خرید تور نوروزی

روایت مهجوری سیاسی در فردای پیروزی (۱) | محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

یک

به‌راستی چرا از فردای پیروزی انتخاباتی روایت فصل و فاصله یا جدایی و مفارقت و دوری و هجران آغاز می‌گردد؟ بی‌تردید، عوامل و دلایل بسیار در ایجاد این پدیده نقش دارند. تلاش نگارنده‌ی این سطور بر آن است تا در قالب سلسله‌مباحثی برخی از این عوامل و دلایل را برجسته کند. شاید یکی از موثرترین عامل مهجوری سیاسی در شرایط پساپیروزی، با بهره‌ای آزادانه از آموزه‌های مارکس، بیگانگی حاصل از جدایی میان انسان‌هایی که با کارشان (کنش‌شان) پیروزی را ممکن کردند و قدرت برآمده از این پیروزی (محصول کار) باشد. مارکس می‌گوید: کالا محصول و تولید کار انسان است، اما کالا در مبادلات تولید از تسلط انسان خارج شده و به همین خاطر، میان انسان و کالای تولیدشده به‌دست او، بیگانگی به‌وجود می‌آید. مارکس، خاطرنشان می‌کند که انسان نباید این نکته را فراموش کند که کالا محصول فعالیت و تلاش انسان است. ما آن را تولید می‌کنیم، نه این‌که کالا خود را تولید کند، از همین‌رو، تسلط کالا بر انسان، یا مرگ سوژه در برابر تولیداتش (ابژه)، به‌دلیل عدم آگاهی و یا آگاهی نادرست و فراموشی به‌وجود آمده است. از منظری فراتر از نگاه مارکس، این تولیدات (ابژه‌ها)، بی‌تردید، محدود و محصور به مصنوعات صنعتی نیستند، بلکه تولیدات فرهنگی، معرفتی، هنری، اجتماعی، سیاسی و… را نیز، دربرمی‌گیرند. از این منظر، آدمی قادر است دگرهای بزرگ (خدایان و الهه‌ها) خود را بیافریند و خود نیز، در پای‌شان زانو زند و به پرستش‌شان تن و روح بسپارد یا بر آنان خشم برآرد در اندیشه‌ی به‌زیر آوردن‌شان لحظه‌ای آسوده نخسبد. هالووی، در کتاب «جهان را تغییر دهیم، بدون آن‌که قدرت را در دست بگیریم»، می‌نویسد: سرمایه‌داری امروزه به‌خاطر این زنده نیست که دویست یا صد سال از عمر آن می‌گذرد، بلکه به این خاطر وجود دارد و به حیات ادامه می‌دهد که ما امروز آن را می‌آفرینیم، اگر فردا از آفرینش او دست برداریم، دیگر زنده نخواهد بود. نظام سلطه به‌مانند محصول و نتیجه‌ی خیال و عمل سوژه است. امروزه، نظام اقتدارِ خود بر جهان را از طریق تسلط ابژه بر سوژه به‌دست می‌آورد. هالووی، در گفتاری به مقایسه‌ی رمان مشهور «ماری شلی» با نام «فرانکشتاین» و داستان کوتاه مشهوری از بورخس با نام «ویرانه‌های مدور» می‌پردازد. در رمان ماری شلی، دکتر «فرانکشتاین» موجودی را خلق می‌کند که بعد از جان‌گرفتن، تبدیل به موجود مستقلی می‌شود و دیگر از خالق خود دستور نمی‌گیرد و از کنترل خارج می‌گردد. فرانکشتاین، نمادی برای سرمایه‌داری است که از کنترل آفرینندگان آن خارج شده است. خروج آن به‌عنوان هیولایی که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را کنترل نماید. این تصویر، تصویر هیولای غیرقابل کنترل است، نیرویی که انسان آن را آفریده است و دیگر مهار آن در دست انسان نیست و بر لاشه‌‌ی انسان در حال حرکت است، تصویر نظامی است که دیگر هستی و وجود او از ید اختیار انسان خارج است و قدرت انسان در کنترل‌نمودن آن ضعیف و بی‌مقدار است. این‌گونه می‌نماید که قدرت نظام به‌گونه‌ای است که دیگر قدرت انسان در کنترل‌نمودن آن به پایان رسیده است و هرگز بار دیگر به کنترل انسان و اراده‌ی او در نخواهد آمد. هالووی، در تقابل با این داستان، داستانی از بورخس را نقل می‌کند که «ویرانه‌های مدور» است. در این داستان، حکایت آفرینش یک انسان توسط انسان دیگری نقل می‌شود، اما مانند موجود فرانکشتاین در آزمایشگاه خلق نمی‌شود، بلکه در خیال او آفریده می‌شود. انسانی که تمامی لحظات و جایی جایی یک انسان دیگر را می‌آفریند. انسان زاده‌شده در خیال انسانی دیگر است. موجودی است که به‌پا می‌خیزد و راه می‌افتد و تمامی اعمال و صفات یک انسان را دارا است، اما بر خلاف موجود آفریده‌ی دکتر فرانکشتاین، حیات او در گرو قدرت تخیل انسانی است که او را در خیال خود آفریده است. یعنی هنگامی که آن انسان از تخیل بازمی‌ایستد موجود خیالی نیز، دیگر حیاتی ندارد. به باور هالووی، نظام سرمایه‌داری بیش‌تر شبیه به موجود داستان بورخس است تا این‌که شبیه موجود آفریده‌ی دکتر فرانکشتاین. به باور او، سرمایه‌داری موجودی لجام‌گسیخته نیست، درنده‌ای است که ادامه‌ی حیات و زندگی او به این وابسته است که ما چه اندازه او را می‌آفرینیم و او را بازتولید می‌کنیم. هرگاه ما از تولید نظام سرمایه‌داری دست برداریم، آن‌گاه سرمایه‌داری از ادامه‌ی حیات باز می‌ماند.    

دو

اما روایت مهجوری سیاسی انسانِ ایرانی در فردای هر پیروزی، اندکی پیچیده‌تر و فربه‌تر از آن است که در قاب و قالب آموزه‌های مارکس و هالووی بگنجد. روایت بیگانگی یا مهجوری سیاسی در میان ایرانیانی که با کنش (کار) خود پیروزی و قدرت برآمده از این پیروزی را می‌سازند از آن‌رو پیچیده‌تر است که به چند صورت ظاهر می‌شود: نخست، فراموشی این مهم توسط کنش‌گران عرصه‌ی رقابت‌های سیاسی است که پیروزی و قدرت مستقر، محصول فعالیت و تلاش آنان است، و این آنان هستند که باید بر مخلوق خود مسلط باشند، و نه بالعکس، و این آنان هستند که می‌توانند اراده کنند از بازآفرینش و بازتولید آن خودداری کنند. دو دیگر، آلزایمر دفعی اصحاب قدرت جدید و از دست‌دادن خاطره و حافظه‌ی نزدیک آنان است. حکایت اینان، بی‌شباهت به مخلوقِ فرانکشتاین نیست که چون «هست» می‌شوند، «هست‌کننده»ی خویش را نیست می‌کنند. بنابراین، آن مهجوری سیاسی که از آن سخن می‌گوییم، در تقاطع و جغرافیای مشترک این دو «فراموشی» ایجاد می‌شود: هم مردمان (کنش‌گران) فراموش می‌کنند که قدرت محصول میل و اراده‌ی آنان (فعالانه یا منفعلانه) است، و هم اصحاب قدرت فراموش می‌کنند که «کی بودند و کی شدند و محصول کار چه کسانی هستند.» از فردای پیروزی انتخابات اخیر، نشان و نشانه‌های فراوان، خبر از بازگشت احساس مهجوری سیاسی در میان بسیاری از فعالان صف و ستاد گروه پیروز می‌دهند که چنان‌چه تمهید و تدبیری فوری و موثر اندیشیده نشود، دیری نخواهد پایید که بسیاری از یاران غار به خاران راه تبدیل خواهند شد.     

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا