«راز لحن گزنده»ی یادداشت رجانیوز چیست؟
سایت اصولگرای «رجانیوز» یادداشت متفاوتی منتشر کرده است با تیتر «دردنامهای خطاب به دیدهبانان جبهه فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی؛ «انحصار ورثه»؛ دروغگویی درباره شهید آوینی در روز روشن!/ چه کسی قراردادهای چند صد میلیونی با «مستندسازان حاشیه دوست» میبندد؟ / پروژه ای تخریب اسطوره های انقلاب را کدام اتاق فکر طراحی می کند؟!»
به گزارش انصاف نیوز، متن کامل این یادداشت در پی می آید:
یاسر انصاری – رجانیوز: می خواهم این مقاله که نه، دردنامه را با یادکرد یک نامه شروع کنم . نامه ای که احسان حسنی عزیز ( مدیر سازمان اوج که خود از پیشگامان جبهه ی فرهنگ و هنر انقلاب است) شجاعانه ، به درستی و به حق در نقد سیاست و مدیریت فرهنگی دولت نهم و دهم و خطاب به رئیس جمهور وقت نوشته بود. نامه ای با عنوان “آقاي احمدي نژاد! گردان متلاشي را در يابيد” در نشریه ی پلاک هشت. نامه ای که نقد احمدی نژاد را نه حق خود که وظیفه ی خود عنوان کرده بود. حال هم براین قیاس، این قلم نگارش این دردنامه را خطاب به همه متصدیان جبهه ی فرهنگ و هنر انقلاب را نه حق خود، که وظیفه ی خود می داند.
آقا احسان در نامه ی خود به رئیس جمهور وقت به حق نوشته بودند : « آقاي دکتر! ايجاد اتاق وضعيت و تشکيل کار گروه اضطراري در برابر قتل عام ناتوي فرهنگي را از چه کسي بايد مطالبه کنيم؟ به خدا اهميت و اولويت اين عرصه از حوزه ي بحران زده ي مسکن و اقتصاد و سياست خارجي و… که شخصاً به ميدان مي آييد وفوراً کنترل مي کنيد، نه تنها کمتر نيست، بلکه به مراتب بيشتر است. چه آنکه زيان ها وخسارت هاي اين بخش نيز به مراتب هولناک تر وخانمان سوزتر و اثرات مخرّب آن به مراتب ديرپاتر از زيانهاي وارده به ديگر بخش هاي کشور است. باور نداريد؟! سر بسته مي گويم: به تلفات و ريزش هاي برجاي مانده در بين اصحاب فرهنگ و هنر و رسانه در همين فتنه ي اخير نگاه کنيد. منظور مرا متوجه خواهيد شد. هر چند که بنده منکر رويش هاي مبارک اين دوران نيستم که البته خود جوش اند و نه با اعمال سياست و راهبرد هاي دولتي! باور کنيد تحول فرهنگي با پمپاژ کور و بي هدف ميلياردها تومان بودجه به دستگاه هاي فرهنگي در استانها به دست نمي آيد! مظلوميت فرهنگ و هنر انقلابي با رفع توقيف فيلم هاي مريض و مسئله دار و صدور پروانه ساخت هاي فلّه اي و رفع توقيف از کتاب هاي شبهه دار و باج دادن به شبه هنرمندان روشنفکر مآبِ دل در گرو فرهنگ غرب و خائن به امّت و امام در طوفان فتنه ها، از بين نمي رود.»
در انتها هم نامه را با این جملات به پایان برده بود : «بار ديگر و باصداي بلند به شما اعلام خطر مي کنم. خاکريزهاي فرهنگي دارند بي سر و صدا و پي در پي سقوط مي کنند. بي سيم هاي قرار گاه شما خاموش اند! ناتوي فرهنگي از همه سو خاکي پوشانِ جبهه ي فرهنگِ محکوم به مظلوميتِ اين انقلاب را دور زده و قيچي کرده … خاکريز نشينان خط نگهدارِ جبهه ي فرهنگ و ادب و رسانه و هنرِ از ياد رفته ي انقلاب را در يابيد. نيروهاي زبده و متخصص اين گردان ها از عملکرد فرهنگي دولت شما نا اميد و ناراضي اند و از اطراف شما پراکنده شده اند. تا دير نشده آنها را دريابيد و گول مشاوره هاي غلط وآدرس هاي اشتباهِ ديده بان هاي به ظاهر دلسوز وفرصت طلبِ حوالي خيابان پاستور را نخوريد!»
فکر می کنم مرور آن نامه این روزها برای همه ی دوستانی که فرمان هدایت آنچه جبهه ی فرهنگی انقلاب خوانده می شود را در دست دارند، بسیار ضروری و واجب باشد. هرچه باشد این روزها اتفاقاتی هرچند نادر اما نگران کننده در این جبهه واقع می شود که شاخک های امید بستگان و دلسوزان این جبهه را بشدت نسبت به آنها حساس می کند. در اینجا فقط به یکی از آنها اشاره و پرداخته خواهد شد.
ماجرا اگرچه به یک فیلم و یک مستندساز بازگشت دارد، اما فقط به آنها محدود نمی شود و پرده از یک خط انحرافی و خیز پنهان در این جبهه برمی گیرد. مقصود مستند انحصار ورثه و سازنده اش ؛ محمدعلی شعبانی است. گمان براین بود که بساط این فیلم موهن برچیده شود. اخبار هم مؤید آن بود که تهیه کننده ی فیلم آنرا توقیف کرده. این بود تا اینکه خبر رسید فیلم به جشنواره فجر فرستاده شده است. ابتدا باورپذیر نبود. اما بعدتر درستی خبر ثابت شد. تا اینکه روز دوشنبه 11 بهمن فیلم در بخش مستند جشنواره اکران شد. وقتی نام تهیه کننده را در انتهای فیلم دیده شد، هم تردیدها برطرف شد و هم دیگر سکوت در برابر فاجعه ای که در حال وقوع است، جائز نبود.
خبر رسیده بود بود که هم سازمان اوج و هم حسین افشار تهیه کننده فیلم، خود از نسخه ی نهایی فیلم ناراحت و عصبانی اند و مراتب اعتراضشان را به شعبانی هم اعلام کرده اند و به او گفته اند که غش در معامله کرده است. اما چگونگی سر درآوردن فیلم از جشنواره و سکوت خانه ی مستند و حسین افشار بشدت جای سؤال دارد. حسین افشار، آقازاده ی سردار افشار( فرمانده ی اسبق نیروی مقاومت بسیج) همان کسی است که در حال حاضر مدیریت «خانه ی مستند»، از مراکز تابعه ی سازمان هنری – رسانه ای اوج را بر عهده دارد.
خانه ی مستند قرار بوده و هست که وظیفه ی حمایت از مستند سازی مبتنی بر گفتمانِ انقلاب را انجام دهد، و البته انصافاً در این مسیر کم کار نکرده و نیروهای خوبی را هم پرورده است. هم اوج و هم خانه ی مستند، به حق نماد اصلی گفتمان فرهنگی انقلاب را شهید آوینی معرفی کرده و می کنند و بر آن اصرار هم دارند. حال از دل چنین رویکردی چگونه فیلمی بشدت محرف و موهن به آوینی به نام انحصار ورثه بیرون می آید هم محل سؤال است و هم محل تأمل؟ و البته جای سؤال هم دارد.
سمفونی استیضاح، فیلم اول محمدعلی شعبانی که ترور شخصیت شهید دیالمه بود، با جمله ای از صادق زیباکلام شروع می شد : « دیالمه بیشتر نقش بلندگو رو بازی می کرد برای بی اعتبار ساختن بنی صدر، او بلندگوی یک جریان بود». حالا همین حکم در مورد خود محمد علی شعبانی صدق می کند. شعبانی فقط یک بلندگوست. بلندگوی یک جریان سیاسی که به پشتوانه ی پدر، در پشت خاکریزهای جبهه ی فرهنگی انقلاب خزیده است. او بلندگوی جریانی است که سرنخش به «بنیاد باران» و رئیس فتنه گرش می رسد. مردی با عبای شکلاتی که به دوستی با جورج سورس معروف است . هم او که شعبانی در همین فیلم سمفونی استیضاح تصویر خودش را با افتخار در کنار آن گذاشته بود. کارها و آثار آقا زاده ی مرتضی شعبانی نشان می دهد که سطحی تر از آنست که معرفتی درست از دیالمه و یا آوینی داشته باشد. پس خط و خطوط لازم کجا صادر می شود تا اینگونه به لجن مالی اسوه های انقلاب بپردازد. یا مثلا عناصر مغرض و بی سوادی چون زیباکلام ، چه فهمی از دیالمه یا آوینی دارند که هم باید درباره ی آوینی سخن بگویند و هم درباره ی دیالمه؟
فرار به جلو شعبانی در سخنانی قبل از اکران فیلمش در برج میلاد، از همه حیرت آور تر است : « در اینجا حرف نو زدن یک جور تابو شکنی است،در حالیکه هیچ کس نمیپرسد که ۲۲ سال از شهادت آوینی گذشته است و مدعیان شهید آوینی باید پاسخگو باشند که چرا تصویر که از آوینی بازتاب دادهاند با این تصویر فرق میکند؟!» و در ادامه هم می گوید : « هیچ وقت در زندگی سینماییام، دنبال سر و صدا راه انداختن نبودم اما فیلمهایم از جمله «انحصار ورثه» ناخواسته دچار شرایطی شدند که کاملا فرامتنی است و به فضای فرهنگی برمیگردد. وقتی حرف نو و جدیدی مطرح میشود،اینگونه اتفاقات در این جامعه بوجود میآید بنابراین همه را دعوت میکنم که به تماشای این فیلم بیایند.»
طُرفه آنکه از همین بیان وی مشخص است که او هم به دنبال سروصدا راه انداختن است و هم دیده شدن. مشکل او علاوه بر عطش دیده شدن و کمی معلومات، اینست که نمی داند به قول آقا مرتضی تظاهر به دانایی هیچگاه جای دانایی را نمی گیرد. به خصوص آن نوع تظاهر به دانایی که دامانش به غرض ورزی غرض ورزان نشان دار آلوده شده باشد.
فیلم آنقدر مغرضانه بوده که حتی یکی از دوستان آوینی که در فیلم در نقد نصیری صحبت کرده، بعد از اکران خصوصی فیلم با شگفت زدگی به شعبانی متعرض شده است که او در حق مهدی نصیری نامردی کرده است. از این روست که در زمانه ای که نام و نان، در انگ زدن و ننگین کردن دامنهاست، ناگزیر باید مستندی که سوژه اش شهیدی است که با اولین قطره خونش، جمیع گناهانش پاک شده اند و خود به خود تقدس یافته را بشکند و این شکستن، جز با مسئله دار کردن آن شهید و شالوده شکنی اش میسر نمی شود. یعنی عرفی سازی یک شهید. همان کاری که او با دیالمه و آوینی کرده است. عرفی سازی ضرورتاً امری مختص به حوزه ی سیاسی نیست و صرفاً به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد سیاست نیست، بلکه مقوله ایست که همه ی ساحات زندگی بشر را به ویژه حوزه ی فرهنگی، اجتماعی و دینی و بعد سیاسی انسان را دگرگون و عرفی می کند.
انحصار ورثه حرف نو نیست. فیلمی عرفی است که محصول بی صداقتی کارگردان و اراده ای آلوده به ننگ و انگ برای جلب توجه جماعت مفلوک شبه روشنفکری که استاد فیلمسازیش از قِبَل وطن فروشی ارتزاق اسکاری می کند. همین رویکرد بود که موجب توقیف فیلم اولش، سمفونی استیضاح شد و اگر در سمفونی استیضاح پای انجمن سینمای دفاع مقدس در میان بود، در انحصار ورثه اما نام یکی دیگر از توابع جبهه فرهنگی انقلاب در میان است؛ خانه مستند و حسین افشار. براستی چرا دیده بان های جبهه فرهنگی باید به این راحتی اشتباه را دوبار تکرار کنند؟
محمدعلی شعبانی که برآمده از زهدان روایت فتح است، فیلمهایش از قضا بیشتر باب دندان «بی بی سی فارسی» و «من و تو» است تا متناسب با دعاوی جبهه ی فرهنگی انقلاب و اتفاقاً هوشمندانه خط تأثیرگذاری را برگزیده است. خط انحرافی تحریف اسوه های انقلاب و فرزندان معنوی امام خمینی و تکیه گاه نسل امروز انقلاب را.
دوستان عزیزی که هدایتگر جبهه ی فرهنگی انقلابند بدانند که دشمنان انقلاب به ویژه جریان فتنه و براندازی نرم نظام از آنجا که دست و پا بسته و خود را بشدت تحت نظر می داند، سخنش را از دهان کسانی می زند که از میان معاریف و چهره های خوش آتیه ی همین جبهه یارگیریشان کرده است. چهره هایی که ترجیحاً پدرانشان افرادی خوشنام باشند باسوابق حقی در انقلاب و جنگ . پدرانی که یا سردار جبهه ی نظامی اند و یا سرداران جبهه ی فرهنگی و یا از این دو مهمتر، شهیدند. راز اینکه کسانی چون محمد علی شعبانی، محمدعلی آهنگران و دهها تن دیگر چون اینان مورد طمع اصحاب سقیفه انقلاب خمینی اند در همین جاست.
اتاق فکر فتنه به اینان چون اسب تروایی می نگرد که باید در درون جبهه فرهنگی انقلاب رخنه شان داد تا در بزنگاههای سیاسی آتی به خوبی از آنان بهره برد. کافیست تا قدری در صفحات شبکه های اجتماعی این قربانیان نگریسته شود. قربانیانی که آگاهانه یا ناآگاهانه در زمین فتنه بازی می کنند. پرواضح است که اصحاب سقیفه و جمل انقلاب، هیچگاه نه جرأت و نه امکان اینگونه ساختارشکنی ها را ندارند، اما با پنهان شدن در پس چنین چهره هایی هم حرف خود را می زنند و هم از تبعات احتمالی آن خود را مصون نگاه می دارند.
دردآور آنکه در همین گیرودار خبر می رسد که از یک طرف، مرکز مستند حوزه ی هنری قراردادی بابت پروژه ای مستند درباره ی زندگی رهبر انقلاب با شعبانی در حال انعقاد است و از طرف دیگر، شبکه ی المنار هم برای مستندی درباره ی انقلاب اسلامی با او به توافق رسیده است. پروژه ای که گفته می شود حدود 800 میلیون برآورد شده است. اول انجمن سینمای دفاع مقدس، بعد خانه ی مستند و اوج، حالا حوزه ی هنری و المنار. مگر نه اینکه مؤمن نباید از یک سوراخ دوبار گزیده شود. همه ی نگرانی ها اینست که این خطاهای ممتد و مکرر، خط نشود.
روی سخن با برادرانی است که برکرسی دیده بانی و تمشیت امور جبهه ی فرهنگی انقلاب تکیه زده اند. برای برادرانی که باید دیده بانان بیدار و هوشیار این جبهه و خاکریزهایش باشند، فراز آخر نامه ی احسان حسنی به احمدی نژاد را تکرار می کنم . همان آقا احسانی که خدمات و احسانهای فرهنگیش در این جبهه بر همه ی بچه ها، نه تنها پوشیده نیست که ستودنی است. «برادران بار ديگر و باصداي بلند به شما اعلام خطر مي کنم. خاکريزهاي فرهنگي دارند بي سر و صدا و پي در پي سقوط مي کنند. بي سيم هاي قرار گاه شما خاموش اند! ناتوي فرهنگي از همه سو خاکي پوشانِ جبهه ي فرهنگِ محکوم به مظلوميتِ اين انقلاب را دور زده و قيچي کرده … خاکريزهای جبهه ي فرهنگ و ادب و رسانه و هنرِ از ياد رفته ي انقلاب را در يابيد. چشمانتان را بر اسب های تروایی که در پشت خطوط و خاکریزهایمان پنهان شده اند را دریابید. غفلت و درنگ امروز ، پشیمانی فردا را به همراه خواهد داشت. نيروهاي زبده و متخصص اين گردان ها از عملکرد فرهنگي شما نا اميد و ناراضي اند و از اطراف شما پراکنده شده اند.حالا تا دير نشده آنها را دريابيد و گول مشاوره هاي غلط وآدرس هاي اشتباهِ ديده بان هاي به ظاهر دلسوز و فرصت طلبب را نخوريد! »
سخن آخر اینکه دوستان گول مشاوره هاي غلط وآدرس هاي اشتباهِ ديده بان هاي به ظاهر دلسوز وفرصت طلبِ حوالي خيابان مظفر شمالی را نخورند. از دوستان می خواهم تا یکبار دیگر هر دو فیلم سمفونی استیضاح و انحصار ورثه را به همراه کف و سوت جماعت شبه روشنفکر انقلاب ستیز دقیق و درست ببینند تا هم راز لحن گزنده ی این نوشتار را دریابند و هم بدانند که ناتوی فرهنگی دشمن تا پشت خاکریزهای فرهنگی انقلاب آمده و به کمک فتنه، یارگیری هم کرده است. زمانی شهید آوینی به بهروز افخمی گفته بود: « دوره ، دوره ی بزمجه هاست». از خود می پرسم، اگر دوره ی آوینی، دوره ی بزمجه ها بود، آیا دوره ی ما، دوره ی لاشخورها نیست؟ باید مراقب لاشخورها بود.
انتهای پیام
نوشته ای پر از لاطائلات یک روانپریش.
“او بلندگوی جریانی است که سرنخش به «بنیاد باران» و رئیس فتنه گرش می رسد. مردی با عبای شکلاتی که به دوستی با جورج سورس معروف است.”
تا این جمله را خواندم دیگر به ادامه نوشته نپرداختم. یک انسان چقدر می تواند که بی چشم و رو و غیر منصف باشد. توهین به فردی که با تمام وجود در خدمت ایران و انقلاب اسلامی و رهبری است و اتهامی که تا کنون بارها انکار شده است(دیدار با جرج سورس) وای به حال ما که داعیه داران انقلاب و اسلام و… اینچنین به دور از اخلاق و انسانیت هستند.
نمیدانم دوستانی که فرهنگ فرهنگ میکنند و مرتب از هجمه و هجوم فرهنگی دم میزنند واقعا نمیدانند که فرهنگ از زندگی مردم جدا نیست ؟!
مگر نشنیده اند که شکم گرسنه ایمان ندارد . مگر از فساد بی اطلاع هستند ؟!
اگر مردم ذره ای عدالت دیده بودند ، همین کسانی که بزعم دوستان قربانیان هجمه فرهنگی هستند خاک پای عدالت پیشگان را طوتیای چشم میکردند!