خرید تور تابستان ایران بوم گردی

چندمان باید کرد این بازی را تکرار | محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

یک

آیا آدمیان در شرایط ذهنی و احساسی و روانی خاص، می‌توانند «بدترین» را «بدتر» و «بدتر» را «بد» و حتی «بد» را «خوب» ببینند، و بالعکس. حتی اگر نخواهیم از این امر قاعده‌ای کلی و قابل تعمیم بر همگان بسازیم، می‌توانیم رفتار اکثریتی از آدمیان را بر این قاعده بدانیم و حکم کنیم که در شرایط متفاوت، این واژگان دلالتی باژگونه می‌یابند. مثلا زمانی که آدمیان اسیر دریای هول هایل و خشم توفان‌ها می‌شوند، یا به‌سوی تفته دوزخی پرتاب می‌گردند، هر لکه‌ی بوته و درختی، تخته‌سنگی، زورق شکسته‌ای، طناب پوسیده‌ای، دستِ بی‌رمقی، که نگاه بی‌پناه و بور آنان را لختی به‌خود خواند، یا صدای ناله‌گون آنان را به‌سویی بازگرداند، موهبتی است که شکرش نتوان. یا در فراخ دشتِ تاریک بی‌فرسنگ، در فضای خیمه‌ای چون سینه‌ی مار تنگ، در شبی که لعنت و ظلمت از مهتاب می‌بارد، فانوس دوداندود نیم‌مرده، همان مهر و ماه تابان هفت آسمان است. در نزد گرسنه‌ای، تکه‌نانی خشک همان مائده‌ی بهشتی و آسمانی است. و در نزد مردمانِ ترسانِ از اژدها، پناه‌بردن به مار نجات‌بخش است. اربابان قدرت، از دیرباز با این حال و احوال روان‌شناختی مردمان آشنا بوده‌اند، لذا تلاش کرده‌اند با نوعی ایماژسازی، زشت خود را زیبا، بد خود را خوب، خشونت خود را رحمت، استبداد خود را لطف، و خیر و منفعت و امنیت خصوصی خود را عمومی جلوه دهند. شوربختانه، در بسیاری از مواقع نیز، موفق بوده‌اند و عوام و خواص بسیاری را با بازی قدرت خویش بازی داده‌اند. در تلاشی پیچیده‌تر، این اربابان قدرت همواره به حکم تئوری بقا کوشیده‌اند کارت‌های در دست بازی‌های سخت آینده را نیز، از هم‌اکنون تمهید و تدبیر کنند تا اگر مذاق و مذاج دهر و دوران نه چندان بر وفق مراد تغییر یافت و بازی با کارت بدتر دیگر ممکن نگشت، مردمان را به بد خویش رضامند گردانند و گرویدن به بد و نشاندن آن بر شانه‌های خود را گامی به جلو (و البته عقلایی) تصویر و تصور کنند، غافل از این‌که این بد، ممکن است همان بدتر یا بدترین باشد که برای روز و روزگار ناسازگار بر این صورتک شده است.  

دو

در پرتو این تمهید نظری کوتاه می‌خواهم از نوعی میل و اراده‌ی کلبی‌مسلکانه‌ی عده‌ای از شبه‌اصلاح‌طلبان رمزگشایی کنم که یکبار دیگر به نام نامی عقل و کنش مدنی و عرق و عصبیت ملی و دغدغه‌ی امروز و فردای ایران و وظیفه‌ی انسانی و تاریخی، ما را از آمدن «ممکنی» خبر می‌دهند که روز بهروزتری را ممکن تواند کرد و اگر نه در و دروازه‌ای، که روزن یا دریچه‌ای را به‌روی آن روزگاران تلخی که با ما قهر بوده است، خواهد بست. اینان، چونان دانایان کل، به‌ما می‌آموزند که سیاست علم ممکنات و شدن‌هاست و با کارتی که در دست نیست نمی‌توان بازی کرد، و می‌افزایند: زمانی که راه باریک است و شب تاریک و مرکب لنگ و پیر، باید با پای دیگران، یا سوار بر مرکب دیگران، قدم زین وحشت‌آباد عدم بیرون نهاد و در سرای قدرت‌آباد لختی از آسودگی آرامشی حاصل کرد، و خلاصه آن‌که، اگر آب دریای قدرت را نتوان کشید، حداقل به‌قدر تشنگی باید آن‌را چشید. اینان، به‌ما می‌گویند در شرایط کنونی اهلی‌کردنِ روح سرکش قدرت را اگر راهی‌ست، جز از راهی که روید در آن خاری، نیست، و از ما می‌خواهند «واقع‌بین باشیم و خار را طلب کنیم». اما اینان به‌ما نمی‌گویند آن بازی که ما را بدان می‌خوانند، همان بازی قدرت است یا خیر؟ اگر در این بازی بازیگر ممکن ما، باز آمد و بار خود را بست و رفت، و جریان اصلاح‌طلبی و جامعه‌ی مردمان همان بدبخت و خوار و بی‌نصیب ماندند، و زان‌چه حاصل جز دروغ و جز دروغ، زین‌چه حاصل جز فریب و جز فریب، توشه‌ای نگرفتند، چه کس باید مسئول ویرانه‌های ذهنی و احساسی و روانی برجای مانده باشد؟ می‌دانم گاه حکم عقل ابزاری انتخاب بد در میان بد و بدتر است، اما به حکم همان عقل ابزاری باید، نخست، برای این تمایز و انتخاب استدلال آورد، دو دیگر، در برابر این تمایز و انتخاب مسئول بود، سه دیگر، استدلال آورد چرا دعوت به نشستن بر خوان این و آن غیراصلاح‌طلب مقدم و مرجح است بر این و آن اصلاح‌طلب، چهار دیگر، باید مدنی و سیاسی‌بودن این انتخاب را مستدل کرد، پنج دیگر، باید واضح و مبرهن ساخت که به آن‌چه خود و مردمان را بدان می‌خوانیم، خیر و مصلحت و عزت آنان نهفته است، شش دیگر، مطمئن شد می‌توان مردمان را به آن بازی که می‌کنیم فراخواند، هفت دیگر، مطمئن شد اگر بازدر آغوش «بد»ی دیگر به انتظار نوشخند فردای پیروزی بیارامیم، این مردم گریان ز هول سهمگین کابوسِ دوران، آیا تسکین می‌یابند درین آغوش و لالایی.   

سه

بی‌تردید، افزون بر احکام عقلی که بدانان اشارتی شد، عقل ابزاری و محاسبه‌گر همچنین به‌ما حکم می‌کند: هش‌دارید تا دوباره بازی انکارِ انکارِ بازیگران تئاتر قدرت را نخورید. اما بازی «انکارِ انکار» یا «امتناع از انکار» کدام است؟ خوزه ساراماگو، در کتاب «دیدن»،به نقل داستان رویدادهای شگفتی می‌پردازد که در پایتخت بی‌نام و نشانی از یک کشور مردم‌سالار نامشخص رخ می‌دهد، و می‌نویسد: وقتی صبح روز انتخابات، به دلیل باران سیل‌آسا، برگزاری انتخابات به مشکل برمی‌خورد میزان آرای ریخته‌شده به صندوق‌ها به شکل نگران‌کننده‌ای پایین می‌افتد ولی وضع آب و هوا تا عصر تغییر می‌کند و انبوه مردم روانه محل‌های اخذ رأی می‌شوند. با این حال آرامش‌خاطر دولت چندان دوام نمی‌آورد، زیرا شمارش آرا مشخص می‌سازد که بیش از ۷۰ درصد از آرای ریخته به صندوق‌های رأی در پایتخت سفید است. دولت که از این روی‌گردانی مدنی آشکار سردرگم شده است به شهروندان این شانس را می‌دهد که تنها یک هفته پس از آن با شرکت در انتخابات دیگری جبران مافات کنند. ولی نتایج انتخابات دوم بدتر است: حالا ۸۳ درصد آرای ریخته شده به صندوق‌ها سفید است. اگرچه چنین واکنشی از سوی مردم، آرامش را از اصحاب قدرت دریغ می‌دارد و آنان را نسبت به بقاء و تداوم قدرت خویش هراسناک می‌کند، اما در تحلیل نهایی، قدرت این‌نوع حضور را بر غیبت (امتناع) مردم ترجیح می‌دهد. چرا؟ زیرا قدرت بر این فرض است که مادام که اتباعش بازی و قواعد بازی او را بپذیرند ـ پذیرش حتی در قالب نه‌گفتن به آن ـ وجود دارد، و اعمال قدرت می‌کند، اما امتناع، بالاتر از نفی درون چارچوب نظام سیاسی و دادن رأی عدم اعتماد یا سفید است. با بیانی روان‌کاوانه، امتناع چیزی شبیه verwerfung روان‌پریشانه (سِقط، طرد، انکار) است که ریشه‌ای‌تر از سرکوب (verdrangung)  است: چنین امتناعی، انکار و عدوی نظم و نظام مستقر است. لحظه‌ی انکار و امتناع، لحظه‌ی اوج تئاتر مواجهه‌ی قدرت و مقاومت است: لحظه‌ی انحلال قدرت توسط مردم، یا انحلال مردم توسط قدرت، لحظه‌ی انتخاب قدرتی دیگر، یا لحظه‌ی انتخاب مردمی دیگر. از این‌رو، صاحبان قدرت غالباً حتی مشارکت «انتقادی» و گفت و شنود را به سکوت ترجیح می‌دهند ـ صرف واردساختن دیگران در «گفت و شنود»، مطمئن‌شان می‌سازد که انفعال نامیمون آنان را شکسته‌اند. این تلاش قدرت برای واردساختن مردمان به بازی انتخاباتی خویش، همان است که ما از آن با نام «بازی انکارِ انکار» یاد می‌کنیم. 

چهار

از این منظر، بازی انتخاب میان بد و بدتر، در بسیاری مواقع، تنها بازی در میدانِ قدرتی است که از قبل پیروز چنین تسابق و رقابتی است. به بیان دیگر، قدرت زمانی‌که با دهشتِ انکار مواجه می‌شود، در کنار سایر تکنیک‌ها و تاکتیک‌ها، از «تکنیکِ خود»،  یعنی درونی‌کردن انکارِ آن انکاری که از آن در دهشت و وحشت است، بهره می‌برد. در این حالت، بسیاری از کنش‌گران سیاسی، آگاهانه یا ناآگاهانه، با همان کارت در دست قدرت بازی می‌کنند، و با تن‌دادن به بازی با کارت بد – در شرایطی که بر این باورند که کارت دبگری در دست نیست – به مصاف دیو دهشتناک انکار می‌روند تا آن را در حصار «کنش عقلایی و مدنی» خویش حبس کنند و شر آن‌را از سر و تن قدرت دور بدارند. تردیدی ندارم که در شرایط کنونی نیز، عده‌ای از شبه‌اصلاح‌طلبان، تلاش خواهند کرد با رنگ و رایحه‌ی «دغدغه‌ی ایران»، چهره‌ی بازیگران «بد» را بزک کرده و بر تن چرکین‌تار و چرکین‌پودشان، جامه‌ای گلبفت و سبز و رنگین پوشاندند، و به گردنشان طوق خوش‌آهنگی از شكوفه‌هاي گيلاس و هلو بیاویزند، و با ایجاد دوگانه‌های عقل/ناعقل، ایرانی/انیرانی (داخلی)، ممکن/ناممکن، واقع‌گرا/ایدئال‌گرا، دیگران را به وصلت با آن بد، مشتاق و راغب گردانند. آن‌جا که پای عقل و استدلال عقلی در نزد اینان چوبین می‌شود، لحظه‌ی محاسبه و برآورد هزینه‌هایی است که در مسیر این وصال باید پرداخت. به دیگر سخن، عقل اینان، صرفا عقل فرصت‌بین و فرصت‌طلب است، و نه عقل تهدیدبین، و نه عقل احصا برایند منطقی میان فرصت‌ها و تهدیداتِ ناشی از این شوق وصال. شاید وقت آن رسیده که اصلاح‌طلبان در گفت‌و‌گو یا جدلی عقلانی-مدنی، تکلیف خود را با مفاهیمی همچون عقل، سیاست، کنش مدنی، واقع‌گرایی، حب وطن، مصلحت ملی، و… مشخص نمایند، تا امکان سنجش نقادانه کنش‌های سیاسی‌شان، به‌ویژه آن‌گاه که با تیغ تیز این مفاهیم به دفاع از خویش برمی‌خیزند و به مصاف ناهمگنان با خویش می‌روند، فراهم گردد. 

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. اگر دست من بود تاجزاده هم تایید صلاحیت میکردم به هر حال نیست …باعث تاسف ای کاش تایید کنند ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا