پاشنه «آشیل» سیاست اصلاحطلبان | مراد ثقفی
آیت وکیلیان در روزنامه ی همدلی در مقدمه ی گفتگویی با «مراد ثقفی» نوشت: به کارگیری مجموعهای از نیروهای اصیل و باسابقه از سیاستمداران چپگرای اصلاحطلب در قالب دولت اصلاحات، نوید آن را میداد که اصلاحات بتواند ـ حتی با سزارینی سیاسی ـ سیادت هژمونیک خود را در کشور استیلا بخشد. 8سال در دست گرفتن سکان دولت (اصلاحات) و مجلس ششم ـ به عنوان دموکراتیکترین نهاد قانونگذاری بعد از انقلاب ـ نمونهای از عصر طلایی و دستاوردهای محیرالعقول اصلاحات در ایران است. امروزه اما شمایل اصلاحطلبی نسبت به آن روزها تغییرات بنیادینی به خود دیده است؛ در وضعیت کنونی اصلاحطلبی ذیل دولت «اعتدال» زیست سیاسی خود را ادامه میدهد. «مراد ثقفی» روزنامهنگار و کنشگر سیاسی برجسته در این گفتوگو نقدی درونگفتمانی را بر اصلاحطلبی وارد کرده است؛ از نظر او مشکل اصلی امروز اصلاحطلبی عمومی شدن آن است. وی معتقد است که در یک زمانی اصلاحطلبی از طرفی واژهای بود در مقابل «محافظهکاری» و «انقلابیگری» از سوی دیگر، اما امروز به یک رویه عامی در میدان سیاست ایران تبدیل شده است. این گفتوگو از نظر میگذرد.
با گذشت نزدیک به 20 سال از سنت «اصلاحطلبی»، در وضعیت کنونی این پروژه فکری ـ سیاسی کجا ایستاده است؟ آیا این ضرورت احساس میشود که ما از پروژه نواصلاحطلبی سخن بگوییم؟
اصلاحطلبی دچار مشکلی شده که دلیل اصلیاش نه عدم موفقیتش، که به معنایی موفقیت یا همان عمومی شدن آن است. این پدیده را ما در تمام تاریخ اندیشه میتوانیم پی بگیریم. اندیشهها به دو شیوه از فعالیت باز میمانند؛ نخست زمانی است که این اندیشه نتیجهای به دست نمیدهد؛ برای مثال ممکن است فقط 5 نفر صاحب این اندیشه باشند و با گذشت یک قرن هم همان 5 نفر در عرصه بمانند. حالا ممکن است این اندیشه را بعدها تاریخنگاران مورد تحلیل قرار دهند و رای به درخشان بودنش هم بدهند. اما در زمان خودش میتوان گفت حرکتی نبوده و حرکتی هم ایجاد نکردهاست. دوم، زمانی است که یک نظریه عمومیت پیدا میکند. دیگر گفتن اینکه شما پیرو آن اندیشه هستید هویتی برای شما ایجاد نمیکند. اصلاحطلبی واژهای بود در یک زمانی در مقابل «محافظهکاری» از طرفی و «انقلابیگری» از طرف دیگر خودش را تعریف کرد. اما امروز به یک رویه عامی تبدیل شده در میان کسانی که در جامعه حضور فعال دارند. یعنی محافظهکاران هم نمیگویند که ما محافظهکاریم پس اصلاحطلب نیستیم. آنها هم اقرار به طرفداری از اصلاحطلبی میکنند، اما به سبک و سیاق خودشان. پس مسئله امروز در مبحث اصلاحطلبی دیگر پرسش از موفقیت یا عدم موفقیتش نیست؛ به همین علت اهمیت ندارد که ما علتیابی کنیم که چرا جنبش اصلاحات موفق نشد یا دولت اصلاحات به وعدههایش عمل نکرد؟ طرح مسئله به این شکل در وضعیت کنونی اگر هم نگوییم فاقد، که دستِکم میتوان گفت در رتبه دوم اهمیت قرار دارد. در شرایط امروزین طرح این مسئله مهم است؛ زمانی که همه اصلاحطلب شدند، آن نوع مشخص اصلاحطلبی که نام جنبشی بود که آقای خاتمی را در راس کار دولتی قرار داد، چه کاری باید انجام دهد که حرکت سیاسیِ هویتداری باقی بماند. در واقع سوال این است؛ در شرایطی که مفهوم شما در موقعیت هژمونیک قرار دارد، چگونه باید از آن در سیاست استفاده کنید!
مجموعه کنش و رفتار سیاسی (سیاستورزی) اصلاحطلبان در دو انتخابات اخیر با حالتی فرسایشی همراه بوده است؛ بازی با مهرههایی که لعاب اصولگرایی به خود گرفته است، به طور طبیعی این معنی را میدهد که اصلاحطلبان بسان گذشته خودکفا عمل نمیکنند. آیا اصلاحات ناگزیر از مسیری است که باید از هویت سیاسی خود فاصله بگیرد؟ اینکه مدعیان اصلاحطلبی صحبت از این میکنند که ضرورت تاریخی و سیاسی ایجاب کرده است، این شیوه و متد سیاستورزی میتواند به معنای یگ گام به عقب اصلاحات از فرآیند و اصول اصلاحطلبانه تلقی شود، نظر شما چیست؟
واژه هویت یک واژه خیلی غنیای است و کاربردهای گستردهای دارد. هویت یک زمانی میتواند ناظر بر شاخصههای یک فرد باشد؛ مثلاً شما میگویید ایرانی بودن جز هویتام است و امثالهم. برخی مواقع هویت، ناظر بر شاخصههای ایستای وجود یک فرد است. یک زمانی است که هویت ناظر بر شاخصههای پویای افراد، اندیشهها و جنبشهاست؛ مثلاً شما میگویید که هویت من جستجوگری است. این هویت موج با هویت من به عنوان یک ایرانی دو تا چیز متفاوت است؛ یکی ناظر بر یک وجه متحرک و دیگری ناظر بر وجه تقریباً ایستا. بستگی دارد که ما این هویت اصلاحطلبی را چگونه تعریف کنیم. این جملهای که آقای عارف چندی پیش مطرح کردند؛ «ما از هویت خودمان گذشتیم چون مسائل ملی مهمتر بود.» برای من جملهای بسیار ناروشن است؛ به این دلیل که این شائبه را ایجاد میکند که مسائل ملی جز اهداف اصلاحطلبی نبوده است که حرف نادرستی است. اتفاقاً حفظ و حراست از «منافع ملی» یکی از ستونهای اصلاحطلبی بوده است و به عنوان راهکاری برای حفاظت و صیانت از آن پیش کشیده شده است.
دوم اینکه، هویت اصلاحطلبی ایستاست یا متحرک است؟ اگر ایستاست، باید گفت که تمام شده است؛ چون همه این هویت را دارند، یعنی عمومیت یافته است. من نظرم این است که برای اصلاحطلبی باید وجه پویا هم قائل باشیم. بخشی از هویت اصلاحطلبی، وجوه ایستای آن است که اتفاقاً همین اهمیت دادن به منافع ملی یکی از آنها بوده و هست؛ یکی دیگر از این ابعادِ ایستا آن است که ما تغییرات را به صورت تدریجی میخواهیم، تغییرات را گسترده میخواهیم و در نهایت اینکه تغییرات را عمومی و مردمی میخواهیم. همه این مولفهها میتواند به عنوان هویت مطرح باشد. حالا زمانی که در جامعه همه اصلاحطلب شدهاند و همه پذیرفتند که تغییرات باید تدریجی، عمومی و مردمی باشد، اینها هر چند هم روزی فقط هویت اصلاحطلبان به معنای سال 76 آن بودهاند، امروز دیگر نمیتواند وجه مشخص باشند. به همین جهت اصلاحطلبان آن را به صورت پویا تعریف کردند و مثلاً در سال 84 به جایی رسیدند که به طور مشخص گفتند؛ «اصلاحات بدون دموکراسی مشکل خواهد بود و حتی شدنی نیست.» یعنی اصلاحطلبان در سال 84 به نیروهای دموکراسیخواه تبدیل شده بودند. برخی از عناصر اصلاحطلب مدعی بودند که این دموکراسی باید یک پسوند اسلامی داشته باشد، برخی دیگر نیز میگفتند؛ ما در عین اینکه دموکراسیخواه هستیم، باید فرهنگ دینی خودمان را هم حفظ کنیم. حال باید گفت؛ به این معنا، هویت اصلاحطلبی در وضعیت کنونی کجاست؟ به نظر من سوال امروز ما (اصلاحطلبان) این است: «دموکراسیخواهی اصلاحطلبان کجاست؟ چنانچه ـ دموکراسیخواهی ـ کنار گذاشته شده است، باید پرسش کرد که چرا کنار گذاشته شده است؟ چرا برخی مدعی هستند که دموکراسیخواهی با منافع ملی خوانا نیست؟ باید توضیح دهیم. من معتقدم خواناترین نوع و جدیترین نوع حفاظت از منافع ملی، «دموکراسی» است. باید این وضعیت را تبیین کرد.
ببینید مشکل ابدا این نیست که فرضاً شما به این نتیجه میرسید که به دلیل حفاظت از دموکراسی باید با تعدادی از اصولگرایان لیست مشترک بدهید، اشکالی در این نیست و میتواند امر معقولی هم بستگی به شرایط باشد. در یکی از انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، احزاب راست و دموکرات این کشور اول شدند، حزب راست افراطی دوم شد و حزب سوسیالیست سوم شد. در دور دوم انتخابات، سوسیالیستها به نفع راستها دستور رای دادند. چپ و راست با هم علیه یک چیز دیگر متحد شدند. یعنی به نام و برای دموکراسی. این مسئله نمیتواند اشکالی داشته باشد. یعنی گفتند ما که دموکراسی میخواهیم، الان دموکراسیخواهی ایجاب میکند که ما با راست دموکرات اتحاد داشته باشیم. مثالهای متعدد داریم؛ مگر چرچیل با استالین ائتلاف نکرد؟ مگر هویتش را کنار گذاشت؟ نه. گفتند ما باید جهان را از وحشت هیتلریسم و نازیسم نجات دهیم. اینکه فکر کنیم نباید همگرایی بین نیروها و جریانهای متکثر سیاسی صورت گیرد اشتباه است. اما اینکه یادمان برود چه کسانی بودیم و به کجاها رسیدیم و اصلاحطلبی چه وجه پویایی داشت، هم نشانه لغزش هویتی است. شما اگر به این تحلیل رسیدی که دموکراسی امروز از ائتلاف با نیروهای میانه میگذرد، نمیتوانید بگویید که خودتان هم میانه شدهاید.
اصلاحطلبان در شرایط فعلی یک وجه انضمامی به نام «اعتدال» دارند. اصلاحطلبی امروز نسبت خود را با نهاد «قدرت» مشخص نکردهاست. رفتار و سیاستورزی اصلاحطلبان در وضعیت کنونی را چگونه تبیین میکنید؟
به نظرم باید یک تفکیک نظری انجام دهیم. یک چیزی گفتار یا گفتمان است ـ ترجیح من گفتار است ـ یک چیزی هم برنامه سیاسی است. جایی هست که شما یک گفتار سیاسی دارید؛ «من دموکراسیخواه هستم.» به این معنا که من به این نتیجه رسیدم که اصلاحات بدون دموکراسی شدنی نیست. این دموکراسی باید اجزای مدنی و اجزای قدرتش درست شود، چارچوبهای قانونی و ساختارهایش به وجود بیاید، تا ما روی خوش ببینیم؛ این وجه گفتاری کار است. حالا سیاست یک وجه عملی هم دارد. باید تحلیل مشخص داشته باشید و بعد از آن برنامه عمل سیاسی. زمانی که بعد از 8 سال حکومت کردن شما به یک نتیجه نظری رسیدید که بدون دموکراسی، هیچ وقت این اصلاحات نمیتواند نهادینه شود یا پا بگیرد، باید این نتیجه را همهجا و همواره مطرح کنید. علتها، دلیلها، حجتها، استدلالها، مخالفتها، موانع و… را باید مطرح کرد. در کنار این اعلام موضع، اعلام هویت، حالا البته باید وضعیت روز را سنجید. برآیند نیروها را دید و غیره… مشکل اصلاحطلبی الان این است که گفتارش را زیر تواناییاش برده است. گویی آنکه خودِ گفتار بر جذب نیرو و افزایش توانایی تاثیر ندارد. در سیاست اینکه شما چه بگویید، خیلی کمک خواهد کرد به اینکه چقدر نیرو جذب کنی. واقعبینی یکی از ابزارهای سیاست است، اما فقط یکی از آنهاست. مشکل اصلاحات این است که دیگر هیچ اصلاحطلبی نمیگوید من دموکراسی میخواهم. من میخواهم شورای نگهبان نظارت استصوابی نباشد. گرفتاری که اصلاحطلبان به معنای خاص کلمه با آن رو به رو هستند، اینجاست. در نتیجه تمام مصاحبهها حالت توجیه دارد؛ به حالت یک آدمی برمیگردد که خودش میداند که یک کاری میتواند انجام بدهد، ولی انجام نمیدهد. این عدم شفافیت به همه ابعادِ کار سرایت میکند. باید بگویند که در انتخابات اخیر مجلس بر سر چه چیزی چانهزنی کردند؟ انتخاب 30نفر در تهران بر چه اساسی صورت گرفت؟ در بحبوحه انتخابات چگونگی انتخاب 30نفر نماینده در تهران را به مردم و حامیان اصلاحات توضیح ندادیم، بعد از انتخابات هم توضیح ندادیم. آخر باید دانسته شود که بحث برنامه و اولویتها و خط قرمزها بود یا نبود؟ دلیل برای افزودن شخصی مانند آقای مطهری به لیست چه بود؟ بحث من ابداً در خوبی یا بدیِ آقای مطهری نیست. بحث بر سر دلایل این کار است. چه خطّ سیاسیای بود که این کار را درست میدانست؟ آیا خط دیگری هم بود که مخالف این کار بود؟ اگر قرار بود که آقای خاتمی بیایند بگویند به همه این 30نفر رای بدهید، فارغ از اینکه آن کاندیداها چه کسانی و چه هویتی داشته باشند، هر کسی دیگری هم بود ما به آن رای میدادیم. تازه، شک و تردید ما هم کمتر میشد.
مردم حق دارند چیستی و چگونگی تصمیمات اصلاحطلبان را بدانند. سیاست دموکراتیک و سیاسی مردمی این است که رهبران احزاب و گروهها (قدرت) با مردم سخن بگویند. ببینید در انتخابات مجلس سال 90، در حالی که بسیاری از اصلاحطلبان به نتیجه عدم شرکت در انتخابات رسیدند، آقای خاتمی رای دادند. حرفشان را هم شفاف زدند، گفتند (نقل به مضمون) که من متقاعد شدم که رای ندادن بیرون رفتن از زمین بازی است و من اصلاً نمیخواهم این کار را انجام دهم. یا در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 عدهای از اصلاحطلبان از آقای خاتمی خواستند که کاندیدا شوند. آقای خاتمی گفتند شما میخواهید من کاندیدا شوم و آنها جلوی من بایستند و شما هم پشت من. بنده این کار را به صلاح نمیدانم. اینها نمونههایی از توضیحات شفاف و روشن سیاسی هستند. میتوان در بجا و نابجا بودنش بحث کرد. میتوان با آن موافق بود یا مخالف. اما روشن است؛ سیاست مردمی به معنای این نیست که شما همیشه سعی کنید مردم را خرسند نگاه دارید، این عوامفریبی است. سیاست مردمی یعنی شفاف و صریح با مردم صحبت کردن.
سیاست همیشه موضوع قدرت است. همیشه باید چانهزنی کنید، همیشه باید سبک و سنگین کنید و پیشروی و پسروی داشته باشید. در غیر اینصورت سیاست اصلاّ مفهومی ندارد و با رینگ بوکس تفاوتی ندارد. اما سیاستورزی مردمی نیاز به شفافیت دارد. من فکر میکنم که اصلاحطلبان سیاست مردمی ندارند، نه اینکه سیاست مردمیشان در تناقض با مطالبات مردم است؛ این حرف درست است که مردم قاب حرکت ما هستند؛ این قاب مهم است باید آن را جدی بگیریم. به قول «یورگن هابرماس» دموکراسی نیازمند یک فضای بینالاذهانی است. باید از این فضا محافظت و مراقبت کرد و آن را گسترش داد. زمانی که با مردم حرف نمیزنی، این فضا از بین میرود. تیم بودن، یکی بودن، در یک جریان بودن، به معنی یکی بودن نیست؛ به معنی آن است که همه بتوانند نظرشان را بگویند و برای نظر دادن باید اطلاع داشت. مشکل اصلاحطلبی امروز این نیست که سیاست مردمی آنها با سیاست قدرتیشان همخوانی ندارد، مشکل اینجاست که اصلاحطلبان فقط سیاست قدرت دارند؛ ضعف یا پاشنه آشیل اینجاست. سیاست مردمی اصلاحطلبان خیلی غیرمستقیم و ناروشن شده است. آنچه دیده میشود فقط سیاست قدرت است. بعد از همه ماجراها و بستن لیستها و دعوت به رای دادنها، یکی دو نفر میآیند که این سیاست به درد ما خورد و ما تا حدی خودمان را جمعوجور کردیم و این حرفها… اینها سیاست مردمی نمیسازد.
به نظر من اصلاحطلبان همیشه دو تا برگ برنده داشتهاند: یکی اخلاقیتربودن آنهاست. اخلاقی که از شخص آقای خاتمی سرچشمه میگیرد و به طبع به بسیاری از این افراد سرایت میکند که خودشان هم انسانهای اخلاقی هستند. آقای خاتمی در پیشبرد سیاستهایش کاملاً اخلاق را رعایت میکند. نمیگویم همه آنها اینطور هستند، اما اخلاق همواره یکی از دغدغههای اصلاحطلبان بوده و باید هم باشد. یکی از علتهایی که اصلاحطلبان جایگاه مردمی دارند این است که نسبت به دیگران اخلاقیاند. دوم اینکه این توانایی را داشتند که سیاست زشت و زیبا بسازند. یعنی بقبولانند که یا ما خواهیم آمد یا دیگرانی خواهند آمد که اخلاق ندارند.
در دورههای بعد اصلاحطلبان مجبور شدند فراخوان بدهند که بعضاً به همین افراد رای بدهیم. علاوه بر این، این اخلاقی بودن در دیگران هم کاملاً قابل رویت شده است. ما نزدِ اصولگرایان کسی چون آقای علی لاریجانی را داریم، افرادی چون علی مطهری را داریم و دیگران. یعنی انحصار اخلاقی که در اختیار اصلاحطلبان بوده، در حال بالانس شدن است. دوم اینکه جامعه بعد از احمدینژاد به یک وضعیت اعتدال سیر کرده است. (عبور از تندروی و سیر به اعتدال) همه با چهرههای معتدل جلو میآیند. یعنی شما امروز اصولگرایی را با لاریجانی و مطهری و امثالهم شناسایی میکنید نه با تندروهای دیگر. پس نمیتوانی سیاست خیر و شر را پیش ببری، نمیتوانی بگویی بیا به من رای بده که روحانی نیاید. در نتیجه هر دو محور سیاستسازی اصلاحطلبان تضعیف شده است. اصلاحطلبی به معنای جنبش 76 و دولت اصلاحات، یعنی در معنای خاصّ آن، نمیتواند امر سیاسی را دیگر آن طوری که قبلاً تبیین میکرد، تبیین کند. باید راه دیگری را پیدا کنیم.
برخی از اصلاحطلبان تعبیر «رحم اجارهای» را برای نسبت اصلاحات با دولت روحانی به کار بردند. چنانچه اعتدال را اینگونه در نظر گرفت، به این معنا خواهد بود که اعتدال برای اصلاحطلبان یک ابزار است. ابزاری که ما اصلاحات را با توسل بر سیاست عملی پیش میبریم. یعنی اینکه تئوری در اختیار ماست و سیاست عملی را با ابزاری به نام اعتدال و در راس آن با آقای روحانی پیش میبریم. فکر میکنید رمز اعتدال برای پیشبرد اهداف اصلاحطلبی یک ابزار محسوب میشود، و آیا ما را به برجام سیاسی میرساند. با این تعبیر و تعریفی که از دولت به دست دهیم، یعنی اینکه دولت روحانی توانایی نرمالیزه کردن و روان کرده جامعه را ندارد و نیاز به این دارد که دولت در قالب هژمونی اصلاحات بر جامعه سیادت داشته باشد، تحلیل شما چیست؟
بحث «رحم اجارهای» بحث نامربوطی است و اصلاً در شان سیاستورزی نیست. یعنی ما هیچ چیز دیگری نداریم جز اینکه یک نفر دیگری بیاید و ابزار پیشبرد برنامههای ما باشد؟ حالا این برنامهها چیست؟ سوال من از طراح این نظریه این است که شما که میخواهید امروز برنامههایتان را از طریق آقای روحانی پیش ببرید، این برنامهها کدامند؟ انتخابات آزاد، گردش اطلاعات آزاد، جلوگیری از قاچاق، دور کردن نیروهای نظامی از سیاست و … کدام برنامه؟ مقابله با این همه فقر اجتماعی است؟ اینها را بگویید. آیا گسترش مناطق آزاد تجاری جز برنامههای اصلاحطلبان است یا نیست؟
انتهای پیام