خرید تور تابستان

هاله سحابی؛ اصولگرای صلح طلب | سوسن شریعتی

مجله ایران فردا در یادداشتی از سوسن شریعتی درباره‌ی هاله سحابی نوشت: برای این «من»ی محکوم به انتخاب‌های محتوم (میان اصلاح‌طلبی و اصولگرایی) هاله سحابی می تواند الگوی بی نظیری باشد برای کوک کردن ساز مخالف. متن کامل یادداشت سوسن شریعتی به مناسبت سالگرد کشته شدن هاله سحابی را در ادامه بخوانید:

در میان مشهورترین دوگانه هایی که در طی سال ها مدام در برابر «منِ» شهروند قرار گرفته و او را به انتخابی محتوم فرا می خوانده است از دوگانه اصول گرایی- اصلاح طلب می توان نام برد؛ اصول گرایی ای که متهم است به انسداد، انکار دیگری، انعطاف ناپذیری و پشت کردن به واقعیتی سیال و مدام در حال تغییر و اصلاح طلبی ای که مشکوک است به نادیده گرفتن خط ثابت فکری، غیبت پایبندی به ارزش ها و تن سپردن به منطق مصلحت روزگار و مد زمانه. برای این  «من»ی محکوم به انتخاب های محتوم، هاله سحابی می تواند الگوی بی نظیری باشد برای کوک کردن ساز مخالف.

هاله سحابی یک اصول گرا بود. از همان جوانی تا آن لحظه ابدی پایان زندگی اش. اگر معنای اصول‌گرایی پایبندی به مجموعه ای از ارزش‌های لایزال اخلاقیِ غیر قابل مذاکره باشد؛ وفاداری به آن‌ها  و فراموش نکردنشان؛ اصولی که تحت تاثیر زمان و زمانه و تابع مد و گفتمان های مسلط نیست و معطل اکثریت قاطع نمی ماند و از در اقلیت ماندن نمی ترسد.

هاله سحابی در همیشه‌یِ نه چندان بلند زندگانی‌اش بر یک کردار بود. زندگی ای که در نیمه دوم دهه سی در خانواده‌ای سیاسی، مذهبی، ملی و مشهور سر می زند، در دهه چهل علی رغم بحران‌های سیاسی مبتلابه خانواده‌اش، کودکی و نوجوانی می کند؛ در نیمه اول دهه پنجاه دانشجویی می‌کند و جوانی و البته الزاماتش را می‌پذیرد و از غربت سر در می‌آورد. در دهه شصت-هفتاد سیاست، زن بودن و خانواده بودن را تجربه می‌کند. در دهه هشتاد بدل شدن به فعال مدنی و فرهنگی را… 

هیچ حادثه‌ای از نوع سیاسی، شخصی ، عاطفی در صراط مستقیم زندگی اخلاقی، فکری و اجتماعی او خللی ایجاد نمی‌کند. نه فرزند شهیری بودن، نه تجربه غرب، نه جنگ، نه ابتلائات سیاسی هم‌نسلی‌ها، نه زندگی شخصی! علیرغم اینکه هر یک از این وضعیت‌ها را بی واسطه تجربه می‌کند هر کدام به تنهایی می‌توانند زندگی آدمی را بدل به کشتی بی لنگری سازند که مدام کج می شود و مج می گردد. اصولی که خطوط اصلی زندگی هاله سحابی را رقم می‌زد می توان اینچنین ترسیم کرد:

هاله سحابی و عزت الله سحابی
هاله سحابی و پدرش عزت الله سحابی

اصل اول: سختگیری در برابر خود. هاله سحابی مانند بسیاری از هم نسلی‌های خود و بی تردید به یمن یک میراث می‌دانست همه چیز باید از خود آغاز شود و با ساختن آن. «خودسازی» فقط با رساله‌ای از شریعتی که در سال 54-55 نوشته شده بر سر زبان‌ها نیفتاد و یا بدل به کلید واژه یک نسل نشد. خویشتن را ساختن از همان آغاز با این ادعا به میدان آمد که اراده‌ای سر زده و هیچ چیز پیشینی و دیروزی ای را نمی توان مسلم و مسجل دانست. نه تنها باید یافت و ساخت بلکه این درافتادن با خود امری است مستدام و بی وقفه و نه یک بار برای همیشه. انسانی که در هیچ مرحله ای از زندگی نباید از خود غافل شود؛ از آن «خود»ی که می‌تواند گرگ آن خود راستین باشد؛ خودی زندانی جاه و نام و منزلت و هورا و هیاهو و….

نامه‌ها و یادداشت‌های خصوصی هاله سحابی پس از مرگش توسط خانواده به چاپ رسیده‌اند و همگی این دغدغه مدام در افتادن با «من»یت را با خود دارند: مبادا سر بردارد و پر رو شود و دچار سوء تفاهم گردد. در نامه‌های مربوط به روزهای اول پیروزی انقلاب جایی می‌نویسد که از مراسم یادبود شهدای دانشگاه بر می‌گشته و در آن احسان شریعتی بیست ساله سخنرانی می کرده است. در ادامه می‌نویسد یادم باشد به او بگویم مواظب باشد «کف زدن های شدید حضار» او را دچار توهم نکند. این آگاهی برای جوانی در آن سن و سال و در آن ایام بی بدیل است؛ دغدغه ای که او را تا پایان عمر رها نکرد. هر جا ممکن بود بیشتر دیده شود و شائبه «شخصیت» بودن بر آن مترتب باشد باز همان واکنش را می دیدی : سختگیری در برابر خود و یا در برابر «من».

اصل دوم: مرز کشی با اکثریت. آنچه در رفتار هاله سحابی در همه این سال‌ها که برشمرده شد همچون اصل عمل می‌کرد همین در نیفتادن به دام اکثریت بود. بی آنکه عشق به خلاف-خوانی داشته باشد و یا خود-محوری ، همیشه با نگاه انتقادی به “موج” هایی که به راه می‌افتاد می‌نگریست. سختگیری در برابر خود را باید جفت دیگر همین نگاه به اکثریت دانست. این دو باید با یکدیگر صرف شوند تا به یک منش اخلاقی و در عین حال رفتار سیاسی بدل شود.

نگاهی به زندگی هاله سحابی بقای این اصل را تایید می کند: فرزند خانواده‌ای مرفه که هیچ شباهتی به بچه-بورژواهای طبقه خود نداشت؛ فعال سیاسی دهه پنجاه قبل و بعد از انقلاب با این همه به انتخاب‌های مشابه هم نسلی‌هایش برای سیاسی بودن تن نداد؛ علی رغم حضور در همه صحنه‌های پر تنش سیاسی دهه هشتاد، هیچ دنباله روی ای را در بینش و منش او نمی توان دید.

اصل سوم: نقد مدام قدرت و سیاست ورزی را جستجوی قدرت و کسب آن ندانستن. هاله سحابی در خانواده‌ای بالید که سیاست ورزی و پرداختن به مسئله قدرت در آن سنتی دیرینه بود؛ سنتی که از دهه بیست کلید خورد و شصت سال تداوم یافت و زندان و حبس و تعقیب و گریز را جزو لاینفک زندگی روزمرگی خانواده اش ساخت. سیاست ورزی اخلاقی از اصول مسلم این سنت بود و هاله سحابی همچون وارثی وفادار بر همین منش ادامه داد. مبارزه اجتماعی در کنار خودسازی دو رکن لاینفک این زندگی بود و پرداختن به آن یکی دیگر از شرایط ساختن خویشی بود که ضرورتا در اینجا که ماییم درابتلاء شکل می گیرد.

اصل چهارم: مذهبی بودن و جستجوی بی‌وقفه «آن نمی دانم چه‌ای که هست». هاله سحابی مومن بود. ایمان در او محصول جستجوی بی وقفه باطنی و ذهنی بود و نه ارث خانوادگی؛ تبدیل کردن میراث به یک دستاورد آگاهانه و درونی و تملک آن، به مذهبی بودن او تشخص می داد و او را از در افتادن به کلیشه ها مصون می داشت. ایمان او را خاشع، بی دریغ و شرح صدر داده بود و محضر او را اطمینان بخش می کرد.

اصول‌گرایی هاله سحابی از این قرار بود؛ اصولی که خط قرمز های حیات شخصی، اجتماعی و سیاسی او را تعیین می کرد و تخطی از آنها را امکان ناپذیر می ساخت. خطوط قرمزی که به تعبیر کوندرا، نویسنده چک، «کدهای اگزیستانسیل» زندگی هاله سحابی بودند و به یمن زیست بی واسطه و تجربه و جستجویی مدام حاصل شده بود. با این همه زندگی هاله سحابی- این اصول گرای محبوب- به این اصول خلاصه نمی شود. جذابیت او در صرف توأمان این «کدهای اگزیستانسیل» با خصیصه دیگر او بود و آن صلح طلبی او است. 

او نه تنها هرگز نگذاشت که پایبندی به این اصولِ لایزال و مقدس او را زندانی خود کند، دیگری را بدل به خطر کند، او را مدام از تغییر و تفاوت بترساند، او را به انزوا و هیستری بکشاند بلکه این همه نقاط عزیمت اعتماد برانگیزی می شدند برای گفتگو، مدیریت تفاوت ها و تنازعات، تدارک دیدن فضاهای مشترک برای همنشینی.

ابزارهای امکان همنشینی در منش و بینش هاله سحابی را می توان از این قرار دانست:

الف: طنز: خود را جدی نگرفتن. هاله سحابی در طنز فضیلت می‌دید؛ خندیدنی که البته با خندیدن به خود آغاز می‌شود و نه فقط مضحکه کردن دیگری. (نقاشی های او در حاشیه برگه‌های بازجویی‌اش معروف است)

ب: خود را متولی حقیقت مطلق ندانستن. (یک خاطره: در محفلی که او تدارک دیده بود و ما مهمانانش بودیم بر سر صفحاتی از تاریخ معاصر با یکی از مهمانان دعوایمان شد. صداها بالا رفت، دستهایی که به مشت بدل می شد و…فردای آن روز نامه‌ای برایم نوشت و مرا مؤاخده کرد با وجود اینکه در آن باب هم نظر بودیم. از من می خواست که به حقیقت آن دیگری احترام بگذارم.)

ج:دیگری را به رسمیت شناختن و مراوده با دیگری‌های متفاوت. ( زندگی هاله سحابی مملو است از هم نشینی‌های دموکراتیک با محافل، آدم ها و نحله‌های متفاوت. از رومی روم تا زنگی زنگ…)

د:خود را در موقعیت های متفاوت و ناآشنا قرار دادن(تجربه غربت، جبهه های جنگ ایران و عراق، تظاهرات روبروی مجلس، حبس، محافل شاد دوستان همکلاسی مدرسه ژاندارک و….)

ه: تک منبعی نبودن. این را هم دیگر همه می دانند. هاله سحابی هم ساعت ها پژوهش قرآنی می‌کرد، هم روزها به موسیقی ایرانی و فرانسوی و…گوش می‌سپرد و هم قلم بر می‌داشت و نقاشی می‌کرد. به زندگی روزمره همانقدر عشق و نیرو می‌داد که به لحظات استثنایی سیاسی. این همه بود که از هاله سحابی الگویی موفق ساخت برای امکان آشتی دوگانه‌هایی که به تنهایی دستخوش بیماری‌های بسیاری اند. همان اصول‌گرایی‌ای که تو را محکوم به تنهایی می‌کند و قابلیت تقسیم و هم‌نشینی را می‌گیرد و صلح طلبی‌ای که امکان انفعال و انعطاف و مماشات و چشم بر بستن بر ظلم و اجحاف و.. را با خود دارد.. 24 ساعت پایان حیات او هم همین ترکیب پر اعجاز بود: اویی که در ظل گرمای خرداد دلواپس چای و شیرینی مأمورین امنیتی‌ای بود که مسئولیت نظارت برخانه را داشتند؛ فردای همان روز سینه به سینه آن‌ها شد؛ به زمین خورد و…برنخاست تا مصداق روشن الگویی برای همه اصول‌گرایان باشد و نیز شاخصی برای همه صلح طلبان؛ این اصول‌گرایِ صلح طلبِ صالحِ محبوب: نه بغض و نفرت و کینه‌ای و نه مماشات و ترس و هراسی.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا