همه آهم، همه دردم
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
چند روز پیش دوستی به طعنه و کنایه درباره یادداشت هایی که می نویسم گفت، رفیق فکر نکنی شق القمر می کنی، این دردها و آلامی که قلمی می کنی مردم دهه هاست هر ثانیه و دقیقه و ساعت و روز و هفته و ماه و سال با پوست و گوشت تجربه و با آن زندگی کردند و می کنند، فکر نکنی چیزی بیشتر از آنها می فهمی. دوست من راست می گفت، نه این که ندانم دانش سیاسی و اجتماعی مردم به مراتب از ما جلوتر است، اما نباید فراموش کنیم همین قلم های حتی الکن و دست به عصا وجدان بیدار همین مردم هستند. همین قلم ها هم اگر نباشند سنگ روی سنگ بند نمی شود، حتی اگر سنگی برای بند شدن روی هم نمانده باشد.
چند سال پیش زیدآبادی لابد با همین نگرش که مردم بیشتر از ما می فهمند و نوشتن چاره کار نیست روزه سکوت قلم گرفت. اما مگر توانست، حکایت درد کشیدن، حکایت نفس کشیدن است برای اهل درد. اگر نفس درد را محبوس کنی، می کشد آخر آدم دق می کند. آن هم در زمانه ای که ندانی درباره کدام درد بی درمان بنویسی و از سوزش کدام آن فریاد برآورد. آن دوست نازنین لابد منظورش این بوده این همه که همه می نویسند و چوبش را می خورند چه فایده؟ این هم درست، اما سوال این است با ننوشتن و دم بر نیاوردن چه کاری درست می شود. در فرهنگی که سکوت کردن حمل بر رضایت از وضع موجود تعبیر می شود، چه باید کرد.
در زمانه ای که رسالت قلم را به مجیزگویی و بدتر از آن با تهدید و تطمیع به محاق برده و مدام وجدان صاحبان قلم و درد را به تهمت وطن فروشی و مزدوری برای بیگانه به توپ می بندند، جز همین کشیدن دردها و ناله های مانده چه می توان کرد. در روزگاری که هیچ چیز حتی با منطق حاکم هم جور در نمی آید و سراسر تناقض و بوی ریاکاری و فریب سرتاسر اعتقاد و ایمان دین باوران صاحب قدرت را فراگرفته چه می توان کرد، جز این که حداقل با همین فرصت و توان باقیمانده اعلام برائت و موجودیت کرد. در روزگاری که وجدان روزنامه نگاری را مشتی بیگانه به شان و منزلت قلم به گل و بلبل نشان دادن همه چیز و همه کس تنزل داده اند، در زمانه ای که واقعیت و حقیقت چشم در چشم دروغ و انکار می شود، در زمانه ای که تحریف و قلع و قمع حقیقت عبادت تلقی می شود، مگر می شود با این یقین که مردم همه چیز را بهتر و بیشتر از ما می فهمند سکوت کرد.
این مردم باید ماوایی داشته باشند، صدایی که به آن امید ببندند و دق نکنند از درد بی کسی. راست این است درد امروز ما کم و بیش مصداق همان درد هدایت است که از درون مثل خوره روح و روان مان را می خورد. حرف آخر من به این دوست نازنین که یقین دارم بیشتر از بابت نگرانی و پیامدها و تبعات لب به گلایه گشوده این بود، در زمانه ای اینچنین چاره ای جز این نیست که معلوم کنیم کجا ایستاده ایم. در کنار مردم، روبروی مردم و یا با سکوت مشغول میانه بازی هستیم.
انتهای پیام