خرید تور تابستان

اولین شماره‌ی نشریه دانشجویی تمثیل منتشر شد [+سرمقاله]

جمعه، 2 شهریور، اولین شماره‌ی نشریه‌ی دانشجویی تمثیل منتشر شد. این نشریه متعلق به دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تبریز و به سردبیری آرمین ابراهیمی است. م.آزاده در سرمقاله‌‌ی این نشریه با عنوان «پادگان کجاست؟!» نوشت:

پادگان کجاست؟!

در جستجوی ناپادگان

سال‌هاست که دانشگاه با این عبارت آشناست: “دانشگاه پادگان نیست”. در چند سال اخیر چند دانشگاه نیز در کنار اعتراض به سیاست‌های پولی سازی آموزش نسبت پادگانی  شدن فضای دانشگاه‌ها نیز اعتراض کردند. به گمانم عبارت “نه پادگان! نه بنگاه! درود بر دانشگاه!” عبارت آشنایی برای اکثر خوانندگان این متن باشد. اما این پادگانی شدن چیست؟ و چه فرایندهایی را در دل خود دارد؟ البته که بسیاری از کسانی که با این شعار همراه یا همدل هستند تجربه حضور در پادگان را نداشته‌اند اما به چه علت باید در برابر پادگانی شدن موضع‌گیری کرد؟ این را باید ذکر کنم که به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهم  به تبلیغ یا تبیین این شعارها بپردازم بلکه قصد دارم از این چهره منفور ترسیم شده از پادگان رمزگشایی کنم. پس لاجرم باید روایتی از پادگان را در متن ارائه دهم. روایتی که بتواند با توزیع امر محسوس بر سلسله‌مراتب حسی و فکری ما در خصوص پادگان تأثیر بگذارد. پس باید از این نقطه شروع کرد که در پادگان چه می‌گذرد؟ تجربه‌هایی که قابل روایت‌شدن و تأثیر بر فضاهای دیگر هستند. چند گزاره کلی را در خصوص پادگان در این متن واکاوی می‌کنیم.

۱.به خط شوید!

در دوران مدرسه دانش‌آموزان را مرتباً به خط می‌کردند. در همان زمان نیز سلسله‌مراتبی در به‌خط‌شدن حاکم بود که تأثیر مستقیم خود را بر توزیع امور می‌گذاشت. سلسله‌مراتبی که تخطی از آن ممکن به نظر نمی‌آمد ما در مدارس برای سال‌های طولانی این تجربه حسی  و شناخت نقش مدیر، ناظم، سال بالایی و سال پایینی را تمرین کرده‌ایم و اساساً کمتر به چرایی و دلایل آن فکر کرده‌ایم! این شکل از به صف ایستادن در دانشگاه کمتر دیده می‌شود و شاید اگر چنین پدیده‌ای در دانشگاه اتفاق بیفتد با این واکنش روبرو شود که “مگر ما بچه دبیرستانی هستیم؟!” یعنی رهایی از آن را نوعی بلوغ معنا می‌کند و پیشاپیش این نتیجه را قبول می‌کند که ما در فضای پیش از دانشگاه نابالغ و نیازمند نوعی از برقراری نظم عمودی بوده‌ایم. به‌خط‌شدن در پادگان‌ها و سلسله‌مراتبی که در آن ایجاد می‌شود بیش از هر چیز برای من یادآور دبستان، انضباط پذیری و آقای ناظم است تا بلوغ و عبارت “مرد شدن”! در واقع در این صف شدن نوعی کودک شمرده شدن نهفته است نه رشد و بلوغ البته اشکال مختلفی از صف شدن در دانشگاه نیز حاکم است و به این شکل نیست که این عنصر در دانشگاه وجود نداشته باشد. صف توزیع غذا در پادگان و دانشگاه بی‌شباهت به هم نیستند و البته سلسله‌مراتب همواره در ساختارهای متفاوت اداری به شکلی طراحی شده‌اند که ما را مجبور می‌کند در جای مشخصی حتی به لحاظ فیزیکی بایستیم و اصلاً چرا؟!

۲. ارتش چرا ندارد؟

و اصلاً چرا؟! البته نهادهای نظامی تنها جایی نیستند که ما با این مسئله روبرو می‌شویم. عرصه کار، نگارش تکالیف و… می‌تواند ما را با چنین چیزی مواجه کند. چند روز پیش در خصوص خودکشی رزیدنت‌ها روایت‌هایی منتشر شد که از این لحاظ عرصه کلینیک و آموزش پزشکی را می‌توان با پادگان مشابه دانست. برخی از معلم‌ها خود را مستحق این می‌دیدند که هر حجم از تکلیف را تجویز و بدون توجه به واقعیت زیستی دانش‌آموزان در صورت عدم تمکین آنها را بازخواست کنند. روایت‌هایی از زنان نیز وجود دارد که تمکین در عرصه کار و خانواده را تا سر حد تجاوز جنسی تجربه کرده‌اند. در همه اینها نوعی از اعمال اقتدار و استیلا وجود دارد. هر فرد نه‌تنها نباید مقاومتی انجام دهد بلکه باید به مرگ این سوژگی ازدست‌رفته بنشیند و مرگ را با سکوت تأیید کند. هدف استیلا مرگ و حذف سوژه است. گاهی ارباب حضور فیزیکی ندارد اما ما خود را ملزم به اطاعت از فرمانی می‌بینیم که امر می‌راند! باید همه چیز در راستای این فرمان فنا و نابود شود!

۳. سرباز خائن و جان فدا

به یاد دارم در دوران مدرسه مبصر کلاس قبل از ورود معلم به کلاس روی تخته کلاس اسامی خوب‌ها و بدها را یادداشت می‌کرد و پس از شروع کلاس اولین کار توزیع شایستگی‌ها و تنبیه بین دانش‌آموزانی بود که نامشان روی تخته نوشته می‌شد. بعدها در عرصه‌های مختلف از بانک گرفته تا دانشگاه با لیست‌های متعددی از برترین‌ها و لیست سیاه مواجه شدم. حتی در بورس با لیست‌های شایستگان و ناشایستگان برای سرمایه‌گذاری مواجه شدم. متابعت از ایدئولوژی طبقه حاکم همواره ابزاری برای سرکوب خائنین بوده است. این متابعت تا جایی پیش می‌رود که پذیرش سرکوب و حذف را درونی کند. سرباز فدایی تمام مدال‌های ارباب را بر گردن خود می‌اندازد و هر کس این تبعیت را نداشته باشد خائن است. سیستم در هر جایی حس مثبت به الگوهای مثبت و حس منفی علیه خائنین را برمی‌انگیزد.

۴. فقط بگو بله قربان!

خانواده‌های بسیاری را دیده‌ام که وقتی فرزندانشان به دانشگاه می‌روند آنها را خطاب قرار می‌دهند که: “آنجا رفتی سرت را پایین بنداز! هر چیزی گفتند بگو چشم ولی کار خودت را کن!”. همین رفتار در پادگان‌ها و اکثر فضاهای دولتی دیده می‌شود. گویا آسیب و گزندی وجود دارد که از طریق نمایشی از تمکین باید از آن گریز داشت!  این تنها در پادگان نیست ما در محیط‌های بسیاری این رفتار را تکرار می‌کنیم. شاید یک نمونه آن شیوه برخورد با نقش پدرانه در خانواده سنتی ایرانی باشد. گویا فرمانی هست که در کلام نباید مردود شمرده شود اما فرد راه خود را پیش می‌گیرد. 

۵. پادگان بی‌دروپیکر نیست!

این عبارت هم برای ما غریبه نیست. تقریباً برای ورود به هر ساختمان دولتی یا شرکت‌ها سلسله آدابی تعبیه شده که تخطی از آنها دشوار به نظر می‌آید. حتی عناصر فیزیکی اقتدار نیز به‌گونه‌ای چیدمان شده که ورود به دانشگاه، ورود به پادگان و حتی قدم‌زدن در خیابان نیز تابع فرم‌های خاص و از پیش تعیین شده است. برای حضور در یک شرکت نیز باید ساعت ورود و خروج را ثبت کرد. گاهی این عناصر به حدی ذهنی می‌شوند که ما برای تنظیم کارهای خود از زنگ ساعت برای تنظیم ساعات خواب خود و… استفاده می‌کنم. پادگان هم از این اصل جدا نیست.

۶. در پادگان اسلحه وجود دارد!

حمل اسلحه از نظر من چیزی جز بر گردن آویختن نمادین اقتدار نیست. اسلحه تنها یک ابزار برای اعمال قهری ساختارهای استعماری بر مردم است و قاعدتاً مکانیزم‌های متعددی را می‌توان شناسایی کرد که با تحمیل اشکال متعدد اقتدار در یک سیستم عمودی مرتبط است. 

۷. یکی حرف می‌زند و بقیه اجرا می‌کنند!

پادگان تنها عرصه‌ای نیست که افراد حاضر در آن از مشارکت در خصوص جنبه‌های متعدد زندگی خود بازمانده‌اند. در عرصه‌های مختلف افراد یا جمع‌های محدودی را می‌توان پیدا کرد که به‌جای همه در خصوص مسائل زندگی‌شان تصمیم می‌گیرند و آنها را از مشارکت بازمی‌دارند. مدیر مدرسه، کارفرما، سیاستمداران و… در بسیاری از موارد بی‌شباهت به فرماندهان نظامی نیستند.  نمی‌خواهم این لیست ملال‌آور را بیش از این ادامه بدهم. حس می‌کنم که هر ساختمان دولتی نوعی پادگان است. حس می‌کنم هر ساختی می‌تواند پادگان باشد. حس می‌کنم سربازانی که از پادگان نظامی بیرون می‌آیند نمی‌دانند که از کلیتی به نام پادگان بیرون نیامده‌اند. مرزهای این کلمه برایم مخدوش شده است و نمی‌توانم سیم‌های خاردار را مرزی قراردادی برای مکان‌مندی پادگان قرار بدهم.

این مفهوم می‌تواند آن‌قدر گسترده شود که تمامی عرصه‌ها را در بر بگیرد. گویا امکان رهایی از آن دشوار است. همه ما در پادگان زندگی می‌کنیم. مراکز نظامی، دادگاه‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، کلینیک، شرکت‌ها، مراکز مذهبی، مراکز فرهنگی، خانواده و حتی قبرستان نیز می‌تواند پادگان باشد. گویا به این کلیشه “کل دنیا چهاردیواری‌ست” باید تن بدهم اما نمی‌خواهم به این مسئله تن بدهم. برای همین اصطلاحی را به نام “ناپادگان” استفاده خواهم کرد که در جستجوی آن هستم. صورت‌مسئله به شکل زیر در می‌آید.

ناپادگان چیست و آن را در کجا باید جستجو کرد؟ 

به همان مثال اول متن برمی‌گردم من هم جز کسانی بودم که در صحن دانشگاه علیه پادگانی شدن آن شعار دادم و البته نمی‌توانم منکر این بشوم که با ساختار پادگانی مدیریت دانشگاه آشنایی داشته‌ام. اما به‌هیچ‌وجه فکر نمی‌کنم که در آن لحظه دروغ گفته باشم.

جمع‌شدن در صحن دانشگاه اتفاقی نبود که هر لحظه در جریان باشد. ما در آن لحظه از نظم مستقری که همه چیز را به‌صورت از پیش تعیین شده مشخص می‌کند فاصله گرفته بودیم و موجودات پر سروصدایی محسوب می‌شدیم که سکوت و نظم را مخدوش کرده‌اند. فکر می‌کنم این تجربه حسی گسست از وضع موجود است که می‌توانست به من تصور چیزی به اسم ناپادگان را بدهد و البته بر فرایند صوریت دانشگاه و بازتوزیع حسی و مادی درون آن تأثیر بگذارم. البته که این فرایند تاریخی است و پیش از ما نیز تجربه‌هایی وجود داشت که برایم روایت شده بود.

پس مفهوم ناپادگان هم می‌تواند تاریخی باشد و به تجربه‌های مبارزاتی و عینی نسل‌های قبل از ما و نسل‌های بعد از ما وابسته است.  ناپادگان جایی است که ضوابطش را مردم تعیین می‌کنند! ناپادگان همین تجربه‌های حسی محدود و دقایق نادری است که از وضع موجود گسست پیدا می‌کنیم و دچار جنون می‌شویم. هر جایی که می‌توان زیر میز بازی زد ناپادگان است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا