المپیک، ایدئال نارسیستیک و داستان ایران!
فاطمه کریمخان، روزنامهنگار، با مرور برنامههای افتتاحیه چند دوره المپیک، به معرفی مفهوم ایدئال نارسیستیک پرداخته، شناسهها و ممیزه فرهنگهای ملی را در آن ردگیری کرده و سپس گریزی به شرایط امروز ایران زده است:
افتتاحیه المپیک 2008 پکن را به یاد بیاوید؛ کارگردان مراسم که یک کارگردان سینمایی بود، یکی از تماشاییترین نمونههای هماهنگی انسانی در یک صحنه عظیم نمایش را به تصویر کشید. نمایش افتتاحیه با مروری بر تکنولوژیهای شاخص چین باستان، بهعنوان مهد تمدن آغاز شد، با اشاره به تلاش و توانایی چین باستان در مدیریت آب و احترام و بهرهبرداری از قدرتهای طبیعت برای رسیدن به اهداف تمدنی پیش رفت، و با عبور از چین باستانی به دوران «چین طلایی» رسید، چین امروزی؛ نمایش عظیم همزیستی و هماهنگی و نظم در یک رقص هارمونیک با جهان پیرامون برای رسیدن به بهترینهای ممکن. همان چیزی که چین تلاش میکند خود را به آن بشناسد و به دیگران معرفی کند، کشوری عظیم با جمعیتی در منتهای هماهنگی با با یکدیگر که تلاش میکند با قرار گرفتن در یک رقص سازنده با جهان، ضمن حفظ امنیت خود، از تمام فرصتهای پیشرفت و کسب قدرت استفاده کند.
افتتاحیه المپیک 2012 در لندن را به خاطر بیاورید؛ کارگردان مراسم یک کارگردان سینمایی بود. افتتاحیه در یک استادیوم برگزار شد و داستانهای اصلی آن شامل مروری بر تاریخ صنعتیشدن انگلیس، داستانهای جاسوسی اطراف سلطنت ملکه با هنرنمایی قابل ملاحظه جیمز باند، و طنز گزنده و همواره تازه مستر بین بود. آنچه که این داستانها یادآوری میکرد، سه مولفه اصلی فرهنگ و هویت انگلیسی بود که مردمش خود را با آن میشناسند و در دنیا با آن شناخته میشوند؛ صنعت، سیاست خارجی و دستهای پشتپرده برای کنترل جهان و البته طنازی.
حالا به افتتاحیه المپیک 2024 نگاه کنید؛ کارگردان مراسم یک کارگردان تئاتری است. افتتاحیه نه در استادیوم بلکه در سرتاسر شهر، در پهنه یک رودخانه برگزار میشود. داستانهای اصلی آن به مقاومت در برابر جنگ خارجی، انقلاب در برابر سلطنت و هنر متمرکز است. نمایشی از به پا خواستن ژان دارک برای توقف جنگ، سر بریدن ملکه برای پایان دادن به پادشاهی، و بازخوانی تاریخ هنر به روایتهای جدید. انقلاب، آزادی و هنر، همان چیزی که فرانسویها خودشان را با آن میشناسند و در دنیا با آن شناخته میشوند.
این سه نمونه، تنها نمونههای بهرهبرداری از مراسم افتتاحیه المپیک برای بازسازی و تثبیت یک تصویر فرهنگی نیست اما احتمالا شاخصترین نمونههای معاصر ماست. آنچه که این نمایشها به آن اشاره دارند، مفهومی است که بسیاری از جمله فروید تلاش کردند آن را در غالب کلمات بریزند. فروید در نوشتهای متعلق به 1930، مفهومی به نام «ایدئال نارسیستیک» را پایهگذاری کرده که میگوید هر فرهنگی برای خود تصویری از آنچه هست و آنچه میخواهد باشد ساخته و پرداخته است و از طریق آن، کنترل خود را نه تنها بر مردم خودش، بلکه بر مردم باقی جهان و فرهنگهای دیگر هم اعمال میکند.
ایدئال نارسیستک، همان چیزی است که اعضای هر فرهنگ خود را به آن میشناسند و دوست دارند با آن معرفی شوند. برای چین، نظم و هارمونی و آشتی به جهان است، برای انگلستان، صنعتی بودن و تاثیرگذاری در پشت پرده سیاست جهانی و دستیابی به قلههای طنزپردازی و شوخ طبیعی است، و برای فرانسه، مقاومت، آزادی و هنر است. ایدئال نارسیستیک فرهنگها توسط دستاوردهای مادی و معنوی آنها نمایندگی میشود، و علاوه بر دستاوردهای فرهنگ به این مساله اشاره میکند که هر فرهنگ به کدام سمت حرکت میکند و در آشفته بازار جهان امروزی، کدام اهداف را دنبال میکند که ارزش آن را دارد تا مردم به آن متعهد و وفادار باقی بمانند و در راستای تحقق آن تلاش کنند.
ایدئال نارسیستیک سازهای است که مردم هر فرهنگی خود را به آن میشناسند و با آن معرفی میکنند و همین طور ابزاری است برای جلب مشارکت همگانی بهخصوص طبقههای کمتر برخوردار از مواهب زندگی اجتماعی در مسیر تحقق و پایداری استیلای قدرت حاکم.
بعد از دیدن نمایشهای آنچنانی المپیک، از خودم پرسیدم اگر قرار باشد المپیک تهران محقق شود، نمایش افتتاحیه آن را چه کسی خواهد ساخت؟ و سوال مهمتر اینکه این نمایش حاوی چه مضامینی خواهد بود؟ آن وقت این سوال پیش آمد که ما خودمان را به چه چیزی میشناسیم و به چه چیزی معرفی میکنیم؟ ما به کدام سمت حرکت میکنیم و تصویرمان در جهان بیرونی برای اعضای فرهنگهای دیگر با چه سازههایی شناخته میشود؟ ایدئال نارسیتیک فرهنگ چند ده و چه بسا چند صد هزار ساله «ایرانی» از چه تار و پودی بافته شده و اگر بخواهیم آن را به رخ جهان بکشیم، چه سناریویی خواهیم داشت؟ متاسفانه هنوز جوابی برای این سوال پیدا نکردهام. از بختیاریمان البته فعلا قرار نیست المپیک به تهران بیاید لذا برای فکر کردن به این موضوعات وقت بسیار است!
انتهای پیام