نگاهی به نظریههای گوناگون دربارهی خلقیات اصفهانیها
خلقیات اجتماعی یا اخلاق اجتماعی نهفقط در مورد مردم اصفهان بلکه در رابطه با مردم ایران به نظریهها و تحلیلها و تدوینهایی برمیگردد که اگر آنها را به این نظریهها ارجاع دهیم، خواهیم دید…
به گزارش سایت اصفهان زیبا «خلقیات اجتماعی یا اخلاق اجتماعی نهفقط در مورد مردم اصفهان بلکه در رابطه با مردم ایران به نظریهها و تحلیلها و تدوینهایی برمیگردد که اگر آنها را به این نظریهها ارجاع دهیم، خواهیم دید خیلی از این حرفها و حدیثهایی که مردم ایران (کردها، آذریها، لرها و اصفهانیها) در مورد همدیگر میگویند عمدتا مباحثی هستند که بیشتر آنها بهعنوان کلیشههای ذهنی و عقایدی بر باقی عقاید غالب شدهاند. اما اینطور نیست که آنها واقعا در زندگی مردم اصفهان یا سایر استانهای دیگر نمود داشته باشند.
علی قنبری، جامعهشناس و عضو هیئتعلمی دانشگاه در گفتوگو با «اصفهان زیبا» دراینباره میگوید: یکی از نظریههایی که در مورد خلقیات اجتماعی جامعه ایرانی وجود دارد، نظریه «دولت قدرت» است. در طول تاریخ همواره یک نوع بیثباتی در حوزههای مختلف در دولتها وجود داشته است.
تغییرات دائمی پادشاهان و دولتها و سلسلههای حکومتی بهخوبی بر این مسئله صحه میگذارند و حاکی از این هستند که در ایران یک نوع بینظمی و بلبشوی سیاسی و قانونگریزی وجود داشته است که این عوامل در کنار یک دولت بیقدرت و غیر مقتدر به وجود آمده است. حال زمانی که دولت مقتدر نباشد، بسیاری از رفتارهای جامعه تبدیل به هنجار یا تبدیل به رفتاری عادی میشود.
به گفته او طبیعی است که وقتی دولت ضعیف باشد خیلیها تلاش میکنند برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود، قانون را دور بزنند و از خود تملق و چاپلوسی نشان دهند؛ درواقع آنها به دنبال راههایی برای پیشبرد کارهایشان هستند که اخلاق آنها را برنمیتابد. این موضوع باعث میشود تا در طول زمان واژهها رنگهای دیگری به خود بگیرند؛ برای مثال وقتی به مردمی صفت زرنگی را میدهند به این معناست که آنها بیشتر از بقیه قانون را دور زده یا میزنند.
اما نظریه دیگر در این رابطه، نظریه «سازگاری جامعه ایرانی» است. بر اساس این نظریه، ایران در طول تاریخ در معرض تهاجمات و هجوم بیگانگان قرار گرفته است و چهبسا در دورههای مختلفی ایران را مدیریت میکردند؛ لذا مردم ایران، همیشه مجبور بودند در بسیاری از زمانها، خودشان را با شرایط زمان وفق بدهند؛ سازگاری که فقط در حوزه سیاست معنا ندارد و مصادیقش صرفا در حوزه سازگاری با قدرت سیاسی نیست؛ بلکه در حوزه جغرافیا نیز این مسئله صدق میکند؛ برای مثال ما در سرزمین کمبارانی زندگی میکنیم و به همین دلیل هم مردمی که در منطقه مرکزی ایران ساکن هستند، مجبورند با خشکسالیها، کمبارانیها، قناعت و خرسندی خو بگیرند و به آن عادت کنند؛ بهواقع آنها باید خودشان را با این مسئله وفق دهند. همین هم شده است که خردهفرهنگها و رفتارها و هنجارهایی در جامعه به وجود بیاید که در طول زمان تبدیل به سیاست مردم یک منطقه شود.
قنبری ادامه میدهد: اصلا به همین دلیل هم هست که میگویند مردم ساکن در فلات مرکزی، مردمانی سختکوش و زرنگ هستند. آنها یاد گرفتهاند که چطور خودشان را با جغرافیای سرزمین خود وفق دهند و با آن سازگار شوند. نگاه سومی هم دراینباره وجود دارد که البته نگاه و سبقه تاریخی ندارد و میگوید اینطور نیست که 200 یا 300 سال پیش هم ایرانیان با این واژهها و الفاظ همدیگر را تعبیر و توصیف کنند و خصلتهای مختلف به همدیگر نسبت دهند.
بهعبارتدیگر باید گفت که این نگاه، محصول یک نگاه تفرقهافکنانه غیر ایرانی است و مبتنی بر همان سیاست «تفرقه بیفکن و حکومت کن» است که در طول این سه دهه بهویژه انگلیسیها نسبت به مردم ایران داشتهاند. این احساس تبعیض را در جامعه ایرانی نسبت به همدیگر عمیقتر میکنند. به همین خاطر هم این صفات و ویژگیها را به جامعه ایرانی نسبت دادهاند؛ والا اینکه میگویند مردم اصفهان خسیس هستند، حرفی غیرمنطقی است. آیا بخشش و سخاوتی بیشتر از این که مردم یک منطقه فرزندان خود را فدای ملت بکنند. پس همین یک شاخص کافی است که بدانید عقاید کلیشهای عمدتا وارداتی و ضدفرهنگ هستند. همینطور در مورد سایر اقوام ایرانی به نظرم این ویژگیهایی که توصیف میشوند، اغلب ویژگیهایی هستند که برای ایجاد تفرقه ایجاد میشوند.
ویژگیهایی که در تاریخ تکرار شده است
از زمان صفویه تاکنون هزاران سیاح، توریسم، جهانگرد و جاسوس به ایران سفر و زندگی مردم ایران را رصد کردهاند و مثلا تجربه زیست فلان سیاح در میان ایل بختیاری را بهعنوان فهم کلی از فرهنگ و قوم بختیاری نشان میدهند. یا مثلا فلان سیاح خصلتهایی را در رابطه با اصفهانیها ذکر کرده است و این ویژگیها در طول تاریخ مدام تکرار شدهاند و در موقعیتهای مختلف نیز به آن ارجاع دادهاند؛ ارجاعاتی که در طول تاریخ بیشتر و بیشتر و به ویژگی تبدیل شدهاند؛ هرچند واقعیت ندارند. این بیشتر متعلق به دوره صفویه است که پای غربیها به این شهر باز شده است. این ویژگیها اما در طول تاریخ تغییر میکنند؛ درواقع وقتی صفتی را به مردم یک منطقه نسبت میدهند، آنها خلاف این ویژگیها رفتار میکنند و آنها نیز از بین میروند.
به اعتقاد این جامعهشناس، این ویژگیها معمولا فقط جای کوچکی در سرگرمیها و اوقات فراغت مردم دارد و با گسترش روابط اجتماعی و افزایش مهاجرتها و ادغام اجتماعی مردم با فرهنگ واقعی مناطق مختلف ایران آشنا و متوجه میشوند که این ویژگیهایی که به هموطنانشان نسبت میدهند، واقعیت ندارد. ادغام اجتماعی یکی از محصولات گذار جامعه از سنت به مدرنیته است که باعث میشود مفاهیم ملیت و همپذیری و همگرایی، عینیت بیشتری پیدا کند و سبب میشود در این گذار امکانات ملی و فرصتهای اجتماعی عادلانهتر بین مردم ایران تقسیم شوند.
قنبری ادامه داد: ثمره این اتفاق را هماکنون داریم مشاهده میکنیم و میبینیم که مردم نسبت به همدیگر قضاوت و داوری آگاهانهتر و عینیتر و دقیقتری دارند. قطعا انگارهها و کلیشههایی که راجع به مردمان یک سرزمین شکل میگیرد، امری مثبت و خوشایند نیست؛ چون بههرحال شکلگیری و رشد روابط اجتماعی مؤثر و مفید در گرو این است که افراد نسبت به دیگری پیشداوری و قضاوتی نداشته باشند؛ چراکه ذهنیت افراد به یکدیگر بر روی کنشها و پاسخها و تصمیمگیریها مؤثر خواهد بود. مثلا وقتی اینگونه تلقی شود که تهرانیها زرنگ هستند سایر افراد در مواجهه با آنها اعتماد خود را از دست میدهند و ارتباط بین این افراد بهطور مؤثر شکل نخواهد گرفت.»
انتهای پیام