وقایع روزشمار کربلا | امام حسین چه پیشنهادهایی به عمر سعد داد؟
سایت مبلغ، روزشمار وقایع کربلا را منتشر کرده است که در ادامه وقایع روزهای پنجم تا هشتم محرم را میخوانید.
روز پنجم محرم
به گزارش سایت مبلغ، «روز پنجم محرم سال ۶۱ هجری، روز قطعی شدن جنگ و خبرهای تلخ و سخت تاریخ بر کاروان کربلا است.
بر اساس منابع تاریخی روایت های نقل شده درباره روز پنجم روایت از قطعی شدن جنگ است. وقتی روز چهارم محرم «ابن زیاد» در کوفه منبر رفت و مردم به جنگ با امام حسین(ع) تشویق کرد و از سویی دیگر «شریح قاضی» برای حمایت از ابن زیاد فتوا صادر کرد، مردم گروه گروه از همه نقاط اعلام آمادگی کردند و لشکر کوفه آماده شد.
ورود چهار هزار سرباز تازهنفس به کربلا
روز پنجم محرم سال ۶۱ هجری، روزی بود که موقعیت کربلا به مرور حال و هوای جنگ به خود میگرفت؛ جنگی که با رسیدن نیروهای تازهنفس از کوفه برای لشکر دشمن پررنگتر و مهمتر جلوه میکرد.
عبیدالله بن زیاد که میخواست عمر بن سعد را برای جنگ با حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) برانگیزد و او را در تنگنا و تحت فشار قرار دهد، لشکری به تعداد چهار هزار نفر از سربازان مهارت دیده و تازهنفس به سوی کربلا فرستاد تا در خدمت عمر سعد بوده و او را برای کشتن نوه رسول خدا(ص) یاری کنند.
به این ترتیب با احتساب هزار نفر سربازی که در خدمت حر بن یزید ریاحی بودند و چند هزار سربازی که به همراه عمر سعد به کربلا آمده بودند، تعداد نیروهای لشکر دشمن به حدود ده هزار نفر میرسید. این طور بود که این مردان کوردل و دنیاپرست مقابل امام خود صف بستند و او را مظلومانه در بیابانی خشک و بیآب به مرگ تهدید کردند.
ورود دو پیرمرد به صحرای کربلا
حبیب بن مظاهر و دوستش مسلم بن عوسجه، دو پیرمردی هستند که شب پنجم محرم یا روز پنجم قبل از بسته شدن مسیرها به سمت کربلا، به سوی سپاه امام حسین(ع) رهسپار شدند. در آن اختناق، از چشم جاسوسان و مأموران ابنزیاد پنهان شدند و شب به اردوی امام ملحق شدند. روایت ملحق شدن این دو پیرمرد را از زبان آیت الله مجتبی تهرانی بشنوید.
بستن مسیرهای منتهی به کربلا
در روز پنجم، همچنین ابن زیاد یکی از یاران خود به نام «زجر بن قیس» را فرستاد تا بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین(ع) داشته و بخواهد به سپاه آن حضرت ملحق شود، به قتل برساند.
«زجر بن قیس» هم همراه ۵۰۰ نفر بر سر راه کربلا قرار گرفت تا راه شیعیان و یاران حضرت اباعبدالله(ع) را ببندند.
دستور بستن آب بر امام حسین(ع)
روز پنجم محرم، همچنین عبیدالله بن زیاد برای عمر سعد پیکی فرستاد و از او خواسته بود تا بر امام حسین(ع) به شدت سخت بگیرد و راه را برای آن حضرت ببندد.
طبق منابع تاریخی، ابن زیاد در نامه ای نوشته بود:
«میان حسین و یارانش و آب فرات حائل شو (فاصله بینداز) که حتی یک قطره از آب ننوشند تا اینکه به بیعت امیرالمؤمنین یزید و عبیدالله بن زیاد درآیند یا مانند شهید مظلوم عثمان بن عفان (که در زمان کشته شدن تشنه بود) کشته شوند.»
گفت وگوی امام حسین(ع) با یاران
غروب روز پنجم در کربلا، امام حسین (ع)، دستور داد همه یاران گرد هم آیند تا با آن ها گفت وگو کند. امام، اوضاع پیش آمده را برای یاران خود تشریح کرد و مردان سپاه را گروه گروه دسته بندی کردند.
ماجرای ملحق شدن حبیب بن مظاهر(ع) به قافله عشق و سپاه حسین بن علی(ع) و نحوه شهادت این پیرغلام علوی را بازگو میکنیم.»
روز ششم محرم
روز ششم محرم، روز محاصره کربلا و تلاش های سپاه عمر بن سعد برای بستن تمام راه های دسترسی آب است.
بر اساس منابع تاریخی، نامه عبیدالله بن زیاد در روز ششم محرم به دست عمر سعد رسید. در این روز ابن زیاد لشکری بالغ بر پنج هزار سرباز تازهنفس با فرماندهی عمرو بن حجاج به کربلا فرستاده بود. عمر بن سعد هم به عمرو بن حجاج دستور داد فرات را در محاصره خودش بگیرد و او هم با سربازانش، کمربندی در حاشیه فرات به وجود آورد تا هیچ کسی از یاران امام حسین (ع)نتواند از آب استفاده کند.
ارسال نامه از امام حسین(ع) برای برادرش
طبق روایتی از امام محمدباقر(ع) ، امام حسین(ع) از کربلا نامهای را برای برادر خود، محمد بن حنفیه فرستادند، مبنی بر اینکه: «نامهای است از حسین بن علی به محمد حنفیه و دیگر بنیهاشم. اما بعد، مثل اینکه دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگی و دائم بوده است.»
ارائه گزارش از گفت وگوی امام حسین (ع) و عمر بن سعد
در برخی از منابع نوشته شده در فاصله شبهای چهارم تا ششم ماه محرم، میان امام حسین (ع) و عمر بن سعد صحبتهایی انجام میشد، بدون اینکه هیچ کسی از یاران آن حضرت و یا یاران عمر سعد حضور داشته باشد.
البته گزارشی اعلام کرده که در یکی از صحبتها، چند نفر از خانواده امام (ع) و نزدیکان با فاصله حضور داشتهاند.
خولی بن یزید اصبحی که دشمنی و کینه سختی با اهل بیت پیغمبر اسلام (ص) و امام حسین (ع) داشت، برای ابن زیاد از این گفتگو گزارشی ارسال کرد تا او بر عمر سعد سخت بگیرد و کار به آزار و شهادت حضرت اباعبدالله (ع) بیانجامد.
طبق گزارشی، خولی بن یزید در نامهاش برای ابن زیاد نوشته بود:
«ای امیر! پسر سعد شبانه از لشکر بیرون میزند و همراه با حسین (ع)در ساحل رود فرات، بساط گفتگو راه میاندازد. این گفتگوها تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند. او با لشکر آنها نرمش و رأفت و سازش دارد. اگر فرماندهی را به من بسپاری، کار را تمام خواهم کرد و من به تنهایی بر این کار توانایی دارم.»
پاسخ ابن زیاد برای عمر بن سعد
وقتی نامه و گزارش خولی از گفت وگوی عمر بن سعد با امام حسین (ع) به دست عبیدالله بن زیاد رسید، او پیکی برای ابن سعد فرستاده و نوشت: «ای پسر سعد! گزارشی به دست من رسیده است که تو شبها تا دیرهنگام با حسین به صحبت مینشینی و با او گفت وگوها داری. به محض این که نامه من را دریافت کردی، حسین (ع) را وادار کن تا امر من، مبنی بر بیعت با من و امیرالمؤمنین یزید را اطاعت کند. اگر قبول نکرد، آب را بر او و یارانش ببند و بین او و فرات حائل و مانع شو که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین (ع) و خانواده او، حرام. حسین (ع)و یاران او نباید از آب بنوشند تا همان طوری که بر امیرالمؤمنین عثمان گذشت، تشنه کشته شوند.»
فرستادن ۲ گروه برای مانع شدن از آب
عمر بن سعد هم با دریافت نامه ابن زیاد، حجر بن حر (حجار بن ابجر) را به همراه چهار هزار سوار بر آبراه غاضریه فرستاد تا مانع از استفاده حضرت اباعبدالله (ع) و یاران آن حضرت از آب شوند.
او همچنین شیث بن ربعی را به همراه هزار سوار به بخش دیگری از غاضریه فرستاد که مأمور حفاظت از آن بخش باشند تا خاندان امام حسین (ع) به هیچ نحوی دسترسی به آب نداشته باشند.
امام حسین چه کسی را نفرین کرد؟
در این میان یکی از سربازان لشکر دشمن خطاب به امام حسین (ع) فریاد زد: «ای حسین! به خدا قسم که قطرهای از این آب را نخواهی خورد تا از تشنگی جان دهی.»
امام (ع) او را نفرین کرده و فرمودند: «خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار نده.»
حمید بن مسلم گفته است به چشم خود دیدم که پس از عاشورا، نفرین امام حسین (ع) در حق او عملی شد و او از تشنگی هلاک شد.
دعوت حبیب بن مظاهر از بنی اسد برای یاری حضرت اباعبدالله (ع)
روز ششم محرم بود که حبیب بن مظاهر به خدمت امام حسین (ع) رسید و گفت:
«ای فرزند رسول خدا! در این نزدیکی طایفهای از بنی اسد ساکن هستند. اگر به من اجازه بدهی به سراغ آنها رفته و آنها را به سوی تو دعوت کنم، شاید خدای متعال با حضور بنی اسد، شر این گروه را از تو دفع کند.»
امام حسین (ع)به او اجازه داد و حبیب، شبانه از خیمه بیرون رفته و به سراغ طایفه بنی اسد رفت. به آنها گفت: «بهترین ارمغان را برای شما به همراه آوردهام، شما را به یاری پسر پیامبر خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگیاند و هرگز او را تنها نخواهد گذارد و او را به دشمن تسلیم نکنند. عمر بن سعد با لشکریانی انبوه او را محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایی میکنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد میکنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته شود شکیبایی ورزد و امید ثواب از خدای داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.»
همان موقع مردی از بین جمع بنی اسد به نام عبدالله بن بشیر بلند شد و گفت: «من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم.»
بعد از آن رجزی حماسی خواند. پس از او هم مردهای قبیله یکییکی بلند شدند تا اینکه تعداد آنها به نود نفر رسید و برای یاری امام حسین (ع)حرکت کردند.
یکی از جاسوسان عمر بن سعد که از جریان آگاه شد، گزارش این اتفاق را به ابن سعد رساند. عمر بن سعد هم مردی به نام ازرق را با چهارصد سوار به سمت آن گروه فرستاد. در تاریکیهای شب سواران ابن سعد در کنار رود فرات، جلوی آنها را گرفتند. آن هم در حالی که آنها چند متر بیشتر با امام حسین (ع)فاصله نداشتند. در همان تاریکی مردان طایفه بنی اسد با سربازان عمر سعد درگیر شدند و حبیب بن مظاهر در همان تاریکی بر «ازرق» فریاد زد که: «وای بر تو! بگذار کس دیگری این مظلمه را به گردن بگیرد.»
وقتی طایفه بنی اسد متوجه شدند که توان مقاومت با آن گروه را ندارند، در همان تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خودشان برگشتند. آنها حتی شبانه از محل خود کوچ کردند تا مبادا عمر بن سعد به آنها حمله کند. درنهایت حبیب بن مظاهر به خدمت امام حسین (ع)رسید و ماجرا را بازگو کرد. امام با شنیدن این ماجرا فرمودند: «لاحول و لا قوه الا بالله».
منابع: مقتل الامام الحسین خوارزمی/ مقتل الامام الحسین بحرالعلوم/ نفس المهموم/الارشاد؛ شیخ مفید/ آینه در کربلاست؛ محمدرضا سنگری
روز هفتم محرم
روز هفتم محرم، روز قطعی بسته شدن کامل آب به روی خیمه های امام حسین(ع) بود.
بر اساس منابع تاریخی، کاروان امام حسین علیه السلام در روز هفتم محرم شاهد آغاز رسمی قطع آب در کربلا بودند. فشارها برای تسلیم امام حسین(ع) بیشتر و بیشتر می شد. آنها می خواستند از ناتوانی کودکان و بیتابی زنان برای تسلیم امام بهره گیری کنند.
صبح: تمام ورودی های آب بسته شد
روز هفتم محرم، تمام ورودی های آب به روی سپاه امام حسین (ع) بسته شد. آرام آرام زمان هرچه بیشتر به نمایانگر شدن جلوههای ایثارگری در صحرای کربلا نزدیک میشد. آب که بسته شد، افرادی از لشکر عمرسعد، نزدیک خیمه های امام حسین (ع) می شدند و با طعنه او را تحت فشار روانی قرار می دادند. در منابع تاریخی تعدادی از این افراد نام برده شده اند.
«عمرو بن حجاج» یکی از این افراد است که پیش رفت و فریاد زد: «ای حسین! این فرات است که سگان و خوکان و گرگان از آن مینوشند، اما تو قطرهای از آن نخواهی نوشید تا آب گداخته جهنم را بنوشی!»
فرد دیگری به نام «عبدالله بن حصین ازدی» در این روز خطاب به امام حسین(ع) پیش رفت و نزدیک امام رسید و گفت: «آیا آب را نمیبینی که به روشنی آسمان است؟ به خدا یک قطره از آن نمیچشی تا از تشنگی کشته شوی.»
این اقدام برای فشار روانی به لشکر امام انجام می شد.
ظهر: چیره شدن تشنگی بر همه
مقاتل نوشته اند که عصر روز هفتم محرم، تشنگی بر همه چیره شده بود. در بعضی منابع نوشته شده پس از چیره شدن تشنگی بر خیمهها و یاران، امام حسین(ع) دستور دادند، پشت خیمههای زنان، حفره هایی در زمین کندند و آب های اندکی لایه های زمین را گردآوری کردند تا زنان و کودکان از آن بنوشند.
غروب: درگیری کوچکی در نزدیکی شریعه
عطش که بر یاران امام حسین(ع) غالب شد، برادرش عباس(س) را خواند و با ۵۰ نفر به همراه ۲۰ مشک به طلب آب فرستاد. وقتی به شریعه رسیدند، عمروبن حجاج سر کرده موکلین آب، فریاد زد شما کیستید.
نافع جواب داد: منم پسر عموی تو، آمدم بیاشامم.
حجاج گفت: بخور گوارا باد.
نافع گفت: وای بر تو! می گوئی من آب بخورم و حسین و اهل بیت اش، تشنه بمیرند.
عمروبن حجاج گفت: راست گفتی اما به ما دستور داده اند، مانع شویم.
نافع به اصحاب فریاد زد، داخل فرات شوید و عمرو هم فریاد زد، مانع شوید و بجنگید.
اینجا زد و خورد مختصری در روز هفتم شکل گرفت. وقتی اصحاب امام، به درگیری با سربازان مشغول شدند، عده ای مشک ها را پر کردند. در این درگیری، کسی از اصحاب امام کشته نشد و آب را به خیام رساندند.
شب: رسیدن مسلم بن عوسجه به صحرای کربلا
از جمله وقایعی که تاریخ در روز هفتم محرم نوشته است، رسیدن مسلم بن عوسجه به صحرای کربلا و پیوستن او به لشکر امام حسین(ع) است. این اتفاق باعث شادی یاران امام شد.
سلم بن عوسجه، شبانه خود را از کوفه به کربلا رساند و به سپاه آن حضرت ملحق شد.»
روز هشتم محرم
از ماجرای کندن چاه تا فرستادن شمر به کربلا | امام حسین چه پیشنهادهایی به عمر سعد داد؟
روز هشتم محرم، عطش در خیمه های امام حسین(ع) بالا گرفته بود. در این روز، گفت وگو هایی بین امام حسین(ع) و یارانش با عمر بن سعد رخ داد. به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، بر اساس منابع تاریخی، صحرای کربلا در روز هشتم محرم سال ۶۱ هجری شاهد رخدادهای غریبانه ای در حق امام حسین(ع) و خانواده و یاران آن حضرت بود.
صبح روز هشتم: از کندن چاه توسط یاران امام حسین(ع) جلوگیری شد
گفته میشود در روز هشتم محرم، تشنگی حسین(ع) و اصحابش را رنج میداد. در این روز، تعدادی از یاران امام(ع) اقدام به حفر چاه کرده بودند.
هنگامی که این خبر به عبیدالله رسید، پس پیکی به سوی عمر سعد فرستاد و گفت «به من خبر رسیده حسین چاه میکند و خود و اصحابش آب مینوشند، چون نامهام به تو رسید ملتفت باش و تا توانی نگذار که آنها چاه بکنند و آبی بنوشند، بر آنها تنگ بگیر.» عمر بن سعد نهایت سخت گیری را به آنها کرد.
عمر بن سعد نیز یاران آن حضرت را تهدید کرد که چاه را از خاک پر کنند، در غیر این صورت به آنها حمله خواهد کرد.
ظهر روز هشتم: زید بن حصین همدانی برای گفت وگو درباره آب با عمر بن سعد دیدار کرد
هنگامی که تحمل تشنگی بر امام و یارانش سخت شد، یکی از اصحاب حسین(ع) به نام زید بن حصین همدانی که مردی زاهد بود به امام حسین(ع) گفت: «یابن رسولالله اجازه بده نزد ابن سعد بروم و با او درباره آب سخن بگویم؛ شاید از این مخالفت برگردد»
امام نیز موافقت کردند. همدانی نزد عمر رفت، ولی سلام نکرد.
عمر گفت: ای همدانی! مگر مرا مسلمان نمی دانی که سلام نکردی؟
وی در جواب گفت: اگر چنان که میگویی مسلمان بودی، پس چرا بر خاندان پیامبر(ص) شورش کردی و تصمیم به کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند، از آنان مضایقه میکنی و گمان می بری که خدا و رسولش را میشناسی؟
عمر سعد گفت: همه اینها را میدانم ولی نمیتوانم از حکومت ری بگذرم.
زید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را برای امام حسین(ع) تعریف کرد و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.
شبانگاه هشتم: دیدار و گفت وگوی امام حسین(ع) با عمر بن سعد
امام حسین(ع)، عمرو بن قرظه انصاری، اهل مدینه و ساکن کوفه که از یاران بسیار فعال ایشان محسوب میشد را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به او بگوید که شبانه میان دو لشکر همدیگر را دیدار کنند.
عمر بن سعد با بیست سوار آمد و حسین (ع) نیز با بیست سوار آمد و مذاکرات تا پاسی از شب انجام شد.
در این ملاقات عمر بن سعد، هر بار در برابر سؤال سیدالشهدا(ع) که میفرمودند «آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟» عذری میآورد.
یک بار گفت، میترسم خانهام را خراب کنند، امام فرمودند: من خانهات را میسازم.
عمر سعد گفت: میترسم اموال و املاکم را بگیرند. امام حسین(ع) فرمودند: من بهتر از آن را به تو از ملک خود در حجاز میدهم.
عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
امام حسین(ع) که دید نصیحت و هدایت بر عمر سعد کارساز نیست و او از تصمیم خود باز نمیگردد، فرمود:
«دیری نخواهد گذشت که بر بستر خودت کشته میشوی و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من میدانم که گندم ری را، جز مدت اندکی نخوری».
عمر سعد با تمسخر پاسخ داد: اگر گندم بهرهام نشود، از جو استفاده میکنم.
فرستادن شمر به کربلا
روایت شده است در پایان گفتوگوی امام حسین(ع) با ابن سعد، عمر طی نامهای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد نوشت:
«حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده، به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، در سود و زیان مسلمانان شریک باشد، یا به نزد یزید برود تا هر چه یزید حکم دهد، درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شما است و صلاح امت است».
عبیدالله پس از این گفتوگو، نامهای نوشت و به شمر بن ذیالجوشن سپرد تا به کربلا برود.
در نامه نوشته شده بود:
« باری، تو را نفرستادهام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بستهای. اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست و گرنه، بر آنها حملهور شو و پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن. پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی، پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگر چنین نمیکنی، سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او دادهایم.»
عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمر سعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگرنه، گردنش را بزن و سرش را به کوفه بفرست و خودت فرماندهی سپاه را عهدهدار باش. شمر با این زمینهسازی و با استفاده از موقعیت و روحیات عبیدالله بن زیاد، به سمت کربلا حرکت کرد.»
انتهای پیام