خرید تور نوروزی

بررسی تأثیر خودشناسی در سعادتمندی

نات رادرفورد، فیلسوف اخلاق، در سایت اکنون فلسفه مطلبی درباره‌ی بررسی تأثیر خودشناسی نوشته است که با ترجمه‌ی امیر دانش در سایت خانه اخلاق‌پژوهان جوان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

«نویسنده در این مقاله به بررسی مفهوم سعادت از پلیس یونانی تا جامعهٔ لیبرال امروزی پرداخته است. او با تفصیل دیدگاه‌های فیلسوفانی همچون ارسطو، فایده‌باوران امروزی، شوپنهاور، جان رالز و حتی ایدهٔ رمان ساده‌دل اثر ولتر در مورد سعادت، تلاش کرده است که نسبت سعادت با جامعه را مشخص سازد. همچنین همراهی سعادت با مقداری شانس را در دیدگاه ارسطو توضیح داده است. در انتها، نویسنده سعادت را به خودشناسی گره می‌زند و می‌نویسد داشتن خودشناسی برای این که بدانیم کدام رفتار‌ها ما را خوشحال می‌کنند و کدام‌یک نه، ضروری است.

سعادت را چگونه می‌توان به دست آورد؟

نات رادرفورد، فیلسوف اخلاق و مدرس نظریۀ سیاسی در رویال هالووی، دانشگاه لندن، با آنیکا لوبیگ در مورد ارتباط بین اخلاق و سعادت صحبت می‌کند.

من با نات رادرفورد فیلسوف ساکن لندن، پس از مطالعۀ مقاله‌ای که اوایل امسال برای بی‌بی‌سی نوشته بود، تماس گرفتم. با درنظرگرفتن رساله‌ٔ دکتری ایشان که در مورد «کثرت‌گرایی اخلاقی و اختلافات سیاسی» بود، ما به کثرت‌گرایی اخلاقیِ سعادت و همچنین این مطلب که «چه اتفاقی می‌افتد هنگامی که عادات شادی‌آفرینِ ما با اخلاق در تضاد است» پی بردیم.

او در این گفت‌و‌گو ابراز داشت: من فکر نمی‌کنم که سعادت خیلی ارزشمند باشد. من دنبال همچین چیزی نیستم. ارزش سعادت چیزی نیست که واقعاً در نظر بگیرم، چون فکر نمی‌کنم خیلی مؤثر باشد. یکی از مسائل مهم درمورد سعادت این است که اغلبِ ما گروگان شانس هستیم؛ من فکر می‌کنم ارسطو این بینش را بیش از دوهزار سال پیش داشته است، حتی به نحوی که فایده‌گرایان در قرن نوزدهم هم از آن برخوردار نبودند.

این‌که زندگی‌تان چقدر خوب پیش می‌رود، چقدر شاد هستید، یک موضوع وابسته به شانس است که کنترلی روی آن ندارید! ارسطو متوجه این موضوع بود. شما می‌توانید فضایل خود را پرورش دهید، می‌توانید به شیوه‌ای نیک رفتار کنید، اما سعادت شما (یا به یونانی: eudaimonia؛ البته اصطلاحی که او استفاده می‌کند، کاملاً هم‌معنی با سعادت نیست، بلکه چیزی شبیه به آن است) بستگی به شانس دارد. و شما نمی‌توانید آن را تضمین کنید.

کاندید، شخصیت‌ رمان ساده‌دل، اثر ولتر با محدودیت‌های سعادت و رنج اجتناب‌ناپذیری که بخشی از شرایط انسانی است، آشنایی دارد. پس از یک سلسله مشکلات، کاندید و دوستانش با مردی آشنا می‌شوند که پیشنهاد می‌دهد به جای این‌که اجازه دهیم ظرفیت شادی به افراد دیگر و سیاست بستگی داشته باشد «باید باغ خود را پرورش داد». برای پرت‌کردن حواس خودمان از رنج مداوم در جهان، نیازمند یافتن طرحی هستیم که ما را سیراب کند؛ همان‌طور که آرتور شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و تصور اشاره می‌کند: «اگر خوش‌بین‌ترین فرد را از بیمارستان‌ها، اماکن نظامی و اتاق‌های جراحی، از میان زندان‌ها، اتاق‌های شکنجه و غرفه‌های برده‌‌فروشی، از میان میدان‌های جنگ و دادگاه‌ها عبور دادی، سپس تمام خانه‌های تاریک بدبختی را که سردی وحشتناکی دارد، برای او باز کنی، او هم یقیناً ماهیت این بهترین جهان ممکن را خواهد دید.»

بررسی تأثیر خودشناسی در سعادتمندی
آرتو شوپنهاور

این نکته می تواند نشان دهد سعادت حالتی از جهالت است که در آن، به‌طور موقت میزان رنج موجود در جهان را نادیده می‌گیریم. باور شوپنهاور این بود که سعادت فقدان رنج است؛ صرفاً یک لحظۀ کوتاه از تسکین است که وقتی یکی از آرزوها برآورده شده و منتظریم تا دنبال آرزوی بعدی باشیم، در فضای مرزی ذهن‌مان به ما اعطا می‌شود. برخلاف این دیدگاه، به نظر می‌رسد که ولتر به‌دنبال سعادتی است که توجهی به این دنیا ندارد، بلکه فعالانه بر آنچه در دسترس ماست تمرکز می‌کند، چه دوستی باشد، چه عشق، یا شاید حتی به معنای واقعی کلمه، پرورش یک باغ ثمربخش.

رادرفورد می‌گوید: «یکی از راه‌هایی که دوست داریم در مورد سعادت فکر کنیم، فردی‌بودن آن است، درست است؟ که این فردی یا شخصی بودن، به‌نوعی نگرش پزشکی نسبت‌به سعادت نیز مرتبط است؛ وضعیتی است که در مغز شما وجود دارد. اما یک جنبه از اندیشۀ ارسطو این است که ما اساساً افرادِ جُدا از هم نیستیم. ما عمیقاً به‌هم‌پیوسته، سیاسی و اساساً اجتماعی هستیم. آنچه ما را از سایر حیوانات متمایز می‌کند این است که به قول ارسطو، انسان‌ها «حیوانات سیاسی» هستند. من فکر می‌کنم این نکته به دیدگاه او دربارۀ سعادت نیز مرتبط است. دیدگاه او این است که شما تنها از طریق، ارتباط و پیوند با دیگران می‌توانید به‌طور اساسی به سعادت برسید. به‌راستی که این موضوع، سؤالات دشواری را پیش می‌کشد.

به محض این‌که از نگاه‌کردن به درون خود، به وضعیت باطنی خود دست بردارید، و شروع به تأمل دربارۀ رابطۀ خود با دیگران کنید، این سؤالات مربوط به اخلاق و عدالت و نحوهٔ رفتار با دیگران به سراغتان می‌آید: آیا باید سعادت خود را برای دیگران قربانی کنید؟ آیا باید از رضایت خود، برای افزایش شادی یا رضایت آن‌ها دست بکشید؟ این‌ها سؤالات اخلاقی بسیار دشواری را پیش می‌کشد، که حقیقتاً شخصی نیستند.» رادرفورد تأکید می‌کند که «عملکرد اجتماعی سعادت» نشان می‌دهد سعادت چیزی نیست که با دنبال‌کردن آن از مشارکت‌های اجتماعی جدا شویم، بلکه آن چیزی است که ما نسبت‌به افراد دیگر انجام می‌دهیم.

همان‌طور که سعادتِ ما به دیگران گره خورده است، رذایل (عادات) ما نیز اغلب به دیگران مربوط می‌شود. اما حتی اگر رفتن به‌دنبال سعادت، از منظر اخلاقی اساساً اشکالی نداشته باشد، دست‌کم گاهی اوقات هنجارشکنانه است، یا باعث می‌شود که نه‌تنها از کاستی‌های خودمان، بلکه از رنج اطرافیان‌مان غافل شویم. خب چه می‌شود که افزایش «عملکرد اجتماعی»، ما را از نکوهش اخلاقی مصون نمی‌دارد؟

«به‌نظر من، پاسخِ ارسطویی به این سؤال، این است که اخلاق و سعادت نباید با هم تضاد داشته باشند. از نظر ارسطو، «زندگی خوب» آن زندگی‌ای است که در آن با فضیلت زندگی کنید، به همراه کمی خوش‌شانسی اخلاقی، که شما را به سعادت می‌رساند. به زبان ساده‌تر: یک زندگی با فضیلت به همراه خوش شانسی مساوی است با سعادت یا زندگی خوب. اگر پرسش فرافلسفیِ بزرگی را به میان نیاوریم، در واقع دربارۀ اخلاق صحبت می‌کنیم، [نه جنبه‌ای دیگر از سعادت]. افزون بر این، به نظر من غالباً چارچوبِ بحث‌های ما نوعی چارچوب اخلاقی یا پیامدگرایانه دارد.»

فیلسوفی پیامدگرا همانند پیتر سینگر ممکن است استدلال کند که ما باید در مورد اجارۀ یک آپارتمان ساده در مرکز لندن احساس گناه کنیم، چون می‌دانیم کشاورزی که دانه‌های قهوه را در اختیار کافه قرار داده احتمالاً نمی‌تواند با دستمزد روزانه‌اش آن قهوه را بخرد. اما رادرفورد یک پیامدگرا نیست:

«به‌نظر من، نمی‌توان این مسائل را به‌صورت انتزاعی حل کرد. یک پاسخ به این موضوع، خاص‌گرایی است. این موضوع را در ارسطو هم می‌توان دید. این نگرش می‌گوید زندگی‌ها و کارها را فقط می‌توان به روشی کاملاً محتوایی و به‌یکباره ارزیابی کرد. به بیان دیگر، شما نمی‌توانید قوانین مفید بسیار گسترده‌ای در مورد نحوه‌ٔ رفتار و پیوند بین این امور بسیار انتزاعی داشته باشید.»

این‌که زندگی‌تان چقدر خوب پیش می‌رود، چقدر شاد هستید، یک موضوع وابسته به شانس است که کنترلی روی آن ندارید! ارسطو متوجه این موضوع بود. شما می‌توانید فضایل خود را پرورش دهید، می‌توانید به شیوه‌ای نیک رفتار کنید، اما سعادت شما بستگی به شانس دارد.

رادرفورد می‌گوید بخشی از مشکلی که دستیابی به سعادت را به یک معادلۀ دشوار تبدیل می‌کند، این است که ما خودمان را به خوبی نمی‌شناسیم. التبه که ممکن است رضایت آنی از جلسۀ روان‌درمانی یا ترشح دوپامینِ حاصل از لایک‌‌شدن در شبکه‌های اجتماعی به دست آوریم، ولی در درون خود می‌دانیم که این فعالیت‌ها ارتباط چندانی با دستیابی به سعادت پایدار ندارند:

«واقعاً کسی فکر نمی‌کند که لذت‌های آنیِ ناپایدار، اساساً بتواند به داشتن زندگی خوب کمک کند. اما همه‌ٔ چیزهایی که لذت آنی را به ارمغان می‌آورند ــ ازجمله مصرف موادمخدر با دوستان‌تان، یا نوشیدن الکل، یا خریدکردن، یا خوردن پیتزا ــ هر کدام از این امور می‌تواند با سعادت پیوند داشته باشد. البته محتمل است که برخی سؤالات ثانویه در مورد اخلاقی‌بودن آن‌ها وجود داشته باشد. اما شما هرگز نمی‌توانید مرز محکم و مشخصی بگذارید میان آنچه اخلاق و سعادت را تشکیل می‌دهد. برخی پیوندها وجود دارد، اما احتمال دارد که واضح نباشد.»

رادرفورد مخالف است که رفتار غیراخلاقی را شکست در مسئولیت شخصی تلقی کند. در این تلقی، رفتار اخلاقی به گونه‌ای که او فکر می‌کند، اغلب با نوع خاصی از پارساییِ پنهان مشخص می‌شود. او قبول ندارد که اخلاق بر سایر مسائل زندگی غلبه دارد. یکی از علایق اصلی او اخلاق در تفکر سیاسی است که می‌تواند آثار مثبت و منفی داشته باشد. بااین‌حال، به‌جای این‌که بگوییم سیاست مستلزم فساد است، مفید خواهد بود که به خودمان یاد‌آوی کنیم سیاست، مربوط به درگیری است و در بهترین حالت به صلح منجر می‌شود. او توضیح می‌دهد که:

«اغلب در سیاست نمی‌توانید کار درست را انجام دهید. کاری که اغلب سعی دارید انجام دهید این است که از انجام بدترین چیزها اجتناب کنید. ما این ایده را از فیلسوف قرن بیستم دانشگاه هاروارد، جودیت اشکلار، گرفته‌ایم که در این مورد در رابطه با لیبرالیسم مدرن، که او آن را «لیبرالیسم ترس» نامیده است، می‌نویسد: بنابراین، هدف لیبرالیسم رسیدن به عدالت، کمال، آزادی برای همه نیست؛ هدف آن جلوگیری از بدترین کارهایی است که انسان‌ها در حق یکدیگر انجام می‌دهند. بنابراین، ظلم (خشونت) و ریا، و این نوع از رذایل مرسوم از جمله مسائلی است که سیاست لیبرال باید به آن‌ها بپردازد. بنابراین، من می‌خواهم اخلاق و سیاست را تاحدی از یکدیگر جدا کنم.

این برخلاف چیزی است که قبلاً گفتم؛ این‌طور نیست؟ آن سعادت، سعادتی سیاسی یا دست‌کم سعادتی اجتماعی است. اما من فکر می‌کنم این ایده‌های متضاد هر دو می‌توانند درست باشند. آیا ما باید طیفی را ترسیم کنیم که در یک سوی آن لذت‌گرایی داشته باشیم (لذتی خالص)؛ دیدگاهی که سعادت را امری ذهنی و بسیار شخصی می‌داند، یک احساس مثبت را بدون هیچ گونه نگاه اخلاقی‌ای می‌نگرد. و در سوی دیگر آن، به‌نظرم، ما چیزی شبیه به اخلاق‌گرایی داریم که یک نگرشِ نکوهش‌گر نسبت‌به همۀ شادی‌های خود‌جوش دارد. نتیجۀ اخلاق‌گرایی، پرهیزکاری است: هر لذتی تأسف‌بار و گناه است. و تنها راهِ کاملاً اخلاقی‌بودن شما این است که لذت را نپذیرید یا زندگی زاهدانه‌ٔ خود را رها کنید.

به‌نظر من، هر دوی این امور متقابل، اشتباه است. هیچ‌کدام از این دو، راه درستی برای نزدیک‌شدن به سعادت یا سیاست نیست. بنابراین، سخن من درباره‌ٔ موقعیتی است که حد وسط بین لذت و مسئولیت اخلاقی را پیدا می‌کنید. من فکر می‌کنم این موضوع به این خاطر است که لذت و اخلاق به‌نوعی با هم تطابق دارند، حتی اگر این ارتباط خیلی واضح نباشد.

جان رالز، نظریه‌پرداز سیاسی اهل آمریکا، درباره‌ٔ شرایط عدالت می‌گوید: عدالت تنها در جامعه‌ای محقق می‌شود که در آن، رفاه کافی برای همه وجود داشته باشد. یکی از پیامد‌های حرف او این خواهد بود که هرچه رفاه بیشتری داشته باشیم، باید انتظار عدالت بیشتری داشته باشیم. اگر مردم ثروتمند بودند، ممکن است برایشان راحت‌تر باشد که در راستای سعادت اخلاقی عمل کنند.

باور شوپنهاور این بود که سعادت فقدان رنج است؛ صرفاً یک لحظۀ کوتاه از تسکین است که وقتی یکی از آرزوها برآورده شده و منتظریم تا دنبال آرزوی بعدی باشیم، در فضای مرزی ذهن‌مان به ما اعطا می‌شود. برخلاف این دیدگاه، به نظر می‌رسد که ولتر به‌دنبال سعادتی است که توجهی به این دنیا ندارد، بلکه فعالانه بر آنچه در دسترس ماست تمرکز می‌کند، چه دوستی باشد، چه عشق، یا شاید حتی به معنای واقعی کلمه، پرورش یک باغ ثمربخش.

به‌هرحال من فکر می‌کنم عقلانی باشد که اگر بگوییم شما می‌توانید در جامعه‌ای زندگی کنید که بسیار عادلانه است، و بااین‌حال مردم آن جامعه عمیقاً ناراضی باشند و سطح بسیار پایینی از سعادت را داشته باشند؛ یعنی رفاهِ اندک مساوی است با رضایت اندک. و چه‌بسا آن‌ها نیز به‌صورت فردی، از فضیلتی برخوردار نباشند و با یکدیگر به بدی رفتار کنند، حتی اگر خود جامعه به‌نحوی عادلانه باشد.

افزون بر این، من فقط فکر می‌کنم که انتخاب‌هایی اکثر مردم را نیروهایی هدایت می‌کنند که خارج از کنترل آن‌هاست؛ این نیرو ممکن است نیروهای ژنتیکی باشد و شاید هم نیروهای اجتماعی‌‌ـ‌اقتصادی.منطق اخلاق شهودی باعث می‌شود خانواده‌ای گرسنه را به‌خاطر دزدی سرزنش نکنیم، یا شخصی را به‌خاطر رفتار خشونت‌آمیز در دفاع از خود سرزنش نکنیم. این‌ها در زمینه‌های خاصی می‌توانند رفتارهای ضروری را برای بقای ساده تشکیل دهند. بنابراین، ایدۀ «جامعۀ عادلانه» در زمینۀ منابع محدود نیز باید مورد بررسی قرار گیرد.

رادرفورد همچنین استدلال می‌کند که اساساً ما هیچ‌گونه‌ خود‌شناسی‌ای نداریم؛ داشتن خودشناسی برای پاسخ‌دادن به این که چه رفتارهایی ما را خوشحال می‌کند ضروری خواهد بود، آن‌گونه که با خط‌‌‌کش اخلاقی ما همخوانی داشته باشد: «من فکر می‌کنم که بسیاری از گزارش‌های فلسفی، هم در مورد سعادت و هم اخلاق، این‌گونه اتخاذ مبنا کرده‌اند که ما خودمان را خیلی بهتر از آنچه واقعاً می‌دانیم، می‌شناسیم.

و اگر تشخیص دهید که خودتان را به‌خوبی نمی‌شناسید و کنترل چندانی بر نحوهٔ رفتار خود ندارید، این درک احتمالاً برای داشتن یک زندگی شاد و یک زندگی اخلاقی برای شما بسیار مفید خواهد بود. مثلاً اگر بتوانید این محدودیت‌ها را در خودتان تشخیص دهید، به نظر می‌رسد محتمل‌تر است که آن‌ها را در دیگران تشخیص دهید. وقتی مردم با ما بدرفتاری می‌کنند یا کاری خودخواهانه انجام می‌دهند، همۀ ما این واکنش عاطفی را نسبت‌به آن داریم و با خودمان می‌گوییم: عجب آدم حرامزاده‌ای! چرا مردم این‌قدر بد رفتار می‌کنند؟ چرا این‌قدر بی‌اخلاقی‌اند؟ چرا این‌قدر خودخواه هستند؟ در واقع، آن‌ها را هم احتمالاً همان نیروهایی هدایت می‌کند که در بسیاری از مواقع، کنترلی روی آن‌ نیروها نداریم. بنابراین، نوع پاسخ صحیح به آن رفتار، باید بدون هیچ‌گونه قضاوتی در مورد آن‌ افراد باشد: این را می‌شود گفت دلسوزی.

در تلاش برای پایان‌دادن به گفتگوی خود با جایگزینی برای جستجوی فردی سعادت، من از رادرفورد سؤال همیشگی فلسفۀ وجودی را پرسیدم: چه زمانی در شادترین حالت خود هستیم؟

«اساساً انسان‌ها حیوانات خلّاق هستند. ما چیزهایی تولید می‌کنیم. پس چه زندگی خوبی داریم؟ اگر بخواهید از من بپرسید چگونه شاد باشیم یا چگونه زندگی خوبی داشته باشیم، پاسخ من این خواهد بود که «کارها را با دیگران انجام بده». و اگر آن امور برای شما لذت‌بخش هستند، خوب است، اگر این شما را خوشحال می‌کند، عالی است. لذت، محصول جانبیِ کارِ خوب است. اما هدف‌مان این نیست؛ خلاقیت و سایر افراد هم مهم هستند».

منبع: philosophynow

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا