دربارهی مشکلات فلسفهی اسلامی | حمزه کرمی
حمزه کرمی، دکترای فلسفهی تطبیقی، در یادداشت با عنوان «تاریخ فلسفهی اسلامی» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
بنام خدای بزرگ
فلسفهی اسلامی علمی است که با عقل وبرهان واستدلال به مسائل کلی هستی و جهان میپردازد.
حسب تواریخ فلسفه، کندی نخستین فیلسوف مسلمان بوده است و فارابی که لقب معلم ثانی داشته است بعنوان مؤسس فلسفهی اسلامی معرفی شده است.
فلسفهی اسلامی سه مکتب مهم دارد.
۱-فلسفهی مشاء
۲-فلسفهی اشراق
۳-حکمت متعالیه
فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، ابن رشد، میرداماد وملاصدرا از مهمترین فیلسوفان مسلمان هستند.
کتابهای الاشارات والتنبیهات، شفا، حکمت الاشراق، قبسات، اسفار اربعه، الشواهد الربوبیه، شرح منظومه ونهایه الحکمه از مهمترین متون فلسفهی اسلامی بشمار میروند.
با رشد و گسترش اسلام در جزیره العرب، بتدریج آثار علمی وفلسفی جهان به زبان عربی در دورهی عباسیان به عربی ترجمه گردید.
کتابهای یونانی بسیاری به عربی ترجمه ودر دسترس مراکز علمی آن زمان قرار گرفت. کم کم فیلسوفان مسلمان با آثار وآراء فیلسوفان یونان باستان مانند سقراط، افلاطون، ارسطو و افلوطین آشنا شدند.
بن مایهی اصلی فلسفهی اسلامی هستی شناسی به سبک نو افلاطونی و نوافلوطینی بود.
جریانهای فکری و اندیشهای گوناگون نقش موثری در عالم اسلامی داشتهاند که به مهمترین آنها اشاره میکنیم.
۱- مکتب فلسفی مشاء که روش آن فقط استدلال و برهان عقلی و منطقی است. در این روش سعی شده است مرز بین دین و فلسفه حفظ شود.
۲-علم کلام در شیعه، معتزله واشاعره مطرح و مورد استفاده بوده است. در آن از روش استدلال و مباحثه برای دفاع از اصول اسلامی استفاده میشده است.
۳- عرفان. در عرفان از تهذیب نفس، برای رسیدن به حقیقت استفاده میشود.
۴- مکتب فلسفی اشراق. در این روش از تهذیب و تصفیه نفس برای مکاشفه استفاده میشود. در واقع برای یافتن حقیقت از شهود عرفانی استفاده میگردد. در اینجا هدف کشف و معرفی حقیقت است نه رسیدن به آن.
جریان اول خالق فلسفه است.
جریان دوم و سوم در بیشتر موارد و اوقات مخالف فلسفهاند. البته مخالفتهای آنان باعث رشد و تعالی فلسفهی اسلامی شده است.
از مهمترین فلاسفه مشایی میتوان از ابنسینا، کندی، فارابی، خواجه نصیر الدین طوسی، میرداماد، ابن رشد، ابن باجه وابن الصائغ اندلسی (ابن طفیل) را نام بردکه به روش ارسطویی میاندیشیدهاند.
اما از فلاسفهی مکتب اشراق میتوان از شیخ شهاب الدین سهروردی، قطب الدین شیرازی، شمس الدین شهرزوری ذکر کرد.
از عارفان اسلامی ابن عربی (بنیان گذار عرفان نظری اسلامی)، بایزید بسطامی، حلاج شبلی، جنید بغدادی، ذوالنون مصری، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، ابوطالب مکی، ابو نصر سراج، ابوالقاسم قشیری، ابن فارض، مولوی و…. میتوان ذکر کرد.
استاد مطهری در بارهی چهار جریان فکری فوق الذکر چنین میگوید:
این چهار جریان در جهان اسلام ادامه یافتند تا در یک نقطه به یکدیگر رسیدند و جمعا جریان واحدی را بوجود آوردند.
نقطهای که این چهار جریان در آنجا با هم تلاقی کردند “حکمت متعالیه” نامیده شده است.
حکمت و فلسفه و فیلسوفان مسلمان همواره در طول تاریخ مورد سوءظن اولیای دین و اهل شریعت قرار داشته است! بر همین اساس بسیاری از فلاسفه اسلامی در زندگی خویش از هجوم و فتوای آنها در امان نبودهاند. از طرف دیگر برخی از سلاطین و فرمانروایان به دلیل گرایشهای خاص دینی و یا مصالح حکومتی با فلاسفه میانهی خوبی نداشتهاند.
از جمله ابن سینا بارها محنت هجرت و فرار از حکومتها را بر خود هموار کرد. از گرگان به اصفهان و از اصفهان به ری و همدان و… اغلب در حال کوچ و گریختن بود. بسیاری از دستاوردهای علمی او در این تعقیب و گریزها از بین رفته و نابود شده است.
از جمله پس از تصرف اصفهان توسط سپاهیان سلطان محمود غزنوی، منزل ابن سینا مورد هجوم آنها قرار گرفت و کلیهی مکتوبات ابن سینا در این حمله از بین رفت از جمله کتاب مهم “الانصاف “که مشتمل بر ۲۸ هزار صفحه و بیش از ۲۲ هزار موضوع فلسفی بین فلسفه غرب و فلسفهی اسلامی را مورد تحقیق وبررسی قرار داده بود و اثر بسیار مهم و موثری در باره فلسفهی غرب و شرق بود. که مع الاسف در این حمله بطور کلی از بین رفت وجز چند صفحه از آن چیزی باقی نمانده است!
غزالی با نوشتن کتاب تهافت الفلاسفه، ابن سینا و سایر فیلسوفان هم عصر خود را به چالش کشید. او فلسفه را حرام و فیلسوفان را تکفیر کرد! ابن رشد اندلسی فیلسوف ارسطویی در غرب جهان اسلام که همعصر غزالی بود با نگارش کتاب “تهافت التهافت” بصورت استدلالی و فلسفی به شبهات غزالی پاسخ داد. سالها طول کشید تا فلسفه پس از ضربهی غزالی جان تازهای بگیرد.
بویژه در غرب جهان اسلام تأثیر مخرب غزالی تا مدتها تداوم داشت.
با ظهور شیخ اشراق در سهرورد زنجان، فلسفه دوباره جان تازهای گرفت.
شیخ اشراق نیز مورد حسادت و بدبینی اهل شریعت بود. از زنجان به تبریز و از انجا به اصفهان رفت در اصفهان اهل شریعت عرصه را بر او تنگ کردند. بناچار سهروردی به حلب و شام گریخت.
در آنجا نیز مورد سعایت و حسادت فقهای هم عصرش قرار گرفت و فتوای قتل او را صادر کردند. حاکم حلب و شامات سه سالی در برابر حکم آنها مقاومت کرد اما بناچار مجبور به اجرای حکم آنان و قتل سهروردی در سن ۳۶ سالگی شد.
سهروردی جوان، میتوانست سالیان درازِ دیگری تلاش کند و فلسفهی اسلامی را به مراتب بالاتری برساند، ولی مع الاسف اینگونه نشد.
ملاصدرا نیز در زمان حیاتش از هجمات و برخورد این جماعت ظاهر اندیش در امان نبود. او نیز مجبور شد از اصفهان فرار کند و به روستای کهک قم پناه ببرد، و باقی عمر خویش را به تحقیق و نوشتن کتابهای فلسفی بگذراند.
اینها نمونههایی از مشقات فیلسوفان مسلمان بود که ذکر گردید. سایر فلاسفه نیز سرگذشت و زندگی بهتری نداشتهاند!
مورخان غربی فلسفه را اساسا با نام فلسفهی غرب میشناسند و تحت تأثیر هگل، تاریخ فلسفه را منحصر به تاریخ فلسفه غرب میدانند. فلسفه اسلامی را فلسفهای فرعی قلمداد میکنند.
انکار فلسفه اسلامی از سوی غربیان اما ناشی از بی اطلاعی و عدم آشنایی آنها با فلسفهی اسلامی است نه کوچک و فرعی بودن فلسفهی اسلامی!
برخلاف نظر غربیان، در جامعه اسلامی بخاطر وجود طیفهای مختلف فکری مانند فیلسوفان، عارفان و متکلمان، همواره اختلافات فکری و اندیشهای در بین آنها وجود داشته و این اختلافات منجر به رشد فلسفه در جامعهی اسلامی شده است.
زیرا عارفان و متکلمان هر کدام با جهان شناسی و انسان شناسی و معرفت شناسی خاص خود در مقابله و یا تعامل با اهل فلسفه بودهاند. و این تعاملها یا تقابلها باعث رشد حکمت و فلسفه در جامعهی اسلامی شده است.
در این میان مستشرقان غربی نیز در بارهی حکمت و فلسفهی ایرانی و اسلامی پژوهشهایی داشتهاند. از جمله دکتر هانری کُربن فیلسوف برجستهی فرانسوی که پاسخ خیلی از سؤالات بی جواب ماندهی خود، از دل فلسفهی غرب رادر فلسفهی اسلامی، شیعی مشرق زمین یافت.
مهمترین اتفاق زندگی کربن گسست او از فلسفهی غرب، بویژه فلسفهی استادش هایدگر، یکی از تاثیرگذارترین فلاسفهی تاریخ غرب است.
کربن برآن است که فلسفهی هایدگر وفلسفهی غرب عموماً، بسیاری از پرسشهای بشر را بی پاسخ رها میکند و در نهایت مینویسد او این پاسخها را در فلسفهی اسلامی و شیعی بویژه در فلسفهی سهروردی یافته است.
اما معدودی از مستشرقها مانند کربن، دل به فلسفهی اسلامی سپردند ولی برخی دیگر از آنها با اهداف مغرضانه به سراغ فلسفه و حکمت اسلامی آمدهاند. و قصد آنها تهی نمودن جامعهی اسلامی از حکمت و فلسفه و عقلانیت و خردورزی بوده است. متاسفانه و در کمال تعجب، در جامعه اسلامی تلاش وافری برای نوشتن تاریخ فلسفه صورت نگرفته است و به همین دلیل فلسفه ما هویت “مستندی” پیدا نکرده است. هر روز از گوشهای کسی ادعا میکند که فلان کتاب متعلق به فلان فیلسوف مسلمان نیست! علیرغم نگارش چندین کتاب در بارهی تاریخ فلسفه از سوی مستشرقین و بعضا فیلسوفان مسلمان، هنوز فلسفهی اسلامی از داشتن یک تاریخ فلسفهی جامع و کامل وقابل دفاع رنج میبرد. مثلاً درسنت فلسفی غرب تاریخ فلسفهی کاپلستون در دسترس و پاسخگوی نیازهای جوامع غربی است. آنها با این کتاب، فلسفهی خود را مستند کردهاند. اما چنین تلاشی در جامعهی اسلامی صورت نگرفته است!
کتابهایی تحت عنوان تاریخ فلسفه اسلامی نوشته شده ولی کامل وجامع نیستند و میتوان گفت جامعهی اسلامی از داشتن کتابی جامع و کامل در بارهی تاریخ فلسفه محروم است.
از جمله کتاب تاریخ فلسفه در اسلام، نوشته محمد شریف با ترجمهی نصرالله پورجوادی و کتاب تاریخ فلسفهی اسلامی اثر استاد مصطفی ملکیان، وکتاب تاریخ فلسفهی اسلامی گروه پژوهشگران وکتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی نوشته حنا الفاخوری ترجمهی عبدالمحمد آیتی و کتاب تاریخ فلسفهی اسلامی نوشته دکتر حسین نصر ترجمهی مهدی نجفی افرا و کتاب دو جلدی تاریخ فلسفهی اسلامی هانری کربن ترجمه سید اسداالله مبشری و ترجمهی دکتر سید جواد طباطبایی که جلد اول آن در دسترس است ولی از سرنوشت جلد دوم آن خبری نیست! و… علیرغم همهی این تلاشها و نگارش کتب متعدد تاریخ فلسفه اسلامی، اما این کتابها پاسخگوی نیاز فلسفهی اسلامی نیست و نتوانستهاند از حریم فلسفهی اسلامی بطور شایسته محافظت نمایند زیرا هیچکدام از آنها جامع و مانع و کامل نیستند.
متاسفانه پس از انقلاب نیز با فلسفه، مهربانی صورت نگرفت و آن نگاه منفی به فلسفه کم و بیش تداوم یافت! شاید از بنیادها و نهادهایی که سالیانه بودجههای کلانی به اسم فلسفه از بودجهی عمومی میگیرند انتظار بوده و هست که همتی بگمارند و تاریخ کامل ومستندی از فلسفهی اسلامی و رنجها و دربدریهای فیلسوفان اسلامی و ناامنی جامعه در طول تاریخ برای آنها، آزارهای حکومتها و همچنین دشمنی و کج فهمی اهل شریعت و ظاهر اندیشان از آنها، و سیر تطورات فلسفهی اسلامی به نگارش در آورند تا از تهی نمودن حکمت و فلسفهی اسلامی از ناحیهی مستشرقین مغرض جلوگیری شود.
از جمله گرفتاریهای فلسفهی اسلامی که بدلیل فقدان تاریخ فلسفهای مستند با آن روبروست تصرفات و تحریفاتی است که برخی از مستشرقان و فیلسوفان غربی در بارهی فلسفهی اسلامی و فیلسوفان مسلمان روا داشتهاند. تلاش این دسته از مستشرقها این است که جهان اسلام را از پشتوانهی حکمت و فلسفهی اسلامی تهی نمایند! و جهان اسلام را بدون تفکر و اندیشهی فلسفی معرفی کنند. به همین منظور تلاش میکنند کتابهای فلاسفه اسلامی را انکار و جایگاه آنها را تخفیف بدهند.
مثلاً دیمیتری گوتاس استاد فلسفه دانشگاه ییل آمریکا و محقق و پژوهشگر فلسفه، مدعی است که کتاب فصوص الحکمه فارابی، مال فارابی نیست!
یا مدعی است فلسفهی ابن سینا فاقد هر گونه پیام و محتوای عرفانی است و فلسفهی او سراسر مشایی و پیروی و تقلید از ارسطوست. لذا حکمت مشرقی ابن سینا را رد مینماید!
این در حالی است که ابن سینا در رسالههای حی بن یقظان، رساله الطیر، سلامان و ابسال و…. گوشهای از حکمت مشرقی خود را که الهام بخش سهروردی و فیلسوفان پس از خود نیز بوده است آشکار نموده و ادعای دیمیتری گوتاس بی اساس و حرفی مغرضانه و در جهت تضعیف فلسفه اسلامی و تخفیف ابن سینا است.
گوتاس همچنین مدعی است که ابن سینا یک فیلسوف پیرو ارسطوست و فیلسوفی “مؤسس” نیست، در حالی که ابن سینا نقدهای فراوانی به فلسفه یونانی و ارسطویی داشته و منطق ارسطو را نقد و بخشهای مهمی از آن را اصلاح و تکمیل کرده است.
یا داستانی در افواه درست کردهاند که ابن سینا چهل بار کتاب اثولوجیای ارسطو را خوانده و مفهوم آنرا نفهمیده و….. در حالی که این ادعا دروغی محض است و صرفا برای تخفیف ابن سیناست زیرا ابن سینا اساساً متافیزیک ارسطو را زیر سؤال برده و اعلام میکند متافیزیک ارسطو علم نیست!
فارابی بنیان گزار ” نقد اندیشه” است. نقدی که کانت بعدها در فلسفهاش بکار برده است اعم از نقد عقل محض، نقد عقل عملی، نقد قوهی حکم برگرفته از اندیشهی فارابی است اما مستشرقهای غربی هیچگاه به آن اشاره نمیکنند. برای اینکه اگر به آن اعتراف کنند برجستگی فلاسفهی اسلامی در مقابل فلاسفهی غربی آشکار و نمایان میشود.
کتاب اثولوجیا که گفته میشد مال ارسطوست، درقرن نوزدههم اما یک محقق آلمانی ثابت میکند این کتاب متعلق به ارسطو نیست بلکه متعلق به کندی اولین فیلسوف مسلمان است.
ولی فلاسفهی غربی حاضر به پذیرش و اعتراف دربارهی آن نشدند! مثال دیگر، فیلسوف مسلمانی به اسم ابوالحسن عامری داریم که بین دورهی فارابی و ابن سینا میزیسته است. او کتابی دارد بنام “الامدُ علی الابد” که در باره انسان و مرگ نوشته شده است. بحث او کاملا اگزیستاسیال است و علیرغم اینکه او قرنها و صدها سال جلوتر از فیلسوفان اگزیستانسیالیست میزیسته است، ولی حکما و مستشرقین غربی حاضر به رسمیت شناختن او و اینکه الهام بخش فیلسوفان اگزیستانسیالیست بوده است نیستند!
موارد بالا نمونهی مشتی از خروار است. سالهاست برخی از مستشرقان مغرض در صدد تضعیف و لت و پار کردن فلسفه و فیلسوفان مسلمان هستند.
همهی تحریفاتی که توسط مستشرقها علیه فلسفهی ما صورت میپذیرد ناشی از فقدان کتابی جامع و محققانه دربارهی “تاریخ فلسفهی اسلامی” است.
سالهاست ما به فلسفه و حکمت خود، کم لطفی و بی مهری کردهایم وقتی ما تاریخ فلسفه نداریم یعنی برای فلسفه و فیلسوفان خود شناسنامه نداریم در نتیجه هر روز میتوانند کتاب فیلسوف مسلمانی را حذف و انکار و یا تحریف و یا تخفیف نمایند.
بایستی همتی کرد و فلسفهای که در نتیجهی تلاشها و میراثِ فیلسوفان بزرگی چون فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا و… به ما رسیده است را محافظت و نگهداری و ترویج نماییم. والسلام
با احترام
۱۴۰۳/۶/۱۰
انتهای پیام
با درود ، مقاله ي خوبي بود. با اينحال، مشكل اصلی در مبحث فلسفه ی مناطق اسلامی اینست که فلسفه رو با اسلام جمع میکنند. از اینجهت، همانطور که میگوییم فلسفه ی یونانی و یا فلسفه ی غربی ،و یا فلسفه ی قاره ای … در اینجا لازمه که فلسفه اساساً با دين ترکیب نشود. و به محل ظهور آن فلسفه یعنی شرقی یا ایرانی … اطلاق شود. اسلام چون ایده ئولوژی است، لازم است که با فلسفه ترکیب شود، گرچه خود فلسفه ای دارد. ضمن اينكه نميتوان همه ی حکماء و فيلسوفان آن دوره ي طولاني را ذيل نام فلسفه ي اسلامي گرد آورد. چرا كه تعدادي از آنها نظرات مغايري با باورهاي اسلامي ارائه كرده اند. و به همين دلايل هم طرد شده بودند. و همانطور که نویسنده بدرستی اشاراتی داشته، غالب فقهاي زمان با فلسفیدن و اندیشیدن حتی در جهت تقویت باورهای اسلامی مخالفت میکرده اند. پس بنابراین، بهتر است که از نام مرکبي غیر از فلسفه اسلامی استفاده شود.
با تشكر
ما باید تاریخ فلسفه در ایران را بنویسیم و از آیین مغان و دین زرتشت و کیش مهر و حکمت خسروانی یا مکتب جندی شاپور شروع کنیم .
ما پیش از اسلام نیز تفکرات هستی شناسانه داشتیم که با فلسفه یونان و روم متفاوت و حتی در پاره ای موارد الهام بخش به آنهاست مثلا کیش مهر در دین مسیح و مکتب رواقی تاثیرگذاری هایی داشته است .
ما در باب تاریخ فلسفه اسلامی کتاب هایی داریم که هر چند کم است و معیوب ولی در خصوص فلسفه ایرانی تنها یک کتاب داریم که نوشته اقبال لاهوری است و آنهم به قول شهید مطهری به هر چیزی شبیه است غیر فلسفه در ایران .
بنابراین تدوین تاریخ اندیشه در ایران پیش از اسلام تا ایران معاصر به شدت ضرورت دارد و موجب وحدت یابی و هویت یابی اندیشه ایرانی از هزاران سال پیش تا امروز می شود .
جناب حیرانی، شما فلسفه ایرانی و ملی را اشتباه متوجه شدید. اشتباه شما مثل کسانی است که فکر می کنند برای ملی گرایی و ایرانی بودن، باید به کوروش و دین زرتشت و تخت جمشید و اندیشه قدیم و حکومت های قدیم پرداخت.
اما این یک اشتباه فکری در فهم موضوع است. ملی بودن فلسفه یعنی پرداختن به اندیشه و فلسفیدنی که موجب رشد یک ملت شود و هستی و ماهیت آن را تحلیل کرده و هستی و ماهیت جدید ارائه دهد و همچنین فکر کند. این موضوعات ربط چندانی به فلسفه قبل اسلام و کلا فلسفه قدیم ندارد. اگر قرار بود غربی ها بر اندیشه قدمتی خود حرکت می کردند و فکر جدید ارائه نمی دادند ما الان حتی تمدن غرب را نداشتیم.
ما باید از همه چیز استفادا کنیم از فلسفه های قدیم تا جدید و از غرب تا شرق و بیندیشیم و تولید فکر کنیم تا فلسفه ملی و ایرانی داشته باشیم. مثل تولید یک محصول میهنی.
برای این موضوع تلاش فکری زیاد و افراد اندیشه ای قوی لازم است.
با تشکر از مطالب جالب و تامل برانگیز