رفتارشناسی لمپنهای سیاسی در آستانهی انتخابات | محمدرضا تاجیک
دکتر محمدرضا تاجیک، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی اختصاصی که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است به تحلیل رفتار افرادی پرداخته که از آنها با عنوان ‘لمپنهای سیاسی’ یاد میکند.
متن کامل این یادداشت تحلیلی را میتوانید در ادامه بخوانید:
یک
خوزه ارتگایی گاست، جایی میگوید: دیگر بازیگر بزرگی باقی نمانده و تنها صدای گروه همآوازان به گوش میرسد. در فضای سیاسی جامعۀ امروز ما نیز، دیگر نشان و نشانهای از بازیگر بازیساز و بازیگردان بزرگی باقی نمانده، و تنها سر و صدا یا همهمۀ لمپنهای سیاسی به گوش میرسد.
لمپنهای سیاسی، آنگونه که در این نوشتار معنا مییابند، آدمیانی هستند که به ظاهر سیاستپیشهاند، اما، در واقع، فاقد فهم و شعور و تجربۀ سیاسیاند. به بیان دیگر، فاقد اصالت حرفهای هستند. تلاش دارند ظاهر خویش را به صورت نخبگان بیارایند، اما پخمگی از سر و روی و سخن و کردارشان میبارد.
از جریان علمی و عقلی سیاست بسیار دورند، رفتارشان بیشتر به اوباشها و روسپیان و آدمیان بیشخصیت و بیفرهنگ شبیه است. محصول وضعیت استیصال و تعلیق و ورشکستگی سیاسی هستند. بازی سیاسی را بازیچهای کودکانه بیش نمیدانند. فرصتطلبی و عوامزدگی و توهمزدگی سرشتنمای آنان است. به اقتضاء به هر محفل و مکتب و مشربی درمیآیند و یار غار هر کس و ناکسی میشوند.
لمپنهای سیاسی، معمولا «کس» هستند اما «کسی» نیستند. کم میاندیشیدند، اما هر چه بیشتر میاندیشیدند، کمتر هستند. آنچه در تئاتر سیاسی انجام میدهند، در واقع، فعالیتی است که از کس دیگر کش رفتهاند. نقش و زبان و شخصیت و هویتی از خود و برای خود ندارند. در زندگی سیاسیشان، مسئله همواره بر سر لذتی زیستشناختی و منفعتشناختی است. گرفتار نوعی بيماري مالیخولیا هستند، از اینرو، ترتيبِ حجراتِ دماغي آنان را بر هم خورده و افكار و گفتار و رفتار آنان از يك نسق و قرار منطقی خارج شده است: بيجهت راست و بدون علت چپ هستند، سیاست را پدرسوختگی و پدرسوختگی را سیاست، و هر دو را، پیشه و حرفۀ خویش میدانند.
مهرشان قهر است و آتش، دینشان کفر است و کین، فرق ابراهیم با آذر نمیدانند چیست. ترسی از روز قیامت نیست در قاموسشان، بیحسابان دغل، دفتر نمیدانند چیست. نمیشود از ظاهرشان پی به باطنشان برد. نمیشود از خانه و ماشینشان پی به خاستگاه طبقاتیشان برد. نمیشود از پست و سمتشان پی به تخصصشان برد. نمیشود از گفتارشان پی به رفتارشان برد. نمیشود از تحصیلاتشان پی به شخصیتشان برد. نمیشود از بیانشان پی به نیتشان برد. نمیشود از رفتارشان پی به اعتقادشان برد. نمیشود از چپ و راستزدنشان پی به خط و ربطشان برد. نمیشود از گرد و خاککردنشان پی به شجاعتشان برد. نمیشود از قول و قرارشان پی به تعهدشان برد. نمیشود از انتخابشان پی به منششان برد. نمیشود از جهتگیریشان پی به مواضعشان برد. نمیشود از صلحشان پی به دوستانشان برد. نمیشود از جنگشان پی به دشمنانشان برد. نمیشود از تعریف و تمجیدشان پی به منظورشان برد. نمیشود از ادبیاتشان پی به کلاسشان برد. نمیشود از کنش و واکنششان پی به انگیزه و انگیختهشان برد.
موجوداتی بس غریب هستند که از استعداد شگرفی در هماهنگشدن با هر نوا و تطبيقدادن خود با هر گروه و جريانی برخوردارند. شعارشان این است: از مارماهی بیاموز. و مرامشان این است: چنان با این و آن سرکن که بعد از مردنت، رادیکالت به زمزم شویَد و محافظهکار بسوزاند.
دو
لمپنشناسان بهما میگویند، در جامعۀ ایرانی دیروز و امروز، لمپن و لمپنیسم، همواره، آگاهانه یا ناآگاهانه، مخلوق و مصنوع میل و ارادۀ سیاست حاکم (ماکروپلتیک) بوده است. از اینرو، همواره نوعی ترابط و تعامل (ایجابی و سلبی) میان آنان وجود داشته و در بسیاری مواقع نیز، این لمپنها بودهاند که ارباب حلقۀ قدرت گردیدهاند (همانطور که مارکس میگوید، شکلگیری بناپارتیسم نوعی اتحاد فرصتطلبانه و عوامگرایانۀ بخشی از بورژوازی و لمپنپرولتاریا است).
برای فهم و درک انضمامیتر این کنش ارتباطی غیرمدنی، میتوان در «زمانهای آستانهای»، تمرکز کرد: زمانهایی که همان زمانهای چرخش و گردش در روابط نامتقارن نیروها یا قدرت هستند، همان زمانهای نازمانی هستند که دربارهاشان نمیدانیم چه و کدام میتوانند باشند، همان زمانهای فقدان تصمیم و تدبیر. در این زمانهای گذر و گذار قدرت، گفتار و کردار لمپنها از منطق و قاعدۀ «چنان بگوی و بکن که چپ به اشک چشم بشوید و راست در آغوش گرمش خشکت بدارد، و میانه، کند شانه سرت و پوشاند جامهات» پیروی میکند.
بهعنوان موردشناسی، میتوان همین زمان آستانهای که در آن قرار داریم، اشارت کرد. ایام، ایامِ تغییر قدرت (اگرچه نه چندان ژرف) است. در این ایام، همچون همیشه شاهد آن هستیم که لمپنهای سیاسی مثل قارچ از هرکجا و همهکجا سر برمیآورده، ملخوار بهسوی ستادهای انتخاباتی این و آن هجوم آورده و ستاد را به تسخیر خویش آورده و بهدور کاندیدا دیواری به بلندای دیوار چین میکشند و به فراخور پسند آن بزرگ (البته اگر ورودش به کاخ قدرت محتمل باشد) حرکات موزون و خمش و کرنش و پیچش انجام میدهند. در فرایند انتخابات، هرچقدر به روز موعود نزدیکتر میشویم، و هرچقدر احتمالات پیروزی این و آن دستخوش تغییر میشود، حال و احوال و روش و منش لمپنها نیز، دگرگونه و باژگونه میشود. به بیانی دیگر، غلظت و تراکم حضور و فعالیت انتخاباتی و میزان چسبندگی و سمپاتی اینان، تابعی است از ضریب امکان و احتمال پیروزی یک کاندیدا – به تعبیر محتشم کاشانی، همچون «درختان تا میشوند از باد گاهی راست گاهی کج»، و با خودبیگانهسازی، به اجرا و ایفای نقش کاذبی برای صاحبان قدرت میپردازند.
اگرچه، در پیروزی محبوب و مطلوب خویش از هیچ کوشش ناثواب و ناصوابی دریغ ندارند، اما از آنجا که اکثرا گرفتار نوعی عقدۀ ادیپ (حسادت به صاحب قدرت) نیز هستند، گاه سرکنگبینشان صفرا و روغن بادامشان خشکی مینماید و مطلوب خویش را منکوب و مغلوب میکنند. حال و احوال اینان، از یک منظر، بیشباهت به وضعیت «ولف-مان: (مرد گرگآذین) فروید نیست – که همواره در ترس و هراس خوردهشدن توسط گرگی است و همواره در یک کنش به تعویقافتادهی تروماتیک به لحظات خوردهشدنهای تاریخی برمیگردد – با این تفاوت که، اینان همواره در هراس از خوردهشدن قدرت و صاحبِ قدرت توسط لمپنهایی مثل خود هستند، و از این هراس، چه شبهایی که سحر میکنند بیآنکه یکدم مهربان باشند باهم پلکهای آنان. گاه نیز، که متوجه میشوند ميل آن بزرگ که بدو دل و دخیل و امید بستهاند، نميتواند فقط به آنان تعلق داشته باشد و ژوئیسانس (کیف) او، فقط به آنان ختم نمیشود، نمیتوانند با واقعيت كنار بيايند، دچار نوعی «نوروز» (رواننژندی) و «سايكوز» (روانپریشی) ميشوند.
سه
همانگونه که در سطور فوق تلویحا گفته شد، گاه آن محبوب و مطلوب که اینچنین لمپنها را واله و شیدای خود کرده، خود یک لمپن است از نوع و جنس دیگر، که در تلاش است تا به دلداری و چاپلوسی و فریب، قدرت را سوی خانۀ خویشتن بکشد. بیتردید، تحقق چنین مهمی، جز با اتحاد لمپنهای ریز و درشت ممکن نمیگردد. دقیقا در این دقیقه است که شعار «لمپنهای ایران متحد شوید»، معنا مییابد. اما مشکل آنجا بروز میکند که لمپنها نمیتوانند با هم متحد باقی بمانند، و در هر شرایطی، هماهنگ باشند، یکدیگر را قبول کنند، بههم احترام بگذارند، تفاوتهای یکدیگر را بپذیرند، وظایف و سهم کاری خودشان را ایفا کنند، یکدیگر را تضعیف نکنند، از هم حمایت کنند، به بهترین خودشان افتخار کنند، به هم گوش دهند.
لمپنها، تلقی صحیحی از اجتماع، جامعه و جمع ندارند، جوپذیر هستند و بهراحتی تغییر روش و مرام میدهند. سریع عکسالعمل نشان میدهند، به ملایمترین نقدها عکسالعمل کهکشانی نشان میدهند، در تعریفکردنهای بیجا هنرمندترین افراد هستند. مسائل فراوانی را کتمان میکنند، از قبول واقعیت شانه خالی میکنند. بهطور خلاصه، معتقدند دیگ شراکت نمیجوشد، قلت شرکا مطلوب است، و باید خر خود را از پل گذراند. با این وصف، اتحاد لمپنها بنیانی سست و لرزان و ناپایدار دارد. به عنوان آخرین کلام، اگر دیدید که در فضای انتخاباتی شور و شوقی برپا نیست، امر نویی وارد فضا نمیشود، ستادها مملو از اصحاب قدرت و مسند ریز و درشت است، ستادها تبدیل به یک دژ شدهاند، بوروکراسی ستادها شبیه بوروکراسی دولتهاست، روسای کمیتهها وزیران بالقوۀ آینده هستند، اعضای کمیتهها از هماکنون در کشاکش و کشمکش تقسیم مناصب هستند، گرفتن امکانات از این و آن بهنام هزینۀ انتخاباتی به اوج رسیده است، امکان رساندن حرف حساب به کاندیدا سخت و امکان دیدن او غیرممکن شده است، حمایتهای علنی (با انعکاس رسانهای) این و آن، بسیار شده است، بدانید با هجوم لمپنها مواجهاید.
انتهای پیام
با سلام
استاد تاجیک مطلب تان را تا آخر خواندم. فقط یک نثر ادبی بود نه توضیحی بیشتر. البته تشبهات و تمثیلات شما محاطب را سر ذوق می آورد و مشعوف می دارد. هرچند مخاطب را از مصداق کاراکتر سیاسی مشهود در این متن محروم می کند.
دست کم می توانستید با ارجاع دوره یی به تاریخ و نه لزومن حال، مصداق های بی شماری بیاورید. به هر روی متن ادبی درخشانی بود!!!!!!!!!!!!!
عالی…