وقایع روز تاسوعا و عاشورا
سایت مبلغ، روزشمار وقایع کربلا را منتشر کرده است که در ادامه متن وقایع نهم و دهم محرم را میخوانید.
نهم محرم وقتی شمر رسید| زهیر به حضرت عباس چه رازی گفت؟
«عمربن سعد، در نامه ای که روز هشتم برای عبید الله ابن زیاد فرستاده بود، به گونه ای درخواست صلح کرده بود. به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، بر اساس منابع تاریخی، از صبح روز نهم محرم، لشکر عمر سعد منتظر رسیدن دستور عبیدالله بن زیاد بود. وضعیت هر دو سپاه تا عصر روز نهم در سکوت و انتظار می گذشت.
گزارش زیر از رخدادهای روز نهم محرم سال ۶۱ هجری، بر اساس روایت های تاریخی پنج منبع تنظیم شده است. روایتهایی که عموما در این کتاب های به شکل مشترکی بیان شده اند:
رسیدن شمر ملعون به کربلا
در عصر روز نهم محرم سال ۶۱ هجری، «شمر بن ذیالجوشن ضبابی» در حالی که نامهای از عبیدالله بن زیاد را به همراه داشت، به بیابان کربلا رسید.
طبق گزارشهای تاریخی، با ورود شمر به کربلا و آوردن نامه عبیدالله، عمر بن سعد متوجه شد که موقعیتش به خطر افتاده و شمر قصد دارد جای او را به عنوان فرمانده لشکر بگیرد.
به همین علت عمر بن سعد به شمر پرخاشگرانه گفت:
«وای بر تو! خداوند تو و خانهات را از آبادانی دور کند (خانهات خراب شود) ای پیس! نگذاشتی که کار به صلح و سازش برسد. حسین(ع) هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی بن ابیطالب(ع) است. بهناچار با او خواهم جنگید.»
شمر هم نامه عبیدالله بن زیاد، مبنی بر جنگ با امام حسین(ع) را برای عمر بن سعد خواند و گفت: «چه میکنی؟ اگر از ابن زیاد اطاعت میکنی، بکن. وگرنه فرماندهی لشکر را به من بسپار.»
عمر بن سعد جواب داد: «نه. این کرامت به تو نیامده،(تو لایق فرماندهی نیستی)، فرمانده پیادهنظام باش. من فرماندهی لشکر را به عهده دارم.»
در برخی منابع به نقل از سعد بن عبیده نوشته شده که در روز هشتم محرم من و عمر بن سعد در رود فرات مشغول شنا بودیم که فردی جلو آمد و آهسته به عمر بن سعد گفت: «ابن زیاد، جویره بن بدر تمیمی را فرستاده و به او دستور داده که اگر ابن سعد نجنگید، گردنش را بزن.»
عمر بن سعد با شنیدن این خبر فوراً از آب بیرون آمد، سوار اسب شد، سلاح خود را خواست و آماده جنگ شد.
ارسال اماننامه برای حضرت عباس(ع)
در منابع نوشته شده، وقتی شمر به کربلا رسید، همراه با شخصی به نام عبدالله بن ابی محل، که مادر حضرت عباس(ع)، عمه او بود، اماننامهای از طرف عبیدالله دریافت کردند. اماننامه برای حضرت عباس(ع) و سه برادر آن حضرت بود تا شمر و عبدالله بن ابی محل آنها را از میدان کربلا خارج کنند.
همان روز عبیدالله بن زیاد، اماننامه را به عبدالله سپرده بود و او را همراه غلام خودش، به کربلا فرستاده بود.
وقتی شمر در برابر یاران امام حسین(ع) ایستاد، فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس(ع) و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود.
حضرت ابوالفضل العباس(ع) و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه میگویی؟»
شمر گفت: « پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان را با حسین(ع) به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید.»
در بعضی منابع نوشته شده که در مرحله اول، حضرت عباس و برادران ایشان سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین(ع) فرمودند: «پاسخ او را بدهید، هرچند که فاسق است.»
سپس حضرت عباس (ع) و برادرانش پاسخ دادند و فرمودند: «دستت بریده شود ای شمر. اماننامه آوردهای؟ خداوند تو و اماننامهات را لعنت کند. ای دشمن خدا! از ما میخواهی که برادرمان حسین (ع) فرزند فاطمه زهرا(س) و رسول خدا(ص) را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!»
شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس (ع)و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا میگفت، به لشکرگاه خودش برگشت.
رازی که زهیر برای حضرت عباس (ع) گفت
پس از آن واقعه، زهیر بن قین خدمت حضرت عباس(ع) رفت و گفت: «میخواهم رازی را با تو بازگو کنم.»
زهیر گفت: «وقتی پدرت، امام علی(ع)، با برادرش جناب عقیل که عرب شناس بود برای ازدواج مشورت کرد، امام علی(ع) به او فرمودند که میخواهم زنی را خواستگاری کنی که دارای حسب و نسب و شجاعت باشد تا فرزندی از او متولد شود که یاور و بازوی فرزندم حسین(ع) در کربلا باشد. پدرت، تو را برای امروز میخواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برداران و خواهران خود کوتاهی کنی!»
با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام حضرت عباس (ع) افتاد و چنان پا در رکاب کرد که تسمه رکاب پاره شد و فرمود:
«ای زهیر! چنین روزی میخواهی به من شجاعت بیاموزی؟ به خدا قسم اکنون چیزی ببینی که هرگز ندیدهای.»
آنگاه اسب را به سمت دشمن تاخت و تا قلب میدان رفت.
آماده شدن لشکر عمر بن سعد برای حمله
عصر تاسوعا زمینهها برای جنگ کاملاً آماده بود. عمر بن سعد مصمم به جنگ، بعد از نماز عصر لشکر خود را آماده کرد و شعار پیغمبر(ص) را سرداد که: «یا خلیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» یعنی «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده بهشتتان باد!»
همه لشکر او سوار بر اسب شدند و حرکت خود را به سمت لشکرگاه امام حسین (ع)شروع کردند.
خواب دیدن امام حسین(ع)
امام حسین (ع) مقابل خیمه خود نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر مبارک خود را بر روی زانو گذاشته بودند.
در این زمان، حضرت زینب(س) که صدای سواران و حرکت لشکر را شنیده بودند، نزد برادر آمده و گفتند: «آیا همهمه و خروش دشمن را میشنوی؟»
امام حسین (ع) فرمودند: «هماکنون رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که میفرمود، بهزودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه، بیشک نزدیک شده است.»
در بعضی مقاتل نوشته شده که پدرم امام علی و مادرم فاطمه و برادرم امام حسن(ع) هم در کنار رسول خدا (ص) در خواب دیده شدند.
گفت وگوی حضرت عباس (ع) با لشکر دشمن و به تعویق افتادن جنگ
در این هنگام امام حسین (ع) به برادر خود، حضرت عباس (ع)، فرمودند: «فدایت شوم برادر! سوار شو برو و بپرس چه میخواهند؟ اگر میتوانی آنها را منصرف کن و برگردان.»
حضرت عباس (ع) همراه با ۲۰ نفر ازجمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به نزدیک لشکر دشمن رفته و دلیل تهاجم را پرسیدند.
آنها گفتند: امیر دستور داده، هجوم بیاوریم. حضرت عباس (ع) فرمودند: «صبر کنید تا من بازگردم و با حضرت اباعبدالله (ع) در میان بگذارم.» آن حضرت برگشته و ماجرا را برای امام حسین (ع) بازگو کردند.
امام حسین(ع) فرمودند: «بازگرد و بگو یک امشب را به تأخیر بیندازید تا ما امشب را به نماز و شبزندهداری و استغفار و دعا بگذرانیم. خدا میداند که من نماز و قرائت نماز و دعا و استغفار را دوست دارم.»
در این فاصله زمانی، همراهان حضرت عباس (ع) به موعظه و هشدار به لشکر دشمن پرداختند. حضرت عباس (ع) برگشت و فرمود: «امشب را بازگردید تا ما در این کار مطالعه کنیم.»
تعویق جنگ تا صبح عاشورا
بلافاصله بعد از امانخواهی اباعبدالله، عمر سعد شورای فرماندهان را تشکیل داد و از آنها نظرخواهی کرد.
عمر سعد اول از شمر پرسید: «نظر تو چیست؟»
شمر گفت: «فرمانده لشکر تو هستی.»
عمر سعد از دیگران نظرخواهی کرد.
عمرو بن حجاج گفت: «سبحانالله! اگر اینان (امام حسین (ع)و یارانش) از اهل کفر بودند و امان میخواستند، موافقت میکردیم.»
قیس بن اشعث هم گفت: «بپذیر. به جان خودم سوگند، جنگ، فردا صبح زود آغاز خواهد شد.»
عمر سعد گفت: «اگر بدانم چنین است، جنگ را به تأخیر نمیاندازم.»
در قولی دیگر است که گفت: «کاش هرگز این مأموریت را نمیپذیرفتم و به این مهلکه نمیافتادم.»
عمر بن سعد، سفیری همراه با حضرت عباس (ع) فرستاد.
این سفیر نزدیک لشکرگاه حضرت اباعبدالله (ع) آمد و فریاد زد: «یک امشب شما را مهلت دادیم اگر بامداد سر به فرمان فرود آورید شما را نزد عبیدالله بن زیاد خواهم فرستاد و اگر نپذیرید رهایتان نمیکنم تا کار را با شمشیر تمام کنم.»
پس از این اعلام، دو سپاه به خیمههای خود برگشتند.
آغاز عاشورا از ۱۰ صبح با جنگ تن به تن تا ۵ عصر که سر امام بریده شد
روز دهم، وقتی تلاشهای امام حسین برای جلوگیری از کشتار نتیجه ندارد. به دلیل انگیزه قوی تاریخنویسی که در صدر اسلام وجود داشته است، روایتهای دقیقی از نهضت عاشورا وجود دارد که حقایق زیادی را میتوان از آنها دریافت کرد.
وقایع عاشورا، چنان سنگین و سخت بوده که تاریخ نویسان نمی توانستند به راحتی از آن بگذرند. بر اساس منابع تاریخی، روز دهم سال ۶۱ هجری، امام حسین به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسیدند. وقایع این جنگ به گونه و شیوه های مختلفی در طول تاریخ بیان شده اند.
امام حسین(ع) روز دوم محرم وارد کربلا شدند. وقایع روز اول محرم تا نهم محرم را در لینک های زیر بخوانید:
مهمترین روایت ها از رخدادهای روز دهم محرم که در عموم کتاب ها به صورت مشترک آمده اند، موارد زیر هستند:
تنظیم سپاه
امام حسین (ع) بعد از نماز صبح، سپاه خود که متشکل از ۳۲ تن سواره و ۴۰ تن پیاده بود را به سه دسته تنظیم کرد و فرماندهی یک گروه را خود و دیگر گروهها را به (زهیر بن قین) و (حبیب بن مظاهر) واگذار کرد. همچنین پرچم سپاه را به حضرت ابوالفضل (ع) سپرد. سپس دو سپاه در برابر هم صف آرایی کردند و آماده نبرد بایکدیگر شدند.
نصیحتهای قبل از جنگ
امام حسین (ع) پیش از آغاز جنگ، تلاش بسیاری کرد تا از خونریزی و کشتار مسلمانان در هر دو طرف جلوگیری کند. اما دشمن که به تعداد سپاه خود مغرور بود به هیچ پیشنهادی پاسخ مثبت نداد و خواهان آغاز جنگ بود.
امام حسین (ع) برخی از یاران خود را نزد سپاه دشمن فرستاد تا با بیان واقعیت آنها را از ادامه این راه مصرف کنند، ایشان خود نیز با بیان خطبه هایی، دشمن را به صلح و پیش گیری از خونریزی دعوت نمود، (لهوف سید طاووس، ص ۱۱۴)، اما به غیر از تعدادی اندک که از خواب غفلت بیدار شده و به سپاه امام (ع) پیوستند بقیه حاضر به درک واقعیت نبودند.
پشیمانی و پیوستن حر بن یزید به سپاه امام
حر بن یزید تمیمی که یکی از فرماندهان دلیر و شجاع سپاه عمربن سعد بود از خواب غفلت بیدار شده و به نزد امام حسین (ع) رفته و تقاضای بخشش کرد. امام نیز با مهربانی از حر بن یزید استقبال کرد و موجب تقویت ایمان او شد.سپس حر برای دعوت دشمن به سوی حق و حقیقت و دفاع از امام حسین (ع) به نزد دشمن رفت (الارشاد، ص ۴۵۱)، اما سپاه دشمن که از ملحق شدن حر به امام حسین (ع) ناراحت و نگران شده بودند از نزدیک شدن حر به سپاه خودداری کردند. حر به ناچار به خیمه گاه امام بازگشت.
هجوم سراسری
سپاه دشمن هنگامی که دید حر و چند تن دیگر دعوت امام حسین (ع) را قبول کردند به دلیل نگرانی برای از دست دادن افراد دیگر، دستور حمله را صادر کرد. عمربن سعد با رها کردن تیر به سوی یاران امام حسین (ع) جنگ را به صورت رسمی آغاز کرد.
در مدت کوتاهی معادلات نظامی دشمن به هم ریخت، زیرا سپاه کمتر از صد نفری امام حسین (ع) که برخی از آنان را نوجوانان و یا کهنسالان و سالخوردگان تشکیل میدادند، چنان با شجاعت در برابر سپاه چند ده هزار نفری دشمن مبارزه میکردند که برای دشمن بسیار گران تمام شد.
هر یک از یاران امام حسین (ع) با دهها تن از افراد دشمن مبارزه میکرد، یا به شهادت میرسید و یا دشمن را زمین گیر میکرد. دشمن تصور میکرد که سپاه اندک امام حسین (ع) را در زمان اندکی نابود میکند و جنگ را به راحتی تمام میکند، اما متوجه شد که با کوهی استوار از اعتقاد و ایمان روبرو است که جنگ با آنها کار سادهای نمیباشد. محدث قمی در روایتی از محمد بن ابی طالب موسوی گفت که در این نبرد، پنجاه تن از یاران امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. (منتهی الامال، ج ۱، ص ۳۴۹)
جنگ تن به تن
دشمن که نتیجهای از هجوم سپاه خود نگرفته بود، حاضر به جنگ تن به تن شد، چرا که در میان سپاه دشمن برخی از افراد برای جنگ با امام حسین (ع) اکراه داشتند و هدف عمربن سعد را برآورده نساخته بودند. از سوی دیگر نبرد انفرادی برای سپاه اندک امام حسین (ع) نیز بهتر بود، زیرا در این صورت هر یک نفر میتوانست با تعداد بیشتری از دشمنان مبارزه کند.
همین کار موجب طولانیتر شدن زمان جنگ شد. یاران امام حسین (ع) یکی پس از دیگری با کسب اجازه از امام وارد میدان نبرد میشدند و در نهایت به شهادت میرسیدند. تا پیش از ظهر تعدادی از یاران امام با همین منوال به شهادت رسیدند.
نماز ظهر عاشورا
به هنگام ظهر، امام حسین (ع) که اهمیت ویژهای برای نماز قائل بود دستور توقف جنگ داد و همه به نماز ایستادند. دشمن این وقفه را نپذیرفت و به جنگ خود ادامه میداد. اما امام با یاران اندک خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف (نماز ویژه زمان جنگ) به جای آورد و برخی از یاران مامور حفاظت از نمازگزاران شدند.
سعید بن عبدالله حنفی، یکی از ماموران محافظ بود که هر تیری که به سوی امام پرتاپ میشد خود را سپر بلا میکرد. او آنقدر ایستادگی کرد تا نماز امام به پایان رسید، سپس به روی زمین افتاد و به شهادت رسید. (منتهی الامال، ج ۱، ص ۳۶۲)
شهادت یاران امام حسین (ع)
با پایان نماز، یاران با روحیه قویتر جنگ را ادامه دادند. تمام یاران امام حسین (ع) مانند جوانان برومند بنی هاشم و فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهر زادگان و عموزادگان در دفاع از دین و حقیقت به شهادت رسیدند.
نبرد هر کدام از یاران، سپاه دشمن را نگران و مستاصل میکرد و شهادت هر یک از آنها امام حسین (ع) را متاثر میکرد. به طوری که وقتی امام به تنهایی به مبارزه میپرداخت نگاهی به یاران شهید خود میافکند از آنها یاری میطلبید.
آغاز عاشورا از ۱۰ صبح با جنگ تن به تن تا ۵ عصر که سر امام بریده شد
نقاشی “عرش بر زمین افتاد” با موضوع آخرین ساعات زندگی امام حسین (ع) اثر حسن روحالامین
شهادت امام حسین (ع)
امام حسین (ع) با شهادت یاران خود به سوی خیمه گاه بازگشت و امام سجاد (ع) را که در بستر بیماری بود را جانشین خود تعیین کرد، سپس از خانواده خود خداحافظی کرد و برای نبرد به سوی دشمن رفت. امام حسین (ع) به تنهایی مدت زیادی با دشمن جنگید و تعداد بسیاری را به هلاکت رسانید. در هر فرصتی به سوی خیمه گاه میآمد و کودکان و زنان بی پناه را تسلی میداد.
در یکی از این بازگشتها فرزند شیرخوار خود را برای سیراب کردن به سوی دشمن آورد، اما دشمن سنگدل به آن طفل شیرخوار رحم نکرد و هدف تیر قرار داد. امام حسین (ع) پیکر بی جان حضرت علی اصغر (ع) را به خیمه بازگرداند و به مبارزه ادامه داد.
امام بر اثر جراحتهای بسیار بر زمین افتاد و پس از تحمل نیزهها و شمشیرهای فراوان از سوی دشمن به شهادت رسید. شمر بن ذی الجوشن، به سوی بدن نیمه جان امام رفت و با قساوت تمام سر مبارکش را از قفا جدا کرد، سپس سر بریده را به خولی اصبحی تحویل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل کند.
حمله و غارت خیمهها
دشمنان اهل بیت پس از شهادت امام حسین (ع) دست از جنایات فجیع خود برنداشتند و به سوی خیمهها رفتند تا هر آنچه در آنجا بود را به یغما ببرند. دشمن حتی به حریم اهل بیت (ع) نیز رحم نکردند و زیورآلات و لباسهای زنان را به تاراج بردند. (الارشاد، ص ۴۶۸)
از حمید بن مسلم روایت شد: به اتفاق شمر بن ذی الجوشن و گروهی از پیادگان، از خیمهها گذشتیم تا به علی بن الحسین علیه السلام رسیدیم که از شدت بیماری از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند که این بیمار را هم بکشیم؟ من گفتم: سبحان الله چه بی رحم مردمید شما. آیا این کودک ناتوان را هم میخواهید بکشید؟ همین بیماری که بر او عارض شده، او را کافی است. به هر طریقی بود آنان را از کشتن علی بن الحسین علیه السلام بازداشتم، ولی آن بی رحمها پوستی را که آن حضرت بر آن خفته بود بکشیدند و به یغما بردند. (منتهی الامال، ج ۱، ص ۳۹۹)
آتش زدن خیمهها
دشمنان پس از به یغما بردن خیمهها و غارت داراییهای بازماندگان، خیمهها را آتش زدند. زنان و کودکان بی سرپرست از خیمهها خارج شدند و در بیابانهای اطراف با صدا و بلند شیون و گریه سردادند و اسیر شدند. (لهوف سید بن طاووس، ص ۱۵۰)
تاختن دشمن با اسب بر پیکر شهدا
به دستور عمر بن سعد، ده نفر از سپاه دشمن آمادگی خود را برای تاختن با اسب بر روی پیکر شهدا اعلام کردند. این عده پس از نعل بندی اسبان خویش بر پیکر شهیدان کربلا، از جمله اباعبدالله الحسین علیه السلام اسب تاختند و پیکرهای پر از جراحت و بی سر شهیدان را در هم شکستند. (الارشاد، ص ۴۶۹ و معالم المدرستین، ج ۳، ص ۱۶۹
آنها پس از کار ننگین خود برای دریافت جایزه به نزد عبیدالله بن زیاد رفته و گفتند: ما کسانیم که بر بدن حسین و یارانش اسب راندیم به حدی که استخوانهای سینه آنان را در زیر سم ستوران، چون آرد نرم کردیم! عبیدالله بن زیاد، اعتنایی به آنها نکرد و دستور داد که جایزه اندکی به آنها بدهند.
مختار ثقفی با قیام خود برای خون خواهی از شهیدان کربلا، دستور داد تا با میخهای آهنین، دست و پای این ده نفر را بر زمین کوبیدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانیدند که پیش از هلاکت شدنشان اعضا و اجزای بدنشان از هم جدا شد. (ماهیت قیام مختار، ص ۴۵۶)
فرستادن سر مقدس امام حسین (ع) به کوفه
عمر بن سعد برای اعلام وفاداری و عرض خوش خدمتی به عبیدالله بن زیاد در عصر عاشورا، دستور داد سر بریده امام حسین (ع) را به کوفه برده و پایان جنگ را اعلام کنند. خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم مامور انجام این کار شدند.آنها شبانه به کوفه رسیدند، اما چون دارالاماره بسته بود، خولی سر مبارک امام را به خانه خود برد تا در روز یازدهم ماه محرم به نزد عبیدالله بن زیاد ببرد. سرهای دیگر شهدا نیز میان سرکردگان جنایت کار تقسیم شد تا برای دریافت جایزه به نزد عبیدالله ببرند. (الارشاد، ص ۴۷۰؛ معالم المدرستین، ج ۳، ص ۱۷۳ و منتهی الامال، ج ۱، ص ۴۰۱)»
انتهای پیام