آیا همهچیز را همگان دانند؟ | بحثی پیرامون مرجعیت اخلاقی
مایکل جان تارپ مطلبی دربارهی مرجعیت اخلاقی در سایت اکنون فلسفه نوشته است که با ترجمهی امیر دانش در سایت خانه اخلاق پژوهان جوان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
«چه کسی حق دارد که بگوید چه کاری درست است و چه کاری درست نیست؟ آیا یک مرجع مشخص برای تصمیمگیری دربارۀ حقایق اخلاقی وجود دارد؟ نویسنده در این نوشته تلاش کرده است که با بررسی گونههای مختلفی از نهادها و شخصهای مرجع و صلاحیت هر کدام از آنها برای معینکردن حقایق اخلاقی، گونهای از مواجهۀ با امر اخلاقی را به ما نشان دهد. بهراستی، مرجعیت اخلاقی با کیست؟
چهکسی حق قضاوتکردن دارد؟ چهکسی میتواند مرجعیت اخلاقی را به دست گیرد؟
مایکل جان تارپ این موضوع را بررسی کرده است که آیا کسی حق دارد حقیقت اخلاقی را تعیین کند؟
سقراط به این مشهور است که خودش را با اصرار به پرسش مداوم از حجیّت به دردسر انداخت. در نهایت، او حکم اعدام خود ــ با نوشیدن جام شوکران ــ را بهجای فرار از وطن به تبعیدگاه را پذیرفت و به قانون عمل کرد.
درحالیکه برخی از فیلسوفان بهاندازۀ سقراط، جسور هستند، ما فیلسوفان اخلاق نیز همگی مثل سقراط به مراجعۀ به مرجعیتها مشکوکیم. همچنین نگرانیم که بسیاری از مراجع خودخوانده، بهدنبال سود شخصی خودشان باشند. ما مایلیم که به چالش بکشیم، تلنگر بزنیم و سؤال مطرح کنیم تا معرفت به دست بیاوریم. ما میپرسیم آیا امکان دارد که افرادِ بد، نظریههای خوب داشته باشند و افراد خوب، نظریههای بد؟ تجربهام میگوید؛ شکاکیت در اقتدار، خصوصاً در میان نسبیگرایان اخلاقی محبوب است؛ یعنی همین پرسش که «چه کسی حق قضاوتکردن دارد؟»
در برخی مواقع، پرسیدن این سؤال، یعنی پاسخ به این پرسش را به لحاظ منطقی مثبت بدانیم و فرض کنیم یک نفر هست که صلاحیت اظهارنظر نهایی را دارد تا حقیقت را دیکته کند. برای مثال، یک دیوان عالی قضایی این صلاحیت را دارد که بگوید کدام قانون، اساسی است. در یک مثال دمدستیتر، والدین میتوانند مقرر کنند که موعد خواب ساعت هشت شب باشد. در این موارد، تصمیم را یک مرجع مناسب گرفته است.
اما پرسشهای فلسفی بهگونهای دیگرند. بهعنوانمثال، ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم که ارادۀ آزاد داریم یا خدا وجود دارد یا نه. بههرحال، هیچ مرجع مناسبی وجود ندارد که بتوانیم این تصمیمگیریها را به او تفویض کنیم. من، همکاران فیلسوف فوقالعادهای دارم که گمان میکنم بسیاری از آنها آگاهتر، باهوشتر و پرخاصیتتر از من باشند. اما من هیچ همکاری ندارم که صلاحیت داشته باشد بگوید ــ مثلاً ــ ذهن و مغز یکسان هستند یا نه!
چهبسا در باب مرجعیت اخلاقی، بیشتر از هرجای دیگری، بتوانیم بدگمان باشیم. موضوع نگرانکننده این است که میتوان یک اظهارنظر اخلاقی برای راهنمایی دیگران را انتخاب کرد، صرفاً برای سودجوییِ شخصی. اجازه دهید مراجع خودخواندهٔ اخلاقی را مرشدان اخلاقی بنامیم. ویژگیِ مرشدان اخلاقی معلوم است: افرادی خودستا و عمدتاً بهدنبال افزایش قدرت، اعتبار و ثروت. آنها ممکن است حیلهگران شرور ماکیاولیست باشند. بااینحال، غیرطبیعی نیست که مرشدان اخلاقی، از خودشناسی کافی بیبهره باشند. آیا این امر، وسوسهانگیز نیست که کسی از طریق تفاسیر خودش از زندگی و ارزشهایش بهعنوان بازتابی اساسی از یک واقعیت اخلاقی، به پیشداوریهای خودش عینیت بدهد؟
باتوجهبه این نگرانیها، ما نباید چشمبسته گفتههای مرشدان اخلاقی را بپذیریم. بهتر است که با مداومت در پرسشگری، مسلک سقراط را دنبال کنیم و بپرسیم: آیا این کار باید انجام شود؟ چه دلایلی برای این سیاست دارید؟ استدلالتان چیست؟ مدرکتان چیست؟ من نمیتوانم تنها براساس گفتههای شما آن را بپذیرم. شما حاکم من نیستید.
بعید میدانم که بیشترِ نسبیگرایان اخلاقی، چنین سوءظنی را داشته باشند. پس چهچیزی باعث میشود که آنها این سؤالِ «صلاحیت گفتن با چه کسی است؟» را بهمثابۀ راه انتقادی برای رد عینیت اخلاقی مطرح کنند؟
نسبیگرایانِ اخلاقی اغلب از این مشاهدۀ عینی شروع میکنند که تفاوتهای فرهنگی به تفاوت در عادات، قوانین و تفاوت در قواعد اخلاقی منجر میشود. تفاوتهای فرهنگیِ آشکاری در مواجهه با بردهداری، مجازات اعدام، روابط همجنسگرایانه و مصرف الکل وجود دارد. برای کسی که با این تفاوتها آشناست، طبیعی خواهد بود که هرکس هرچه میگوید، صحیح است. پس صلاحیتِ گفتن با چه کسی است؟
عاقلانه نیست که پیشفرض بگیریم ما درست میگوییم. چهبسا اینطور باشد که هیچکس درست نمیگوید! و شاید در این صورت باید به هر تصوری از حقیقت اخلاقی بدگمان باشیم. شاید صحبت از درست و غلط در اخلاق، عقلانی نباشد. برخیها بستنی را با طعم وانیل ترجیح میدهند؛ برخی دیگر، بستنی را با طعم تمشک. اسپارتها از فرزندکشی بهصورت انتخابی رضایت داشتند؛ ولی ما، نه به آن صورت.
نسبی صحبتکردن
جالب است که این روزها بیشترِ نسبیگرایان اخلاقی این مسیر مشکوک را دنبال نمیکنند. بیایید با یک مورد معمول اختلافی شروع کنیم تا منطق پیشنهاد آنها را ببینیم.
شاید شما باور داشته باشید که زمین گرد است، پس از سقوطِ تأسفبار یک خرگوش درون سوراخ در یوتیوب، من معتقدم که زمین مسطح است. بهعنوان یک مسئلهٔ سادهٔ منطقی، به نظر میرسد که سه احتمال وجود دارد: شما باور غلطی داشته باشید، من باور غلطی داشته باشم، یا هر دوی ما باور غلطی داشته باشیم (بله، بله در واقع زمین یک بیضی نامنظم است!). همانند مثال، در مواردی که در مسائل اخلاقی اختلاف وجود دارد، به نظر میرسد که یا من درست میگویم، یا شما درست میگویید و یا هیچ کداممان درست نمیگوییم. بااینهمه، نسبیگرایان از مواردی استفاده میکنند که از این الگو پیروی نمیکند.
بیایید فرض کنیم که شما باور دارید یک هیولا در سمت راستتان قرار دارد، درحالیکه من باور دارم که همان هیولا در سمت چپ شماست. در این حالت، ممکن است که هر دوی ما باور درستی داشته باشیم. شاید ما روبهروی هم ایستادهایم، در چشم یکدیگر نگاه میکنیم و به دنبال شجاعت و قوت قلب در چشم یکدیگر هستیم. یا شاید هیولا درحالیکه ما مشغول صحبت هستیم جابهجا شده است. در این موارد، روشن میشود که حکم «هیولا در سمت چپ قرار دارد» به معنای دقیق کلمه نه درست است و نه غلط: تا هنگامی که یک مبنا مشخص نشود این جمله ناقص خواهد بود. برای مثال، «هیولا در سمت چپ من است، در همین لحظه.»
این همان مدلی است که نسبیگرایان پیشنهاد میکنند: آنها میگویند که «X اخلاقاً درست است» به همان نحوی که «X در سمت چپ قرار دارد» ناقص است. برای نمونه، فرض کنید دوتراکیها (در سریال بازی تاجوتخت) معتقد هستند که بردهداری اخلاقاً جایز است و مردمان وستروس، در برابر آنها ظاهر شده و معتقد باشند که بردهداری اخلاقاً جایز نیست. به نظر میرسد که فقط نظر یک گروه که اکثریت است میتواند درست باشد. اما پیشنهاد ماهرانۀ نسبیگرایان این است که نظر هر دوی دوتراکیها و وستروسیها میتواند نسبتبه فرهنگی که در آن قرار دارند درست باشد: بردهداری اخلاقاً جایز است برای دوتراکیها و اخلاقاً جایز نیست برای وستروسیها.
ازیک سو، به نظر میرسد که اینگونه اخلاق، کمتر قضاوتگر و بیشتر مسامحهگر باشد. و از سوی دیگر، این بدان معناست که وضعیت اخلاقی بردهداری بهصورت مستقیم با واقعیتهایی همچون عقیده، رفاه انسانی، برابری، شایستگی و استقلال مرتبط نیست. بهعبارت دیگر، اخلاقی یا غیراخلاقیبودن بردهداری به نگرشهای نهاد قدرت مرتبط است؛ یعنی نگرشهای فرهنگی غالب در میان دوتراکیها و وستروسیها.
به زبان ملایم، این یک نتیجهگیری شگفتانگیز است. نگرانی اصلی این است که گاهی اوقات نگرشهای رایج فرهنگی در مواجهه با بررسی نظرورزانه شکست میخورند. به زبان ساده، به نظر میرسد که هر فرهنگ (و هر فرد) در برخی مسائل اخلاقی، اشتباه میکند. این شکستها میتوانند بهآسانی از دور قابلمشاهده باشند، مانند زمانی که به اشتباهات اخلاقی نیاکانمان نگاه میکنیم. این یکی از دلایلی است که درنظرگرفتن هنجارهای دیگر فرهنگها و پرداختن به انتقادات خارجی، منطقی است.
یقیناً، فرهنگهای دیگری در برخی موارد بهتر عمل میکنند. زمانی که به نوادگانمان دربارهٔ زندگی اکنونمان بگوییم، کدام رفتارمان میتواند ما را شرمسار کند؟ رفتار ما با حیوانات؟ بیتفاوتی ما نسبتبه گسترش تسلیحات اتمی؟ برخورد بیملاحظۀ ما با محیط زیست؟ یا اموری دیگر که بهسختی قابلتشخیص هستند؟ به نظر نمیرسد که اینها، تغییراتی صرفاً از نوع مد ــ مانند بلندی لباس و کلاه ــ باشند. اینها بیشتر دربارۀ موضوعات مهمی هستند که دربارهٔ آنها میتوانیم و باید استدلال بیاوریم.
در واقع، نسبیگرایان با سادهانگاری یا نادیدهگرفتن استدلالهای اخلاقی چشمان خود را بر روی استدلالهای اخلاقی بستهاند و بر هنجارهای فرهنگی معطوف شدهاند.
در اینجا، مقایسهای آموزنده وجود دارد: خداباوران بر آناند که قانون اخلاقی نیازمند شارع است. براساس نظریۀ امر الهی، آن عملی به لحاظ اخلاقی درست است که مطابق دستورات الهی باشد. بااینحال، وقتی سقراط میپرسد که خدایان چه دلایلی برای فرماندادن به اعمال خاصی دارند، هوادار او هستم. این سؤالِ سقراط، منجر به معمای اوتیفرون میشود. در محاورهٔ اوتیفرونِ افلاطون میخوانیم: اگر دلايل مستقلی وجود داشته باشد که یک فعل را خیر بداند پس ما میتوانیم به آنها رجوع کنیم، چرا پای خدا را به میان بکشیم؟ بهعکس، بدون دلیل مستقل برای خیر بودن چیزی، دستورات خداوند مستبدانه به نظر میرسند.
البته فیلسوفی خداباور مانند آگوستین قدیس ممکن است به سرشت خیر خدا بهعنوان حد نهایی خیر متوسل شود، و بگوید که خیر در اوست یا از او میآید. بنابراین، ما در خالق خود متوقف میشویم. این سخن در چارچوب دینی دارای معناست. بااینحال، توسل به مبنای فرهنگی در میان نسبیگرایان اخلاقی سکولار بسیار شگفتانگیزتر است. چرا باید خیال کنیم که هزینهٔ توجیه اخلاقی با هنجارهای فرهنگی رایج متوقف میشود؟ چهچیزی میتواند به فرهنگ ما مرجعیتی خداگونه برای معینکردن حقایق اخلاقی بدهد؟
با این سؤال، «صلاحیت گفتن با چه کسی است؟» نسبیگرایان یک حجیت فرهنگی را همانند نظریۀ فرمان الهی پیشفرض میگیرند. همچنین، منطق استدلال آنها متضمن جواب روشنی برای سؤال ماست، یعنی دیدگاههای فرهنگی غالب. با وجود این، بسیاری از نسبیگرایان فعالانه نسبتبه این ایده که هر موقعیت ممتازی از مرجعیت در رابطه با حقایق اخلاقی وجود دارد بدگمان هستند. برای مثال، آنها اغلب دیدگاه میشل فوکوی پستمدرن را منعکس میکنند که میگوید دانش اخلاقی میتواند ابزاری شود برای تصرف و حفظ قدرت.
بهروشنی حق با آنهاست. در واقع، تاریخی طولانی و وحشتناک از صاحبان قدرت وجود دارد که به نام حقیقت اخلاقی، شیوۀ زندگی خود را بر ضعیفان و آسیبپذیران تحمیل کردهاند. فاتحان، اغلبِ مرشدان اخلاقی را در کنار خود داشتند که به فرونشاندن مخالفتها کمک میکردند. آنها میتوانند بیش از حد صادق باشند و پر از شوروشوق برای لگد کردن دیگران.
اجازه دهید مراجع خودخواندهٔ اخلاقی را مرشدان اخلاقی بنامیم. ویژگیِ مرشدان اخلاقی معلوم است: افرادی خودستا و عمدتاً بهدنبال افزایش قدرت، اعتبار و ثروت. ما نباید چشمبسته گفتههای مرشدان اخلاقی را بپذیریم. بهتر است که با مداومت در پرسشگری، مسلک سقراط را دنبال کنیم و بپرسیم: آیا این کار باید انجام شود؟ چه دلایلی برای این سیاست دارید؟ استدلالتان چیست؟ مدرکتان چیست؟ من نمیتوانم تنها براساس گفتههای شما آن را بپذیرم. شما حاکم من نیستید.
دیدگاههای اخلاقی
به نظر میرسد که راهبرد نسبیگرایان برای نشاندادن حقایق اخلاقی با هنجارهای فرهنگی، بدون این که متوجه باشند، به آنها پذیرفتن یک مرجعیت اخلاقی را تحمیل میکند. آیا میتوانیم بهتر از این عمل کنیم؟
وقتی میخواهیم به مرجعیت اخلاقی فکر کنیم، سه تصویر به ذهن میآید. اولین تصویر مربوط به یک مرشد اخلاقی است که آنچه را خودش حقیقت اخلاقیِ مطلق میداند، از یک جایگاه مرجع بیان میکند. او ممکن است که از منبر یک واعظ یا از کرسی یک استاد یا از جایگاه یک سیاستمدار نگاه از بالا به پایینی داشته باشد. او ممکن است خودش را موظف به متمدن ساختن غیرمتمدنها بداند. این تصویر تا حدی ترسناک است.
در افراطیترین تقریر، ترکیبی خطرناک از قدرت و قطعیت اخلاقی را شامل میشود که شروعی برای دیکتاتوری، استبداد، ظلم و حتی کشتار است. اگر مرشد اخلاقی حرفی برای گفتن دارد بگذارید که پهلو به پهلوی ما بنشیند نه اینکه حقیقتش از بالا برسد. بیایید دلایل او را به بحث بگذاریم، تا بتوانیم عدمقطعیت او را در نظر بگیریم.
بدیل نسبیگرایان حداقل یک قدم بهتر به نظر میرسد. حالا من اعضای یک فرهنگ مشترک را تصور میکنم که دور حقایق اخلاقی، همانند اعضای یک اردوگاه دور آتش گرد آمدهاند. مقداری از تشابه وجود دارد. اغلب پذیرفته میشود که اردوگاههای دیگر آتش دیگری دارند که آنها را به همان اندازه گرم نگه میدارد. اجازه دهید هزاران آتش در حال سوختن باشد! همچنین یک نظر محافظهکارانۀ معقولی وجود دارد؛ ما از ایدههایی که از نیاکانمان به ما رسیده میتوانیم چیزی یاد بگیریم، ایدههایی که برای آنها کاربرد داشت، یا حداقل برای اکثر آنها، کموبیش، بیشتر اوقات کاربرد داشته است.
بااینحال، من نگران صداهای مخالفام که به شک افتادهاند آیا فرهنگ ایشان به بیراهه رفته است یا نه. بیایید امیدوار باشیم آنها به فرهنگی تعلق داشته باشند که در صورت داشتن جرأت بیان عقیدهشان، آن فرهنگ چنین مخالفتی را تحمل خواهد کرد. در واقع، بیایید امیدوار باشیم که فرهنگ آنها علاقهمند به استدلال عقلانی باشد. همچنین، بیایید زیاد به اردوگاههای دیگر که به دنبال گسترش آتش خود با توسل به زور هستند، فکر نکنیم. ازاینگذشته، مدارا کردن یک هنجار اخلاقی جهانی نیست.
تصویری که من از استدلال اخلاقی ارائه میدهم شامل مرشدهای اخلاقیای نمیشود که حقایق اخلاقی را از بالابهپایین فرمان میدهند. همچنین این تصویر، پذیرش سادهلوحانهٔ هنجارهایی که اتفاقاً در گروه خود رایج هستند را هم شامل نمیشود. بلکه شامل مواجهه با اعضای گروههای دیگر با فرض برابری، احترام و بهاحتمال زیاد جهالت مشترک میشود. پس بیایید کمی از اردوگاه اخلاقی خودمان دور شویم و تلاش کنیم تا جایی که میشود زندگی دیگران را بهصورت جمعی و فردی فرض کنیم. این کار را بدون توجه به مرجعیت اخلاقی فرض شده و بدون فرض اینکه هر کسی از قبل میداند چه کاری باید انجام دهد انجام دهیم.
در حقیقت، این گمان که هر فرهنگی بهصورت انحصاری حقیقت اخلاقی خودش را دارد یا تفکر اخلاقی روشنی دارد به نظر من چیزی میان سادهلوح بودن و مضحکبودن است. به نظر میرسد که بسیار محتمل است همۀ ما از برخی جهات اشتباه کنیم و از برخی جهات نه. بیایید تلاش کنیم که بدانیم باورها کداماند. بیایید بپرسیم که چرا دیگران آنگونه زندگی میکنند و بیایید تلاش کنیم که بفهمیم چرا ما اینگونه زندگی میکنیم. شاید چیزی یاد بگیریم. شاید حتی برای بهتر شدن تغییر کنیم.
بنابراین، در پاسخ به پرسشِ «صلاحیت گفتن با چه کسی است؟» پاسخ من «هیچکس» است. نه خدا، نه فرهنگ شما، نه فرهنگ من، نه مرشدان اخلاقی و نه… بهشت به داد ما برسد! متخصصان فلسفۀ اخلاق همچون من باید با رعایت احترام در برابر هرکسی که دارای یک مرجعیت بیچونوچرای خودساخته در مسائل اخلاقی است ایستادگی کنیم. پرسشهای اخلاقی توسط مرجعها تصمیمگیری نمیشوند یا توسط فرمان معین نمیشوند.
در عوض، همۀ ما نشستهایم دور یکدیگر در یک وضعیت مهآلود اخلاقی و در تلاش هستیم که بهترین کاری را که میتوانیم انجام دهیم. نوری در آتشهای اردوگاههای اطراف ما وجود دارد، اما اغلب سویی ندارند. گاهی اوقات مجبوریم با چشم نیمهباز به آنها نگاه کنیم. پس بیاید بادقت نگاه کنیم و به دلایل و شواهد با صرفنظر از خاستگاهش توجه کنیم. به همین ترتیب، بیایید آن ایدههایی که خود را در معرض بررسی انتقادی قرار نمیدهند را با صرفنظر از این مسئله که چه کسانی آنها را ارائه داده است، رد کنیم.
من اغلب نمیدانم که حقیقت اخلاقی کجا و در نزد چه کسی است. به گمان من، شما نیز همینگونه هستید. بااینحال، من تا حدودی اطمینان دارم بهترین شرط ما این است که به این مسائل با هم و بدون توسل به مرجعیت در کنار هم فکر کنیم. هیچکسی حق ندارد که قضاوت کند (یا بگوید). اما همه ما باید در یک موقعیت برابر تصمیم بگیریم.»
منبع: philosophynow.org
انتهای پیام