خرید تور تابستان ایران بوم گردی

هادی حیدری: ظرفیت شنیدن انتقاد هم در مردم و هم در مسئولین کم شده است | روزنامه‌نگاری مانند حرکت در میدان مین است | همه به بیماری خودسانسوری مبتلا شده‌ایم

علی نیلی، انصاف نیوز: «جامعه ایران تحمل و ظرفیت شنیدن انتقاد را از دست داده است و مسئولین، برآمده و تربیت شده همین جامعه هستند.» این را هادی حیدری می‌گوید که برای بسیاری به کارتون‌ها و کاریکاتورهایش آشناست و او را در دسته هنرمندان تصویرگر قرار می‌دهند اما هادی برای ما یک همکار مطبوعاتی قدیمی است؛ روزنامه‌نگاری که مطالبش را به‌جای نوشتن، می‌کِشد.

هنرمندان و روزنامه‌نگاران زیادی را سراغ داریم که از سانسور گله‌مند هستند اما شاید مردم، تصوری از عمق تخریب سانسور نداشته باشند. واقعا سانسور مخرب است؟ واقعا برای شخص شما بازدارنده بوده؟

بله؛ ما در میدان مین حرکت می‌کنیم و باید دائم مراقب باشیم که پای‌مان به مین گیر نکند چون نمی‌دانیم چه عاقبتی در انتظارمان است.

سانسور من را دچار بیماری خودسانسوری کرده است. من اصلا نمی‌توانم بدون فکر کردن به این‌که چه چیزی را می‌توانم بکشم یا نمی‌توانم بکشم، اثر خلق کنم. بنابراین یا جان کارهایم گرفته می‌شود یا ترجیح می‌دهم کمتر کار کنم یا در نهایت از این شغل بروم.

واقعا ممکن است برای کشیدن کاری گیر بیافتی؟

مگر نشده؟ ماجرای چشم‌بندان شاخص‌ترینش بود.

قصه‌اش را بگو. کارتون شما الهام‌گرفته از یک فیلم کمدی بود که این فیلم هم کلی فحش شنیده و حتی توقیف شده بود…

جالب است بدانی که من حتی از آن فیلم هم الهام نگرفته بودم. این تصویر زمانی در ذهن من شکل گرفت که در بازداشتگاه بند دو الف اوین بازداشت بودم، سال 89. بعضی از روزها که ما را برای بازجویی می‌بردند، چند نفر را همراه هم می‌بردند. آن‌جا دری بین بازداشتگاه و هواخوری قرارداشت که با هماهنگی باز می‌شد.

ما را با چشم‌بند می‌بردند بازجویی. یک‌بار گفتند دستتان را بگذارید روی شانه نفر جلویی. این تصویر آن‌جا در ذهن من جرقه زد که عده‌ای شبیه هم، با چشم‌بند مشکی از یک معبر عبور می‌کنند. سالی که کار را کشیدم، سال 91 است. مجموع اتفاقاتی که در این فاصله 3 ساله رخ داده بود، باعث شد فکر کنم آن فضای تصویری به مضمونی که می‌خواهم به مخاطب منتقل کنم، نزدیک است. یک عده آدم که پشت هم قرار دارند و نفر دوم دارد برای نفر اول چشم‌بند می‌بندد غافل از این‌که نفر پشت‌سری هم دارد برای نفر دوم چشم‌بند می‌گذارد و این دور ادامه دارد.

شما هیچ نشانی از رزمنده و از جنگ در این اثر نمی‌بینید. هیچ‌یک از المان‌های جنگ را نداشت اما کارتون را منتسب کردند به هفته دفاع مقدس و توهین به رزمندگان.

حتی اگر فرض کنیم آن آدم‌ها رزمنده‌اند، توهین‌آمیز بودن اثر را درک نمی‌کنم. اعتراض‌شان به چه بود؟

می‌گفتند به رزمنده‌ها توهین کرده‌ای. به آن صحنه از فیلم لیلی با من است استناد کرده بودند که رزمندگان برای هم سربند می‌بستند. جالب است که کمال تبریزی، سازنده آن فیلم آمد و از من دفاع کرد.

شما مجموعه واکنش‌هایی که پس از ماجرای چشم‌بندان اتفاق افتاد را دنبال کنید؛ بسیاری از اصول‌گراها که این ماجرا در اردوگاه آنان علم شده بود، در این ماجرا با هم‌فکران خود دچار اختلاف شدند. در مجلس آقای نوباوه و آقای رسایی سردمدار جمع‌آوری امضا علیه من، روزنامه شرق و آقای رحمانیان بودند اما بسیاری از چهره‌های اصول‌گرا هم به دفاع از من برخاستند. از جمله آقای کچوئیان که مواضع گاه بسیار تندی دارد، در سایت الف چیزی نوشت و از من دفاع کرد. گفته بود با این استدلال هر کس در صف باشد را باید تنبیه کنیم. مجید قیصری، نویسنده دفاع مقدس از من دفاع کرد و خیلی‌های دیگر. اما چشم‌بندان بهانه‌ای برای پرونده‌سازی و برخورد با من شد.

جالب است که همه کارتون‌ها و کاریکاتورهای من از سال 1370 تا 91 را که تقریبا قریب به اتفاق‌شان در روزنامه‌ها و مجلات رسمی کشور، تحت نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده بود، ضمیمه این پرونده کرده بودند. خب این پرونده با اتهام تبلیغ علیه نظام رسیدگی شد و یک‌سال برای من حبس بریدند. حکم هم عینا در تمامی مراحل بعدی تایید شد و من را سال 94 برای اجرای حکم و گذراندن دوران حبس به زندان فراخواندند.

در روزنامه این طرح را دیده بودند؟

بله، روال کار این‌طور بود که من طرح‌ها را برای صفحه آخر آماده می‌کردم و وقتی کل صفحه آماده می‌شد، آن را برای سردبیر ارسال می‌کردند. من چون احتمال می‌دادم طرح حاشیه‌ساز شود، آن را روی کاغذ A4 پرینت گرفتم و نزد سردبیر بردم. ایشان دید و منظور مرا کامل متوجه شد. بعد طرح را پیش آقای رحمانیان هم بردم و ایشان گفتند از نظر من این هیچ مشکلی ندارد. بنابراین طرح چاپ شد. من نگران بودم اما اصلا ذهنم سمت جنگ نمی‌رفت. فردای روز انتشار در حال رصد بازخوردها، دیدم خانمی به نام زهرا طباخی در وبلاگ خود با لحن خیلی بی‌ادبانه‌ای چند خطی درباره این طرح نوشته است. گفتم پس خبری نیست.

روز دوم، صبح با تلفن سروش فرهادیان خبرنگار پارلمانی روزنامه شرق از خواب بیدار شدم. گفت در مجلس بابت این طرح سروصدا شده و دارند امضا علیه تو و روزنامه جمع می‌کنند. از ساعت 11 صبح همان روز هم خبرسازی‌های رسانه‌ای علیه این طرح به سردمداری خبرگزاری فارس آغاز شد. پشت سر هم خبرسازی می‌کردند و چنان فضایی درست کردند که وزیر ارشاد وقت که باید مدافع و حافظ آزادی روزنامه‌نگارها و اهالی رسانه باشد، آمد مانند مدعی‌العموم علیه طرح من و خودم و روزنامه شرق موضع گرفت.

وزیر ارشاد که بود؟

آقای حسینی که بعد در دولت سیزدهم هم مدتی معاون رئیس‌جمهور بود. به هر حال فضای بسیار عجیبی درست کردند تا جایی که روزنامه شرق توقیف و آقای رحمانیان به عنوان مدیرمسئول یک‌شب بازداشت شد. حکم بازداشت من هم صادر شده بود اما بازپرس به دلیل این‌که فضا خیلی تند شده بود، حکم را اجرا نکرد.

روزنامه شرق در دادگاه مطبوعات از اتهامات مربوط به این طرح تبرئه شد اما پرونده من امنیتی شد.

پس دادگاه مطبوعات نرفتی؟

نه، پرونده من مطبوعاتی نبود. حالا شما ببینید در این فضا من چقدر باید محاسبه کنم تا یک طرح بکشم. این مشت نمونه خروار بود و فکر کنم تمام روزنامه‌نگاران این کشور از این خاطرات دارند. من دورانی که زیاد دادسرا می‌رفتم، رفت و آمد آقای شفیعیان به دادسرا را شاهد بوده‌ام. یعنی کسی که کار مطبوعاتی و رسانه‌ای می‌کند مرتب در معرض شکایت و اتهام است.

آدم‌هایی که ایستاده‌اند و دارند داخل کشور صادقانه کار می‌کنند، اهل رفتن نیستند نه این‌که نتوانند بروند. من به بازپرس پرونده‌ام گفتم می‌خواهید ما را با لگد از این کشور بیرون پرت کنید، من نمی‌روم. من عاشق این کشورم. ما ایستاده‌ایم با هویت مشخص، با ریشه مشخص، داریم نقد می‌کنیم، باید قدر ببینیم یا از فردای خودمان بترسیم. حالا من یک سوال از شما دارم؛ به نظرت الان امکان دارد مجله‌ای مانند توفیق یا گل‌آقا منتشر شود؟

سوالت جواب را در خود دارد. یعنی شما می‌گویی امروز امکان انتشار مجله گل‌آقا وجود ندارد؟

نه! به لحاظ فیزیکی، اینترنت و پیام‌رسان‌ها و شبکه‌های اجتماعی طوری فراگیر شده‌اند که دوره نشریات کاغذی در حال سرآمدن است و این از نظر من غم‌انگیز است.

البته همین الان نیویورکر هم‌چنان چاپ کاغذی دارد.

بله، نیویورکر چند ده ساله است و تداوم انتشار در نگه‌داشتن مخاطب خیلی موثر است. شما وقتی مجله یا روزنامه‌ای تاسیس می‌کنی که می‌دانی تا ابد امکان حیات دارد، برای اقتصادش هم فکر می‌کنی اما اگر پس ذهنت این باشد که این مجله یا روزنامه 5سالگی را نمی‌بیند، قاعدتا نمی‌توانی برنامه‌ریزی بلندمدت هم برایش داشته باشی.

درباره امکان انتشار گل‌آقا در این روزها می‌گفتی.

شما با جامعه‌ای مواجه هستی که ذائقه انتقادکردنش بسیار متفاوت شده است. مخاطب شما امروز به هر کس که بخواهد، تقریبا هر چیزی که بخواهد می‌گوید و در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کند. در این شرایط شما چه حرفی باید در رسانه رسمی بزنید که مخاطب را نگه دارد؟ چه بگویی که توجه مخاطب را جلب کند. به نظرت اصلا آن تندی‌ای که لازمه همراه ساختن مخاطب است، امکان درج در روزنامه یا مجله را دارد؟ من یک پرتره رئال از رئیس مجلس کشیده‌ام، پرونده شده است. آقای قالیباف شخصا از من بابت این کاریکاتور که در صفحه نخست روزنامه سازندگی چاپ شد، شکایت کرده است. ایشان از متن گزارش روزنامه شاکی شده، از من طراح هم رفته و شکایت کرده است. خب چرا؟

حالا فکر می‌کنی اگر انتقاد هم کرده بودم یا طرح انتقادی در خود داشت، چه برخوردی با من می‌کردند؟ من هم برای نخستین بار پس از این‌همه شکایت و احضار، این‌بار ماجرای شکایت و احضار به دادسرا را رسانه‌ای کردم. جالب است که مدعی‌العموم بابت این اطلاع‌رسانی از من شکایت کرده است.

یعنی چی؟

یعنی گفته چرا خبر شکایت و احضار را منتشر کرده‌ای. چرا اطلاع رسانی کرده‌ای که از تو شکایت کرده‌اند. چرا ما نمی‌توانیم از یک مسئول شکایت کنیم؟ چرا نمی‌توان از روحانی‌هایی که در مقام اجرا قرار می‌گیرند، انتقاد کرد؟ برای من سوال است دیگر. باز من یک طرح رئال از آقای رئیسی کشیده‌ام که از یک کودک کار می‌پرسد به شما ناهار داده‌اند؟

دوست دارم فقط در توئیتر جست‌وجو کنی که بابت این طرح چه حرف‌هایی نثار من و خانواده‌ام کرده‌اند. به همین هم راضی نشده‌اند، رفته‌اند قرارداد همکاری من با انتشارات علمی و فرهنگی را پیدا کرده و منتشر کرده‌اند که بله، فلانی رانت خورده است!

این اصول‌گرایی است؟ این اخلاقی است؟ این انصاف است؟ در چنین شرایطی، روشن و مشخص است که امکان انتشار نقدهایی مشابه آن‌چه مجله گل‌آقا در دهه 1370 منتشر می‌کرد، از اساس وجود ندارد. بسیاری از مسئولین ظرفیت شنیدن نقد را ندارند. من از مسئولین هم می‌خواهم عبور کنم و بگویم متاسفانه در مردم هم چنین اتفاقی افتاده و ظرفیت نقدپذیری به شدت افت کرده است. مسئولین هم از دل همین جامه برآمده‌اند. ما به شدت از شنیدن نقد گریزانیم.

به نظر هادی حیدری چه اتفاقی افتاده که نقدپذیری افت کرده است؟

باید بررسی علمی شود اما به نظر من جامعه ما از این نظر عقب‌گرد کرده است و به نظرم نگران این عقب‌گرد هم نیستیم. یعنی ظرفیت‌های نقدپذیری در جامعه افت کرده اما کسی از این بابت نگران نیست. فقط انتظار داریم که مسئولین نقدها را بپذیرند و در برابر انتقاد واکنش نشان ندهند. در مجموع، سطح تحمل جامعه و به تبع آن مردم به شدت پایین آمده و این نگران‌کننده است.

شما از روی وضعیت برنامه‌های صداوسیما می‌توانید شرایط کشور را رصد کنید؛ از برنامه طنز خندوانه رسیده‌ایم به برنامه به اصطلاح طنز سیدخندان. بعد که مجری این برنامه توئیت شاذ می‌زند، اخراجش می‌کنند و طرف هم تهدید می‌کند، آن هم با ادبیات چاله‌میدانی. جالب این‌که او بازمی‌گردد. طنزی که صداوسیما می‌پسندد رگه‌هایی از ایدئولوژی دارد و دائم می‌خواهد منتقدانش را منکوب کند. معلوم است که مخاطب این برنامه را پس می‌زند.

من این درجه از دست گذاشتن روی شکاف‌ها را طبیعی نمی‌دانم. به نظرم کسانی تعمد دارند که شکاف بین مردم و حاکمیت را بیشتر کنند. این‌جاست که باید بروند و دقیق شوند و مراقب نفوذ باشند، نه در رسانه‌ای که همه چیزش روشن و مشخص است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا