زندگی بعد از بازنشستگی
مصطفی کریمیان اقبال، استاد دانشگاه، در کانال تلگرامی فراسوی سیاست نوشت: «پانزده سال پیش (۲۰۰۹ میلادی) یک سخنرانی TED تحت عنوان The power of time off دیدم که شاید بشود گفت مسیر زندگی ام را تغییر داد. سخنران، استفان ساگمیستر، بازنشستگی خودش را در طول مدت زندگی حرفه ای تقسیم کرده بود و هر ۷ سال یکبار به مدت یکسال خود را بازنشست می کرد. کار آسانی نبود، اما او معتقد بود بازنشستگی در زمانی که توان فیزیکی، هوشیاری و خلاقیت انسان کم شده باشد، استراتژی درستی برای زندگی کردن نیست.
در آن زمان انتخاب مسیر استفان برای من تقریبا غیر ممکن بود. اما مصمم شدم برای زندگی کردن در دوران بازنشستگی به سبکی که به آن علاقمند هستم برنامه ریزی کنم. تنزل جایگاه دانشگاهها در این سالها و غلبه سیاست بر علم، بر اشتیاق شروع این مرحله از زندگی افزود. از چند سال پیش کلاسها را کم کردم و دانشجوی جدید نگرفتم که در زمان بازنشستگی هیچ تعهدی نداشته باشم. این مهمترین تصمیم برنامه ریزی شده زندگی ام بوده است. توصیف این برنامه و مرور فعالیتهای دوران بازنشستگی خارج از حوصله و هدف این نوشته است که بر ضرورت بازنشستگی تاکید دارد.
شاید بتوان گفت که اشتباه اصلی ما در زندگی، گام نهادن در مسیری است که جامعه پیش روی ما قرار می دهد. کم پیدا می شوند افرادی مانند استیو جابز که از رفتن در این مسیر، آن هم در سن ۱۹ سالگی، خودداری می کنند. شاید بتوان مسیر عادی زندگی را منطبق با فرهنگ جامعه ایرانی اینگونه ترسیم کرد: درس میخوانیم و باز درس میخوانیم و باز درس میخوانیم، مدرک میگیریم، تلاش میکنیم کاری در زمینه تحصیلات پیدا کنیم (اگر کار در رابطه با تحصیل نباشد سرخورده میشویم و یا توسط جامعه مورد سوال قرار می گیریم)، ازدواج میکنیم، بچه دار میشویم، بعد برای آینده بچه هایمان فعالیت میکنیم، و بعد برای بچه ها زندگی میکنیم، انتظار داریم بچه ها هم به فکر ما باشند طبق انتظارات ما زندگی کنند و ترجیحا از ما دور نشوند.
اگر بچه ها دور شدند ما می رویم پیش آنها و یا یک پا اینجا و یک پا آنجا، بازنشست میشویم یا بازنشستمان می کنند، ولی برنامه ای برای بقیه زندگی نداریم، بنابراین تا جای ممکن به فعالیت حرفه ای ادامه میدهیم و به بچه ها وابسته می شویم، از فعالیت حرفه ای فاصله می گیریم نه چون خودمان می خواهیم، چون به ما اجازه فعالیت بیشتر نمی دهند، پیر می شویم، فعالیت فیزیکی ما محدود می شود، از این به بعد کنترل زندگی دست ما نیست و بعد منتظر می مانیم که عزراییل بیاید سراغمان.
شاید بگویید که نه زندگی من متفاوت است و یا متفاوت بوده است. قبول، روند زندگی همه عین روال تعریف شده بالا نیست. اما از خود سوال کنیم در کجای این مسیر هنجارشکنی کرده ایم. میزان انحراف از این مسیر چقدر بوده است و تا چه حد خود ما برای این انحراف برنامه ریزی کرده ایم. واقعیت این است که متفاوت زندگی کردن و تغییر مسیر زندگی بدون برنامه ریزی دراز مدت امکان پذیر نیست.
به قول یکی از دوستان در چه زمانی تصمیم خواهیم گرفت افقی شویم و به دیگران و به خصوص نزدیکان بگوییم فرض کنید من دیگر نیستم، میخواهم برای خودم زندگی کنم. در چه زمانی می خواهیم با شریک زندگی خود، برای زندگی کردن در بازنشستگی برنامه ریزی کنیم؟ ما برای بازنشستگی نیاز به هدف گذاری داریم، نه برای اینکه به آن هدف برسیم بلکه برای اینکه در جهت رسیدن به آن هدف حرکت کنیم.
معنای زندگی رسیدن به یک هدف نیست، زندگی یعنی سفر، سفری که از تولد شروع شده و با مرگ خاتمه می یابد. اما به قول فیلسوف قرن نوزدهم، هنری دیوید ثورو، ما می توانیم بارها و بارها زندگی کنیم اگر بتوانیم بارها و بارها سفر کنیم، هم سفرهای فیزیکی و هم معنوی. در چه زمانی می خواهیم از چیزهای کوچک زندگی لذت ببریم؟
در چه زمانی می خواهیم چیزهای متفاوت و جدید یاد بگیریم، دوباره درس بخوانیم، زبان جدید یاد بگیریم، علاقه جدیدی را دنبال کنیم و یا حتی حرفه جدیدی را شروع کنیم، نه برای پول بلکه برای اینکه دوست داریم. در چه زمانی می خواهیم بچه شویم و دوباره بچگی کنیم، به موسیقی گوش دهیم، شاد باشیم و برقصیم؟
شاید گفته شود که این نوع زندگی ایده آل است ولی فشار زندگی اجازه نمی دهد ما مسیر متفاوتی را انتخاب کنیم، باید به فکر آینده بچه هایمان باشیم، زندگی هزینه دارد و با این درآمدها نمی شود آبرومند زندگی کرد. اما باید اعتراف کنیم که آبرومند زندگی کردن یعنی برای دیگران زندگی کردن، آبرومند زندگی کردن یعنی داشتن بیشتر، آبرومند زندگی کردن یعنی زنجیر و در نتیجه آزادی کمتر. سخنرانی TED تحت عنوان Less stuff, more happiness را توصیه می کنم.
نکته کلیدی این سخنرانی این است که تعلقات کمتر یعنی نیاز به فضای کمتر، یعنی تولید دی اکسید کربن کمتر، یعنی محیط زیست سالمتر، یعنی کمتر خرج کردن و پول بیشتر داشتن برای ضروریات و از همه مهتمر یعنی خوشحال زندگی کردن. شاید مهمترین قدم برای تغییر در زندگی، فاصله گرفتن از آدمهایی است که در جهت عکس این مسیر حرکت می کنند. هیچ موقع برای خوشحال زندگی کردن دیر نیست، حتی اگر یک روز از زندگی ما باقی مانده باشد. زندگی ما نیاز به ویراستاری دارد. نامه اعمال ما برای آخرت نیست، برای این دنیا هم هست. پس آن را خوبتر بنویسیم.
بد ندیدم این پیام را با همکاران دانشگاهی در میان بگذارم. پایان زندگی و نحوه رفتن برای هیچ یک از ما مشخص نیست. خداوند دکتر میلی منفرد را رحمت کند. در هنگام نوشتن این متن به یادش بودم چون رفتن ایشان تکان دهنده و هشدارآمیز بود.
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم
با هفت هزارسالگان سر به سریم
(خیام)
انتهای پیام