کلاسیکخوانی در زندگی روزمره ایرانیان
محسن آزموده در روزنامه اعتماد نوشت: «شعر و ادبیات، اگر نگوییم مهمترین، دستکم یکی از اصلیترین ارکان فرهنگ ایرانیان است تا جایی که برخی به اغراق میگویند عموم ایرانیان شاعر مسلکاند و شعر و شاعری در زندگی روزمره ایشان جریان دارد. شاعران و نویسندگان بزرگ ایرانی از فردوسی و خیام گرفته تا سعدی و مولانا و حافظ، کم و بیش در متن زندگی روزمره مردم ایران حضور دارند، در جشن ها و مراسم آیینی آنها، در شادیها و غمها.
ایرانیان در ایام فراغت و برای تفریح بر سر مزار شاعران بزرگ خود میروند و با آرامگاه آنها عکس یادگاری میگیرند. این حضور هر روزه ادبیات و ادیبان در زندگی روزمره ایرانیان البته همواره با فراز و نشیبهایی همراه بوده است، یعنی مثلا زمانی به حافظ بیشتر توجه میکنند، روزگاری رباعیات خیام را بیشتر میخوانند، ایامی مثنوی معنوی مولانا بورس میشود و هنگامی به شاهنامه خوانی روی میآورند یا گلستان و بوستان سعدی را جمع خوانی میکنند.
در سالهای اخیر هم به نظر میرسد این توجه به شاعران بزرگ، بیشتر شده و از هر سو می شنویم که گروههایی تشکیل شده و متنخوانی میکنند، خواه هفت پیکر نظامی را یا تاریخ بیهقی را یا سیرالملوک خواجه نظام الملک را. اما این توجه ایرانیان به ادبیات و شعر از کجا ناشی میشود؟ چرا شعر و شاعری تا این اندازه برای فارسیزبانها مهم است؟ توجه یا عدم توجه به یک شاعر یا ادیب در دورههای زمانی متفاوت ناشی از چیست؟
چرا بار دیگر کلاسیکخوانی بورس شده؟ این پرسش ها را با محمد حسین دلال رحمانی، جامعه شناس ادبیات در میان گذاشتیم. دکتر دلال رحمانی، تا کنون دو کتاب مهم در زمینه جامعه شناسی ادبیات در ایران نوشته: «تبارشناسی ادبیات و تاریخنگاری ادبی در ایران» و «از نابهنگامی حیات تا سترونی خیال: مطالعهای جامعه شناختی در ادبیات داستانی ایران.»
به عنوان پرسش نخست بفرمایید جایگاه شعر و شاعری و بهطور کلی ادبیات در زندگی روزمره ایرانیان کجاست؟ آیا درست است که برای ایرانیان شعر و شاعری اهمیت ویژهای دارد؟
شعر در فرهنگ معاصر ما اهمیت داشته و این امر بیش از هر چیز ناشی از عطف توجهی است که از مشروطه به بعد به متون بازمانده از گذشته صورت گرفت که خود داستانی جداگانه دارد. اما به طور کلی میتوان گفت که بنا به دلایل تاریخی نوعی تداوم در زبان فارسی وجود داشته است که علیرغم تمامی تغییرات زبان فارسی، هنوز سخن شاعران کهن برای مخاطب امروز قابل فهم است. این امر این امکان را فراهم میکند که بسیاری از متون کهن مخاطبان غیرحرفه ای داشته باشند. همین تداوم است که فروش شعر شاعران 800 سال پیش را در پیادهروهای شلوغ شهری یا در پمپ بنزینا ممکن میکند.
به سختی ممکن است نمونه دیگری در جهان پیدا کنیم که نسبت شعر کهن با زندگی روزمره چنین گسترده باشد به شکلی که شعر کهن از موسیقی آوانگارد تا سنتی و از دیوار نوشتههای مذهبی و آموزشی تا تبلیغات کالا و حتی برخی از گونه های تکدیگری (برمبنای گرفتن فال حافظ) قابل مشاهده باشد. این امر پیوندی میان ما و آن گذشته برقرار کرده است که نباید نادیده گرفته شود. این امر ما را متفاوت میسازد و اثر خود را بر حیات اجتماعی و تغییر و تحول ما بر جای میگذارد.
علت اهمیت ادبیات برای فارسیزبانان چیست و چرا ایرانیان به شاعران بزرگ خود چنین علاقه دارند تا جایی که در جشنها و مراسم آیینی خود به دیوان اشعار آنها رجوع میکنند و در اوقات فراغت و برای تفریح بر سر مزار آنها میروند؟
آن تداوم تاریخی، اثرگذاری حال از گذشته را تسهیل کرده است. در نتیجه گذشته مدام با جریانهایی در لحظه حال پیوند میخورد و امکانهای تازهای میآفریند. خصایص این گذشته و نیازهای معاصر ما در این زمینه نقشی کلیدی دارند. میتوان مشاهده کرد که شعر حتی در قرون میانی به واسطه امکانی که برای بقای نام سلطان داشت، توانست نقشی تاریخی در مناسبات اداری و حتی اجرایی مملکت پیدا کند. در این دوران، مواردی وجود دارد که یک بیت شعر سرنوشت یک جنگ یا یک محاکمه را تغییر داده است.
در میانه قرون میانی پیوندی میان شعر با آسمان و غیب قدسی پدید آمد و این امکان فراهم شد که متن ادبی در کنار متون مقدس قرار گیرد. در خاطر داشته باشیم که در سنت عرب، شعر نسبتی با غیب داشت وتاثیرپذیری از تابعه و جنها (حتی ابلیس) در سرایش شعر ادعایی رایج بود. اما تصور میشد که این نسبت با وجه شرورانه و غیرقدسی غیب بهتر برقرار میشود. به همین جهت برخی از سخن سنجان کهن ادعا میکردند که شعر مانند بیچاره و گرفتاری است که باب رهایی آن شر است و وقتی به امر خیر بپردازد ضعیف میشود. آنها حسان بن ثابت را مثال میزدند که یکی از شاعران برجسته عصر جاهلی بود که پس از اسلام شعرش از رونق افتاد.
شعر و نثر عرفانی در میانه قرون میانی توانست این ایده را تغییر دهد و امکان همنشینی متن ادبی کنار متون مقدس را فراهم آورد. آنگاه که عطار پیوندی میان شعر، عرش و شرع برقرار کرد و آنها را همریشه دانست، فرصتی برای همنشینی شعر در کنار قرآن را فراهم کرد. بنابراین آنچه در ابتدای قرون میانی ناممکن بود به واسطه تلقی متفاوتی از شعر و نسبت آن با آسمان، در زندگی ایرانیان جریان یافت و هنوز تداوم دارد.
نسبت کنونی ما با شعر، وامدارِ این تاریخ است. یعنی اثر تغییراتی را که نزدیک به هشتصد سال پیش رخ دادهاند در خود دارند. با این حال عوامل متاخرتری نیز موثر بودهاند. مهمترین امر در این زمینه مواجهه ما با غرب و در نتیجه تبدیل متن ادبی کهن به مثابه بخشی از هویت ملی ماست. اینکه یکباره شاعران و نه دبیران، مورخان، خطاطان، متکلمان، نظامیان و حتی پادشاهان و وزیران قرون میانی برجسته می شوند حاصل قرار گرفتن متاخر آنها در نسبت با هویت ملی است.
در این راستاست که یکباره بارگاههای باشکوه برای شاعران ساخته میشود و شعر فارسی در بستر معماری و مکان جریان مییابد. از آن پس، این امکان وجود داشت تا برای ستایش پاسداران فرهنگ بزرگ ایرانی به معابد تازه که مقبره شاعران بود، ادای احترام کرد. اما چندی بعد این مقبرهها به مکانهای عمومی تفریح و لذتجویی بدل شدند، بالاخص پس از بسط فرهنگ نولیبرالی که همه چیز را کالا میکرد.
از این پس حافظیه میتوانست کالایی برای فروش باشد، میشد بخش هایی از آن را اجاره داد و پهنه آن را به فعالیتهای گردشگرانه پولساز اختصاص داد. این امر مخاطبان حافظیه را افزایش میدهد اما نه در راستای اهدافی ادبی، بلکه بیشتر در راستای نوعی درآمدزایی صرف. پس ابتدا ملیگرایی مدرن نقشی تاریخی در این زمینه ایفا کرد و جایگاه متن ادبی را از ستایشگران زندگی به حافظان هویت ملی بدل نمود که سبب ایجاد مقبرههای باشکوه شد و همزمان به ابزاری برای مقاومت در مقابل جریانهایی بدل شد که به نظر میرسید غیرملی هستند و پس از چندی و از سویی دیگر، منطق اقتصادی جدید با کالاسازی شعر و شاعری و حتی پژوهش ادبی، امکانهای تازهای برای مواجهه با مزار شاعران کهن و حتی شعر آنها فراهم کرد.
همانطور که در مقدمه آمد، توجه فارسیزبانان به شاعران در دورههای مختلف تغییر میکند، مثلا زمانی سعدی بیشتر خوانده میشد، الان گویا حافظ چنین جایگاهی دارد و…قس علیهذا. بهطور کلی این تحولات ناشی از چیست؟
بحث در این باره دشوار و در عین حال بسیار جذاب است. براساس خصایص هر کدام از شاعران، شرایط متفاوتی از اقبال مخاطبان وجود دارد. دو مساله در این زمینه موثر است: نخست تغییر ذائقه مخاطب است که معیارهای تازهای برای ارزیابی متون ایجاد میکند. از سوی دیگر تغییر متن است که ذیل اکتشافها، تفسیرها و تصحیحهای جدید رخ میدهد و سبب میشود که متنی خاص در نسبت با نیازها یا رویاهای گروههای خاص اجتماعی قرار گیرد. برای نمونه در مورد سعدی و حافظ به نظر میرسد که در عصر پساانقلابی حافظ اهمیت بیشتری یافته درحالی که شاید توجه به سعدی تغییری نکرده یا رو به کاهش بوده است.
در اینجا یک تغییر ذائقه وجود دارد: گذار از ادبیات تعلیمی به شکلهای لذتگراتر متون ادبی که سبب میشود آثاری چون گلستان و بوستان سعدی اقبال کمتری داشته باشند. این تحول همزمان است با بهحاشیه رفتن شعر متعهد و بسط گونههایی که به تکنیک و تجربه شعری اهمیت بیشتری میدهند. بنابراین نوعی تغییر ذائقه در حال وقوع است که مثلا در کلیات سعدی توجه به غزلیات را گسترش میدهد. همین جریان است که میتواند توجه بیشتری به شعر حافظ جلب کند.
از سوی دیگر، شباهتهای تاریخی میان لحظه معاصر و دوران حافظ وجود داشت که امکان همذاتپنداری بیشتر با او را فراهم میکرد. انتقادهای کوبنده حافظ از ریاکاری و فساد برای مخاطب امروز مابهازاهای عینی داشت و تداوم مبارزهای را یادآور میشد که بسیار پیشتر جریان داشت.
با این حال توجه به حافظ نیازمند یک تحول دیگر نیز بود. در مقایسه با سعدی، شعر حافظ قدسیتر بود، اما برای جامعه شهری شده و تحصیلکرده مدرن، شاعری جذاب بود که میتوانست در نسبت با زندگی روزمره و جهان عرفی شده او قرار گیرد. در پاسخ به این نیاز است که یک جریان جدی به دنیوی کردن حافظ مشغول میشود. تلاشهای عصر پهلوی با نوشتههای بهاءالدین خرمشاهی وارد مرحله تازهای میشود.
او یک حافظشناس و قرآنپژوه است که مشروعیت لازم برای عرفی کردن حافظ را دارد. این فیگور مهم نقشی کلیدی در ظهور امکانهای تازه مواجهه با حافظ داشت. او شعر حافظ را از یک متن بسیط دارای هدفی واحد، به کلیتی مرکب و دارای مرکزهای متکثر و گاه متخاصم بدل کرد. در نتیجه لسانالغیب بودن حافظ، معنای قدسی خود را از دست داد و امکان مواجهههای دنیوی با دیوان او فراهم شد. بهرهگیری روزمره از حافظ که همواره جریان داشت، اکنون میتوانست با تکیه بر این تکثر از اتهام کجفهمی مبرا شود و درون زندگی روزمره جریان یابد. بالاخص که شرایط تاریخی او قرابتهایی با دوران معاصر داشت.
در سالهای اخیر شاهدیم که کلاسیکخوانی به شیوههای مختلف از جمله جمعخوانیهای حضوری یا آنلاین یا به صورت پادکست زیاد شده. به نظر شما علت این امر چیست؟ آیا بخشی از آن به علت آن نیست که ادبیات معاصر و روز اعم از شعر یا داستان نیازهای فرهنگی مردم را برآورده نمیکند؟
من فکر میکنم که مخاطب ادبیات جدید و مخاطبان متون مهم دو دسته متفاوت هستند و همپوشانی کمی دارند. اگر این فرض درست باشد آنگاه کسی که از داستان معاصر فارسی دلزده میشود احتمالا به سراغ ترجمه رمانهای غربی میرود و به ندرت ممکن است شاهنامه یا تاریخ بیهقی را جایگزین کند.
پس توجه به متون کهن احتمالا دلایل دیگری دارد. میتوانیم این پرسش را به شرایط امکان این وضعیت برگردانیم و سپس عامل نهایی ظهور این وضعیت را مورد توجه قرار دهیم. به گمان من یکی از دلایل گسترش توجه به متون کهن، سهل الوصول شدن آنها از خلال تلاشهای گسترده یک سده اخیر در راستای تصحیح و قابل فهم ساختن آنها برای مخاطبان غیرحرفهای و نیز بسط ابزارهای الکترونیک و صوتی شدن این آثار است. این امر امکان پیوند یافتن بخشی از علاقه از پیش موجود با متون ادبی کهن را فراهم کرده است.
از سوی دیگر، تغییرات تاریخی گستردهای در جامعه ایران رخ داده که موجب توجه گستردهتر به این متون شده است. بار دیگر باید از مشروطه آغاز کنیم یعنی لحظهای که ایرانیان در مواجهه با دنیای جدید قرار گرفتند و داشتههای خود را به مثابه امری متفاوت فهمیدند. توجه داشته باشیم که این امر تنها در مختصات تاریخی و جغرافیایی ایران و در لحظه جهانی شدن ممکن بود و برای مثال برای بسیاری از همسایگان ما و پیش از این دوران بی معنا بود.
آنها ویژگی تاریخی ایران را نداشتند؛ ملتی با زبان، فرهنگ، دین و تاریخی متفاوت در منطقه ای پرآشوب که در تاریخ پسامشروطه، همواره با مساله تداوم و بقا مواجه بود. برای همسایگان، زبان، دین و حتی تاریخ امری مشترک با بسیاری از دیگر کشورهای اطراف بود. پس هیچ رسالت تاریخی برای حفظ آن گذشته بر دوش مردم یک کشور احساس نمیشد، اما در ایران نوعی مسوولیت تاریخی برای حفظ این گذشته به مثابه بخشی اساسی از هویت ملی تعریف شده بود.
توجه به سنت، ریشههای عمیقی در تناقضهای درونی ناسیونالیسم ایرانی نیز داشت که بحثی مفصل میطلبد. در هر صورت، این امر، سنتی فربه پدید آورد که بسیار نیرومند بود. از آن پس، نزاعی پردامنه درباره چگونگی مواجهه با این داشتههای تاریخی صورت گرفت، نزاعی که تا عصر پساانقلابی تداوم یافت.
در دوره اخیر سه جریان متفاوت، شکل مواجهه با سنت را صورتبندی میکردند؛ نخست جریان بازگشت به خویش بود که سنت را به مثابه چیزی که باید احضار میشد درمییافت. دوم جریان امتناع بود که گذشته را به عنوان امری نازا و مخرب که باید رها میشد، میفهمید و سوم جریان ترجمه که گذشته را نمیفهمید، یعنی گذشته را فاقد اهمیت برای بحث جدی میدانست.
منطق عملکرد هر سه جریان، گذشته را یک کلیت بسیط در نظر میگرفت که خوب یا بد و یا بیارزش بود. گذشته را نمیشد به اجزایی تقسیم کرد و آن را بیرون از منطق درونی اجزایش و با اهدافی متفاوت به کار گرفت. این رویکرد مواجهه با امر کهن را به کرداری تخصصی بدل میکرد، اما در دهه 80 هر سه جریان به بنبست رسیدند. ابتدا مشخص شد که گذشته را نمیتوان نادیده گرفت یا مضمحل کرد. احضار آن نیز نتایج درخشانی به همراه نداشت. بنابراین گذشته بار دیگر به مساله بیپاسخ بدل شد.
از دل این وضعیت نوع تازهای از مواجهه با گذشته ظهور کرد: گذشته به مثابه امکانی برای بهتر زیستن در لحظه حال یا در آیندهای نزدیک. این رویکرد در پی بازگشت به خویش نبود، گمان نمیکرد وامدار گذشته است و باید با احضار آن به وظیفه خود عمل کند. آن را نادیده نمیگرفت و نیز از آن هراسان نبود، بلکه آن را به مثابه یک منبع میفهمید، چیزی که میتوانست لذت آفرین یا راهگشا باشد. در این راستا ابتدا گذشته را به یک کلیت مرکب تبدیل کرد. کلیتی که اکنون میشد اجزایش را فارغ از روح کلی آن مورد استفاده قرار داد.
بنابراین بهرهگیری از متن کهن جهت التذاذ یا کنجکاویهای فردی رواج یافت و نیز تلاشهایی برای بهرهگیری از آن متون در راستای تغییر شرایط موجود صورت گرفت. وقتی خوانندهای معاصر شعر حافظ را در رابطه ای عاشقانه به کار میبرد، آن را بیرون از منطق شاهدبازی در ادبیات عرفانی به کار میگیرد و به هیچ عنوان از این بابت نگران نیست. این خصیصه فرهنگ پسامدرنی است که میتواند چنین کولاژی را ایجاد کند و متن کهن را در دل دنیای شهری معاصر جای دهد. به گمان من در فقدان این وضعیت، توجه به متون کهن نمیتوانست چنین گسترده شود.
پس باید بازخوانی متون کهن را در نسبت با امکانهای تازهای فهمید که هم به لحاظ سختافزاری و هم به لحاظ نظری گشوده شدهاند و به واسطه نیاز تاریخی برای مواجهه با گذشتهای که هنوز به عنوان نیرویی اثرگذار حاضر است، ظاهر شده.
به نظر میرسد در دهههای اول بعد از انقلاب بهویژه در دهه 1370 تا میانه دهه 1380، یعنی عصر اصلاحات و اوجگیری گفتمان روشنفکری دینی، مثنویخوانی بسیار باب بود و ادبیات عرفانی طرفداران زیادی داشت، در سالهای اخیر شاهد تغییر ذائقه به سمت شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و آثاری هستیم که با تسامح میتوان گفت گرایشهای ناسیونالیستی در آنها پر رنگتر است. آیا این برداشت درست است و اگر پاسخ آری است، به نظر شما دلایل و علل آن چیست؟
در فقدان دادههای آماری به سختی میتوان چنین فرضیهای را تایید یا رد کرد. اما در میان جریانهای روشنفکرانه چنین تغییر جهتی قابل مشاهده است و احتمالا با تقویت ناسیونالیسم باستانگرا در مقابل رویکردهای دینی ارتباط دارد. همانطور که شما اشاره کردید ناتوانی جریان اصلاحات و روشنفکری دینی در مرکبسازی سنت، نقشی اساسی در این زمینه دارد.
به تعبیر دیگر با گذار از دهه 70 و ابتدای دهه 80، نه تنها منابع خوانش تغییر میکنند بلکه رویکرد به آنها نیز عوض میشود، درحالی که برای روشنفکر دینی چیزی اصیل در گذشته وجود داشت که میبایست به همان شکل بازسازی میشد و او با همین هدف به سراغ متون کهن میرفت؛ برای مخاطب پسامدرن، اگر اصالتی وجود داشته باشد در لحظه حال است و گذشته تنها باید در نسبت با این وضعیت فهمیده شود.
او دیگر در پی یافتن آن روح اصیل گمشده در گذشته نیست که با بازسازی آن، مسیر رهایی را بگشاید، بلکه یا در پی نوعی لذتجویی یا مقاومت در مقابل وضعیت موجود است یا میخواهد در پراکندگی آن متون امکانهایی برای زیست معاصر خود بیابد.
بهطور کلی به نظر شما این کلاسیکخوانی آیا امر مثبتی است یا خیر؟ به عبارت دقیقتر، این توجه به ادبیات کلاسیک آیا نشانه کاستیها و نواقصی است یا باید از آن شادمان بود؟
به هر حال بخشی از توجه به این متون ناشی از وضعیت تاریخی خاص ماست، اما حتی اگر در وضعیت بهتری قرار داشتیم نیز بخشی از این توجه وجود داشت. در هر صورت متون کهن فارسی بخش بسیار مهمی از میراث فرهنگی بشر هستند. آنها به اندازه تختجمشید اهمیت دارند و همین امر توجهها را جلب میکند.
من فکر میکنم هر شکل از توجه که بتواند به گسترش و بسط آنها منجر شود نه تنها در سطحی ملی که در سطحی جهانی دارای اهمیت است. بیراه نیست اگر بگوییم که جهان آشنایی چندانی با این میراث ندارد. هم از این رو توجه اخیر تا آنجا که به معرفی این میراث منجر شود و امکان بازاندیشی و بهرهگیری از این سنت برای بهروزی معاصر را فراهم کند قابل ستایش است.
همزمان خطرهایی نیز وجود دارند. در این راستا باید به ایدههایی توجه کرد که بازخوانی گذشته را برای بازسازی آن انجام میدهند. آنها همزمان به مثابه یک نیروی سیاسی قدرتمند حاضر هستند و در حوزههای متفاوتی فعالیت میکنند. آنها از دل بازخوانی گذشته، سودای ایجاد طب اسلامی، جامعهشناسی بومی، علوم سیاسی وطنی و… را دارند که میتواند به فاجعه منجر شود. از این اشکال مبالغهآمیز که بگذریم باید نگران گونههای پنهانتر گذشتهگرایی باشیم که از خلال ایجاد تصاویر نوستالژیک، فهم ما از لحظه حال و وضعیت کنونیمان را خدشهدار میسازد.»
انتهای پیام