خرید تور تابستان

پاسخ عباس عبدی به چند پرسش عباس آخوندی

عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی اصلاح‌طلب در پاسخ به نقد عباس آخوندی به نامه‌ی او به محمد خاتمی در یادداشتی تلگرامی نوشت:

🔘همان گونه که در یادداشت قبلی «چگونگی مواجهه با نقد» متذکر شدم در باره نقدهایی که به نامه‌ام به آقای خاتمی نوشته شده پاسخ کلی و یکجا می‌دهم. ولی اکنون به دو مورد جداگانه پاسخ می‌دهم. زیرا این دو بیش از این که نقد به مفاد آن نامه باشند پرسش‌هایی را درباره پیش‌فرض اصلی آن نامه، یعنی تاکید بر وجود شرایط و تحولات جدید مطرح کرده‌اند. ابتدا به پرسش‌های آقای دکتر آخوندی می‌پردازم و سپس به متن آقای دکتر کیومرث اشتریان می‌پردازم که ضمن شرح نکات مهمی که با آن کاملاً همسو و موافقم، برخی پرسش‌ها را نیز مطرح کرده‌اند. 

🔘پیش از طرح پرسش‌ها یک نکته را متذکر شوم. میان دو نوع تحلیل پیشینی و پسینی باید تمایز قایل شد. تحلیل‌های پسینی بعضاً به صورت تیر زدن به سیبل و سپس دور آن را خط کشیدن به عنوان هدف است. شلیک‌کننده همیشه برنده است. ولی تحلیل‌های پیشینی چنین نیستند و قابلیت رد و تأیید قطعی دارند. پاسخ‌های من به پرسش‌ها در موضوع حاضر، اغلب پیشینی و پیش از اتفاقات رخ داده بیان شده است. از این نظر باید بگویم اغلب پرسش‌های موجود را پیش‌تر طرح و نظر داده‌ام و اکنون هم آنچه می‌گویم تکرار مطالب گذشته است.
🔘پرسش‌های آقای آخوندی چنین آغاز می‌شود که: ▪️”جنس این تحول، دلائل وقوع آن، ابعاد و ژرفای تحول و امکان پایایی آن و بازگشت‌ناپذیری به وضع پیشین چیست؟ آیا مجموعه‌ی رفتار دولت و تندروها در انتخابات مجلس و ایجاد اختلاف درون مجموعه، موجب نگرانی نظام شده‌است؟ آیا بحران‌ها و شرایط پس از اعتراضات ۱۴۰۱ در تغییر رویکرد حکومت به نظام حکمروایی موثر بوده‌است؟ آیا حکومت احساس کرده است که خشونت حاصل از سیاست یکدست‌سازی موجب سوق‌دادن بخش عمده‌ای از جامعه، از جمله اصلاح‌طلبان به سمت براندازی شده‌است و باید متوقف گردد؟”▪️

🔘پاسخ دقیق به جزییات این پرسش‌ها به چند دلیل غیر ممکن است، بویژه اگر بخواهیم به صورت پیشینی نظر دهیم. اول اینکه اطلاعات و داده‌های لازم برای پاسخ به آنها در دسترس نیست. اغلب پاسخ‌هایی که داده می‌شود براساس تحلیل ظنی و البته کلان و نه داده‌های یقین‌آور است. بویژه برخی داده‌های مربوط به انگیزه شناسی هم اگر باشد، می‌تواند از اساس نادرست باشد. فرض کنید که من انگیزه خودم از این نوشته را به کسی بگویم. از کجا معلوم است که من صادقانه آن را گفته باشم؟ 

🔘مهم‌تر اینکه از کجا معلوم است که این انگیزه به صورت ناخودآگاه نوعی توجیه برای پاسخ دادن نباشد و انگیزه واقعی چیز دیگری باشد؟ به علاوه اصلاً انگیزه من از دادن پاسخ برای دیگران چه اثری در این متن و محتوای آن دارد؟ ضمن اینکه با واکنش خوب یا بد طرف مقابل، می‌توان معنا و آثار رفتار مرا تغییر داد. نکته مهم‌تر اینکه اغلب تحلیل‌ها در پاسخ به این پرسش‌ها پسینی است، که به نظرم اگر با تحلیل‌های پیشینی تکمیل نشوند، اعتبار چندانی ندارند، من می‌کوشم که تحلیل خود را با اتکا به مطالبی که پیشتر گفته‌ام بیان کنم.

🔘از همان زمان که اراده یک‌دست‌سازی شکل گرفت معتقد بودم که این اراده نزد تندروها موجب می‌شود که تنش با دولت روحانی را افزایش دهند. نحوه برخورد آنان با FATF و مجموعه مسایل دیگر بویژه احیای برجام و‌حتی رفتارشان در اعتراضات ۹۶ و ۹۸ این ادعا را ثابت می‌کرد. البته آقای روحانی نیز دقیقاً به این کوره تنش درون‌ساختاری می‌دمید و در نهایت کشور، مردم و آقای روحانی و سپس با قدری فاصله تندروهای اصول‌گرا بازنده این بازی بودند. مهمترین دلیل پیشنهاد من برای استعفای روحانی در سال ۱۳۹۷ همین وضعیت بود.
🔘در انتخابات ۱۴۰۰ اسب یک‌دست‌سازی زین شده بود. پیش از انتخابات و پس از آن نوشتم که شاید یک‌دست شوید، ولی برخلاف تصورتان نه تنها موفقیتی عملی در اقتصاد و جامعه و حتی سیاست خارجی به دست نخواهید آورد، بلکه به دلایلی این یک‌دستی دچار شکاف خواهد شد. احتمالاً می‌دانید که تغییرات مهمی در دولت آقای رییسی در شرف انجام و قرار بود در اول خرداد اعلام شود ولی با سقوط بالگرد مسکوت ماند و بلاموضوع شد، ضمن اینکه این اختلافات چنان شدید بود که در جریان انتخابات اخیر آشکار شد. 

🔘از سوی دیگر معتقد بودم و نظرسنجی‌ها هم نشان می‌دادند که مردم رغبتی به مشارکت انتخاباتی ندارند. میزان مشارکت واقعی در ۱۴۰۰ (با کسر اضافات حضور بر اثر انتخابات شوراها و باطله‌ها و…) کمتر از ۳۵ درصد بود. ولی امید داشتند که با یک‌دستی و افزایش کارآیی بتوانند این کاهش مشارکت را جبران کنند، ولی این افزایش کارآیی نه تنها رخ نداد، بلکه وضعیت فاجعه‌بار بود.

🔘اعتراضات ۱۴۰۱ ضربه نهایی بود و در پاییز ۱۴۰۲ معلوم شد که هیچ امیدی به ادامه این وضع نیست. انتخابات بی‌فروغ اسفند ۱۴۰۲ بویژه در شهرهای بزرگ و اصلی، نقطه پایان بر سیاست یک‌دست‌سازی بود. سیاستی که نه کارآیی را به ارمغان آورده بود و نه طبعاً رضایت مردم را؛ و از آنجا که نظام برآمده از انقلاب و حضور مردم بود، طبعاً نمی‌توانست به این وضع ادامه دهد.

🔘در زمستان ۱۴۰۱ و سپس در اواخر ۱۴۰۲ دو بار تأکید کردم که آخرین فرصت برای احیای سیاست در ایران، تغییر و انجام اصلاحات در روند گذشته، سال ۱۴۰۳ است. تمامی شاخص‌ها (که مجال طرح همه آنها اینجا نیست) نشان می‌دهد که سیاست یک‌دست‌سازی به پایان رسیده و باید تغییر جهت داد. به نظر من تصمیم به تغییر سیاست از اواسط ۱۴۰۲ گرفته شده بود. شاید اگر قانون انتخابات مجلس تغییر نکرده و مثل پیش بود، در همان انتخابات این اتفاقات می‌افتاد. 

🔘تأکید بر تأیید صلاحیت آقای پزشکیان(پس از رد اولیه آن) مبتنی بر تحلیلی از این واقعیت بود که بعدا متوجه شدیم پیشاپیش چنین ظرفیتی در نظر بوده است و اگر در آن زمان دخالت نمی‌شد به احتمال قوی وی رد صلاحیت می‌شد. بنابراین هنگامی که انتخابات زودرس رخ داد، فقط منتظر بودم که ببینم آیا پزشکیان تأیید صلاحیت می‌شود یا خیر؟ تایید او را به منزله آمادگی برای پذیرش ریاست‌جمهوری او می‌دانستم و نه از روی خطا و فقط برای بالا رفتن مشارکت. تأیید صلاحیت برخی دیگر را یا محتمل یا حتی مفید فایده نمی‌دانستم. 

🔘تمام شواهد بعدی تا پایان تعیین کابینه حاکی از سه چیز بود. اول از همه احیای مشارکت مردم در انتخابات، دوم آمادگی برای پذیرش حضور پزشکیان و حضور دو باره مجموعه نیروهایی که به دلایلی از ساختار بیرون رفته یا اخراج شده بودند، به درون ساختار سیاسی؛ البته با این قید مهم که این ورود فقط از پنجره پزشکیان ممکن است. سوم؛ این حضوری مهار شده و از بالاست. و به نظر من منتظر هستند که واکنش نیروهای مخالف و منتقد را ببینند. در صورت همراهی به طور طبیعی وارد مرحله‌ای از تاریخ سیاسی کشور می‌شویم که طرفین اصلی چالش سیاسی در ایران در مسیر به رسمیت شناختن دوفاکتوی یکدیگر هستند.

🔘آقای آخوندی در ادامه پرسیده‌اند که: ▪️”پرسش بعدی این است که آیا آقای عبدی هیچ نشانه‌ای جز تایید صلاحیت آقای پزشکیان و مراقبت از عدم حذف مهندسی‌شده ایشان بر اثبات مدعای خود می‌توانند ارائه کنند؟ آیا این نشانه برای اعلام یک تغییر استراتژیک ‌کافی است؟ چه تضمینی برای عدم‌ بازگشت به وضعیتی سخت‌تر از گذشته وجود دارد؟ واقعیت این است که تقریبا در حوزه امنیتی هیچ تغییری رخ نداده و در حوزه‌ی اجتماعی و فرهنگی بسیار سطحی با حفظ اهرم‌های کنترل تغییراتی جزیی را شاهدیم. در حوزه‌ی سیاست خارجی هم تغییرات بسیار سطحی و در حد تغییر ادبیات است. و هیچ نشانه‌ای بر تغییر سیاست وجود ندارد.”▪️
🔘اگر ادامه راه گذشته تلقی می‌کردند، طبعاً این پرسش بود که پس چرا باید دیگران از وی حمایت می‌کردند؟ اگر نشانه تغییر می‌دانستند چرا این گزاره را در باره تأیید صلاحیت پزشکیان صادق ندانیم؟ از نظر من در میان نامزدهای موجود تأیید صلاحیت پزشکیان بامعناترین تغییر بود، زیرا شانس آوردن مردم پای صندوق برای انتخاب او از سایر نامزدها بیش‌تر در نتیجه انتخاب او محتمل‌تر بود. 
🔘بعلاوه تغییر را باید با انتظارات سنجید. پیش از اعلام نام‌ها چنین انتظاری خیلی کم بود که پزشکیان تایید شود. در حالی که در سال ۹۲ این انتظار نسبت به آقای هاشمی معکوس بود. در هر دو مورد ۷۶ و ۹۲ انتظار تایید صلاحیت خاتمی و روحانی وجود داشت. حتی در ۸۸ هم انتظار تایید بود. 

🔘در خصوص این گزاره ایشان که تغییر در حوزه امنیتی رخ نداده؛ اولاً اینگونه نیست. دوم اینکه اتفاقاً حفظ مهار نسبی بخش امنیتی، اقدامی احتیاطی است. چون قرار نیست کسانی که دنبال وفاق می‌آیند خطر امنیتی حتی با معیارهای رسمی کنونی باشند که بخواهند با آنان برخورد کنند.
🔘به علاوه قرار نیست تغییرات مطلوب در یک ماه و دو ماه رخ دهد. ظاهراً درک و انتظارات ما از تحولات یکسان نیست. ما در بهترین حالت می‌توانیم در آغاز یک راه طولانی باشیم و نه در میانه یا پایان آن. شاید برخی منتظرند که حکومت بکلی تغییر جهت داده و کنار آنان قرار گیرد تا حاضر به همراهی شوند. چنین تصوری، اجتماعی نیست زیرا تغییر محصول یک فرایند است و نه نقطه آغاز.

🔘به عبارت دیگر برداشت من از تغییر، بسته شدن یک نطفه یا کاشتن یک بذر است. تا رسیدن به بلوغ و مرحله برداشت نیازمند طی کردن دوره داشت و دادن کود و سم و نگهداری خوب و آب و هوای مناسب و مصون بودن از سرما و آفات است. ولی ظاهرا برداشت دیگری وجود دارد که گویی همه این کارها را باید دیگران انجام دهند تا تغییر باور پذیر شود. این رویکرد جامعه‌شناختی نیست. ما تازه و در بهترین حالت در مرحله کاشت بذر هستیم هنوز آب اول را هم به این بذر کاشته شده، نداده‌ایم. 

🔘در نهایت پرسش در باره تضمین بازگشت‌ناپذیری به وضعیتی سخت‌تر از گذشته، از پرسش‌های نامتعارف است. چون حکومت اگر بیش از منتقدان خود متوجه و آگاه نباشد کمتر از آنان آگاه نیست که بازگشت به گذشته برایش فاجعه‌بار است. چرا باید این کار را انجام دهد؟ چه چیزی در این فاصله به دست خواهد آورد؟ با کدام چشم‌انداز و رویکرد؟ 
🔘البته می‌توان سناریو و وضعیتی بدتر از گذشته را تصویر کرد، نه به دلیل اراده حکومت برای بازگشت به آن، بلکه به دلیل عدم پاسخ‌گیری از سوی منتقدین و مخالفان که این راه را نتیجه‌بخش ندانند و بخواهند راه دیگری را طی کنند. از سوی دیگر فرض کنید که به هر دلیلی به گذشته برگردیم، چه چیزی را از دست می‌دهیم؟ مخالفان و منتقدان به صفت گروهی خود هیچ چیزی را از دست نمی‌دهند، اتفاقاً می‌توانند متحدتر باشند و آن را آزمونی نهایی فرض کنند، این ساختار سیاسی و البته ایران است که زیان کامل خواهد دید.

🔘بد نیست نگاهی به تاریخ ۱۵۰ سال گذشته خود بیندازیم. آنجا که منتقدین حکومت و تحول‌خواهان فرض را بر سناریوی منفی از تحولات رسمی قرار دادند چه دستاوردی داشتند؟ هر جا به نیروی سازنده خودشان متکی بودند کارها را پیش بردند. سن آقای آخوندی به اندازه‌ای هست که بتوانند بگویند تحولات تابستان ۵۷ و پیام معروف به شنیدن صدای انقلاب را چگونه ارزیابی می‌کردند؟ آیا بدبینانه بود یا خوشبینانه؟ در عمل برداشت بدبینانه غالب شد. اکنون چه تصوری دارند آیا گمان می‌کنند که برداشت خوشبینانه می‌توانست نتایج متفاوتی داشته باشد؟ 

🔘پرسش نهایی آقای آخوندی نیز در ادامه قبلی است: ▪️”اگر بپذیریم تغییراتی در وضع فعلی رخ داده است، هدف این تغییر چیست؟ یک هدف می‌تواند کسب فرصت، تسلط بر اوضاع برای سرکوب سخت‌تر باشد. هدف دیگر میتواند حرکت به میانه برای توافق برای یک شرایط پایدار برای تحول آتی در قدرت باشد. هدف نخست ناپایدار و دومی پایدار خواهد بود. هدف طراحان و تصمیم‌گیران این تحول کدام یک است؟”▪️

🔘طرح چنین پرسشی ساده است، ولی چگونه می‌توانند هدف اول را محقق کنند؟ کدام شرایط سیاسی و اقتصادی و رسانه‌ای را می‌توان تغییر داد که دو باره به اوضاع مسلط شده و سرکوب شود؟ فرض کنیم کسی مثل شما تایید می‌شد و رای هم می‌آورد، خوب! اگر کابینه پیشنهادی او وزیر اطلاعات دیگری جز وزیر موجود بود و رای نمی‌دادند چه کار می‌کرد؟ 

🔘اگر الآن اقدامی امنیتی رخ دهد، علیه آن مواجهه سخت‌تری می‌شود یا در دولت رییسی؟ چگونه چنین هدفی می‌تواند در دستور حکومت باشد در حالی که کلی هزینه برای یک‌دست‌سازی داده است و اکنون این پروژه از چشم‌انداز کشور خارج شده است؟ بر فرض هم که این هدف در واقعیت محتمل باشد،(مثلا بناپارتیسم و استبداد مُنوٌَر) ما به لحاظ سیاسی و اخلاقی و با چه شواهدی و چگونه می‌توانیم آن را بر هدف دوم که به درستی آن را پایدار دانسته‌اید، هدف اصلی حکومت بدانیم؟ آیا باید روی قرآن دست بگذارند و قسم بخورند که هدفمان دومی است؟ 

🔘تا هنگامی که شواهدی جدی مبتنی بر وجود هدف اول ندیده‌ایم، وظیفه سیاسی و اخلاقی ما است که برداشتن این گام‌ها را حمل بر صحت کنیم، البته کاملاً محتاطانه؛ و هدف دوم را ما هستیم که معنا می‌دهیم و محقق می‌کنیم. این پرسش آوانگارد و جذاب می‌نماید ولی در واقع منفعلانه است، گویی طرف مقابل فعال ما یشاء است و ما در انفعال کامل هستیم. 

🔘پرسش ساده‌تر این است؛ حتی اگر این دو هدف روی میز باشد، و هر دو هم محتمل الوقوع باشند، آیا ما می‌توانیم دومی را تقویت کنیم؟ معتقدم پاسخ بلی است، چون ما باید بازیگر اصلی تحولات باشیم. بعلاوه ما هیچگاه نمی‌توانیم هدف اول را به عنوان هدف قطعی این تغییران ثابت کنیم مگر این که در این فرایند با رویکرد کوشش برای تحقق هدف دوم مشارکت کنیم و اجازه ندهند.

🔘ایرادی که به این گونه پرسش‌ها دارم این است که فارغ از مسایل جزیی آنها، سیاست در این رویکرد فرآیندی به نسبت مکانیکی تلقی می‌شود، در حالی که همه ما و حکومت در حال تغییر هستیم و به میزانی که در این فرآیندها مشارکت کنیم، تغییرات ما هم بیش‌تر می‌شود. معتقدم و بارها هم گفته‌ام، آینده کشور را مخالفان و منتقدان می‌سازند و نه حکومت، آنان بیش از اینکه ببینند هدف حکومت چیست، باید ببینند خودشان چه آینده‌ای را می‌توانند رقم بزنند؟ این پرسش‌ها معرف انفعال و ناتوانی ما و منتقدان است. 

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا