خرید تور تابستان

چرا تعلیم و تربیت فراموش شده است؟ | رضا داوری اردکانی

رضا داوری اردکانی فیلسوف ایرانی در روزنامه اطلاعات مطلبی نوشته است که بخش اول آن را در ادامه می‌خوانید.

«در ابتدای اخذ و اقتباس تجدد، ما نه فقط از آموزش و پرورش غافل نبودیم، بلکه به آن اعتنای خاصی داشتیم. در برنامه اعزام دانشجو در سال‌های ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲ قید شده بود که: « از میان دانشجویان اعزامی به اروپا و امریکا، دو نفر باید درس تعلیم و تربیت بخوانند.» نود و یک سال پیش هم اولین گزارش درباره آموزش و پرورش ایران را عیسی صدیق (به عنوان رساله دکتری اش) در دانشگاه کلمبیا نوشت و عجیب که هنوز هم وقتی این گزارش کوتاه را می‌خوانیم، برایمان حرفهای تازه و آموزشی دارد!

مناسب می‌دانم که با گرامیداشت یاد مرحوم دکتر علی شریعتمداری ـ اولین رئیس فرهنگستان علوم ـ چند کلمه‌ای از تعلیم و تربیت بگویم. تعلیم و تربیت مهمترین مسأله ماست و متأسفانه این مهمترین مسأله مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته و تقریباً از نظر افتاده و فراموش شده است! در جهان کنونی مسائل علم میان همه کشورها کم و بیش مشترک است و درست بگویم کشورهای جهان در هیچ‌ چیز به اندازه علم، مسائل مشترک و کار مشابه ندارند. مع‌هذا ترتیب اهمیت مسائل در همه جا به یک اندازه نیست؛ چنان‌که اکنون مسأله بازسازی انسان نئاندرتال ممکن است در جهان تکنوسیانس مهم باشد و البته دانشمندان ما هم می‌توانند به آن توجهی داشته باشند؛ اما این مسألۀ مهم ما نیست. اصلاً مسألۀ مهم در جهان توسعه‌نیافته، نمی شود از مسائل کشور و از سیاست و اقتصاد و فرهنگ و جامعه جدا باشد. مسأله مهم ما امروز آموزش و پرورش و مدیریت و کار و تولید است؛ ولی ظاهراً نظر رایج و غالب چیز دیگری است و به آموزش و پرورش اهمیتی که باید، داده نمی‌شود.

در ابتدای اخذ و اقتباس تجدد، ما نه فقط از آموزش و پرورش غافل نبودیم، بلکه به آن اعتنای خاصی داشتیم. در برنامه اعزام دانشجو در سالهای ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲ قید شده بود که: « از میان دانشجویان اعزامی به اروپا و امریکا، دو نفر باید درس تعلیم و تربیت بخوانند.» نود و یک سال پیش هم اولین گزارش درباره آموزش و پرورش ایران را عیسی صدیق (به عنوان رساله دکتری اش) در دانشگاه کلمبیا نوشت و عجیب که هنوز هم وقتی این گزارش کوتاه را می‌خوانیم، برایمان حرفهای تازه و آموزشی دارد! من وقتی وارد دانشگاه شدم که نسل اول دانشجویانی که تعلیم و تربیت خوانده بودند، در دانشگاه تهران و در دانشسرای عالی استاد بودند. در زمان استادی اینان هم نسل دیگری پرورده شد. دکتر شریعتمداری و دکتر کاردان و دکتر شکوهی در زمره آنان بودند. البته هنوز هم دانشمندانی در کار پرورش و پژوهش تعلیم و تربیتند. ما در حدود شصت سال است که «دانشکده علوم تربیتی» داریم و استادان و فارغ التحصیل های این دانشکده اگر در وضع آموزش و پرورش و مسائل آن تأمل و تحقیق نمی‌کنند، چه می‌کنند؟

مشکل دانشمندان جهانی

ما یک گرفتاری بزرگ در همه علوم و به‌خصوص در علوم انسانی و اجتماعی (شاید به استثنای علم اقتصاد) داریم و آن اینکه دانشمندانمان بیشتر دانشمندان جهانی‌اند. علم چنان‌که اشاره شد، جهانی است، مسائلش هم جهانی است؛ ولی در هر کشوری مسائل خاص مربوط به پیشرفت و توسعه و فنّاوری (تکنولوژی) وجود دارد که دانشمندان باید به آنها بپردازند و اگر بپردازند، علم جایگاه شایسته اش را در کشور پیدا می‌کند. دانشمندان ما هنوز به اندازه کافی نگاهشان را از «علم جهانی» به سوی «علم وطن تاریخی» برنگردانده‌اند و این البته گناه آنان نیست؛ یا همه گناهش را به گردن آنان نباید انداخت؛ زیرا وقتی سازمان‌ها و مؤسسات مالی و صنعتی و کشاورزی و اداری به علم نیاز نداشته باشند، دانشمند چه تأثیری می تواند در توسعه کشور داشته باشد و چگونه علم جهانی را در نسبت و ارتباط با کشور وارد کند؟

علم جدید نظام (سیستم) دارد و این نظام در درون یک نظام کلی‌تر قرار گرفته است. نظام اول معرفت شناختی (اپیستمولوژیک) است و نظام دوم وجودشناختی (انتولوژیک). در نظام معرفت شناختی، علوم از بالا تا پایین به هم بسته‌اند. علم اول و بالاتر یعنی ریاضیات کلی‌ترین و بسیط‌ترین علوم است و بعد از آن به ترتیب: علوم فیزیک، شیمی، زیست شناسی و بالاخره علوم اجتماعی قرار دارند. هر چه از بالا به پایین می‌آییم، کلیّت علم کمتر و پیچیدگی آن بیشتر می‌شود. علوم اجتماعی پیچیدگی و دشواری های خاص دارند؛ اما پیوستگی دیگر علوم که فهمش نیز دشواری ها دارد، پیوستگی وجودی است. علم امری محقَق و متحقَق در جامعه است و در این تحقق، هر علمی جایگاهی دارد؛ ولی تحقق علم در جامعه، امری جدا و بیرون از زندگی جامعه نیست، بلکه علم در جان جامعه تحقق می‌یابد، یا در خانه جان آن سکونت می‌کند.

وقتی علم جدید در اروپا به‌وجود آمد، آن را «علم تصرف در جهان برای بهبود زندگی می‌دانستند» و از ابتدا «علم جهانی» و «علم ملی» دو علم متفاوت نیستند. علم وقتی در حدّ ذات خود منظور شود، جهانی است و چون به مسائل جهان تاریخی بپردازد، تعلق خاص به یک کشور تحقق تاریخی پیدا می‌کند و این از آن روست که هم علمها با هم نسبت و پیوستگی دارند و هم علم هر زمان و هر عالمی که شئون تاریخی و زندگی مردم آن زمان با هم در تناسب و سازگاری اند. به بیان دیگر با پیش آمد تجدد، علم در سیستم و نظام تاریخی و تمدنی، جایگاه خاصی یافته است.

کشورهای پیشرو در تجدد نیاز نداشته‌اند که علم را با جامعه و زندگی پیوند دهند؛ اما برای کشورها و مردمی که علم جدید با نظام زندگی شان پیوند نداشته و آن را جدا به عنوان علم جهانی آموخته و اخذ کرده‌اند، با این مشکل بزرگ مواجه بوده‌اند که چگونه علم را در نظم تاریخی و فرهنگی که از گذشته وجود داشته است، وارد کنند؟ زیرا نه جامعه قدیم پذیرای علم جدید است و نه علم جدید با نظام قدیم زندگی سازگاری دارد؛ پس برای اینکه علم جایی پیدا کند، باید ابتدا راه برای آن باز شود؛ راهی که باید رو به سوی نظم مدرن از طریق اجرای برنامه‌های توسعه داشته باشد. از آنچه گفته شد، نتیجه می‌شود که تقسیم علم به علم جهانی و علم ملی، یک تقسیم موقت و ناظر به توسعه‌نیافتگی کشورهایی است که مردمش از طریق اقتباس، با دانش جدید آشنا شده‌اند و می‌شوند. وگرنه علم جدید هر جا و هر وقت باشد، جهانی است، منتهی به هر جامعه‌ای نمی‌رود و اگر برود، تا زمانی که خانه برایش آماده نشود، شاید دچار تنهایی و سرگردانی باشد.

موانع استقرار یافتن نظام علم

از جمله موانع استقرار یافتن نظام علم، دوری از فناوری و محدود ماندنش در دانشگاه و در محافل اهل دانش و پژوهش است. وقتی گفته می‌شود که علم باید از محفل اهل دانش به جامعه و فضای کار و زندگی وارد شود، کسی با آن مخالفت نمی‌کند. دانشمندان نیز به تنهایی از عهده محقق کردنش نیز برنمی‌آیند. در جهان توسعه‌یافته مشکل جدایی علم از زندگی و کار و فناوری، کمتر وجود داشته است و این مشکل مخصوصاً در کشورها و مناطق توسعه‌نیافته پدید آمده است. در این مناطق همه حتی اگر گرفتار ایدئولوژی ضدتجدد و توسعه هم باشند، ابزار و اشیای تکنیک را می‌خواهند و زندگی‌شان وابسته به این ابزار و اشیاست؛ یعنی در عمل و رفتار عادی، علم و زندگی را به هم پیوسته می‌دانند؛ اما اگر در مقام تصمیم‌گیری و سازماندهی قرار گیرند، از عهده برنمی‌آیند و توانایی طراحی و پدید آوردن نظمی که علم و فناوری و مدیریت و کار و آموزش در آن کم و بیش هماهنگ باشند، برنمی‌آیند.

دانشمندان هم وظیفه‌شان آموزش و پژوهش است. آنها به بهره برداری علم نمی‌اندیشند و اگر کسانی از میانشان اهل نظر باشند و به شأن و جایگاه علم در اکنون و آینده کشور خود بیندیشند، حرفشان به‌ندرت محل اعتنا قرار می‌گیرد و به جایی می‌رسد، به‌خصوص که بعضی فضلا و دانشگاهیان که قائل به بی‌ربطی امور بوده‌اند، علم را از فناوری و هر چیز دیگر جدا دانستند و نسبت و تناسبی میان امور جهان ندیده‌اند و عجبا که این رأی کم و بیش مقبولیت هم یافته است! اندیشۀ «بی ربط بودن امور به یکدیگر»، اگر به کار وجهی از نئولیبرالیسم و استیلای تکنیک می‌آید، در جهان توسعه‌نیافته جز اینکه به درد توجیه نادانی و درماندگی بخورد، به هیچ‌ کار دیگر نمی‌آید. قول به بی ربط بودن امور، وجهی از پریشانی و پراکندگی خاطر و تسلیم به آشوب کارها و چیزها و سازمان‌ها و قواعد و مقررات غالباً بی جا و ناموزون و نامتناسب و عین توسعه‌نیافتگی است.

بر اساس این اصل بود که روشنفکری دینی پدید آمد. روشنفکران دینی همه چیز را با هم قابل جمع دانستند. آنها نه با حقیقت دین کاری داشتند و نه تجدد و آثار و شئون و فرهنگ و سیاست آن را به درستی می‌شناختند و با این مایه از علم و ذکر و فکر بود که و از جمع دین و آزادی گفتند و طراحی حکومت دینی را به عهده گرفتند. در اینکه اعتقاد مردمان به دین، منافاتی با آزادی خواهی ندارد، تردید نمی‌کنیم؛ اما جمع شریعت و رأی و نظر مردمان وقتی میسر است که همه مردم ملتزم به اطاعت از شرع باشند. حاصل تجربه جمع شرع با آرای مردم، چیزی جز یک قانون اساسی پر از تعارض و استقرار حکومتی که عمده سودایش برانداختن نظام کفر و ضد اسلام است و وظیفه خود را اجرای قوانین شرع می‌داند و مردم را به رعایت آن قواعد ملزم می‌سازد، نبود.

روشنفکری دینی بی‌آنکه خودآگاهی به آنچه می‌گوید داشته باشد، مقدمات طرح جمع الزام شرعی و رعایت قواعد صوری دمکراسی را پیش آورد و این طرح به‌خصوص در طی بیست اخیر تحقق یافت. در چنین وضعی، علم چه جایگاهی دارد؟ علم و دمکراسی قدر و شأن یکسان یا نزدیک به هم دارند و حکومت از هر دو برای خود بهره می‌برد. از نام دمکراسی در هنگام ضرورت و از علم برای رسیدن به تکنولوژی‌های نظامی و ساختن سلاح‌های پیشرفته؛ پس دیگر این سخن که دانش باید جایگاه و ریشه‌ای در زمین درک و فهم و عمل مردم هر کشور داشته باشد، وجهی ندارد و در گوشها نمی‌گیرد و کسی به آن فکر نمی‌کند.

علم و پژوهش

همه می‌گویند علم را باید آموخت و آنها که آموخته‌اند، چه بهتر که به پژوهش هم بپردازند؛ اما پرسش این است که: علم را برای چه بیاموزند؟ و چرا پژوهش کنند؟ اگر باید علم جدید را بیاموزند، قاعدتاً این علم باید مزیتی بر علوم زمان های دیگر داشته باشد. پاسخ روشن است: این علم، کمال علم است و در هر زمان باید علم زمان را که کمال علم است، آموخت. دریغا که نمی‌دانند این علم از آن جهت به پیشرفت های بزرگ نائل شده است که از مسیر علم قدیم روگردانده و بنا را بر اصول و قواعد تازه ناظر به تسخیر طبیعت و تصرف در جهان و احراز قدرت گذاشته است.

البته دانشمندان کمتر به این اصول و قواعد اعتنا می‌کنند؛ زیرا آنها هر یک در حوزه خاصی از دانش تخصص دارند و در آن حوزه پژوهش می‌کنند. آنها دیگر کاری به این ندارند و نباید داشته باشند که علم چرا و از چه طریق پیشرفت کرده است. اندیشیدن به این چرا و از چه، طریق کار «فیلسوف» است. «دانشمند» به فیزیک گالیله نظر دارد و آن را مهم می‌داند و کاری ندارد که او چه تلقی تازه‌ای از طبیعت و نسبت آدمی با آن و جایگاه علم و کارکرد آن داشته است؛ و اگر گفته شود که او برای اولین بار گفت که: «طبیعت به زبان ریاضی سخن می‌گوید» یا «خداوند با قلم ریاضی جهان را آفریده است»، به اهمیت این نظر توجه نمی‌کنند، بلکه آن را یک امر مسلم و بی‌چون و چرا می‌داند که اگر هم گالیله آن را اظهار کرده باشد، همه دانشمندان در همه جا همیشه از آن خبر داشته و بر اساس آن پژوهش می‌کرده‌اند!

ولی ریاضی دانستن طبیعت، یک کشف یا درست بگوییم یک حادثه در تاریخ بشر و در علم بشر است و اگر این حادثه روی نداده بود، علم جدید به‌وجود نمی‌آمد و علم همچنان درک موجودات چنان‌که هستند، بود و می‌گذاشت چیزها چنان‌که هستند، باشند؛ ولی علم جدید طبیعت و جهان را به خود وانمی‌گذارد و اجازه نمی‌دهد موجود چنان‌که هست، باشد و بماند، بلکه آن را تحت نظر قرار می‌دهد و در آن تصرف می‌کند و به آن صورت می‌بخشد. پس پژوهش هم دیگر وصف و گزارش چیزها چنان‌که هستند، نیست، بلکه طرح دگرگون کردن آنهاست. پس اگر پژوهش‌ها راهی به دگرگونی نگشایند و صرفاً در پایگاه های علم ذخیره شوند، نمی‌توان گفت اثر علمی نیستند، اما منشأ تغییر نمی‌شوند. شاید سازمان‌هایی هم که باید آن طرحها را اجرا کنند، وجود نداشته باشند و به این جهت بدون استفاده می‌مانند.

پس وقتی از جایگاه علم و نظام علمی گفته می‌شود، مراد این است که سازمان‌های علمی و تکنولوژیک و مالی و اداری قاعدتاً باید با هم مرتبط باشند و هر شأنی به شئون دیگر پیوسته باشد و به آنها مدد برساند. علم یک کشور اگر با فناوری و اقتصاد و مدیریت و آموزش و پرورش آن ارتباط و نسبتی نداشته باشد، چه اثر دارد؟ و وجه بودنش چیست؟ علم امر تزیینی و تفننی نیست؛ ولی چه کنیم که گاهی در جایی به کار نمی‌آید و ناگزیر زینت و مایه تفنن می‌شود! برای توجیه این وجه تزیینی نیز به سخنان اخلاقی از این قبیل متوسل می‌شوند که: «دانشمند به سود و علم کاری ندارد» و «علم اشرف از آن است که ارزشش با سود سنجیده شود»؛ غافل از اینکه این نظر اخلاقی که در مورد روحیه و رفتار دانشمند درست است، به ماهیت علم جدید ربطی ندارد.

علم جدید، علم تکنولوژیک است و اگر با تکنیک و تکنولوژی همراه و قرین نباشد، چیزی جز زینت نخواهد بود. متقدمان که از «شرف علم» می‌گفتند، علوم را بر حسب موضوعشان طبقه بندی می‌کردند. علمی که موضوعش شریف‌تر بود، اشرف علوم خوانده می‌شد. اکنون که مهمترین علوم، ریاضیات و فیزیک و زیست شناسی و علوم پزشکی و مهندسی‌اند، به دشواری می‌توان از برتری علم سخن گفت و چه معنی دارد که کسی برود علم مکانیک یا اصلاح بذر و جراحی استخوان و هوش مصنوعی بخواند و آن علوم را به کار نبرد و از اینکه آنها را می‌داند، خرسند باشد؟!

از یک خلط و اشتباه دیگر هم باید پرهیز کرد: معمولاً فیزیکدان و شیمیدان و زیست‌شناس علم خود را کاربردی نمی‌دانند و آن را به کار نمی‌برند؛ ولی آیا اگر زیست‌شناسی و شیمی و فیزیک و در صدر همه اینها ریاضیات علوم لازم تکنولوژی نبودند، اعتبار و قدر این علوم را چگونه می‌توانستیم معین کنیم؟ توجه کنیم که تکنولوژی در اوج و مرتبه بالاترش با علم یگانه می‌شود. یادمان باشد که بمبهای اتمی و هیدروژنی را دانشمندان و فیزیکدانان طراحی کردند و ساختند و دانشمند صلح‌دوستی مثل انیشتین بود که به رئیس‌جمهوری امریکا نامه نوشت که برای پایان دادن به جنگ، می‌توان از سلاح اتمی بهره برد و البته خیلی زود پشیمان شد!

دانشمندان چون معمولاً اهل صدق و درستی‌اند، کار جهان و نظم آن را با روحیه خود قیاس می‌کنند و چون می‌پندارند که تکنولوژی‌ها وسیله‌اند، می‌گویند از وسیله‌ای که در راه خوب و بد می‌تواند به کار رود، فقط در راه خوب باید بهره برد. گاهی دانشمند چندان خوش‌بین است که می‌پندارد از سلاح کشتار جمعی نیز می‌توان در راه اخلاق و بهبود وضع جهان استفاده کرد! انیشتین در این خوش باوری تنها نبود. ورنر هایزنبرگ در کتاب «کل و جزء» آورده است که او و بعضی دیگر از فیزیکدانان اروپا در زمان جنگ، مشغول ساختن سلاح اتمی بودند و می‌خواستند که با آن به جنگ پایان دهند! نمی‌توان گفت که در این تلقی و درک و فهم یکسره بر خطا بودند؛ زیرا وجود سلاح اتمی بعد از جنگ تا حدودی از بروز جنگ بین‌المللی جلوگیری کرد؛ اما با این توجیهات نمی‌توان و نباید تکنولوژی را وسیله‌ای در اختیار مردمان دانست. وسیله جنگی، وسیله جنگ است و به کار صلح نمی‌آید. حکومت‌ها شاید بتوانند تا مدتی از به کار بردن سلاح‌های هسته‌ای خودداری کنند؛ اما نمی‌توانند آنها را در راهی دیگر و برای تأمین مصالح مردمان خرج کنند.

به بحث خود بازگردیم. سخن به اینجا رسیده بود که دانشمندان ما و به‌خصوص دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی بیشتر «دانشمند جهانی»‌اند. این جهانی بودن را در مورد فیزیکدان ها و شیمیدان ها می‌توان تا حدودی موجه دانست؛ اما مهندسان باید «جهانی ـ ملی» باشند و دانشمندان علوم اجتماعی اگر صرفاً جهانی و نه جهانی‌ ـ ملی باشند، منشأ اثر مهمی در زمان خود نمی‌شوند. مسائل علوم انسانی و اجتماعی در زمان و موقع تاریخی خاصی مطرح می‌شوند و برخورداری از معلومات و اطلاعات علمی برای طرح آن ضرورت دارد؛ اما این اطلاعات و معلومات اگر راهنما و پشتوانه طرح و حل مسائل تاریخی نباشند، چیزی جز فضل و علم شخصی برای صاحب آن نیستند.

علوم اجتماعی در جهان توسعه‌نیافته

ما دانشمند علوم اجتماعی کم نداریم؛ اما بسیاری از آنها شاید به جهات تاریخی و سیاسی، به مسائل کشور و جامعه خود کم توجهند یا اگر توجه بکنند، خیلی زود به منطقه سیاست وارد می‌شوند. شاید هم حق دارند؛ زیرا مشکل بزرگ در جهان توسعه‌نیافته، مشکل سیاست است؛ چنان‌که بعضی از دانشمندان که از تحقیق و مطالعه مسائل زمان خود چشم می‌پوشند، ملاحظات سیاسی را در نظر دارند. در پژوهش‌های اجتماعی روابط و مناسبات مناسب معلوم و معین می‌شود و این شاید به مذاق حکومت خوش نیاید؛ زیرا حکومتی که با روابط و مناسبات موجود سازگاری و موافقت دارد، نمی‌تواند بپذیرد که قواعد و رسوم دیگری جز آنچه او می‌پسندد، در کار آید و مرسوم و متداول شود. به این جهت مطالعات و تحقیقات اجتماعی که معمولاً صورت و وجه انتقادی هم دارند، مطلوب حکومت ها نیستند و بعضی از این حکومت ها این مطالعات و پژوهش‌ها را برنمی‌تابند. به این جهت دشواری کار دانشمند علوم اجتماعی در جهان توسعه‌نیافته مضاعف است زیرا علاوه بر مشکلاتی که همه دانشمندان دارند مشکل سیاسی هم دارد.

حکومت‌های کشورهای توسعه‌نیافته علوم اجتماعی را دوست نمی‌دارند. حزب بلشویک در روسیه و اتحاد جماهیر شوروی سعی کرد «علوم اجتماعی بلشویکی» بسازد و در این کار موفق نشد و لطمه‌ای بزرگ از این طریق به روسیه و جمهوری‌های دیگر اتحاد شوروی وارد کرد. متأسفانه حکومت بلشویک‌ها و فساد خاص آن که همه چیز و همه جا را فاسد می‌کرد، مدل و سرمشق بسیاری از حکومت‌ها در جهان توسعه‌نیافته شده است. صفت خاص شوروی پیروی از مارکسیسم و کمونیسم نبود، امر مهم آنجا استیلای استبداد امنیتی مخوف حکومت بود. انقلاب بلشویکی، روسیه را که می‌توانست رویی به اروپا و تجدد اروپایی داشته باشد، از جهان جدا کرد و به درجا زدن و حتی به قهقرا رفتن واداشت. البته بلشویسم اروپایی بود، نه اینکه از بیرون آمده باشد؛ اما مظهر شأن مخرب با مخرب‌ترین وجه نیست‌انگاری اروپایی بود.

این که چه استعداد و قابلیتی در روسیه بود و در مناطق توسعه‌نیافته کنونی هست که از شأن سازندۀ نیست‌انگاری می‌گذرند و شأن ویرانگر آن را اخذ می‌کنند، درکش آسان نیست و شاید طرحش را بیهوده و خیالی بدانند؛ زیرا فهم مشترک دوست می‌دارد که تصمیمات شخصی و گروهی را منشأ آثار سیاسی بشناسد و به این که فهم این گروه‌ها چیست و از کجا آمده است، نمی‌اندیشد. اشخاص و گروه‌ها در زمان و موقع و مقام و با فهم تاریخی که دارند، تصمیم می‌گیرند. زمان گاهی زمان خردمندی است و گاهی در آن بی خردی غلبه دارد. اگر روسیه دچار بی‌خردی قومی و تاریخی نبود، لنینیسم و استالینیسم را که بدتر از حکومت تزاری بود، جانشین این حکومت نمی‌کرد. روسیه در آغاز قرن بیستم یک نمونه بود. حکومت شوروی با کشیدن پرده آهنین به دور خود و با دروغ و تحریف، با برخورداری از انتساب به مارکسیسم و سوسیالیسم و کمونیسم، در همه جهان نفوذ کرد و احزاب کمونیست تابع شوروی در همه جا تشکیل شد و آنها مارکسیسم مخوف و پر از دروغ اتحاد جماهیر شوروی را ترویج کردند. بخش مهمی از فساد کنونی جهان توسعه‌نیافته به اثر و تأثیر سیاست‌های جهانی شوروی بازمی‌گردد. در این جهان مخصوصاً علوم انسانی تحت تأثیر مارکسیسم استالینی قرار گرفته است.

کاستی علوم اجتماعی در پژوهش

نمی‌گویم جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان و جمعیت‌شناسان و… در کار پژوهش نیستند؛ اما کمتر می‌توانند به دردهای اصلی زمان و روزگار نظر می‌کنند؛ زیرا یا آن دردها را گفتنی نمی‌دانند، یا چون منشأش آشکار است، تحقیق و پژوهش درباره آنها را لازم نمی‌دانند؛ ولی کار دانشمند علوم اجتماعی گفتن درد و خبر دادن از آن نیست، بلکه وصف خاص درد و بیان علل و جهات مبتلا شدن جامعه و کشور و مردم به آن است. تا آنجا که من می‌دانم، در کشور ما هیچ‌ تحقیقی درباره «سیر حکومت از زمان مشروطه تا کنون»، صورت نگرفته است. هیچ‌ کس نگفته است که چرا مشروطه تعطیل شد و تعطیل شدن آن عادی تلقی شد.

هزاران مقاله درباره کودتای 28 مرداد سال 32 نوشته شده است؛ اما هنوز نمی‌دانیم چرا کودتا به‌آسانی صورت گرفت و مردم ایران آن را تحمل کردند. در هیچ‌ یک از این مقالات و نوشته‌ها به بوروکراسی ناتوان و بی‌نظمی در امور و اخذ مقلدانه شئون تجدد به صورت پراکنده و بی‌ارتباط با یکدیگر و نبود سازمان‌های مدنی و بی‌بنیادی مؤسسات مالی و تجاری و صنعتی اشاره‌ای هم نشده است و بحثها و گزارش‌ها با یادآوری اینکه کودتا با هزینه‌ای کمتر از 30هزار دلار دولت ملی را سرنگون کرد، پایان می‌یابد؛ ولی دولت ملی با هزینه 30هزار دلاری سقوط نکرد. این حکومت اگر بنیاد داشت، امریکا و انگلیس نمی‌توانستند آن را ساقط کنند. آنها مگر می‌توانند در ژاپن و دانمارک و ایسلند کودتا راه بیندازند؟ کودتا در جایی صورت می‌گیرد که حکومت ملی ریشه ندارد. ما هرگز به فکر این ریشه نبوده‌ایم و نمی‌دانیم حکومت ملی چگونه در زمین اروپا و بعضی مناطق دیگر ریشه کرده است و در جاهای دیگر می‌تواند ریشه کند!

به این هم نمی‌دانم تا چه اندازه توجه شده است که در جهان توسعه‌نیافته سیاستی که هیچ‌ ریشه ندارد، به هر کاری می‌تواند دست بزند و در همه امور کشور و مردم دخالت کند. جمع این ضعف و قدرت چگونه ممکن می‌شود؟ به عبارت دیگر چگونه حکومتی که بنیاد ندارد، هر چه بخواهد، می‌کند و کشور دارای منابع انسانی و مادی (مثل افغانستان) را به قعر فقر و ذلت می‌کشد و باز طلبکار مردم و مدعی حکومت‌های بزرگ است! چه می‌شود که در آنجا مردم نمی‌خواهند یا نمی‌توانند حکومتی را که می‌خواهند، تعیین کنند تا سیاستی که می‌خواهند، اجرا شود.

شاید مشکل را در همین جا بتوان یافت. اهل فرهنگ و سیاست و دانش در منطقه ما هر چه بوده‌اند و هر چه کرده‌اند، در صد سال اخیر هرگز یک برنامه هماهنگ سیاست و اقتصاد و مدیریت و فرهنگ نداشته‌اند! تصمیمات‌شان هم بیشتر به اقتضای ضرورت یا به حکم شهرت بوده است. وقتی تصمیم سیاسی به اقتضای شهرت و منفعت ظاهری و موقت گرفته می‌شود، جوانب کار و آثار احیاناً نامطلوب و مضر آن از نظر دور می‌ماند. وقتی سدسازی در کشور ما آغاز شد، آن را اقدامی مفید یافتند و فکر کردند که باید آن را برای همیشه در همه جا ادامه دهند؛ پس هر جا جوی آبی دیدند، سدی ساختند و به آثار و نتایجش در کشاورزی و تغییرات اقلیمی و برهم خوردن قرار و مدار زندگی مردمان منطقه توجه نکردند و چه بسا که از آن برای رسیدن به سود و مصلحت شخصی و گروهی بهره بردند!

درک نادرست از سیاست جهانی

سیاست زمان ما سیاست جهانی است و توسعه‌نیافته‌ها درک درستی از جهان و اقتضاهای آن ندارند و گاهی چندان از سیاست دور و با آن بیگانه‌اند که می‌پندارند کشورهای جهان تصمیمات سیاسی را بر اساس سوداها و دوستی‌ها و دشمنی‌ها می‌گیرند. سیاستی که بر اساس دوستی و دشمنی ثابت استوار باشد، وجود ندارد و اگر باشد، سیاست نیست؛ بازی کودکان است! منکر نمی‌توان شد که در میان سیاستمداران هر کشوری اشخاص باهوش و فهیم هستند؛ اما آنها به‌ندرت به مقام تصمیم‌گیری می‌رسند و اگر برسند، موانعی در راهشان پدید می‌آید که اجرای تصمیم را منتفی می‌سازد. یکی از نشانه‌های ضعف سیاست، اشتباه میان «سیاست خوب» و «سیاست قابل اجرا و محقق‌شدنی» است. اشتباه دیگر که در دهه‌های اخیر آثار و نتایج بسیار در زندگی ما داشته، اشتباه نسبت اسلام با دمکراسی یا نسبت دمکراسی با حکومت اسلامی است. اشخاص و گروه‌هایی سیاست خوب را سیاست دمکراتیک یا سوسیالیست و… می‌دانند. این سیاست‌ها در همه جا قابل تحقق نیستند و اگر باشند، یکسان محقق نمی‌شوند.

آنها که مدام از سیاست‌های همیشه و همه جا خوب می‌گویند، به احتمال قوی سیاستمداران خوبی نیستند؛ زیرا سیاستمدار کسی است که بتواند با تدبیر خود، به امور نظم و سامان بدهد. ستایش کردن از آزادی، هنر نیست؛ آزادی را باید یافت و محقق کرد. حتی مستبدان ممکن است آزادی را بستایند؛ اما رسیدن به آزادی سیاسی، راهی دارد و موکول و موقوف به تحقق شرایطی است که تا حاصل نشود، آزادی هم به دست نمی‌آید. سیاستمدارانی که اهل راه و رهروی نیستند و صرفاً در «اکنون» تصمیم می‌گیرند، در تاریخ نیستند و کار تاریخی نمی‌کنند؛ زیرا در تصمیمی که گرفته‌اند و کاری که کرده‌اند، مقتضای زمان و آینده را در نظر نداشته و از ضرورت زمان پیروی کرده‌اند. ادامه دارد…»

بخش دوم و پایانی این مطلب را از اینجا بخوانید.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا