تحلیلی متفاوت از روایت رسمی واقعهی ۱۱ سپتامبر
یادداشتی از دكتر ابراهیم متقی، استاد روابط بینالملل و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران دربارهی آمریكای پس از ۱۱ سپتامبر
تحلیلگران تاكنون برداشتهای بسیار متفاوتی را دربارهی اتفاق ۱۱ سپتامبر ارائه دادهاند. هریك از نظریهپردازان میكوشند تا مبانی فكری و تحلیلی خود را بر اساس انگارههای ذهنی و نشانههای عینی تحلیل و تبیین كنند. برخی از ایشان و ازجمله «كاستلز» تلاش دارند تا چنین فرایندی را بر اساس موضوع «قدرت هویت» تحلیل كنند. «هویت» درواقع بخشی از واقعیتهای كنش اجتماعی شهروندان و نیروهای سیاسی در سالهای پس از فروپاشی ساختار دوقطبی است. تحلیلگران دیگری نیز مقولهی ۱۱ سپتامبر را بر اساس پیامدهای ساختاری، اجتماعی و راهبردی ایجادشده در سیاست بینالملل مورد ارزیابی قرار میدهند.
چنین نگرشی، واقعیتهای عینی در كنش بازیگران سیاسی را منعكس میكند. به این ترتیب، مؤلفههای هویتی میتواند به عنوان پوششی برای تحقق چنین اهدافی در سیاست جهانی مورد استفاده قرار گیرد. نظریهپردازانی همچون «تری میسان» به این دلیل اتفاق ۱۱ سپتامبر را «تروریسم دروغین» مینامد كه محافظهكاران سیاست خارجی و امنیتی آمریكا برای مقابله با گروههای رقیب از سازوكارهای هویتی الهام گرفتهاند. تضادهای هویتی میتواند زمینههای لازم برای جدالهای راهبردی در سیاست بینالملل در دوران پس از جنگ سرد را منعكس نماید.
اگر چنین حادثهای بر اساس پیامدهای ساختاری و كاركردی آن در نظام سیاسی ایالات متحده و ساختار نظام بینالملل شكل گرفته باشد، در آن شرایط میتوان نشانههای كاملاً متفاوتی از روایت رسمی ۱۱ سپتامبر در آمریكا و جهان غرب را ملاحظه كرد. بر اساس چنین نگرشی، هر حادثهای را میتوان بر مبنای پیامدهای راهبردی آن تحلیل كرد.
بنیادگرایی مسیحی
هر كنشگر جمعی ممكن است چندین هویت داشته باشد، اما این كثرت هویت، درواقع به ایجاد زمینههای رویارویی میانجامد. وقتی جامعهای احساس كند كه در وضعیت فقدان تهدید قرار دارد، میكوشد تا موجودیت خود را بر اساس معرفی تهدید جدیدی بازتعریف نماید. به همین دلیل است كه هویت از یكسو سازماندهندهی معناست. معنا بهمنزلهی یكیشدن نمادین كنشگر اجتماعی با مقصود و هدف كنش تلقی میشود. از سوی دیگر، بر اساس تفكر جامعهشناختی، تمامی هویتها برساخته میشوند. مسألهی اصلی نیز همین است كه هویتها چگونه، از چه چیزهایی، توسط چه كسانی و به چه منظوری بازتولید میگردد؟
از آنجا كه ساختن اجتماعی هویت، همواره در بستر روابط قدرت صورت میپذیرد، گروههای هویتی رویكردهای متفاوتی را مورد توجه قرار میدهند. در این ارتباط «فرانسیس شافر» -از اصلیترین منابع الهامبخش بنیادگرایی مسیحی معاصر در آمریكا- «بیانیهی مسیحی» خود را در سال ۱۹۸۰ منتشر كرد. این بیانیه الهامبخش بسیاری از محافظهكاران جدید آمریكا بود كه از مقولهی هویت برای جنگ تمدنها بهره گرفتند. شافر در بیانیهی مسیحی خود تأكید دارد: «چشمانداز مرگ پیش روی ماست. وقتی كه ساحلهای انسان مسیحی غربی را پشت سر میگذاریم، فقط دریای سیاه و طوفانی یأس و حرمان را پیش روی خود مییابیم كه پایانی ندارد، مگر اینكه بجنگیم.»
جنگ صلیبی برای رستگاری ابدی
بنیادگرایی مسیحی این رویكرد را شكل داده است. بنیادگرایی مسیحی كه انعكاس آن را میتوان در رهیافت «برخورد تمدنها» ملاحظه كرد، یكی از جنبههای پایدار آمریكا است. نشانههای بنیادگرایی مسیحی را كه رویكرد صلیبی دارد، میتوان در اندیشهی فدرالیستهای پس از انقلاب مانند «تیموتی دوایت» یا بنیادگرایانی همچون «جدیدیا مورس» یا آخرتگرایان ماقبل هزارهای مثل «پیتر رابرتسون» یافت. بیان چنین رویكردهایی است كه زمینهی تولید «بنیادگرایی» در آمریكا را بهوجود میآورد، زیرا اولین بنیادگرایان مذهبی كه رهیافتهای سیاسی و راهبردهای امنیتی داشتهاند، در این كشور ظهور كردهاند.
چنین نیروهایی در دههی ۱۹۸۰ به بعد، رشد قابل توجهی كردهاند. نماد چنین رویكردی را میتوان در اندیشهی سیاسی گروههایی همچون «اكثریت اخلاقی» مشاهده كرد. رویكرد افرادی مانند «جری فالول» دربارهی ضرورت مقابله با كمونیست در دههی ۱۹۸۰ و ضرورت مقابله با اسلامگرایی در دههی ۱۹۹۰ را میتوان انعكاس این فرایند جدید دانست كه درواقع زیرساختهای تروریسم دروغین را در تفكر سیاسی آمریكایی ایجاد كرده است. در دههی ۱۹۹۰ و به دنبال پیروزی بیل كلینتون در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۹۲، بنیادگرایی مسیحی كه در مقابله با اسلام سیاسی ایفای نقش میكند، به صحنهی سیاسی آمریكا وارد شد.
در این دوران تاریخی، شرایط برای ائتلاف مسیحی تحت هدایت «پیتر رابرتسون» و «رالف رید» فراهم شد. چنین مجموعههایی دارای یكونیم میلیون عضو رسمی با اعمال نفوذ سیاسی چشمگیری بر رأیدهندگان جمهوریخواه هستند. افراد یادشده زیرساختهای اندیشهای و جهانبینی بنیادگرایی در آمریكا را شكل داده و تلاش دارند تا «رویارویی با دشمن سیاسی» را به عنوان بخشی از «ایمان دینی» منعكس كنند. در اندیشهی بنیادگرایی مسیحی كه زیرساختهای كنش راهبردی ملاحظهكاران جدید در آمریكا را شكل داد، میتوان نشانههایی همچون پذیرش وحی، الهام از كلام انجیلی، رستگاری فردی از طریق مسیحیت و نقشآفرینی راهبردی به عنوان ناجی بشریت را مشاهده كرد. در چنین رویكردی است كه كنش سیاسی و مقابله با نمادهای تهدید، زیرساختهای رستگاری ابدی را امكانپذیر میسازد.
ظهور رنسانس اسلامی
شافر چنین رویكردی را در شرایطی تبیین كرد كه از یك سو شاهد ظهور و گسترش موج سوم انقلاب تكنولوژیك موسوم به انقلاب ارتباطات هستیم، و از سوی دیگر، نظام سرمایهداری جهانی بر اساس ابزارهای جدید قدرت صنعتی، تكنولوژیك و ابزاری تلاش میكند تا شكل جدیدی از كنترل را در نظام جهانی ایجاد كند. در این مقطع زمانی، قرن ۱۴ هجری شمسی به دوران میانهی خود میرسد. درواقع دوران تازهای از احیای اسلامی، تزكیه، خلوص و نیروگرفتن -كه مشخصهی نقاط عطف تاریخی و رنسانس جدید ایدئولوژیك است- در كشورهای اسلامی ظهور مییابد.
چنین فرایندی همانند ایران میتواند به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شود، یا همچون اخوانالمسلمین در سالهای آغازین دههی ۱۹۸۰ با سركوب روبهرو گردد. چنین فرایندی میتواند مانند الجزایر به یك جنگ داخلی بینجامد، یا مثل سودان و بنگلادش در نهادهای دولتی پذیرفته شود. در چنین شرایطی كشورهایی همچون عربستان سعودی، اندونزی و مراكش در سرمایهداری جهانی ادغام شدهاند، اما همهجا مبارزه بر سر هویت فرهنگی و سرنوشت سیاسی قریب به یك میلیارد نفر در مساجد و محلههای مربوط به شهرهای اسلامی ظهور مییابد.
در این دوران، اسلامگرایی بهمثابه هویت بازسازیشدهای تلقی میگردد كه دارای برنامهی سیاسی و مركز و محور تعیینكنندهی فرایندهای كنش سیاسی و راهبردی است. این فرایند به عنوان سوژههای سیاسی قرن ۲۱ شناسایی میشود. هویت بازتولیدشده در جهان اسلام، نهتنها در تعارض با مدرنیته قرار نداشته، از ابزار مدرنیته نیز برای تحقق اهداف خود بهره میگیرد. «راشدالغنوشی» -از روشنفكران رهبریكنندهی نهضت اسلامی تونس- در جولای ۱۹۹۰ بر این موضوع تأكید كرد كه: «تنها راه نیل به مدرنیته، قدمگذاردن در راه خودمان است؛ راهی كه دین ما، تاریخ ما و تمدن ما برایمان تعیین كرده است.»
تقابل «هویت مقاومت» با منطق سلطه
هویتیابی اسلامی میتوانست منشأ اصلی اقتدار و بازتولید ژئوپلیتیك جدید در هندسهی قدرت نظام جهانی گردد. هرگونه هویتگرایی را باید به عنوان زمینهای در جهت مقابله با بازیگران مسلط در نظام جهانی دانست. از آنجایی كه نظام سلطه یك نماد فرادستی ساختاری به حساب میآید، بنابراین جهتگیری فرهنگی رنسانس اسلامی در راستای بازتولید نشانههای معنایی و اندیشهای محسوب میشود. چنین فرایندی در رویكرد جامعهشناختی به عنوان نمادی از هویت «مقاومت» محسوب میشود.
هویت مقاومت به دست كنشگرانی ایجاد میشود كه در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند كه منطق سلطه را بیارزش میدانند یا آن را به عنوان نماد فرادستی غیر مشروع تلقی میكنند. به همین دلیل است كه هویت مقاومت، سنگرهای ایدئولوژیك، هویتی و انگارهای را برای مقاومت و بقاء بر مبنای اصول متفاوت یا متضاد با سازوكارهای فرادستی در نظام جهانی ایجاد میكند. اگرچه هویت مقاومت ماهیت فرهنگی دارد، اما گفتمان رسمی واقعهی ۱۱ سپتامبر چنین فرایندی را در جهت مقابلهی خشونتآمیز با نمادهای رسمی در نظام جهانی تعریف و تبیین كرده است.
نشانهسازیهای دروغین برای تهاجم به كشورهای اسلامی
آمریكاییها با ایجاد نشانههای دروغین، كوشیدند مشروعیت سیاسی مؤثر برای حملهی نظامی به كشورهای اسلامی را فراهم آورند. چنین اقدامی درواقع در چهارچوب برخورد تمدنی و رویارویی هویتی سازماندهی شد. رهبری جمهوری اسلامی ایران در بیان نشانههای چنین فرایندی گفتند:
«چند سال قبل، يكى از رؤساى اروپايى آمده بود تهران و در ملاقات با من، با یك تعبيرى، اشارهاى كرد به جنگ مسيحى و مسلمان. من در مخاطبهى با او اظهار تعجب كردم و گفتم مگر بناست جنگى بين مسلمانان و مسيحىها بشود! گفتم مسلمانها انگيزهى جنگيدن با مسيحيان را ندارند. در اين صد سال اخير هم -شايد هم بيشتر- هرچه جنگ در دنيا -جنگهاى بزرگ- اتفاق افتاده است، جنگِ بين خود مسيحىها بوده است؛ جنگ اول جهانى، جنگ دوم جهانى، جنگهاى فرانسه و آلمان؛ اسم آوردم و به او گفتم كه اين جنگها بين دولتهاى مسيحى بوده و بين مسيحيان و مسلمانان نبوده است. آن وقت تعجب كردم از اين كه چرا اين حرف را مطرح كرد.
بعد از چندى اين ماجراى برجهاى نيويورك اتفاق افتاد و اظهار نظر رئيسجمهور آمريكا كه: جنگ صليبى شروع شده است! اين شخصى كه مورد بحث ماست -كه با من صحبت مىكرد- يكى از كسانِ اصلىاى بود كه پس از بيانات جورج بوش در پروژهى آمريكايى-صهيونيستىِ حملهى به عراق، دخالت مستقيم داشت. من آنجا توجه كردم كه اين حرفى كه با من در اينجا مطرح شده بود، مسبوقِ به يك مذاكره، به یك گفتوگو، به یك قرار در بين سران استكبار جهانى بوده است؛ آن كسانى كه حلقهى توطئهى امريكايى-صهيونيستى را در مورد خاورميانه تشكيل داده بودند، كه قدم اولشان هم حملهى به عراق بود. آنجا معناى آن حرف براى من آشكار شد؛ جنگ صليبى! جنگ مسلمانان و مسيحيان! البته موفق نشدند.» (۱۳۸۵/۶/۲۷)
اهداف پشت پردهی گفتمان تروریسم دروغین
دولت بوش با برجستهسازی واقعهی ۱۱ سپتامبر تلاش كرد تا اهداف راهبردی محافظهكاران را در حوزهی سیاست خارجی و امنیتی پیگیری كند. میتوان نشانههای سیاست خارجی محافظهكاران را كه جورج بوش دوم بر آنها تأكید داشت، در انگارههایی ازجمله «استثناگرایی آمریكایی»، «تغییر رژیم»، «یكجانبهگرایی»، «هژمونی خیراندیشانه» و «جنگ پیشدستانه» دریافت. این مفاهیم و مؤلفهها را باید در زمرهی مشخصههای سیاست خارجی دولت جورج بوش دانست. در این دوران، محافظهكارانی كه بر ضرورت برجستهسازی اتفاق ۱۱ سپتامبر به دلیل گسترش منازعه در منطقه تأكید داشتند، زمینههای حملهی نظامی به افغانستان و عراق و گسترش نیروهای نظامی خود در منطقه را فراهم آوردند.
از سوی دیگر، دولت بوش توانست با اتخاذ راهبردهای جدید، زمینهی بازتولید ساختار امنیتی آمریكا را در قالب جنگ سرد فرهنگی و ژئوپلیتیكی جدید فراهم سازد. به همین دلیل است كه «وزارت امنیت سرزمینی» (Department of Homeland Security) در سطح دولت فدرال شكل گرفت. وزارت امنیت سرزمینی كه وظیفهی اصلیاش حفظ امنیت داخلی كشور آمریكا در مقابل حملات احتمالی تروریستی است، ۱۸۰ هزار كارمند دارد و سومین وزارتخانهی بزرگ آمریكا به حساب میآید.
دومین اقدامی را كه جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر به انجام رساند، تصویب «لایحهی وطنپرستی» (Patriot Act) بود. این لایحه را بلافاصله بعد از اتفاق ۱۱ سپتامبر در كنگرهی آمریكا طرح كردند كه با رأی بسیار بیسابقهای به تصویب رسید. این قانون با الحاق مفاد متعددی به قوانین مربوط به مهاجرت و امنیت، درواقع مقررات مربوط به اقامت، تابعیت، مهاجرت و كنترل شهروندان آمریكایی بهویژه مسلمانان را فراهم آورد. این قانون به دستگاه مجریهی آمریكا اجازه داد كه آزادانهتر از گذشته و در قالب ضرورتهای امنیتی به اقدامات پیشگیرانه و پیشدستانه علیه گروههای مهاجر و اقلیتهای دینی داخل آمریكا مبادرت نماید. انعكاس این لایحه را میتوان در گزارش «ادوارد اسنودان» دریافت. در این گزارش نشان داده شده كه چگونه آمریكا از لایحهی میهنپرستی در راستای كنترل گروههای اجتماعی و حتی مقامات كشورهای دیگر بهره برده است.
اقدام دیگر دولت جورج بوش را باید در راستای بهرهگیری از راهبرد اقدام پیشدستانه دانست. چنین راهبردی جایگزین راهبردهای پیشین همانند «بازدارندگی» و «سد نفوذ» گردید. جنگ پیشدستانه را میتوان در تهاجم نظامی آمریكا به عراق و سرنگونی حكومت صدامحسین به بهانهی امحاء تسلیحات كشتار جمعی این كشور مشاهده كرد. آمریكا چنین الگویی را در سپتامبر ۲۰۱۳ در رابطه با سوریه نیز به كار گرفته است؛ الگویی كه بر یكجانبهگرایی و اقدامات پیشدستانهی آمریكا در راستای تغییر رژیم سوریه تأكید دارد.
چنین فرایندهایی نشان میدهد كه غربیها و بهویژه آمریكاییها شكل جدیدی از سازوكارهای راهبردی برای كنترل منطقهای و بینالمللی را در دستور كار خود قرار دادهاند. رهبر انقلاب اسلامی در این ارتباط تأكید دارند كه:
«آمريكایىها قضيهى ۲۰ شهريور، يعنى همان ۱۱ سپتامبرِ چهار پنج سال قبل را بهانهاى قرار دادند براى اينكه مطامع خودشان را در خاورميانه پيش ببرند. هدف اصلى آنها هم اين بود كه بتوانند خاورميانهاى درست كنند بر محور منافع اسرائيل. به تعبيرى كه آن روز ما میكرديم، خاورميانهاى با پايتختى اسرائيل. اينطور چيزى مورد نظرشان بود. اشغال عراق و حملهى به عراق، جزئى از نقشههاى اين پروژه بود. عراق يكى از ثروتمندترين كشورهاى اين منطقه و كشورهاى عربى است؛ كشورى كه امروز متأسفانه مردمش اينطور در فقر و حالت دردآورى زندگى میكنند. آمريكایىها میخواستند اين كشور را در مشت بگيرند -صدام كافى نبود، غير قابل محاسبه بود- دولتى را در آنجا سر كار بياورند كه هم ظاهر مردمى داشته باشد، هم توى مشت آنها باشد. اين يكى از قدمهاى مهم ايجاد خاورميانهى جديد بود كه بايد بر محور منافع اسرائيل به وجود بيايد. آنوقت چنين خاورميانهاى میتواند ايران اسلامى را در محاصره قرار بدهد؛ هدفشان اين بود.» (۱۳۸۶/۶/۲۳)
ادامهی امنیتگرایی در آمریكا
افرادی همچون «گریفین تارپلی» یا «تی یری میسان» بر این باورند كه اگرچه محافظهكاران با نظریهی توطئه در تبیین موضوعات سیاسی و بینالمللی مخالفند، اما در عین حال زیرساخت تفكر آنان بر توطئه قرار دارد و هر حادثهای را بر اساس قالبهای ذهنی و ادراكی خود تحلیل میكنند. آنان به همین دلیل رویكرد ایدئولوژیك دارند كه نگرشی ضد تاریخی نسبت به فرایندهای بینالمللی محسوب میشود. بدبینی تحلیلی نومحافظهكاران نسبت به نیروهای اجتماعی اسلامگرا در آسیای غربی، زمینههای لازم برای گسترش بحران را به وجود آورده است. برای مقابله با چنین بحرانهایی، ساختار امنیتی ایالات متحده به گونهی قابل توجهی تقویت شده است.
اگرچه از زمان واقعهی ۱۱ سپتامبر تاكنون بیش از ۱۲ سال گذشته است، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است كه روند امنیتگرایی در سیاست خارجی ایالات متحده ادامه یافته است. اندیشههای امنیتگرا نهتنها در تفكر گروههای محافظهكار و محافظهكار جدید بازتولید شده، بلكه چنین رویكردی در ساختار اجتماعی و اندیشههای سیاسی حزب دموكرات نیز مورد ملاحظه قرار میگیرد. ایالات متحده از آن مقطع زمانی به بعد، از الگوی مقابلهی تدریجی علیه نظامهای سیاسی رادیكال -به تعبیر آمریكا- در آسیای جنوب غربی و شمال آفریقا بهره گرفته است. در این دوران، تمامی حكومتهایی كه در دههی ۱۹۷۰ دارای رویكرد ضد آمریكایی بودند، در معرض تهدید قرار گرفتهاند. عراق، ایران، سوریه، افغانستان، لیبی و یمن را میتوان در زمرهی كشورهایی دانست كه با تهدید پایانناپذیر گروههای محافظهكار در آمریكا روبهرو شدهاند.
در این فرایند، اندیشههای محافظهكاری منجر به فرهنگ سیاسی امنیتگرا در آمریكا شده است. نتیجهی این فرایند را نیز میتوان در سازماندهی نظام سلطه دانست. تفكر ایرانی دربارهی تروریسم دروغین بر این موضوع تأكید دارد كه:
«امروز یك جريانى در دنيا به وجود آمده است كه همه دانستهاند و شناختهاند كه اين جريان با نظام سلطه مخالف است. ما با اشخاص مسألهاى نداريم -اشخاص، مال اين طرف دنيا، مال آن طرف دنيا؛ بالا، پایين- مسأله، مسألهى نظام سلطه است. نظام سلطه يعنى چه؟ يعنى آن سازوكارى در دنيا كه كشورها و ملتهاى دنيا تقسيم میشوند به دو قسم: سلطهگر و سلطهپذير. حالا بعضىها از همين سلطهگران خبيث، اين معنا و اين مضمون را كتمان و انكار میكنند، به زبان نمىآورند، اما بعضى هم روى بلاهت ذاتىاى كه دارند، اين را به زبان مىآورند؛ مثل آن رئيسجمهور قبلى آمريكا كه صريح گفت: در قضيهى افغانستان و قضيهى برجهاى دوقلو و اين چيزها، هر كس با آمريكا نيست، عليه ماست! خب، اين حماقت است. سلطهگران دنيا رابطهشان را با جهان اينجورى تنظيم میكنند.» (سخنان رهبر انقلاب اسلامی، ۱۳۹۱/۲/۳)
انتهای پیام