چطور يک ميلياردر بیخانمان به فيلسوفشاه تبديل شد
پول بر همهچیز عالم حکومت میکند حتی ایدهها
مایکل استاینبرگر(Michael Steinberger) نویسنده و روزنامهنگاری آمریکایی مطلبی با عنوان « How the ‘Homeless Billionaire’ Became a Philosopher King» در وبسایت نیویورک تایمز نوشته است که متن آن با ترجمه ی عرفان قادری در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
نیکولاس برگرون، میلیاردر آلمانیآمریکایی، در سالهای اخیر به نامی آشنا در میان اهالی علوم انسانی تبدیل شده است. او تلاش میکند نقشی را ایفا کند که روزگاری خاندانهایی مثل مدیچی در عصر روشنگری ایفا کردند: حمایت از فیلسوفان و نظریهپردازان در جهت بسط ایدههایشان. برگرون بعد از تأسیس جایزۀ یکمیلیون دلاریاش در فلسفه، حالا در زمینی به وسعت صدها هکتار به دنبال تأسیس مؤسسهای عظیم برای گسترش علوم انسانی در لسآنجلس است.
مایکل استاینبرگر، نیویورک تایمز— «چشمت را ببند. الان میرسیم. کمی دیگر مانده ولی زود تمام میشود».
نیکولاس بِرگرون 1سعی میکرد دلداریام بدهد. سوار مرسدسِ شاسیبلندی بودیم که سیریل، دستیار خوشخلقِ برگرون از اهالی فرانسه، رانندگیاش را بر عهده داشت. در کوههای سنتا مونیکا راه میپیمودیم و از «جادۀ هزارپیچ»، که الحق نام درخوری هم برایش بود، بالا میرفتیم. من جلو نشسته بودم و دیوانهوار صفحات آیفونم را بالاوپایین میکردم تا فراموش کنم صدها متر بالاتر از اتوبانِ ۴۰۵، در جادهای بیحفاظ و پردستانداز، میرانیم. برگرون، سرمایهگذار و خیّر آلمانیآمریکایی، و میا لِرر، معمار معروفِ منظر که قرار بود در پروژهای که ما را به آنجا کشانده بود همکاری کند، روی صندلی عقب نشسته بودند.
یک روز پیش از این ماجرا که برگرون را در آپارتمانی واقع در یکی از طبقات فوقانی برجهای سیِرا، ساختمانی مجلل در وِست هالیوود، ملاقات کرده بودم (او در این ساختمان چند واحد دارد) گفته بودم که از ارتفاع بیزارم. حالا سوار ماشین، وقتی سیریل پیچ تندی را پشت سر گذاشت، برگرون که فهمیده بود من روی صندلیِ شاگرد جانبهلب شدهام، با لحن آرام و لهجهدارش، گفت که جلو را نگاه نکنم. نگرانیاش به نظرم واقعی آمد و از اینکه فکر میکردم پولدارها همیشه میخواهند نشان بدهند آدمهای خوبی هستند کمی احساس شرمندگی کردم. فکر دیگری که دست از سرم برنمیداشت این بود که چرا برگرون، با چنان ثروت کلانی که گفته میشود به چند میلیارد دلار میرسد، برای صعود به قُله از هلیکوپتر استفاده نمیکند.
چند لحظه بعد، و پس از یک پیچ تند دیگر، به مقصدمان که فلاتی نزدیک مرکز گِتی بود رسیدیم. برگرون میخواهد در این مکان آنچه را که خودش، شوخی-جدی، «دِیرِ ناسوتی» مینامد بنا کند -نوعی پردیس که محل زندگی، کار و اندیشۀ پژوهشگران عضو اندیشکدۀ او، مؤسسۀ برگرون، خواهد بود. وسط این ملکِ ۱۸۲هکتاری، که برگرون و کارکنانش بهصورت غیررسمی عنوان مونتهوردی را بر آن گذاشتهاند (آنها هنوز دربارۀ نام رسمی مجموعه تصمیم نگرفتهاند)، ساختمانی بنا خواهد شد که طراحیاش را گروهی از معماران، ازجمله شرکت سوئیسیِ هرتزوگ و دمورن بر عهده خواهند داشت که برای ساخت ورزشگاه معروف «آشیانۀ پرنده» برای المپیک پکن به شهرت رسید. بنا به گفتۀ برگرون، او این زمین را در سال ۲۰۱۴ به قیمت ۱۵ میلیون دلار خرید. ولی ساخت پروژه را، که موجب سروصدای اهالیِ منطقه شده، هنوز شروع نکرده. در صورت تکمیلِ طرح، این محل که مشرف بر لسآنجلس است تبدیل میشود به مقر واقعی آنچه که میتوان «امپراتوری ذهن» نامید.
نیکولاس برگرون فرزند هاینتس برگرونِ فقید است که یکی از سرشناسترین دلالان و مجموعهداران هنریِ اروپای پس از جنگ بود. نیکولاس، که اکنون شصتساله است، در فرانسه بزرگ شد و در آمریکا به ثروت رسید. او مدتی به «میلیاردر بیخانمان» شهرت داشت، چراکه خانۀ ثابتی نداشت و در هتلهای مجلل زندگی میکرد. در اواخر دهۀ ۲۰۰۰، از کار سرمایهگذاری احساس ناخشنودی کرد و بهطور خصوصی پیشِ تعدادی از اساتید دانشگاه کالیفرنیا مشغول فراگیری فلسفه و نظریۀ سیاسی شد. اندکی بعد «مؤسسۀ برگرون» را بنیان گذاشت. او با روابط گستردهای که دارد بهقدری افراد صاحبنام را در حلقۀ حامیان و مشاورانش گرد آورده که مؤسسهاش را داووسِ شخصی او دانستهاند -اریک اشمیت، رید هافمن، آریانا هافینگتن و فرید زکریا در میان کسانی هستند که نامشان در تارنمای سازمان ذکر شده است.
مؤسسۀ برگرون حدود ۳۰ کارمند و ۴۰ عضو در سراسر جهان دارد و دفاترش در لسآنجلس، پکن و ونیز دایر است؛ مجلهای با عنوان نوئما 2 (در یونانیبه معنای «اندیشه») منتشر میکند که به سیاست، فناوری، تغییرات اقلیمی، فرهنگ و بسیاری موضوعات دیگر میپردازد. برگرون، علاوه بر مؤسسه، اخیراً از طریق صندوق خیریهاش خانۀ مجللِ بزرگی را در ونیز خریداری کرده و قصد دارد آن را به مرکز هنرها تبدیل کند. نام او بر جایزۀ یکمیلیوندلاریِ مؤسسه، جایزۀ فلسفه و فرهنگ برگرون 3، که بهصورت سالانه برگزار میشود نیز به چشم میخورد. پارسال پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق و اخلاق زیستی، برندۀ این جایزه شد.
برگرون میگوید که قصد دارد، با تأکید خاص بر «تفکر جسورانه یا خلاق»، «به ایدهها پروبال دهد». توبایس ریس، فیلسوف آلمانیآمریکایی که آثارش مورد حمایت مؤسسۀ برگرون قرار گرفته، معتقد است برگرون را باید «مدیچی زمان ما» دانست. ریس میگوید او حامیِ ثروتمندی است که میکوشد «رنسانس یا بهار فلسفی و هنریِ روزگار ما» را رقم بزند.
مسلماً برگرون اندیشههای خاص خود را دربارۀ ژئوپولیتیک، اقتصاد و جهان پساکرونا دارد. او در نگارش دو کتاب، یکی دربارۀ حکمرانی در قرن بیستویکم و دیگری احیای دمکراسی، همکاری داشته است. اما تشبیه مدیچی پُر بیراه هم نیست. تاریخ فرهنگ غرب، تا حدی، سرگذشت ثروتمندانی است که هنرمندان، موسیقیدانان و متفکران را تحت حمایت خود گرفتهاند. ادموند برک میگفت حمایتْ «پاداشی است که ثروت به نبوغ بدهکار است». اما این تشبیه تأثیر پول را نیز نشان میدهد. این موضوع که بیتردید دربارۀ خاندان مدیچی صادق بوده در خصوص برگرون نیز صادق است: توانایی او در جلب دانشمندان، دولتمردانِ پیشین و غولهای اقتصادی به مدار قدرتِ خود گواهی است بر قابلیت پول در ایجاد همگرایی.
برگرون، بهرغم تابعیت آلمانی و آمریکاییاش، در پاریس متولد و بزرگ شد. مادرش، بتینا موئاسی، بازیگر آلمانی است که در سال ۱۹۴۸ در فیلم «جادۀ بیپایان» 4یکی از نخستین فیلمهای بلندِ سینمای آلمان با موضوع هولوکاست- ایفای نقش کرد. پدرش، هاینتس برگرون، یهودیِ آلمانیتبار بود. او در سال ۱۹۳۶ به آمریکا گریخت و مدتی در سِمَت منتقد هنریِ روزنامۀ سانفرانسیسکو کرونیکل 5 فعالیت کرد. پس از جنگ، در اروپا ساکن شد و نگارخانهای در پاریس برپا کرد. عامل اصلی اشتهار هاینتس برگرون دوستیاش با پابلو پیکاسو -و مجموعۀ عظیمی که از آثارش در اختیار داشت- و همچنین تصمیم او در اواخر عمر مبنی بر واگذاری بخش بزرگی از آثار مجموعهاش به دولت آلمان بود، اقدامی آشتیجویانه که موجب تأسیس موزۀ برگرون در برلین شد.
خانوادۀ برگرون در آپارتمانی واقع در لفتبَنک، نزدیک پارک لوکزامبورگ، زندگی میکردند. اولیویه، برادر برگرون که در نیویورک مورخ هنر است، میگوید والدینش تا حدی خشک و رسمی بودند. او و نیکولاس که تحت تعلیمات کاتولیک مادرشان بزرگ شدند اوقات زیادی را با معلم سرخانهشان گذراندند. باوجوداین، هنر و ادبیاتْ فضای خانه را پُر میکرد و این دو برادر، بنا به گفتۀ اولیویه، «کودکیِ جالبی» داشتند (آنها دو خواهربرادرِ دیگر نیز از ازدواج اول پدرشان دارند). هنرْ علاقه و، همچنین، کسبوکار پدرشان بود و اولیویه معتقد است نیکولاس شمّ اقتصادیِ پدر را هم به ارث برده است. او خاطرۀ «بازی معاوضۀ» دوران کودکیشان را به یاد میآورد و میگوید «همیشه چند ساعت بعد از خودم میپرسیدم چطور برادرم اینهمه اسباباثاثیه جمع کرد؟».
نیکولاس برگرون در ایام جوانی به سیاست و فلسفه علاقهمند شد و خودش میگوید «خیلی چپ بودم». طبق روایتِ خودش، «نوجوان خیلی شرّی» هم بوده است. مدعی است که، به دلیل سرکشی، او را از شبانهروزیِ لهروزه، دبیرستان اسمورسمدارِ سوئیسی، بیرون انداختند. برگرون اولینبار در سالهای نخستِ نوجوانی آمریکا را از نزدیک میبیند و بعدها تصمیم میگیرد برای تحصیلات دانشگاهی به این کشور بازگردد. میگوید «بیصبرانه منتظر ترک فرانسه، ترک اروپا، بودم». در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه نیویورک فارغالتحصیل شد و چند صباحی بعد با سپردۀ ۲۵۰ هزار دلاریاش سرمایهگذاری را آغاز کرد. برگرون بخش اعظم ثروتش را از راه سرمایهگذاریهای خصوصی 6 به دست آورد. طبق اعلام تارنمای فوربس، ارزش کنونی داراییهای او معادل ۹/۲ میلیارد دلار است.
بیل آکمن، مدیر سرشناس صندوقهای پوشش ریسک، در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ با برگرون آشنا شد. آکمن میگوید برگرون در آن زمان بهنظر «خیلی بالغتر از سنش» بود. آنها در چند معامله شراکت داشتهاند. او برگرون را سرمایهگذاری درجهیک و «بسیار باهوش و باتجربه» میداند: صبور در کارهای طولانی و پرمشقت و «خبره در موقعیتهای دشوار».
ولی، در دیداری که یک روز عصر با برگرون در برجهای سیرا داشتم، به من گفت سرمایهگذاری چندان برایش راضیکننده نبوده است. میگفت «هرگز چندان نه ذوق این کار را داشتم، نه به آن افتخار میکردم» و اینکه بیشتر برای کسانی احترام قائل است «که چیزی را بنا میگذارند». ما در کنار دیواری یکدست شیشهای، که منظرهای مشرف بر لسآنجلس داشت، نشسته بودیم. هوای بیرون برای آن فصلِ سال به طرزی غیرعادی سرد بود، ولی خورشید همچنان نوری گرمابخش به روی شهر میتاباند. برگرون گفت «حتی امروز که روزی زمستانی است اینقدر نور داریم -خیلی نیروبخش است». همینطور که حرف میزدیم او شکلات سوئیسیاش را گاز میزد. میگفت دلش میخواسته آنقدر مستعد باشد که کسبوکار خودش را راه بیندازد یا، به نحوی، چیزی را ابداع کند. ولی فقط «در نوعی بازی مهارت» داشته است.
برگرون تصدیق میکند که احتمالاً تصمیم او در میانۀ دهۀ ۲۰۰۰، مبنی بر فروش املاکِ نیویورک و میامی و، بهاصطلاح، «میلیاردر بیخانمان» شدنش، ریشه در نارضایتی شغلیاش داشته است. او همانطور که با هواپیمای گلفاستریم ۴ شخصیاش جهان را زیر پا میگذاشته -برگرون خانههایش را فروخته ولی هواپیمایش را نگه داشته- متوجه شده اوقاتش را بیشتر در لسآنجلس میگذراند؛ علاقهاش به سیاست و فلسفه را نیز در همین زمان بازیافته است. او در یکی از سفرهایش به لسآنجلس با برایان کوپنهاور، استاد فلسفۀ دانشگاه کالیفرنیا، آشنا میشود. برگرون میخواسته کسی او را در زمینۀ فلسفه راهنمایی کند و، به این ترتیب، کوپنهاور معلم و همصحبت او میشود. کوپنهاور میگوید هزینهای دریافت نمیکرده، ولی از برگرون خواسته به دانشگاه کالیفرنیا کمک مالی کند.
آنها عصر هر جمعه در اتاق برگرون در هتل پنینسولا دیدار و دربارۀ سه اثر صحبت میکردند: اخلاق نیکوماخوس ارسطو، تبارشناسی اخلاق نیچه و اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر سارتر. کوپنهاور میگوید گفتوگوهایشان عموماً سه یا چهار ساعت طول میکشید و «به معنای واقعی فلسفی بودند». او به من گفت برگرون، در عین توجه به متون، مشتاق بود بداند چرا بعضی ایدهها مورد اقبال عموم واقع میشوند و بعضی دیگر خیر. کوپنهاور معتقد است «اینکه صاحب نظریه باشید یک چیز است، و اینکه صاحب نظریهای باشید که راه خودش را پیدا کند چیزی دیگر».
به نظر برگرون این جلساتِ گفتوشنود نقطۀ آغازِ کار جدید و زندگی تازهای بود، او اکنون میخواست ثروتش را برای درخشیدن در قلمرو اندیشهها به کار گیرد. اولویت اول او نه ارتقای تفکرِ خود، بلکه تدارکِ پول و مکان برای دیگران بود تا به مسائل اصلی روزگارمان بیندیشند. همکاران و اعضای مؤسسه میگویند اگر نفعِ شخصی هم در میان بود، اشتیاق برگرون برای نشستوبرخاست با افراد باهوش و گفتوگوهای مهیج با آنها بود. رید هافمن، بنیانگذار لینکدین و عضو هیئتمدیرۀ مؤسسۀ برگرون، میگوید برخی افرادِ بسیار ثروتمند دلشان میخواهد همیشه «روی حالت پخش» باشند؛ آنها واقعاً فقط میخواهند خودشان حرف بزنند و دیگران نظرشان را تأیید کنند. هافمن میگوید «نیکولاس دوست دارد بحث کند».
برگرون هرچه در امور فکری تواضع به خرج میدهد، برای جاافتادن و ریشهگرفتن در لسآنجلس بلندپرواز است. او، علاوه بر مونتهوردی و چند آپارتمان در برجهای سیرا، مِلکی نیز در منطقۀ هامبلی هیلز دارد. او قبلاً پای ثابت محافل اجتماعی لسآنجلس بود ولی بچهداری -دو فرزند خردسال دارد- درعینحال که پیوند او را با شهر مستحکمتر کرده، از علاقۀ او به تفریحات شبانه کاسته است. برگرون در سپتامبر سال گذشته چشمگیرترین معاملۀ خود را انجام داد و کاخ هرست در بورلی هیلز را به قیمت ۶۳ میلیون دلار خرید (این معامله، مثل سایر خریدهای او، از طریق یک شرکت هلدینگ صورت گرفت). او، چندی بعد، دو خانۀ مجاور آن را نیز خرید. برگرون میگفت خانهها در زمینی قرار داشتند که زمانی بخشی از مِلک هرست بوده است.
روز بعد از دیدارمان در برجهای سیرا، در یکی از این خانهها ناهار خوردیم. آنتونیو داماسیو، استاد عصبشناسی، روانشناسی و فلسفۀ دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و رئیس کنونی هیئت داوران جایزۀ برگرون، هم به ما پیوست. گرچه آن روز هم هوا سرد بود ولی در بالکن غذا خوردیم. چند بخاریِ ایستاده فضا را تا حدی گرم کرده بود. ناهار با راویولیِ پنیری شروع شد و وقتی سیریل، که غذا را میکشید، گفت بچههای برگرون در پخت راویولیها کمک کردهاند، گل از گلِ برگرون شکفت.
برگرون میگفت جایزهاش میخواهد جای خالی فلسفه را در میان رشتههای مختلف جایزۀ نوبل -که شامل صلح، ادبیات، پزشکی، شیمی و فیزیک میشود- پُر کند (گفتنی است که تاکنون چند فیلسوف برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شدهاند، از جمله برتراند راسل، آلبر کامو و ژانپل سارتر، که آن را نپذیرفت). برگرون معتقد بود جایزۀ او «نشان میدهد فلسفه هم همانقدر مهم است» -موضوعی که با جایزۀ یکمیلیوندلاری برگرون، تقریباً معادل همان مقداری که برندگان نوبل دریافت میکنند، تأیید میشود. اما داماسیو، دانشمند پرتغالیتبار که ظاهری آراسته و صدایی ملایم داشت، میگفت پولْ اعتبار و پذیرش نمیآورد، بلکه قدرت ایدههای موردستایشِ آنهاست که به جوایزشان قبول عام میدهد.
جایزۀ فلسفه و فرهنگ برگرون، که از سال ۲۰۱۶ اعطا شد، برخی از فلاسفۀ برجستۀ امروز، ازجمله پیتر سینگر، مارتا نوسبام و چارلز تیلور را مورد ستایش قرار داده است، اما واژۀ «فرهنگ» در عنوانِ جایزه به مأموریتی بزرگتر اشاره دارد و ظاهراً برداشت هیئت داوران از «فلسفه» برداشتی جامع و فراگیر است. برندۀ جایزۀ سال ۲۰۲۰ دکتر پل فارمر، نویسنده، بشردوست و انسانشناس پزشکی، بود که به فعالیت در کشورهای فقیر شناخته میشود (او در ماه فوریۀ امسال درگذشت). برندۀ سال ۲۰۱۹ روث بیدر گینزبرگ، قاضی دیوان عالی، بود. داماسیو به من گفت هرچند گینزبرگ فیلسوف نبود، فعالیتهای او حول محور ایدهها و کاربستشان در جهان واقعی دور میزد. او میگفت «وجه اشتراک فراوان است» و هدف این جایزه ستایش فلسفه «در معنای وسیع، نه محدود و قارهایِ کلمه» و بزرگداشتِ «عشق به دانش، دانش انتقادی» است.
این تعریفِ فراگیر انتقاداتی را برانگیخته است. برایان لایتر، فیلسوف و استاد مدرسۀ حقوق دانشگاه شیکاگو، معتقد است اعطای جایزه به گینزبرگ ارزش آن را در نظر جامعۀ فلسفه کم کرد. او میگوید معیار برگرون سختگیرانه است: او میخواهد از آثاری تقدیر کند که اثرات اجتماعی قابلتوجهی بر جای گذاشتهاند و حال آنکه، از میان ایدههای منبعث از غارهای فلسفۀ دانشگاهی، معدود ایدهای چنان تأثیر شگرفی بر آحاد جامعه دارد. لایتر میگوید برگرون عملاً «بسیاری از مهمترین فلاسفۀ در قید حیات» را کنار گذاشته است. او از توانایی برگرون در جذب دانشمندان سرشناس تعجب نمیکند، بلکه میگوید این موضوع نشان میدهد «دانشگاهیان معاشرت با ثروتمندان را دوست دارند».
ادوارد هال، مدیر گروه فلسفۀ دانشگاه هاروارد، هم قبول دارد که ظاهراً برگرون به برداشت عوامانهای از فلسفه قائل است که سازوکار فلسفۀ دانشگاهی را بهطور کامل منعکس نمیکند. او بهعلاوه اشاره میکند که در حوزۀ فلسفه، برخلاف رشتههای دیگر، ایندست جوایز چندان اهمیت ندارند. هال میگوید «در فلسفه جایزهای چون جایزۀ برگرون، دستکم امروز که صحبت میکنیم، برای ما مسئلۀ قابلتوجهی نیست». از سوی دیگر، اگر این میلیاردر بخواهد از ثروتش برای جلب اذهان عمومی به علوم انسانی استفاده کند البته کار بدی نیست. هال معتقد است «امروز علوم انسانی در حوزۀ عمومی نیاز به یاری دارد». [اما] «مفهوم وسیعترِ فرهنگ از ارزش تحقیقِ انسانگرایانه میکاهد».
شاید جای تعجب باشد که برگرون عضو هیئت داوران جایزۀ برگرون نیست. او هنگام صرف ناهار گفت «حقیقتاً تصور نمیکنم صلاحیت این کار را داشته باشم». او میگفت میخواهد جایزهاش را «جایزهای درستوحسابی» با داورانی مستقل بدانند. من گفتم اگر کسی که جایزه به نام اوست بخواهد در فرایند انتخاب اثر اعمال نفوذ کند یا، دستکم، رأی بدهد قطعاً هیچکس اعتراضی نخواهد کرد، اما برگرون همچنان بر این عقیده بود که بهتر است تصمیمگیری به داماسیو و همکارانش در هیئت داوران (که اتفاقاً قوام آنتونی آپیا، استاد دانشگاه نیویورک و نویسندۀ ستون «اخلاقپژوه» 7 در مجلۀ نیویورک تایمز، هم در جمع آنهاست) واگذار شود. برگرون گفت «من در این مورد نظری سخت فلسفی دارم که عمیقاً شرقی است». «تصور میکنم ما انسانها در حکم ظرف هستیم. اینطور فکر میکنم. من فقط ظرفم».
دفتر مرکزیِ بیشترِ اندیشکدههای مهم آمریکا، مثل مؤسسۀ بروکینگز، بنیاد هریتج و موقوفۀ کارنگی برای صلح بینالمللی، در واشنگتن است -یا دستکم در آنجا حضوری پررنگ دارد- که البته عجیب هم نیست: واشنگتن پایتخت کشور و مقر حکومت فدرال است. اما برگرون معتقد است لسآنجلس برای مؤسسهاش مناسبتر است. او میگوید، علاوهبر آنکه جوّ روشنفکرانۀ این شهر بهمراتب از آنچه میگویند پرتحرکتر است، لسآنجلس «فضای ذهنی و فیزیکی» ضروری برای تأمل عمیقتر بر «مسائل اساسیِ مورد ابتلای ما بهعنوان انسان» را در اختیار میگذارد. بهعلاوه لسآنجلس راه رسیدن به اقیانوس آرام است و برگرون باور دارد که قرن ما «قرن آسیا-اقیانوسیه» است.
از این گذشته، مؤسسۀ برگرون با بسیاری از اندیشکدههای دیگر فرق دارد، چون ایدئولوژی مشخصی ندارد و لزوماً بهدنبال گماردن آدمهای خودش درون دولت نیست. ناتان گاردلز رجُل سیاسی کهنهکار کالیفرنیایی و تحلیلگر مسائل بینالمللی است که همراه برگرون مؤسسه را بنیاد گذاشت و اکنون سرویراستار نشریۀ نئوماست. او میگوید این سازمان «بیشتر متمایل به چپ است تا راست» ولی میکوشد «فراایدئولوژیک» عمل کند. مؤسسۀ برگرون میخواهد به دولتهای مردمسالار کمک کند کارآمدتر و فراگیرتر باشند. گاردلز که معاشر جری براون، فرماندار اسبق کالیفرنیا، است به حمایتِ مؤسسه از مجمعهای شهروندی -گروههایی متشکل از رأیدهندگان که مسائلی چون تغییرات اقلیمی را بررسی و خطمشیهایی را پیشنهاد میکنند- بهعنوان نمونهای از عملکرد آن اشاره میکند. هدفْ احیای روند مردمسالارانه و، درعینحال، خصومتزدایی از سیاست است، ولی دان ناکاگاوا، معاون اجرایی مؤسسه، معتقد است رسالتِ مؤسسۀ برگرون در سالهای اخیر بهتدریج تحول یافته و اکنون «بسیار خاصتر و فلسفیتر است.
افق تازۀ فعالیت ما، جداً، سرککشیدن در پدیدههای ناشناخته است». ناکاگاوا از پروژهای موسوم به دگرگونیهای بشر یاد میکند که، همزمان، بهعنوان بخشی از مؤسسه شکل گرفت. طرح اولیۀ این پروژه را توبایس ریس پیشنهاد کرد. او معتقد بود هوش مصنوعی و زیستفناوری در حال بازتعریف معنای انسانبودن است و قصد داشت به گفتوگوها میانِ اهالی فناوری، فیلسوفان و هنرمندان پر و بال دهد، گفتوگوهایی دربارۀ اینکه پیشرفتهای امروزْ ما را بهعنوان یک گونه به کدام سو میبرند؟ پروژۀ دگرگونیهای بشر ایندست تبادلات را در فیسبوک، گوگل و شرکتهای فناوریِ دیگر تسهیل نموده و در پروژهها مشارکت کرده است.
مطابق نظر ناکاگاوا، این روزها تأکید بر حمایت از ایدههای انقلابی است. او میگوید «اگر ما تنها یکایده بپروریم که حقیقتاً نحوۀ تفکر مردم جهان را تغییر دهد، به موفقیت رسیدهایم». او میافزاید «اما چهبسا موفقیت تا مدتها پس از مرگمان حاصل نشود» و ازاینرو خاطرنشان میسازد که «این کار مستلزم سرمایهگذاریِ صبورانه است». برگرون، منبع آن سرمایه، ظاهراً خیلی صبور است. او میگوید ممکن است دههها یا شاید سدهها طول بکشد تا ایدهها رواج یابند، و مشکلی با این قضیه ندارد. ایدههای دورانساز، معمولاً، در آغاز «بدیهی یا پرطرفدار» نیستند و برخی از بزرگترین متفکران مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند. برگرون میگوید «سقراط مسموم شد. عیسی مسیح درنهایت کارش به صلیب کشید، اینطور نیست؟ کارل مارکس را تبعید کردند. اسپینوزا تبعید شد. کنفوسیوس، عملاً، تبعید شد». او میگوید مؤسسه باید دستاوردهای ملموس خود را به نمایش بگذارد، وگرنه «نمیتوانیم مردم را جلب کنیم». اما برای ارزیابی میزان اثربخشیِ آنچه او مهمترین کار مؤسسه میداند هیچ متر و معیارِ کوتاهمدتی در دست نیست. برگرون میگوید ما در «جامعهای فوقالعاده نتیجهمحور» زندگی میکنیم، ولی «تنها حوزهای که قابل ارزیابی نیست» ایدههای بنیادین است.
با توجه به اشتیاق برگرون به پرسشهای مهم، بیراه نیست اگر بخواهیم نظر او را دربارۀ طرحهای محدودسازی ثروتمندان بدانیم. او میگوید نگرانیهای موجود در خصوص نابرابری «کاملاً بحق و بجا هستند». به نظر او سرمایهداری نشان داده که در ارتقای استانداردهای زندگی تأثیر بسزایی دارد، ولی درعینحال نظامی است که انگیزۀ بهترینبودن را در افراد ایجاد میکند و معدود کسانی نیز همواره راه موفقیت را تا درجات عالی طی میکنند. حال، بهجای تنبیه این «افراد متمایز» بهتر است ترتیبی فراهم شود که دیگر افرادِ جامعه مستقیماً از موفقیت آنها منتفع گردند. به بیان دقیقتر، او معتقد است که عموم مردم باید از طریق «صندوق ثروت ملی» سهمی برابر از شرکتهای نوپا را دریافت کنند. این روش نوعی «پیشتوزیع» 8 است -ایدهای پرطرفدار میان خورههای سیاستِ چپِ میانه که مورد حمایت مؤسسۀ برگرون نیز هست. در این روش، ثروتْ پیشاپیش تقسیم میشود، پیش از آنکه کار از کار بگذرد و مجبور شوند ثروت را دومرتبه توزیع کنند. برگرون میگوید «با این روش، بهجای اینکه پیشرفتِ افراد متمایز متوقف شود، هر کس صاحب سهمی از موفقیت آنها خواهد شد».
اما برگرون اعتراف میکند که ثروتْ زبانش را بسته: مردم فوراً خیال میکنند او هم از آن خرپولهایی است که میخواهد از پرداخت مالیاتِ بیشتر طفره برود (برگرون مدعی است با افزایش مالیات مشکلی ندارد، اما تصور نمیکند سیاستهای توزیع مجدد تأثیر چندانی در اصلاح نابرابری اقتصادی داشته باشد). او میگوید که چون میلیاردر است انگیزههایش را غالباً با دیدۀ تردید مینگرند و ایدههایش بهندرت برحسب کیفیتشان مورد قضاوت قرار میگیرند.
پرسیدم که آیا، به نظر او، ثروتِ کلان بدنامی میآورد؟ پاسخ داد که «صد درصد». بعد دربارۀ جرج سوروسِ میلیاردر و تلاش او برای پذیرفتهشدن در جمع روشنفکران حرف زدیم. برگرون گفت «او خیلی بزرگتر از آن چیزی است که مردم فکر میکنند». اما ایدههای سوروس بهخاطر ثروتش غالباً نادیده گرفته شدند.
برگرون میگفت «ثروتش همیشه مانع بیان نظراتش میشود» -و همین دربارۀ خودِ او نیز صدق میکرد. «خودم اسباب بدبختیِ خودم را ساختم و خودم مقصرم». او میگفت ثروتش درعینحال که «گشایشهایی به وجود آورده»، وبال گردنش نیز بوده است. به شوخی گفت که «شاید بهتر باشد با اسم مستعار فعالیت کنم». «احتمالاً جو اسمیت بد نباشد».
این مطلب را مایکل استاینبرگر نوشته و در تاریخ ۷ مه ۲۰۲۲ با عنوان « How the ‘Homeless Billionaire’ Became a Philosopher King» در وبسایت نیویورک تایمز به انتشار رسیده است و برای نخستینبار با عنوان «چطور یک میلیاردر بیخانمان به فیلسوفشاه تبدیل شد» در بیستوچهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ عرفان قادری منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۷ آبان ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
مایکل استاینبرگر(Michael Steinberger) نویسنده و روزنامهنگاری آمریکایی است که پیش از این در اسلیت دربارۀ غذاها و نوشیدنیها مینوشت. او امروز بهعنوان نویسندۀ آزادکار با مطبوعات مختلف کار میکند. استاینبرگر برندۀ چند جایزۀ معتبر روزنامهنگاری در زمینۀ غذا و نوشیدنی بوده است.
پاورقی
1 Nicolas Berggruen
2 Noema
3 Berggruen Prize for Philosophy and Culture
4 Long Is the Road
5 The San Francisco Chronicle
6 private equity
7 Ethicist
8 predistribution
انتهای پیام