برابری و سیاستگذاری
رضا امیدی، استاد دانشگاه، در کانال تلگرامی خود نوشت: «اردیبهشتماه ۱۴۰۳ به میزبانی انجمن علمی دانشجویان سیاستگذاری اجتماعی دانشگاه تهران، سه جلسه نشست با موضوع «فقر و نابرابری؛ رویکردهای نظری و تجربی» برگزار شد. در جلسۀ اول از سه منظر به اهمیت نابرابری در سیاستگذاری اجتماعی پرداخته شد. در ادامه مختصری از بحث این جلسه را میخوانید.
برابری بهعنوان مفهوم مرکزی سیاست: جیسون میرز در آخرین پاراگراف کتاب «سیاست برابری» توضیح میدهد که همۀ تلاش من این بود که نشان دهم سیاست برابری نه در دولتهای آرمانشهری، بلکه در ارزشهایی ریشه دارد که از زندگی روزمرۀ ما جدا نیست، زیرا سیاست بهمعنای کنش معنادار همگانی است و بدون برابری این نوع کنش، و اساساً سیاست محقق نمیشود [هانا آرنت در کتاب «وضع بشر» به تفصیل در این باره بحث کرده است].
این ارزشها در هر مدرسۀ عمومی، در پیادهروها و پارکهای عمومی، در قوانین دستمزد و روابط کار، و در مقررات محیطزیستی نمود دارد و بیان میشود. در این معنا، نابرابری اساساً سیاست و کنش جمعی را ناممکن میکند. از این منظر، تحولات میانۀ قرن نوزدهم در فرانسه که با فاصلۀ کوتاهی به آلمان و ایتالیا هم کشیده شد، مقطع تاریخی مهمی است که به تعبیر ژاک دونزولو به «ابداع امر اجتماعی»، و شاید درستتر «برآمدن سیاستگذاری اجتماعی» منجر شد.
برابری در جامعۀ وصلهای: مفهوم «جامعۀ وصلهای» مفهومی است که توماس مارشال در توضیح وضعیت جوامع سرمایهداری بهکار میبرد. مارشال بهویژه با کارهایش در زمینۀ شهروندی و طبقه شناخته میشود [ترجمۀ مقالۀ «شهروندی و طبقۀ اجتماعی» مارشال در کتاب «بازخوانی و بازاندیشی دولت رفاه» منتشر شده است].
او در تحلیل روند تاریخی شهروندی (مدنی، سیاسی، اجتماعی) در فاصلۀ قرن هیجدهم تا بیستم میلادی و نوع متفاوت نابرابریها در هر دوره، توضیح میدهد که در جوامع مدرن دولت رفاه مانند چسبی بین سرمایهداری و دموکراسی عمل کرده است. به نظر او سرمایهداری و دموکراسی ذاتاً با هم ناسازگارند چراکه بنیان سرمایهداری بر میل به انحصار و نابرابری است و بنیان دموکراسی بر برابری و شهروندان برابر. آنچه این دو را در کنار هم نشانده، دولت رفاه است. در دو دهۀ اخیر پژوهشهای زیادی انجام شده که نشان میدهد چگونه تضعیف یا عقبنشاندن دولت رفاه موجب تضعیف دموکراسی و گسترش جریان پوپولیست راستگرا در اروپا و آمریکا شده است.
مانوئل کاستلز در کتاب «گسست» نشان میدهد که چگونه سیاستهای ریاضتی و مسئولیتزدایی از دولت در حوزههایی نظیر سلامت و آموزش و اشتغال به تشدید احساس بیعدالتی در بین شهروندان و گسست رابطۀ آنها با نظام سیاسی منجر میشود. او تأکید میکند که اگر این روند با جهتدادن منابع بهسوی منافع گروههای صاحب ثروت و قدرت از طریق تسخیر سیاستگذاری همراه باشد، موجب میشود تا فرایندهای سیاسی به سازوکارهای خودنابودگر مشروعیت نهادی تبدیل شوند و فضیلت مورد ادعای سیاست، در خدمت پنهانکردن کاستیهای آن درآید.
همبستگی اجتماعی مفهوم کانونی سیاستگذاری اجتماعی: بهویژه از اوایل دهۀ ۱۹۹۰ میلادی همبستگی اجتماعی در ادبیات سیاستگذاری رشد کرد. در این دوره، اندیشمندان حوزه سیاستگذاری اجتماعی همبستگی اجتماعی را فراتر از انسجام اجتماعی معرفی کردند که برابری را بهتر پوشش میدهد. به باور اینها همبستگی اجتماعی ترکیبی است از عدالت اجتماعی و انسجام اجتماعی، و مفهوم کانونی سیاستگذاری اجتماعی. پل برنارد در مدل دیالکتیکی که از رابطۀ آزادی، برابری، و انسجام اجتماعی ارائه میکند، تأکید دارد که این عناصر در عین ارتباط کلی با هم، با یکدیگر ناسازگارند.
برای مثال، وی آزادی اقتصادی و بهویژه شکل نئولیبرال آنرا تهدیدی جدی برای برابری و موجب تضعیف همبستگی اجتماعی میداند. او با بهرهگیری از مفهوم شهروندی وصلهای مارشال، دموکراسی فراگیر را مطرح میکند که براساس آن برابری عنصری ضروری برای تحقق شهروندی و دمکراسی اجتماعی است. در ادامه هربرت نول این الگو را بهعنوان ابزار سیاستگذاری اجتماعی ذیل سه سیاست جای میدهد: ۱. بهبود شرایط و کیفیت زندگی، ۲. تقویت همبستگی اجتماعی شامل کاهش نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و تقویت روابط و پیوندهای اجتماعی، و ۳. تداومپذیری و حفظ سرمایههای جامعه. [این بحث با تفصیل در فصل سوم کتاب «کیفیت زندگی؛ شاخص توسعۀ اجتماعی» توضیح داده شده است].»
انتهای پیام