چرا مغز نخستیها بزرگتر است؟
هادی صمدی، مدرس فلسفه، در کانال تلگرامی خود (تکامل و فلسفه)، دربارهی ابطال فرضیهای دیگر در زیستشناسی تکاملی نوشت:
طرح مسئله:
یک. مغز عضوی بسیار پرمصرف است.
دو. نسبت مغز به جثه در چیتا کمتر از شامپانزه است.
سه. اما چیتا قادر است با سرعتی اعجابآور در ناهمواریهای مرتع بدود و مانورهای سریع بدهد.
این سه واقعیت در کنار هم سؤالی را ایجاد میکند: اگر با مغز کوچکترِ چیتا نیز میتوان چنین چابک شکار کرد چه نیازی به مغز بزرگترِ پرمصرف در جانوری مانند شامپانزه بوده است؟
عموم برنامهی پژوهشی تکامل در پاسخ به پرسشهایی از این نوع شکل میگیرد و زیستشناسان تکاملی در پاسخ روایتهایی طرح میکنند. مثلاً دستهای فواید برای مغز بزرگتر شامپانزه معرفی میکنند که بتواند پاسخگوی هزینههای آن باشد.
طرح فرضیه:
فرضیهی اصلی در تبیینِ تکامل مغزهای بزرگ این است که یک حلقهی بازخورد وجود دارد: مغز بزرگتر جانور را هوشمندتر میکند و جانور هوشمند مسیرهای رسیدن به غذا را بهطور مؤثرتری رصد میکند و در نتیجه غذای بیشتری مییابد؛ غذای بیشتر نه فقط جوابگوی مغز پرمصرف است بلکه مازاد انرژی به بقای طولانیتر و افزایش امکان تولیدمثل میانجامد. اگر بپذیریم که بزرگی مغز ریشهای وراثتی دارد، چرخهی تکاملی فعال شده، و به مرور در آن تبار از جانداران، مغز طی چندین نسل بزرگتر میشود.
(آیا چیتا مثال نقض این تبیین نیست؟ نه ضرورتاً. چیتا برای شکارکردن کیلومترها راه میرود و از هر چند اقدام، فقط در یکی موفق میشود.)
آزمون این فرضیه:
آزمون چنین فرضیههایی در طبیعت بسیار سخت بوده است. یک زیستشناس در محیط طبیعت، مثلاً در یک جنگل مناطق حاره را در نظر آورید که میخواهد رابطهی میان بزرگی مغز و سهولت رسیدن به غذا را بیازماید. محاسبهی نسبت مغز به جثه بخش سادهی کار است؛ اما چگونه میتوان میزان موفقیت جانورانی را که با سرعت بر روی درختان در حال حرکت هستند، در تهیهی غذا سنجید؟
یکی از موارد، اندازهگیری میزانِ تحرک جانور در یافتن غذا است. اما استفاده از این داده با مشکلاتی مواجه است: ممکن است جانوری انرژی زیادی در پیداکردن غذا صرفکند اما در عوض همانند چیتا پس از موفقیت در شکار به منبع غنی غذایی دسترسی پیدا کند. آنچه پژوهشگر باید بسنجد نسبت میزان کالری مصرفشده (که از طریق مسافت پیموده شده و اندازهی جثه محاسبه میشود) به کالری دریافتشده از منبع غذایی است. حالا فرضیه به این شکل در میآید: آیا جانورانی که نسبت مغز به جثهی بالاتری دارند با صرف انرژی کمتری به منابع غذایی دسترسی پیدامیکنند؟
ابطال این فرضیه:
تا قبل از ظهور تکنولوژیهای مدرن ردیابی حرکت جانوران ناممکن بود. اما در آزمون این فرضیه، ۴۲ جانور از چهارگونه از پستاندارانِ میوهخوار در جنگلهای بارانی را با استفاده از تکنولوژیهای مدرن ردیابی کردند و با کمک هواپیماهای بدون سرنشین نشان دادند که رابطهای میان بزرگی مغز و سهولت پیداکردن غذا وجود ندارد.
نتیجه؟ در چنین مواردی شاهد دو راهکار توسط سایر پژوهشگران هستیم: یک. نتیجه را بپذیرند، اما از تعمیم آن به گونههایی فراتر از چهارگونهی آزمایششده خودداری کنند. دو. این داده را شاهدی بر ابطال کلی فرضیه در نظر گیرند که دراینصورت فرضیههای رقیب بالاتر میآیند: مثلاً این فرضیه که مغز بزرگتر به کار پردازش روابط اجتماعی میآمده است. (در اینصورت، اینبار نیازمند آزمایشی هستیم که میزان روابط هر جانور با دیگر اعضای گروه را بسنجد. چه فرضیهی جدید رد شود و چه تأیید، همواره اختلافنظرهایی باقیست.)
تحلیل فلسفی:
هرچه فرضیههای رقیب بیشتر باشند اختلافنظرها نیز شدیدتر خواهد بود. حدسهای عرضه شده بر اساس اینکه چقدر قانعکننده باشند، به چه میزان قدرت تبیینی داشته باشند، و از چه میزان حمایت تجربی برخوردار باشند، در مقایسه با حدسهای رقیب پررنگتر میشوند، یا رنگ میبازند.
مشکل اصلی در آزمون فرضیههای تکاملی، همانند سایر علوم تاریخی، عدمدسترسی مستقیم به گذشته است. تفسیر دادههای تاریخی خود مبتنی بر فرضیههای زیادی است که با تغییر در آنها فهم ما از دادهها نیز تغییر میکند. بهعلاوه، اینکه آزمایش مستقیم نیازمند دستکاری در طبیعت و سنجشِ پیامدهای دستکاری است.
اما به گذشته دسترسی نداریم که بتوانیم دستکاری در آن انجام دهیم. حالا با ورود انواعی از تکنولوژیها، در سطوح مختلف، بسیاری از اختلافهایی که زمانی گمان میرفت به دلیل عدمدسترسی به گذشته هیچگاه از میان نخواهد رفت رو به کاهشاند، هرچند در مرزهای تکامل اختلافهای جدیدی شکل میگیرند.
۱. اعتراف به خطاپذیری معرفت علمی
۲. احترام به تکثر آرا، که در قالب فرضیههای رقیب عرضه میشوند، و
۳. پذیرش نقادانهی داوری آزمایشها (بهعنوان بهترین داور در تلاش برای رسیدن به حقیقت)،
بنیادهای معرفتشناختی برنامهی پژوهشی تکامل را شکل میدهند.»
انتهای پیام