‏‌گویند پرتحرک‌‏تر است، لس‏‌آنجلس «فضای ذهنی و فیزیکی» ضروری برای تأمل عمیق‌‏تر بر «مسائل اساسیِ مورد ابتلای ما به‌عنوان انسان» را در اختیار می‌‏گذارد. به‏‌علاوه لس‌‏آنجلس راه رسیدن به اقیانوس آرام است و برگرون باور دارد که قرن ما «قرن آسیا‏-اقیانوسیه» است.

از این گذشته، مؤسسۀ برگرون با بسیاری از اندیشکده‌‏های دیگر فرق دارد، چون ایدئولوژی مشخصی ندارد و لزوماً به‌‏دنبال گماردن آدم‌‏های خودش درون دولت نیست. ناتان گاردلز رجُل سیاسی کهنه‏‌کار کالیفرنیایی و تحلیلگر مسائل بین‏‌المللی است که همراه برگرون مؤسسه را بنیاد گذاشت و اکنون سرویراستار نشریۀ نئوماست. او می‏‌گوید این سازمان «بیشتر متمایل به چپ است تا راست» ولی می‏‌کوشد «فرا‏ایدئولوژیک» عمل کند. مؤسسۀ برگرون می‏‌خواهد به‏ دولت‏‌های مردم‏‌سالار کمک کند کارآمدتر و فراگیرتر باشند. گاردلز که معاشر جری براون، فرماندار اسبق کالیفرنیا، است به حمایتِ مؤسسه از مجمع‌‏های شهروندی -گروه‌‏هایی متشکل از رأی‏‌دهندگان که مسائلی چون تغییرات اقلیمی را بررسی و خط‌‏مشی‏‌هایی را پیشنهاد می‌‏کنند- به‌عنوان نمونه‌‏ای از عملکرد آن اشاره می‏‌کند. هدفْ احیای روند مردم‏‌سالارانه و، درعین‌حال، خصومت‌‏زدایی از سیاست است، ولی دان ناکاگاوا، معاون اجرایی مؤسسه، معتقد است رسالتِ مؤسسۀ برگرون در سال‏‌های اخیر به‌‍‏تدریج تحول یافته و اکنون «بسیار خاص‌‏تر و فلسفی‌‏تر است.

افق تازۀ فعالیت ما، جداً، سرک‌کشیدن در پدیده‏‌های ناشناخته است». ناکاگاوا از پروژه‏ای موسوم به دگرگونی‌‏های بشر یاد می‌‏کند که، هم‌‏زمان، به‌عنوان بخشی از مؤسسه شکل گرفت. طرح اولیۀ این پروژه را توبایس ریس پیشنهاد کرد. او معتقد بود هوش مصنوعی و زیست‌‏فناوری در حال بازتعریف معنای انسان‌بودن است و قصد داشت به گفت‏‌و‏گوها میانِ اهالی فناوری، فیلسوفان و هنرمندان پر و بال دهد، گفت‏‌و‏گوهایی دربارۀ اینکه پیشرفت‌‏های امروزْ ما را به‌عنوان یک گونه به کدام سو می‌‏برند؟ پروژۀ دگرگونی‏‌های بشر این‏‌دست تبادلات را در فیس‌بوک، گوگل و شرکت‏‌های فناوریِ دیگر تسهیل نموده و در پروژه‌‏ها مشارکت کرده است.

مطابق نظر ناکاگاوا، این روزها تأکید بر حمایت از ایده‌‏های انقلابی است. او می‌‏گوید «اگر ما تنها یک‌ایده بپروریم که حقیقتاً نحوۀ تفکر مردم جهان را تغییر دهد، به موفقیت رسیده‌‏ایم». او می‌‏افزاید «اما چه‌‏بسا موفقیت تا مدت‏‌ها پس از مرگمان حاصل نشود» و ازاین‏‌رو خاطرنشان می‌سازد که «این کار مستلزم سرمایه‌گذاریِ صبورانه است». برگرون، منبع آن سرمایه، ظاهراً خیلی صبور است. او می‌‏گوید ممکن است دهه‏‌ها یا شاید سده‏‌ها طول بکشد تا ایده‌‏ها رواج یابند، و مشکلی با این قضیه ندارد. ایده‏‌های دوران‏‌ساز، معمولاً، در آغاز «بدیهی یا پرطرفدار» نیستند و برخی از بزرگ‏ترین متفکران مورد اذیت و آزار قرار گرفته‏‌اند. برگرون می‏‌گوید «سقراط مسموم شد. عیسی مسیح درنهایت کارش به صلیب کشید، این‏طور نیست؟ کارل مارکس را تبعید کردند. اسپینوزا تبعید شد. کنفوسیوس، عملاً، تبعید شد». او می‏‌گوید مؤسسه باید دستاوردهای ملموس خود را به نمایش بگذارد، وگرنه «نمی‌‏توانیم مردم را جلب کنیم». اما برای ارزیابی میزان اثربخشیِ آنچه او مهم‏ترین کار مؤسسه می‌‏داند هیچ متر و معیارِ کوتاه‏‌مدتی در دست نیست. برگرون می‌‏گوید ما در «جامعه‏‌ای فوق‌‏العاده نتیجه‌‏محور» زندگی می‌‏کنیم، ولی «تنها حوزه‏ای که قابل ارزیابی نیست» ایده‏‌های بنیادین است.

با توجه به اشتیاق برگرون به پرسش‏‌های مهم، بی‌راه نیست اگر بخواهیم نظر او را دربارۀ طرح‌‏های محدودسازی ثروتمندان بدانیم. او می‏‌گوید نگرانی‏‌های موجود در خصوص نابرابری «کاملاً بحق و بجا هستند». به نظر او سرمایه‏‌داری نشان داده که در ارتقای استانداردهای زندگی تأثیر بسزایی دارد، ولی درعین‌حال نظامی است که انگیزۀ بهترین‌بودن را در افراد ایجاد می‏‌کند و معدود کسانی نیز همواره راه موفقیت را تا درجات عالی طی می‌‏کنند. حال، به‏‌جای تنبیه این «افراد متمایز» بهتر است ترتیبی فراهم شود که دیگر افرادِ جامعه مستقیماً از موفقیت آن‏ها منتفع گردند. به بیان دقیق‌‏تر، او معتقد است که عموم مردم باید از طریق «صندوق ثروت ملی» سهمی برابر از شرکت‌‏های نوپا را دریافت کنند. این روش نوعی «پیش‌‏توزیع» 8 است -ایده‌‏ای پرطرفدار میان خوره‏‌های سیاستِ چپِ میانه که مورد حمایت مؤسسۀ برگرون نیز هست. در این روش، ثروتْ پیشاپیش تقسیم می‌‏شود، پیش از آنکه کار از کار بگذرد و مجبور شوند ثروت را دو‏مرتبه توزیع کنند. برگرون می‌‏گوید «با این روش، به‏‌جای اینکه پیشرفتِ افراد متمایز متوقف شود، هر کس صاحب سهمی از موفقیت‏ آن‏ها خواهد شد».

اما برگرون اعتراف می‏‌کند که ثروتْ زبانش را بسته: مردم فوراً خیال می‌‏کنند او هم از آن خرپول‏‌هایی است که می‌‏خواهد از پرداخت مالیاتِ بیشتر طفره برود (برگرون مدعی است با افزایش مالیات مشکلی ندارد، اما تصور نمی‏‌کند سیاست‏‌های توزیع مجدد تأثیر چندانی در اصلاح نابرابری اقتصادی داشته باشد). او می‌‏گوید که چون میلیاردر است انگیزه‏‌هایش را غالباً با دیدۀ تردید می‌‏نگرند و ایده‌‏هایش به‌ندرت برحسب کیفیتشان مورد قضاوت قرار می‏‌گیرند.

پرسیدم که آیا، به نظر او، ثروتِ کلان بدنامی می‌‏آورد؟ پاسخ داد که «صد درصد». بعد دربارۀ جرج سوروسِ میلیاردر و تلاش او برای پذیرفته‏‌شدن در جمع روشنفکران حرف زدیم. برگرون گفت «او خیلی بزرگ‏تر از آن چیزی است که مردم فکر می‏‌کنند». اما ایده‏‌های سوروس به‌‏خاطر ثروتش غالباً نادیده گرفته شدند.
برگرون می‏‌گفت «ثروتش همیشه مانع بیان نظراتش می‏‌شود» -و همین دربارۀ خودِ او نیز صدق می‏‌کرد. «خودم اسباب بدبختیِ خودم را ساختم و خودم مقصرم». او می‏‌گفت ثروتش درعین‏‌حال که «گشایش‏‌هایی به وجود آورده»، وبال گردنش نیز بوده است. به شوخی گفت که «شاید بهتر باشد با اسم مستعار فعالیت کنم». «احتمالاً جو اسمیت بد نباشد».

این مطلب را مایکل استاینبرگر نوشته و در تاریخ ۷ مه ۲۰۲۲ با عنوان « How the ​​‘Homeless Billionaire’ Became a Philosopher King» در وب‌سایت نیویورک ‌تایمز به انتشار رسیده است و برای نخستین‌بار با عنوان «چطور یک میلیاردر بی‌خانمان به فیلسوف‌شاه تبدیل شد» در بیست‌وچهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ عرفان قادری منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۷ آبان ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.

مایکل استاینبرگر(Michael Steinberger) نویسنده و روزنامه‌نگاری آمریکایی است که پیش از این در اسلیت دربارۀ غذاها و نوشیدنی‌ها می‌نوشت. او امروز به‌عنوان نویسندۀ آزادکار با مطبوعات مختلف کار می‌کند. استاینبرگر برندۀ چند جایزۀ معتبر روزنامه‌نگاری در زمینۀ غذا و نوشیدنی بوده است.

پاورقی
1 Nicolas Berggruen
2 Noema
3 Berggruen Prize for Philosophy and Culture
4 Long Is the Road
5 The San Francisco Chronicle
6 private equity
7 Ethicist
8 predistribution

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا