تئوری توطئه | هادی صمدی
هادی صمدی، مدرس فلسفه در کانال تلگرامی خود (تکامل و فلسفه) نوشت: «آیا داییجان ناپلئون کمهوش بود که توطئهباور بود و هر رویداد سادهای را کار انگلیسیها میدانست؟ نه لزوماً. افراد باهوشی هستند که به انواعی از تئوریهای توطئه معتقدند. تئوری توطئه، یا توطئهباوری، باور به کلانتوطئههایی است که توسط برخی قدرتهایِ بزرگتر از متعارف، از جمله برخی دولتها، نهادها، سازمانها، یا گروهها، علیه عموم مردم، یا گروهی از مردم طراحی شدهاند.
به عنوان نمونه، این باور که محصولات تغییرژنتیکییافته بابت عقیمکردن مردم بخشی از جهان طراحی شدهاند از مصادیق توطئهباوری معرفی شده است. زیرا اجماع جهانی متخصصان پزشکی این است که شاهدی بر ایجاد ناباروری در این محصولات یافت نشده است. البته توطئهباوران در پاسخ، ایجاد این اجماع را بخشی از خود همان توطئه میدانند. همچنین در دیگر موارد توطئهباوری، نظر اکثریت متخصصان خلافِ نظر باورمندان به کلانتوطئهها است و البته در آن موارد نیز توطئهباوران یا خود متخصصان را بخشی از ابزار گسترش آن ایده میدانند یا مثلاً نشریههایی را که آن مطالب را نشر میدهند هدایتشده توسط طراحان توطئه در نظر میگیرند.
اما اگر فرض کنیم گزارشهای متخصصان بهدرستی نشان داده است که مثلاً محصولات تغییر ژنتیکییافته خطری برای سلامت عمومی ندارند پرسشی که مطرح میشود این است که چرا بهرغم چنین گزارشهایی، توطئهباوری چنین گسترشی دارد؟ روانشناسان در پاسخ به سراغ برخی خطاهای شناختی میروند که در گسترش این پدیده دخیل است. اما در سالهای اخیر از منظر تکاملی نیز این پدیده بررسی شده است. پرسش زیستشناسان تکاملی این است که چرا باید طی فرایند تکامل چنین باورهایی ایجاد و گسترش یابند؟
زمینههای تکاملی
در پاسخ به این پرسش دو دسته تبیین تکاملی وجود دارد. مطابق تبیین نخست، توطئهباوری یک سازگاری تکاملی است. در جهانی زندگی میکنیم که بهوضوح و بیتردید توطئهها در آن کم نبوده و نیستند. در گذشتهها نیاکان ما صرفاً همکاری نمیکردند؛ بلکه برای کسب منابع مشترک، علیه رقبای خود توطئه نیز میکردند.
بنابراین ذهن ما برای تشخیص توطئه سازگاری یافته است. اما در برخی موارد آن بخش از مغز که مشغول رصد توطئهها است بیش از حد فعال میشود و مواردی را که توطئهای در کار نبوده نیز توطئه تشخیص میدهد. نکتهی مهم آن است که میزانی از این بیشرصدی نیز سازگاری است؛ زیرا اگر توطئهای رصد نشود میتواند هزینههای گزافی داشته باشد. تبیینهای تکاملی دیگری نیز وجود دارد که توطئهباوری را محصول فرعی سازگاریهای دیگر میداند.
موارد دیگری از این بیشرصدی را در حوزههای دیگری هم شاهدیم که توطئهباوری میتواند محصول فرعی آن باشد. مثلاً وقتی در طبیعت هر صدای ناآشنایی را میشنویم به سوی آن سر بر میگردانیم. هرچند که عموماً در این سربرگرداندنها، که با هزینهی صرف انرژی و انحراف جزئی از اهداف دیگر همراه است، خطری رصد نشود؛ اما حتی اگر بارها این پدیده تکرار شود باز هم به جهت صدا توجه میکنیم. (مگر آنکه تواتر آنقدر زیاد شود که آن را صدای زمینه درنظر گیریم.) چرا چنین است؟ زیرا خطر شکارشدن توسط یک جانور وحشی آنقدر جدی است که میارزد دچارنشدن به آن را بیمه کنیم، و هزینهی بیمهی آن هم چیزی نیست جز مجموع انرژیهای هدر رفته و انحرافهای جزئی از اهداف اصلی.
در هر دو صورت، چه توطئهباوری سازگاری باشد و چه محصول فرعی دیگر سازگاریها، امروزه درجاتی از آن میتواند سازشدهنده باشد زیرا رصدنکردن توطئه خطرناکتر از گیرافتادن در دام توطئه است. همانطور که هرچه ناامنی اقتصادی بیشتر باشد هزینههای بیمه نیز افزایش مییابد، هرچه ناامنی در جهان بیشتر باشد امکان توطئهها نیز افزایش مییابد و بنابراین امکان بیشرصدی توطئهها نیز افزایش مییابد.
اما همانطور که میزان بیمهگذاری حدی بهینه دارد و پرداخت بیمههای بالاتر از حد متعارف ضرر دارد، بیشرصدی توطئهها از حدی به بعد نیز میتواند ضرر داشته باشد؛ بهویژه که پای تصمیمهای کلان در میان باشد. به عبارتی دیگر، همانطور که از جایی به بعد ممکن است هزینهی بیمه آنقدر بالا رود که زندگی روزمره را مختل کند بیشرصدی توطئه نیز در زندگی اختلال ایجاد میکند و ممکن است دیگر سازشدهنده نباشد. در این حالت است که افراد، عللِ امکانیِ بسیار کماحتمال را محتملتر از حالت واقعی رصد میکنند و در پیشگیری از عوارضی که وجود خارجی دارند، یا بسیار نامحتملاند، کارهای غیرضروری انجام میدهند، یا از انجام کاری که باید انجام دهند طفره میروند.
چگونه میتوان با توطئهباوری مقابله کرد؟
نقش هوش
پژوهش جدیدی نشان میدهد که افراد باهوش نیز به دام توطئهباوری میافتند. چهبسا افراد بسیار باهوشی باشند که در گام نخست، به علت هوشمندی بالاتر، امکانهای عجیبتری را برای وقوع یک پدیده تشخیص دهند. اما در گام دوم بلافاصله احتمالی بسیار دور از واقع را به آن نسبت دهند.
این پدیده ناشی از سوگیری تأیید است: فرد موارد مکذب نظر خود را نادیده میگیرد و احتمالی متناسب با امکانهای محتملتر را به آن نسبت نمیدهد و در نتیجه علت نامحتمل را بیش از اندازه محتمل ارزیابی میکند. گاه این نادیدهگرفتن امکانهای محتملتر سبب میشود برای آنچه نسبت به رقبا نامحتملتر است احتمال را «یک» در نظر گیرند و آن را عین واقعیت معرفی کنند. در این حالت مخالفان با آن نظر را نیز فاقد هوشمندی کافی، یا بخشی از خود آن توطئه میپندارند.
پژوهش دیگری نشان میدهد که به خلاف آنکه عموماً راستهای افراطی به تئوری توطئه متهم میشوند چپها نیز دست کمی از آنها ندارند. هرچند در هر دو سوی راست و چپ، احتمال آنکه افراطیها به توطئهباوری باور داشته باشند بیشتر است. از سوی دیگر در جوامع قطبیشده افرادی که به دو انتهای چپ و راست سیاسی گرایش دارند احتمال آنکه در نردبان سیاست بالاتر روند بیشتر است. به عبارتی در جوامع دوقطبی خطر توطئهباوری بالاتر است.
راهکار: چه باید کرد؟
در سطح فردی
در پژوهشی مشخص شد، افرادی که در میان گزینههای عرضهشده این گزینه را که «علاقهمند به حل مسائل فکری هستم» انتخاب میکردند کمتر گرفتار تئوری توطئه میشدند.
کسانی که انواع بازیهای فکری را انجام میدهند (شطرنج، مسائل سادهی ریاضیات، معماها و غیره) به نحو معناداری احتمالات دقیقتری را به علل پدیدهها نسبت میدهند. همچنین کسانی که آموزش تفکر نقاد دیدهاند و به نحوی مستمر از تفکرات تحلیلی و نقاد بهره میبرند نیز کمتر به دام تئوری توطئه میافتند. پژوهشها نشان میدهند که هر چه فرد به «سیستم یک» مغز متکی باشد و بر تصمیمات شهودی اتکا کند، و کمتر از «سیستم دو» مغز که تأملی است بهره گیرد، بیشتر گرایش به تئوریهای توطئه دارد. آموزش و مطالعهی فلسفهی تحلیلی نیز تفکر تحلیلی را تقویت میکند.
برخی سوگیریهای شناختی (از جمله سوگیری تأیید) نیز با توطئهباوری همبستگی دارند. بنابراین آموزش انواع سوگیریها و زمینههایی که این سوگیریها را از دایرهی مفیدبودن خارج میکند و ما را به خطا در تصمیم میاندازد، برای همگان لازم است و نظام آموزش و پرورش باید این دسته از آموزشها را بسیار جدی بگیرد. از بهترین راهکارهای آموزش آن نیز طراحی بازیهایی است که کودکان بزرگتر، و به ویژه نوجوانان، از آموزش آنها استقبال کنند.
در سطح جمعی
انتظار آنکه عموم مردم به نحوی مستمر از تفکر شهودیِ سیستم یک فراتر روند و دربارهی هر باور خود تأمل کنند بسیار غیرواقعبینانه است. مقالهای که اخیراً در نیچر منتشر شده نشان میدهد که توطئهباوری قابل تغییر است، البته به سختی. به هر میزانی که در مدارس آموزش تفکر نقاد گرفته باشیم باز هم گرایش کلی ما بهرهگیریِ مستمر از سیستم شهودیِ مغز است و نه سیستمِ تأملی آن.
اما با تقسیمکارِ شناختی میتوان از خطرات اجتماعی توطئهباوری کاست. در سطوح بالای تصمیمگیریهای جمعی، از جمله در تصمیمها در سازمانهای بزرگ و همچنین در سطح حاکمیتی نیازمند تشکیل تیمهایی از افرادی هستیم که در سطوح بالایی به تفکر انتقادی، تحلیلی، و راهبردی مجهز باشند. تیمهایی متشکل از افرادی که به نحوی مستمر از سیستم تأملی مغز بهره میگیرند و بهعلاوه از تنوع شناختی و نگرشی برخوردارند از احتمال گرفتاری در توطئهباوری میکاهد، و تمییز توطئههای واقعی از غیرواقعی را محتملتر میکند. تشخیص توطئههای واقعی چیزی بیش از نیت خوب و هوشمندی میطلبد.
تنوع شناختی گروه باعث میشود احتمالهای بسیار بالا و پایین، که غیرواقعیاند، یکدیگر را خنثی کنند و احتمالِ موردِ اجماع به واقعیت نزدیکتر باشد. چنین فعالیتی نیازمند نوعی تفکر است که همگان به یک میزان به آن مجهز نیستند. وجود چنین تیمهایی در وزارتخانهها از بهترین بازوهای مشورتی حاکمیتیست.
حُسن دیگر این تیمها در آنجاست که با کاهش مسئولیت فردی و توزیع بار مسئولیت در یک گروه (بهرغم آنکه از معایب مسئولیت توزیعشده بسیار شنیدهایم) از فشاری که میتواند منجر به نسبتدادن احتمالات نادرست به امکانهای نامحتمل بیانجامد میکاهد. نتیجه آنکه احتمال توطئهباوری کاهش مییابد.
در مورد اینکه معیار معرفتی طرد توطئهباوری چیست اخیراً کارهای فلسفی زیادی انجام شده که آگاهی از آن برای تیمهای تحلیل لازم است. به عنوان نمونه در مقالهای با بهرهگیری از نظریههای خطای شواهدمحور، مبنای معرفتیِ قضاوت آنها معرفی میشود.»
انتهای پیام