چرا تعلیم و تربیت فراموش شده است؟ | رضا داوری اردکانی [بخش دوم و پایانی]
در بخش پیش سخن به کاستی علوم اجتماعی در پژوهش، درک نادرست از سیاست جهانی و درنظر نگرفتن مقتضای زمان و آینده در تصمیمات رسید. بخش دوم و پایانی یادداشت رضا داوری اردکانی، فیلسوف ایرانی در روزنامه اطلاعات را در ادامه بخوانید.
«در جهان توسعهنیافته سیاست بیشتر تابع ضرورت است و عجبا که سیاستمداران فرمانبر ضرورتها و اضطرارها بیشتر احساس اختیار و قدرت میکنند! آنها اگر توانایی اصلاح امور و تأمین صلاح و مصلحت عمومی و به طور کلی عمل درست و سنجیده ندارند، زور ستم و تجاوز و بی پرواییشان در خشونت و قهر مردمان، کم نیست؛ پس توقع داشتن که در چنین وضعیتی به علم و معرفت اعتنای شایسته شود، وجهی ندارد. در مشروطه وجه و صورتی از خرد جهان بین جدید در کشور ما و در کارها و تصمیمهای سیاستمداران ظاهر شد؛ مثلاً وقتی میرزامهدی هدایت (مخبرالسلطنه) در سال 1306 نخستوزیر شد، برنامهای ششساله برای اعزام دانشجو تدوین کرد و عجبا که مدت نخستوزیریاش هم شش سال بود! دانشجویانی که برای تحصیل به اروپا و امریکا اعزام میشدند، معمولاً در رشتههای علوم دقیقه و مهندسی و پزشکی تحصیل میکردند؛ اما هدایت شرط کرد که در هر نوبت اعزام، دو نفر باید درس «تعلیم و تربیت» بخوانند. در میان این درسخواندگان تعلیم و تربیت، دکتر سیاسی، دکتر صدیق و دکتر هوشیار نامدار شدند. در پی اینان، نسل دیگری هم آمد که هنوز درد تعلیم و تربیت داشت؛ اما در پنجاه سال اخیر استادان تعلیم و تربیت ما کمتر اثر مهمی نوشته یا ترجمه کردهاند!
وقتی طرح «تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش» به جایی نرسید، هیچکس به فکر نیفتاد و از خود نپرسید که چرا نتوانستیم طرح برنامه تازه برای آموزش و پرورش تدوین کنیم؟ مگر سودای تغییر بنیادی در آموزش و پرورش نداشتیم؟ چه کسانی با چه دانش و درکی از اوضاع سیاسی و فرهنگی و علمی کشور میتوانند اساس تازهای در تعلیم و تربیت و نظام درس و مدرسه بگذارند؟ وقتی محمد درخشش وزیر آموزش و پرورش دولت امینی تصمیم به تجدیدنظر در نظام درس و مدرسه گرفت، دستش بهکلی خالی نبود. او با دعوت از بعضی روانشناسان و جامعهشناسان و روشنفکران و استادان تعلیم و تربیت شورایی تشکیل داد و تمهید مقدمات و نظارت بر تدوین نظام و برنامه آموزش را به عهده آنها سپرد.
تدوین برنامه جدید در قیاس با طرح تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش کمهزینهتر بود و در وقت معقولی به نتیجه رسید، هرچند که برنامه جدید تحول مثبت و مؤثری در آموزش و پرورش ما نبود، ولی به هر حال تغییری بود که صورت گرفت و در ظاهر تغییری اساسی بود، اما اثر ش معلوم نشد و کسی هم تحقیق نکرد که چگونه اجرا شده و منشأ چه اثری بوده است! در دهه هفتاد که دوباره این فکر پدید آمد که در نظام مدارس و برنامه درس آنها تجدیدنظر شود و طرحی به نام «تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش» پیشنهاد شد، صدها نفر از استادان و معلمان و کارشناسان با سودای تغییر بنیادی همکاری کردند؛ اما بعد از چند سال سعی و کوشش توأم با علاقه، به جایی نرسیدند. تغییر کوچکی هم که پیشنهاد شده بود، یکی دو سال اجرا شد و چون در تجربه موفق نبود، از آن هم منصرف شدند!
چرا موفق نشدیم؟
راستی چرا ما نمیتوانیم آموزش و پرورش را سامان بدهیم و به فرزندان کشور آنچه دانستنش مقدم است و به آن نیاز دارند، بیاموزیم؟ شاید نمیدانیم دانستن چه چیزها لازم است. در تغییر اول هم میبایست تحقیق شود که فرانسویها از ایجاد «دوره راهنمایی تحصیلی» چه کرده و چه نتیجهای گرفتهاند که ما میخواهیم در راهی که آنها رفتند، برویم. تخصص در زمان ما امری ناگزیر و ضروری است؛ اما آیا باید تخصصیشدن معلومات و مهارتها از کودکی و از سنین 12ـ 13 سالگی آغاز شود؟ آیا حقیقتاً پس از اینکه کودک «دوره آموزش ابتدایی» را گذراند و یکی دو سال در «دوره راهنمایی» آموزش دید، معلوم میشود که آمادگی و استعداد ادامه تحصیل در چه علمی دارد؟ کشف استعدادها و راهنمایی محصلان برای انتخاب رشته تحصیلی، کار لازمی است؛ اما به صورتی که اکنون وجود دارد، راهنمایی تحصیلی نیست. در دورههای راهنمایی تحصیلی وزارت آموزش و پرورش ما شاید هیچ یک از شرایط راهنمایی مهیا نباشد؛ زیرا نه میدانیم چه درسهایی باید تدریس کنیم و نه نظارتی بر کار درس و مدرسه هست. مدیران و معلمان دوره راهنمایی هم گرچه زحمتکشان آموزش و پرورش اند، برای کار راهنمایی تحصیلی آماده نشدهاند (در وضعیت بیتوجهی به آموزش و پرورش و گرفتاری معلمان در تنگنای معاش، توقع کاری بیش از آنکه میکنند، زیادی است). پس تغییر برنامه آموزش و پرورش در واقع تغییر نام بود و در این خلاصه شد که دوره ششساله ابتدایی پنجساله شد و نام دوره اول متوسطه (دبیرستان) را راهنمایی گذاشتند و دوره دوم چهارساله شد.
این تغییر هر چه بود، کسی یا کسانی درصد برنیامدند تحقیق کنند که نتیجهاش چه بود و چه بهبودی در اصل آموزش و تحصیلات پدید آمد؟ ما نیاز داریم که جایگاه مدرسه در جامعه و زندگی را بشناسیم. مدرسه کنونی یکی از آوردههای تجدد است و ما نیز آن را از اروپا گرفتهایم. بسیاری از سازمانهایی که جهان توسعهنیافته کنونی به تقلید از اروپا و امریکا دایر کرده است، در جای خود قرار ندارد. حکومتها هم بهدرستی نمیدانند با آنها چه باید بکنند. نه میتوانند آنها را تعطیل کنند و نه از عهده به روز کردنشان برمیآیند. بسیاری از این سازمانها شاخ و برگ خشکیدهای هستند که به حکم ضرورت هستند، بیاینکه جزء و عضو فعال جامعه و نظام زندگی باشند؛ اما به هر حال در عداد ابوابجمعی دولت درآمدهاند، بیآنکه جایی در روح و جان مدیریت جامعه داشته باشند. ما نظام آموزش و پرورش را از اروپا گرفتهایم. این آموزش و پرورش با آنچه ما از قدیم داشتهایم، بهکلی متفاوت است.
در قدیم گروه خاصی به مدرسه میرفتند و درس میخواندند، زندگی و علم هم ثبات داشت. مدرسه قدیم وظیفه نداشت محصلان و دانشجویانش را برای زندگی و ادای وظیفه خاص که جامعه به آن نیاز پیدا کرده است، آماده کند. علمها صورت ثابت داشتند و کارکردنشان هم معلوم بود. علومی که در مدارس قدیم آموخته میشد، ادبیات، فقه و کلام و فلسفه، پزشکی و نجوم بود. کتابهای رازی، ابنسینا، شیخ طوسی، نصیرالدین طوسی و شاگردش علامه حلی و امثال این بزرگان قرنها در مدرسه تعلیم میشد. برنامه درس مدارس هم کمتر تغییر میکرد و اگر تغییری میدادند، تغییر در جزئیات بود. مدرسه و زندگی هماهنگ بودند؛ اما نه زندگی تغییر محسوسی داشت و نه مدرسه میخواست و میتوانست در جامعه دگرگونی پدید آورد.
مدرسه، آینه زندگی اکنون و آینده جامعه
مدرسه جدید شأن و وظیفهای بهکلی متفاوت داشت و دارد. این مدرسه باید مردمان را برای زندگیی که روز به روز دگرگون میشود، آماده سازد و به آنها چیزهایی بیاموزد که بیشترین نیاز را به آن دارند و با آنها بهتر میتوانند از عهده سازش با شرایط و احیاناً دگرگون کردن آنها برآیند. مدرسه جدید مظهر و آیینه زندگی اکنون و آینده جامعه است. مدرسه قدیم هم آیینه بود، اما چون زندگی دگرگون نمیشد، مثل مدرسه زمان ما در معرض دگرگونی دائم قرار نداشت و برنامه آموزشی آن لازم نبود با شرایط سازگار شود و نیاز به تغییرش هم نبود. مدرسه جدید برای انسان جدید بود و پرورش انسان جدید را به عهده داشت. مدرسه جدید میبایست کسانی را پرورش دهد که از عهده ادای کارهایی که قبلاً نبود و در جامعه جدید بهوجود آمده و میآید، برآید.
تدوین برنامه آموزش و پرورش این مدارس نیاز به درک شرایط اکنون و امکانهای تحول در سیر به سوی آینده دارد. ما که اینها را از اروپا نیاموختیم. ما ظاهر مدرسه را از روی مدل اروپایی اش دایر کردیم و کلاس درس مثل کلاسهای درس اروپا تشکیل دادیم و درسهایی را که در آنجا میدادند، در برنامه درس مدرسه قرار دادیم در ابتدای اخذ تجدد نسلهای اول و دوم دوران مشروطیت کم و بیش از شامه و ذوق سازش دادن برنامه با شرایط اقلیمی و تاریخی و فرهنگی برخوردار بودند و به تعلیم و تربیت هم اعتنا کردند و چنانکه اشاره شد، کسانی را برای فراگرفتن درس تعلیم و تربیت به اروپا و امریکا فرستادند. در سیاست هم این فهم و درک تا حدی دخیل بود که تعلیم و تربیت هم باید سهمی در برنامه علم داشته باشد. وجه تصمیم هم ظاهراً درک این نکته بود که کسانی میبایست باشند که بدانند کی و کجا چه چیزهایی به اشخاص دارای سنین مختلف بیاموزند.
این اصل اکنون به یک امر مشهور تبدیل شده است و همه آن را به زبان میآورند و تکرار میکنند؛ اما پرسش از معنی آن دیگر مطرح نیست؛ یعنی نمیپرسند که به راستی به کودکان در دبستان و به نوجوانان در دبیرستان چه باید بیاموزیم؟ نبودِ پرسش نشانۀ نداشتن پاسخ و عجز از رسیدن به آن است! پس کسی نگوید این که کاری ندارد! میپرسیم: به بچههایمان چه بیاموزیم؟ پرسش شنیدنی و حرف تکراری نیست، بلکه باید از جان برآید و جانها کمتر پرسشگر است؛ پرسشی که از بیرون میآید، به پاسخ شایسته نمیرسد، بلکه به آن پاسخهای رسمی که صرفاً برای رفع تکلیف خوب است، داده میشود. ما اکنون پاسخ روشنی به اینکه به فرزندان کشور چه درسهایی و چه اندازه بیاموزیم، نداریم؛ به این جهت از طرح پرسش آن هم رو میگردانیم و اگر بنابر ملاحظات ناچار به طرح آن شویم، پاسخی تشریفاتی و رسمی و بی ثمر برایش پیدا میکنیم!
قبلاً گفته شد مشکلی که زمانه کنونی و جاری دارد، این است که درس و تحصیل در آن تخصصی شده است (و البته تخصصی شدن یک ضرورت است) علاوه بر این، چون زمان نیز زمان شتاب و شتابزدگی است، طبیعی است که بخواهند خیلی زود در مدرسه راهنمایی استعداد تحصیلات نظری و تخصصی دانش آموزان را کشف کنند و او را به سمت رشتهای که آن را مناسب تشخیص دادهاند، ببرند. نمیگویم مدارس راهنمایی چنین کاری میکنند یا قادر به ادای چنین کاری هستند، بلکه اصل و اساس را میگویم وگر نه همه میدانیم که دوره راهنمایی یک اسم است و محصلان خود یا پدر و مادر و خانواده شان برحسب شهرت و اعتباری که رشتههای تحصیلی در فهم و درک همگانی دارند، رشته تحصیلی را انتخاب میکنند. اکنون بعضی رشتهها در افکار عمومی اعتبار بسیار دارند، بعضی دیگر مورد اعتنا نیستند و اگر درست دقیق شویم، حتی در جامعه فرهنگی/ دانشگاهی نیز مقام و اعتبارشان چندان زیاد نیست، هرچند که ممکن است در زبان تعارف مورد احترام و ستایش باشند. علوم انسانی و اجتماعی و از جمله آنها علم تعلیم و تربیت علوم بیآیندهاند و به تدریج دارند پیر و کهنه میشوند و شاید مقدم آنها علم تعلیم و تربیت باشد.
چهل پنجاه سال پیش حتی سخن از پایان جامعهشناسی و ظهور «علم فرهنگ و مطالعات فرهنگی» به جای آن پیش آمد؛ اما این امر اتفاق نیفتاد یا اتفاق افتاد و نام جامعهشناسی هم حفظ شد در این تحول، جامعهشناسی با فلسفه درآمیخت و با این آمیزش بود که بقایش ادامه پیدا کرد (به آن گروه از جامعهشناسان خودمان که از فلسفه نفرت دارند، چیزی از این بابت نباید گفت. آنها هنوز از این وصلت خبر ندارند و اگر باخبر شوند، خاطرشان آزرده میشود). جامعهشناسان بزرگ همیشه با فلسفه آشنایی وسیع و گاهی عمیق داشتهاند؛ اما اکنون سهم فلسفه در آثار و نوشتههای مهم جامعهشناسی پیداتر و از حیث کمّیت و مقدار هم بیشتر شده است.
جهان کنونی به علوم اجتماعی و انسانی و مخصوصاً به تعلیم و تربیت نیاز ندارد؛ زیرا دیگر نمیخواهد از طریق تربیت و تغییر مناسبات فرهنگی و اجتماعی، در زندگی دگرگونی پدید آورد. تا شصت هفتاد سال پیش یکی از مسائل در تعلیم و تربیت این بود که: «آیا با تربیت میتوان طبع و مزاج و طبیعت اشخاص را تغییر داد؟» حتی روسها در ژنتیک تقلب کردند تا بگویند طبیعت و آثار و خواص موجودات زنده (مخصوصاً گیاهان) بر اثر تغییر شرایط محیط تغییر میکند و برای تغییر ژن دیگر نیاز به تغییر محیط نیست؛ زیرا ژن را با دستکاری تکنیک تغییر میدهند. هر تغییری هم که در زندگی باید پدید آید، تکنیک خود آن را به عهده میگیرد. علوم انسانی وقتی به وجود آمد که جامعه و زندگی، بشرمدار بود و آدمی میزان و مقیاس و غایت شمرده میشد؛ تعلیم و تربیت هم میکوشید تا به تعبیر استاد دکتر محمدباقر هوشیار انسانِ معدلالقوای نفسانی و جسمانی تربیت کند تا با تواناییهای خاص در هماهنگی و همراهی و همکاری با دیگران، جامعه صلح و آسایش و امنیت را بسازد. اکنون آدمی و سرنوشت او مهم نیست؛ زیرا «تکنیک» جای «آدمی» را گرفته است و مقصد ساختن «هوش مصنوعی» است. وقتی به این مقصد برسد، وقت، وقت مجلس ختم انسان است.
با همۀ اینها جهان توسعهنیافته هنوز به علوم انسانی و تعلیم و تربیت نیاز دارد؛ زیرا بیمدد این علوم نمیتواند از وضع توسعهنیافتگی خارج شود. امروز در فرانسه، آلمان، انگلستان و امریکا مربیان بزرگی که در نیمه اول قرن بیستم بودند، نیستند و ظاهراً به آنها نیازی هم نیست. راه و وظیفه تعلیم و تربیت همیشه با تعیین و در نظر آمدن غایت زندگی و جهان، گشوده و پیموده میشود؛ وقتی غایت زندگی دانایی و توانایی و آزادی باشد، دانایان تعلیم و تربیت راهنما و حتی گاهی راهگشایند؛ اما اگر پای انسان در میان نباشد و صرفاً نظر به «پیشرفت» باشد، بی اینکه بدانیم پیشرفت چیست و به کجا میرود و میرسد، دیگر به درک آینده و گشودن راه و گزینش زاد و توشه برای طی آن نیازی نیست. تکنیک دارد پیش میرود. اینکه به کجا میرود، مهم نیست؛ هر جا برود، خوب است، یا مقصد خوب جایی است که تکنیک میرود. رسیدن به آن مقصد مهم است، حتی اگر آدمی مسافر این مقصد نباشد. بشر امروز و دست اندرکاران و کارگزاران تکنیک همه اشعریمآباند؛ یعنی راه درست راه علم و فناوری (تکنولوژی) است و علم و فناوری میزان درستی راهند و لازم نیست آدمیان درباره این راه فکر کنند!
البته گاهی که با نگرانی از آینده فناوری مواجه میشوند، تدبیر و نظارت بر فناوری را چارهساز میدانند؛ ولی اگر از آنان پرسیده شود: این نظارت چگونه و با چه قدرت و اختیاری صورت میگیرد؟ پاسخی ندارند و تا کنون پاسخ به این نگرانیها همه ادعا بوده است.
جای و جایگاه انسان
مگر اکنون که فناوریهای آلاینده محیط زیست یا فضای مجازی تحت کنترل است و میتوان آنها را مهار کرد که هوش مصنوعی قابل کنترل باشد و با چه چیز مهار میشود؟ اگر هوش مصنوعی مهارشدنی است و در اختیار دانشمندان قرار دارد و آنها حدود قدرتش را معلوم میکنند، دیگر هوش مصنوعی و جانشین انسان نیست، بلکه یک وسیله است؛ ولی هوش مصنوعی وسیله نیست. چیزی است که آدمی در ساختن و به جهان آوردنش شریک است؛ اما وقتی ساخته میشود و به جهان میآید، قدرت و اختیار انسان و بلکه شأن وجود را از او سلب میکند و جای او را میگیرد.
وقتی انسان جای و جایگاهی ندارد، چرا باید در فکر تربیتش بود؟ جهان کنونی نه به اخلاق میاندیشد و نه به تربیت انسان، به آزادی تعلیم هم کاری ندارد. این جهان، جهان قهر است. بخش توسعهیافتهاش مقهور قهر تکنیک است و بخش توسعهنیافتهاش دچار قهر حکومتهای بیگانه با اوضاع جهان. اکنون امریکا در پی هوش مصنوعی است و دیگر حتی به مربی بزرگی مثل جان دیوئی نیاز ندارد و میدانیم جان دیوئی در امریکا جانشینی نداشته است؛ اما طالبان در افغانستان به هوش ـ چه مصنوعی و چه طبیعی ـ توجه و نیاز ندارد، بلکه خود را مأمور الزام مردمان به پیروی از احکام شریعت و اجرای اعمال شرع به صورتی که خود میپسندد، میداند. یکی منتظر هوش مصنوعی است و در سودای پدیدآوردن قدرتی است که جای انسان را میگیرد و یکی دیگر در سودای ساختن برده مصنوعی است و دوست نمیدارد که آدمیان فکر کنند و رأی و نظر و آزادی داشته باشند. جهان در همه مراتبش میل به استعفای از درک و دانایی و استقبال از بردگی دارد!
تفاوت این بردگی با بردگی قدیم، این است که برده معاصر محکوم به کار شاق بدنی نیست، بلکه از قدرت اندیشیدن و تصمیم گرفتن و اختیار محروم شده است و به مشغولیتی که تکنیک برایش فراهم آورده، سرگرم است و خود را آزاد میپندارد. هر چه جهان تکنیکیتر شود، مردمان کمتر فرصت دخالت در کار جهان دارند و بیشتر تسلیم گردش آن میشوند. در جهان تکنیک، به تعلیم و تربیت نیاز نیست و اگر برای زندگی در این جهان باید از قواعد و دستورالعملهایی پیروی کرد، این قواعد را اهل تکنیک خود تدوین میکنند! ولی آیا جهان توسعهنیافته نیز که صرفاً مصرفکننده فناوری در دوران اخیر است، به تعلیم و تربیت و فلسفه و علوم انسانی نیاز ندارد و مسائلش را فناوری خریداریشده حل میکند؟
حادثهای که در همه جهان و بهخصوص در جهان توسعهنیافته روی داده، بیاعتنایی دانشمندان یا کمشدن اعتنایشان به زندگی، جامعه، سیاست، اخلاق و آینده است. اینها آینده را صرفاً در پیشرفت علم و فناوری میبینند. گویی اگر علم پیشرفت کند، آدمی دیگر مشکلی ندارد. جنگ و قهر و خشونت، گرسنگی، بیکاری و اضمحلال منابع انسانی و مادی مهم نیست. مهم این است که پژوهش علمی صورت گیرد و مقاله علمی نوشته شود و هوش مصنوعی فراموش نشود! توجه کنیم که در قرن بیستم حتی دانشمندانی که در کار ساختن بمب اتمی بودند، نگاه اخلاقی به علم داشتند و مثلاً فکر میکردند که با ساختن سلاح کشتار جمعی، از جنگ جلوگیری میشود. تکرار میکنم که انیشتین که خود پیشنهاد ساختن سلاح اتمی به رئیسجمهور امریکا داد و دانشمندان اروپایی که در کار ساختن بمب اتمی بودند، میپنداشتند اگر چنین سلاحی ساخته شود، جنگافروزان دیگر جرأت آتشافروزی نمیکنند؛ زیرا میدانند که جهان دارای سلاح اتمی با جنگ نابود میشود؛ ولی این یک خیال و شاید خیالی برای خودفریبی بود؛ یعنی کسانی که در کار تکنیک بودند، شاید ناخودآگاه بودن خود در آن راه را با پیش آوردن مقاصد و نیات اخلاقی میپوشاندند و توجیه میکردند؛ ولی در دهههای اخیر دیگر صدایی هم از دانشمندان برای دفاع از آینده شنیده میشود!
مرگ انسان
بعضی از نامدارترین و بانفوذترین فیلسوفان معاصر خبر از «مرگ انسان» دادهاند. خبرهای فیلسوفان دیر به گوش مردمان میرسد. دانشمندان هم هنوز این خبر را نشنیدهاند و در غوغا و هیاهوی زمانه، فراغت آن را ندارند که نبودن انسان را احساس کنند و بپرسند: چرا کمتر نشانی از او پیداست و اگر حرفی هم هست، حرف گذشته است. دانشمند علم را دوست میدارد و آن را قائمۀ جهان میداند و البته حق دارد. مشکل این است که درک ریاضیاتی، جهان علم و فناوری جدید را مطلق کرده و غایت وجود دانسته است. دیگر کسی به انسان و آزادی و جایگاه او در جهان نمیاندیشد. از کمال هم که میگویند، مراد کمال علم و فناوری است. راستش هم همین است در شئون دیگر زندگی کمالی نمیبینیم! اصلاً کمال در علم و فناوری است و اگر جز این گفته شود، با علم و فناوری دشمنی شده است؛ یعنی کافی نیست که علم و فناوری را مهم و ضروری بشناسند، بلکه باید در برابرش خاضع باشند و چه بهتر که آن را بپرستند!
در این جهان درس تعلیم و تربیت و دانشکده علوم تربیتی هست؛ زیرا همه چیز باید در آن باشد، اما در نظام جهان دیگر چندان اثر و دخالتی ندارد. باوجود این تکرار کنیم که جهان توسعهنیافته هنوز به تعلیم و تربیت نیاز دارد و بیمدد آن نمی تواند به آشوبی که دارد، نظم بدهد؛ ولی آن را از کجا بیاورد؟ جهان متجدد زمانی به علوم انسانی و فلسفه و تعلیم و تربیت نیاز داشت؛ هنوز هم بهکلی بینیاز نیست، بهخصوص به فلسفه نیاز جدی دارد؛ اما چون غایت «تکنیک» است و تکلیف تکنیک را آدمی معین نمیکند، تعیین تعلیم و تربیت مناسب را هم تکنیک خود به عهده گرفته است. کشورهای آسیایی ـ افریقایی علوم اجتماعی و تعلیم و تربیت را از اروپا و امریکا اخذ کرده بودند. اکنون که آن منبع در مبدأ خود در حال خشک شدن است، تعلیم و تربیت را از کجا بیاورند؟ تعلیم و تربیت قوام یافته در اروپا از نظامی برآمده بود که انسان در آن خود را غایت میانگاشت. اکنون در پایان دوران تجدد غایت گم شده است و هیچکس نمیداند «غایت» چیست و کجاست و جهان دارد به کدام سمت و مقصد میرود.
جهان توسعهنیافته هم قهراً مقصدی ندارد؛ ولی در وضع و جایی که دارد، نمیتواند بماند و باید از آن خارج شود؛ زیرا ماندن در توسعهنیافتگی، ماندن برای تباه شدن است. با تعلیم و تربیت است که میتوان تا حدودی نظم و تعادل پدید آورد؛ ولی همۀ مشکل در این نظم و تعادل نهفته است و تا زمانی که از این نظم و تعادل درک اجمالی و کلی وجود نداشته باشد، به سراغش نمیتوانند رفت. این درک، درک صاحبنظران و متفکران است و شاید از عهده آنها برآید که بگویند «نظم آینده» چه میتواند و چه باید باشد. آنها باید جستجو کنند و ببینند آیا نشانههایی از این درک و از توجه جدی به آموزش و پرورش در جایی وجود دارد، یا هر چه هست، حرف و شعار و دعوی و وهم است! اگر درصدد چنین جستجویی برآیند، به احتمال قوی راهی پیش پایشان گشوده خواهد شد.
وضعیت تعلیم و تربیت ما
خلاصه کنم: در صد سال اخیر که آموزش و پرورش به عنوان علم مورد توجه قرار گرفته است، آثاری کم و بیش مهم نیز به زبان فارسی تألیف و ترجمه شده است؛ اما بیشتر این آثار یا لااقل آنهایی که شناخته شده و مرجعیتی یافته است، به پنجاه سال اول از این صد سال تعلق دارد. این آثار را دکتر عیسی صدیق، دکتر علیاکبر سیاسی، کاظمزاده ایرانشهر، دکتر هوشیار، دکتر کاردان، دکتر علی شریعتمداری، دکتر شکوهی و… نوشته یا ترجمه کردهاند؛ اما در دهههای اخیر اثر مهمی در تعلیم و تربیت (به زبان فارسی) نمیشناسیم که شهرتی در عرض آثار استادان نامبرده داشته باشد. آیا از تعلیم و تربیت بینیاز شدهایم یا از نیازمندی خود خبر نداریم و نمیدانیم به چه نیاز داریم.
این بیخبری از نیاز، هم به جهل توسعهنیافتگی بازمیگردد و هم از آثار غلبه نظم تکنیکی بر جهان است. در چنین وضعی در کوچه و با آرای همگانی معین میشود که کدام علم مهم است و باید آن را آموخت و کدام اهمیت و اعتبار ندارد و اگر به آن اعتنایی میشود، به ملاحظه اصل «کاچی بهتر از هیچی» است! دانشکدههای علوم انسانی پر از دانشجوست؛ زیرا همه میخواهند به دانشگاه بروند و کاغذ علم از آنجا بگیرند و از این حیث ملامتشان نباید کرد! حکایتی بگویم و سخن را ختم کنم. در حدود سی سال پیش در جلسهای حاضر بودم که یکی از مسئولان و متصدیان امر کنکور دانشگاهها گزارش میداد. از آنچه آن روز شنیدم، یک نکته از خاطرم نمیرود و آن اینکه نمره قبولشدگان (و نه داوطلبان) رشته آموزش و پرورش در تاریخ و جغرافیا و ادبیات بسیار کم و حتی نزدیک به صفر بود! نمونه سؤالهای کنکور را هم ذکر کرد. هیچ پرسش مشکلی در میان آنها نبود؛ اما قبولشدگان نتوانسته بودند به آن پرسشها پاسخ درست بدهند. تکلیف مردودان که معلوم است.
آیا دانشجویی که نمیداند همسایگان ایران کدام کشورها هستند، قرار است دانشمندی شود که به مسائل مهم کشور بیندیشد و مثلاً دانشمند تعلیم و تربیت شود و برنامه درس و مدرسه تدوین کند؟ ولی همه عیبها را در اینکه داوطلبان کمسوادند، نباید دید؛ زیرا اگر تعلیم و تربیت در جای خود قرار داشت و کارش بهدرستی پیش میرفت، نتیجه جز این میشد که تاکنون بوده است و هم اکنون نیز هست.
ما خود را نیازمند به دانستن نمیدانیم و وقتی نیاز به دانستن نیست، از علم تعلیم و تربیت هم کاری برنمیآید و آن علم به وجود نمیآید که کاری بکند یا نکند. کشوری که علم را در تمامیتش ندارد و گزینشهای عامیانه و از روی شهرت تکلیف روکردن به علم را معین میکند، شاید دانشجو داشته باشد؛ اما نظم و نظام علم نخواهد داشت. در نظم علم همه علوم جای خاص دارند و میانشان پیوندی اگر نه آشکار، پنهانی و ناپیدا وجود دارد. چنانکه اگر علم یا علومی مورد بیاعتنایی باشد، نظم در علم وجود نخواهد داشت و از علم دانشمندان فایدهای که باید به کشور نمیرسد. تعلیم و تربیت باید نظم امور و از جمله نظم علم را بازشناسد و بر اساس آن برای رفع بینظمی میان سازمانها و شئون دیگر راهی نشان دهد. به این جهت آینده ما به آموزش و پرورش و درک نظم مناسب زندگی و جامعه بستگی دارد؛ ولی آیا کورسوی امیدی در جایی پیداست؟ طلب و پرسشی در جانها هست یا همه، همه چیزدانند و از طلب و پرسش بینیاز؟ همهچیزدان هم که باشیم، به همبستگی و مهر و همسخنی نیاز داریم. تعلیم و تربیت سیر در راه همبستگی و مهر و همسخنی است.»
انتهای پیام
باسلام و احترام.
آقای دکتر اردکانی! ای که دستت میرسد کاری بکن برای تعلیم و تربیت. فیلسوف تعلیم و تربیت نیستید ولی توصیف تاریخی خوبی کردید، خالی از ایده و البته توام با کلی گویی.
آقای دکتر، توسعه نیافتگی یک مفهوم کلی هست، شما که ایده ای مطرح میکنید، لااقل ایده ی خود را باز و بیشتر تشریح کنید. به عنوان مثال شما که از توسعه حرف می زنید، بگویید که چگونه می توان با توسعه تعلیم و تربیت یک کشور را تغییر داد؟ یا چگونه می توان در اوضاع فعلی به توسعه رسید؟
ما الان اندیشمندان خوبی در زمینه ی تعلیم و تربیت داریم که هم نقاد هستند و هم ایده پرداز، لطف اندکی در مورد تعلیم و تربیت کشورمان اندکی مطالعه داشته باشد.
با سلام مجدد.
آقای دکتر اردکانی! آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی به توسعه دست یافته اما آیا الان توانسته اند متربیان خوب پرورش دهد؟ آیا توانسته انسان معنوی و باوجدان پرورش دهد؟ مسلما نه ! خودتان هم اشاره کردید؛ تکنیک کار خودش را کرده. من اسمش را تکنیک نمی گذارم، می گویم ” منفعت طلبی شخصی” یا ” سیاست بازی برای نفع شخصی” .
من با توسعه موافقم اما با آن مفهوم کلی ای که شما از توسعه در ذهن دارید موافق نیستم که با توسعه همه چیز خوب می شود،حتی تعلیم و تربیت.
در این نوشته به نظر بنده به فناوری نگاه مثبتی نداشتید، ما به مدد فناوری می توانیم به اهداف آموزشی و تربیتی برسیم،لیکن باید آسیب شناسی بشود.
موفق باشید
درود
استاد اردکانی گرام بسیار شگفت از نگاه نکته بین شما به مسیر زمانه ودانش.درس گرفتیم .تشنه تر شدیم ،ولی بعد رسیدن به آب/اگه آبی مونده باشه غایت مندی تکنیک همشو نخورده باشه آیا ریشه میتونیم بزنیم یا نه؟
سپاس از بلند نظری شما.