کارکرد تکاملی عقل | هادی صمدی
هادی صمدی، مدرس فلسفه در کانال تلگرامی خود (تکامل و فلسفه) نوشت: «کارکرد عقل طی فرایند تکامل چه بوده؛ در رسیدن به چه هدفی شکل گرفته؛ و چرا اینچنین نظاممند خطا میکند؟
جان ویلکاکس، در فصل ششم کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه میتواند بهتر شود؟ در پاسخ، به دو نظریهی رقیب اشاره میکند.
خوانش رایج از تکامل عقل
نخستین، و رایجترین تبیین تکاملی عقل آن است که ما را در رسیدن به حقیقت کمک میکند. نیاکان ما میخواستهاند بدانند آیا فلان غذا سمی است یا خیر؟ یا چگونه میتوان غذا یا آب پیدا کرد؟ پاسخ صادق به پرسشهایی از این دست که به بقا و تولیدمثل ربط دارند نیازمند قوای عقلانی بوده است.
نقد نظر رایج توسط مرسیه و اسپربر
کتاب معمای عقل نقدیست به خوانش رایج از تکامل عقل.
مهمترین نقد مرسیه و اسپربر، نویسندگان کتاب، این است که اگر عقل یک سازگاری است که کارکرد آن رسیدن به حقیقت است پس چرا تا این حد به سوگیریهای شناختی که مانعی بر سر راه رسیدن به حقیقتاند، دچار است؟
پیشنهاد خود ایشان این است که عقل کارکردی اجتماعی داشته، و در واقع نوعی سازگاری برای اقناع دیگران است. مرسیه و اسپربر دو کارکرد اصلی برای رسیدن به این هدف معرفی میکنند.
یک. همکاری برای گونهی انسان ضروری بوده است و برای همکاری با دیگران باید بدانیم که به چه کسانی اعتماد کنیم و چه کنیم که دیگران به ما اعتماد کنند. بنابراین باید بتوانیم سخنان خود را به نحوی توجیه کنیم که دیگران به آنها باور پیدا کنند و بهعلاوه بتوانیم توجیههای دیگران را وارسی کنیم. مگر نه اینکه بخش مهمی از معرفت ما به جهان از طریق گواهی یا شهادت دیگران است؟ بنابراین نوع توجیه ما و دیگران از دعاوی با اعتبار فرد ربط پیدا میکند و کارکرد عقل سنجش میزان توجیه آن سخنان است.
دو. بهعلاوه ما برخی سخنان را کنار هم قرار میدهیم و نتایجی از آن استنتاج میکنیم. و این استنتاجها را برای همراه کردن دیگران با خود به کار میگیریم تا کارهایی را انجام دهیم که به تنهایی قادر به انجام آنها نیستیم. کارکرد دوم عقل بررسی همین استدلالها است.
دعوی مرسیه و اسپربر آن است که چنین نگاهی برخی از معروفترین سوگیریهای شناختی را تبیین میکند. سوگیری تأیید را در نظر بگیرید: ما به نحوی نظاممند شواهد مؤید نظر خود را در نظر میگیریم و شواهد مکذب را نادیده میگیریم. وقتی هدف عقل توجیه باورهای خود باشد چرا نباید چنین کند؟ مطابق این نظر شیوع سوگیری تأیید مؤید نظریهی آنهاست و نقدی است بر نظریهی سنتی.
پاسخی به مرسیه و اسپربر
طرفداران رویکرد سنتی پاسخهایی دارند. مثلاً اینکه سازگاریهای زیستی دیگر نیز زیرسطح بهینهاند: آنقدر خوباند که به بقا و تولیدمثل کمک کنند و نه آنقدر عالی که خطایی نکنند. مگر نه اینکه چشم در شرایط تاریکی و مهآلودگی خطا میکند؟ مگر نه اینکه چشم نقطهی کور دارد؟ مگر نه اینکه ما خطاهای نظاممند بینایی داریم؟ و مگر نه اینکه چشم انسان فقط میتواند بخش بسیار محدودی از نور امواج الکترومغناطیسی را به مغز ارسال کند؟ اما با وجود این کاستیها کارکرد اصلی بینایی ارسال اطلاعات صحیح محیطی به مغز است (که البته این کار را با “تعامل” با محیط انجام میدهد).
به نحو مشابه کارکرد اصلی عقل نیز رسیدن به حقیقت بوده است هرچند موانع متعددی بر سر راهش قرار داشته است. بهعلاوه، اگر وجود سوگیری تأیید علیه نظریهی سنتی است باید بدانیم که در زمینهی کارکرد پیشنهادی مرسیه و اسپربر، یعنی استدلالآوری نیز با دستهی بزرگی از سوگیریهای شناختی مواجه هستیم. اگر عقل برای توجیه و استدلالآوری شکل گرفته پس چرا در این حوزه نیز با سوگیریهای شناختی مواجه است؟
موضع اخلاقی ویلکاکس
نویسندهی کتاب، ولیکاکس، نسبت به هر دو نظر گشوده است و نظر مرسیه و اسپربر را نقد میکند اما نه تا حدی که کاملاً جانب رویکرد سنتی را بگیرد. وقتی بسیاری از سازگاریها علل چندگانه دارند چرا عقل چنین نباشد؟ کارکرد عقل از یکسو رسیدن به حقیقت است و از سوی دیگر توجیه و برهانآوری به نفع ایدهی مطلوبی که ضرورتاً صادق نیست.
اما نظر جالبی مطرح میکند که او را در سمت نظریهی سنتی قرار میدهد.
اینکه به پیامدهای اخلاقی نظریههای خود نیز توجه کنیم. ممکن است واقعاً سوگیری تأیید به دلایلی که مرسیه و اسپربر میگویند شکل گرفته باشد. اما نوع بیان این حقیقت راه را بر مغالطهی توسل به طبیعت میگشاید و خواننده ممکن است تن به نوعی تنبلی ذهنی دهد و درصدد رفع خطاهای ذهن بر نیاید. این درحالیست که سوگیری تأیید منشأ بسیاری از جزماندیشیهای ایدئولوژیک است. در جهانی که آن را دورانِ پساحقیقت مینامند دانشمند نباید با تأکیدگذاری بر کارکرد برهانآوریِ اقناعیِ عقل، شاید ناخوسته، از حقیقتجویی عقل تأکیدزدایی کند و با طبیعی خواندن یک رذیلت معرفتی راه بر تجویز آن هموار کند.»
انتهای پیام