سکانس مجازات ناظم | مقایسهی افعی تهران و برادران لیلا
لیلا مقیمی در سایت اصفهان زیبا، نوشت: «برخورد آرمان بیانی در سریال افعی تهران همانقدر موجب تعجب و بهت مخاطب شد که سکانس سیلیزدن «لیلا» به پدرش در فیلم «برادران لیلا»!
دو برخورد غیرمتعارف با دوشخصیتی که تا بوده و هست، ارزشهای اخلافی همواره بر تقدیس و تکریم جایگاه آنها تأکید داشتهاند! ماجرا از این قرار بود که آرمان بیانی (پیمان معادی) در لوکیشن فیلمبرداری پس از سالها با ناظم دوران مدرسهاش مواجه میشود؛ ناظمی که خاطرات کتکهایش پس از گذشت سالها از ذهن آرمان پاک نشده و حالا او این ملاقات را بهمثابه یک فرصت انتقامجویی میداند. این سکانس با واکنشهای مختلفی روبهرو بود؛ برخی این حرکت آرمان را ستودند و عنوان کردند که او با این کارش توانسته از برخی از معلمانی که از تنبیه جسمانی دانشآموزانشان ابایی نداشتند، انتقام بگیرد و دلشان را خنک کند.
فرهاد خالدی نیک، منتقد، یکی از همین افراد است که در وبسایت «سینما سینما» دراینباره نوشت: «تماشای بخشهایی از هشتمین قسمت سریال افعی تهران عجیب دلمان را خنک کرد؛ بهخصوص آنجا که آرمان بیانی (پیمان معادی) هر چه در دل دارد به ناظم دوران راهنماییاش (آقای شکوهی) میگوید و او را با خواری و خفت از ماشین پیاده میکند؛ ماشینی که به اتاق محاکمه و بازجویی آقای شکوهی و سایر ناظمهایی که بیدلیل یا به هر علتی دانش آموزان را تنبیه میکردند، تبدیل میشود.
ناظمهای گاه بیرحم و بیمنطقی که به خودشان حق میدادند با خطکشهای چوبی و فلزی یا شیلنگهای پلاستیکی از دانشآموزان زهرچشم بگیرند و نمیدانستند با این کار چه نفرت عمیقی را در اذهان بچهها ایجاد میکنند. جالب اینجاست که آقای شکوهی بهجای اعتراف به اعمالش و اظهار ندامت از رفتارش، خودش را به کوچه علی چپ میزند و از اساس منکر همهچیز میشود. او بیشرمانه میگوید که خودش با تنبیه بدنی مخالف بوده؛ درحالیکه شاهد زنده تنبیهاتش، کنارش نشسته و تأثیرات آن تنبیهات هنوز در روح و روان آرمان بیانی بهجای مانده است.»
اما دسته دیگر بهشدت از این سکانس انتقاد کردند و آن را برنتابیدند. یکی مثل رضا صائمی، خبرنگار حوزه سینما که نوشت: «راستش را بخواهید عقلم با آرمان بود؛ اما دلم برای آقای شکوهی هم سوخت. همچنان که دلم برای پدر لیلا (برادران لیلا) و سیلیخوردن از دخترش هم سوخته بود که تماشای شکستن و خردشدن یک بزرگتر و عزت و حرمتش رنجم میدهد یا شرمگینم میکند. (گاهی حقداشتن با درستبودن مماس نمیشود). گاهی گمان میکنم آنها نه شاید بانی که خود قربانی تاریخ و محیطی بودند که در آن زیستهاند و قربانی، قربانی میکند که بسیاری از آنها بد نبودند؛ بلد نبودند. «شکوهی» هم بهعنوان ناظم، تابع همان نظم معیوبی بود که برای او تعریف شده بود! با این همه اما زخمهای آدمها به جبر تاریخ خودآگاهی ندارند. زخمها نه به ترحم که به مرهم، ترمیم میشوند. زخمی که التیام نیابد، به زخم انتقام بدل میشود؛ بهویژه زخم تحقیر که چرکش گاهی به انتقام هم تطهیر نمیشود. سوزش به جان میماند و روح را میساید و ما وارثان زخمهای بیشماریم که شکوهیها نگذاشتند باشکوه بشکفیم!»
همزمان با پخش این سکانس، اما کاربران فضای مجازی نیز سوار بر موج شدند و به بیان خاطرات و عصبانیتهایی پرداختند که در طول سالها مایه رنج آنها شده بود و بانی آن نیز اولیای مدرسه بودهاند؛ خاطراتی که هنوز و بعد از سالها از گوشه ذهن آنها پاک نشده و ردپای آن هنوز باقی مانده است. کمتر دهه شصتی یا پنجاهی است که چنین تجربهای را در طول سالیان مدرسه پشت سرنگذاشته باشد؛ اصلا مثل اینکه آن زمان مد بود که ناظمها افرادی عبوس و بداخلاق باشند که معمولا یک چوب به دست میگرفتند و در حیاط مدرسه دنبال بهانه برای تنبیهکردن دانشآموزان خود میگشتند.
حالا، اما زمانه عوض شده است. دیگر نه دانشآموزان، دانش آموزان قدیم هستند و نه ناظمها و معلمان، مثل قدیمیترها رفتار میکنند. خیلی کم پیش میآید که معلم در مدرسه چوب به دست بگیرد یا اینکه دانش آموزش را تنبیه کند. بسیاری از معلمان و دانشآموزان با هم روابط بسیار خوب و عمیقی دارند؛ اما هنوز هم هر از گاهی خبرهایی در این باره شنیده میشود و تصاویر و فیلمهایی در فضای مجازی دستبهدست میشود که حاکی از این است که هنوز برخی از معلمان بلد نیستند که چگونه باید با دانشآموز خود رفتار کنند؛ ضمن اینکه برخی از معلمان نیز اگرچه دست به تنبیه بدنی نمیزنند؛ اما با بیاحترامی و نادیدهگرفتن حقوق دانش آموزان یا تنبیههای کلامی و عاطفی موجب رنجش و آشفتگی روح و روان آنها میشوند؛ موضوعی که نشان میدهد آموزشوپرورش در این زمینه کمکاریهایی انجام داده است و نتوانسته در امر تربیتمعلم بهدرستی رفتار کند.
همه اینها نشان میدهد که معلمی که قرار است پا به کلاس درس بگذارد، نیاز به تأیید صلاحیت روانی دارد؛ در غیر این صورت دانشآموزانی را تحویل جامعه میدهد که سالها خشم خود را فروخورده و به دنبال بهانهای است که بتواند انتقام خشونتهایی را که به او شده بگیرد؛ افرادی مثل آرمان بیانی که در سن 50 سالگی نیز نتوانستهاند، صحنههای خشونتآمیز را فراموش کنند و ردپای آن، روح و روانشان را نشانه گرفته است!»
انتهای پیام
در دانشگاه ها متولدین دهه ۵۰، ۷۰ و حتی ۷۰ ها به مراتب مسئولیت پذیرتر، با اخلاق تر، هوش اجتماعی بالاتر، اعتماد به نفس بالاتر، کارآمدتر و … بودند، حتی متولدین آن سالها در المپیادهای مختلف مقام می آوردند. که متاسفانه الان کم رنگ تر شده.