آیا ماکیاولی از ترامپ حمایت میکند؟
سایت پراکسیس مطلبی از پیتر آدامسون را با ترجمهی زهرا صادقی منتشر کرده است که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
«یکی از معماهای زیستِ سیاسی این روزهای ما، حمایت پرشور و اشتیاقی است که افراد بد از افراد خوب دریافت میکنند. دونالد ترامپ جز در نظر خودش، در دیدِ هیچ بنیبشری، انسان «خوبی» به حساب نمیآید.
شخصیت این آدم عمدتا بر مبنای چهار عدد از هفت گناهِ کبیرۀ سنت مسیحی ساخته شده است: حرص و طمع، غضب، تکبر و شهوت. با این حال بسیاری از مسیحیان محافظهکار آمریکایی، خودشان را از هواداران وفادار او میدانند. هرچند، این دسته از افراد احتمالا حاضر نیستند دخترانشان را با این آدم تنها بگذارند، ولی ابایی از این که کشور را به دستانش بسپارند، ندارند.
داستان از چه قرار است؟ بیشک نوعی ریاکاری و ظاهرسازی؛ اما احتمالا یک بینش واقعگرایانه و ناب نیز در کار است – به این صورت که ممکن است خصلتهایی که معمولا ما تحسین کرده و در دوستان و همکارانمان به دنبال آن میگردیم، در نسبت با رهبران سیاسیمان مهم نبوده و حتی نتیجۀ معکوس داشته باشند.
تاریخ فلسفه از این دیدگاه حمایت اندکی میکند. با شروع از افلاطون – که معتقد بود فلاسفه باید دولت را رهبری کنند – تاکید بر اینکه یک فرمانروای تمامعیار و بینقص باید بسیار فضیلتمند باشد، در اروپا و ورای آن، مرسوم و متداول بود. این پیغامی است که در طول قرنها و در فرهنگهای مختلف در قالب آنچه اصطلاحا به آن آینۀ شهریاران2گفته میشود، تکرار شده است – اندرزنامههایی که توسط نویسندگان مختلفی همچون وزیر سلجوقی، نظام الملک، آگاپتوسِ کشیش3 ، گیلز از رم4، که از رهبران سنتِ آگوستینی بود و کریستین دو پیزان5، از فمینیستهای اولیۀ، در عصر قرون وسطایی، نوشته شده و مورد بحث قرار میگرفت. چنین متونی معمولاً توضیح میدهند که چگونه شهریار با پیروی از یک نظامنامۀ اخلاقیِ دقیق مبتنی بر ادغام عدالت، بخشش و گذشت، هم از سود شخصی بهرهمند میشود و هم شاهد شکوفایی دولت و ملتش خواهد بود.
با این حال، نیکولو ماکیاولی با اثر «شهریار»6 در این حوزه، بیشترین سهم در انشعاب و عبور از این سنت اخلاقی را داشت. از نظر ماکیاولی، یک حاکم خوب، اغلب باید بهمانند یک شخص بد عمل کند، و یکی از ادعاهای اصلی او این است که خصایص اخلاقیِ خوبِ قراردادی (عرفی)، میتوانند فیالواقع برای رهبران سیاسی معکوس باشند. شهریار در راستای حفظ موقعیت خود باید «بیاموزد که چگونه خوب نباشد» و از فریب، ظلم و منفعتطلبی شخصی استفادۀ مؤثر بکند. معروف است که ماکیاولی میگوید برای حاکم بهتر است که هم دوستش بدارند و هم از او بترسند، اما اگر مجبور به انتخاب باشد، بهتر است از او بترسند تا اینکه دوستش داشته باشند.
او مثالهایی تاریخی میآورد تا نشان دهد که چگونه مدارا یا سخاوتِ بیش از حد برای حاکمان، دردسر بهبار میآورد و توحش و بیرحمی متناسب، چقدر میتواند سودمند باشد. به عنوان مثال، دوک حیلهگری بود که وزیری را برای اعمال سیاستهای بیرحمانه گماشت، و هنگامی که به نتیجۀ مورد نظر رسید، وزیر را به دو نیم کرد و به نمایش عموم گذاشت تا خشم مردم را آرام کند و اوضاع را تحت کنترل درآورد. وقتی صحبت از سلوک شخصی میشود نیز، ماکیاولی از نویسندگان کلاسیکی مانند سیسرو7 که تاکید داشت حاکمان نباید در مجازاتِ جسمانی افراط کنند، فاصله میگیرد. بهعبارتی ماکیاولی، تا زمانی که اهداف سیاسی شهریار تضعیف نشوند، از بابت چگونگی مطلق بودنِ شیوۀ حکمرانی حاکم و چگونگی اعمال آن، نگران نیست.
بعضاً به نظر میرسد که گویی ماکیاولی، دستاوردهای سیاسی ترامپ را، پانصد سال پیش از وقوع آن، تجزیه و تحلیل کرده است، مثلا وقتی که میگوید: «آن کس که فریب میدهد، همواره کسانی را مییابد که حاضرند فریفته شوند.» یا آنگاه که به شهریار توصیه میکند، که سریع و غیرقابل پیشبینی عمل کند تا: «ذهن رعایا را مردد و مبهوت، و مشغولِ تماشای نتیجه نگه دارد.» با توجه بر این سخنان، میتوان ترامپ را بهتر فهمید، درست آن زمان که میگوید: «بهتر است بیپروا بود تا محتاط، زیرا بخت و اقبال مانند یک زن است و اگر میخواهید بر آن مسلط شوید لازم است که با زور بر آن غلبه کنید.» اما از جهات دیگر، شاید ماکیاولی زیاد هم قصد در تایید ترامپ نداشته باشد. ممکن است ما رفتار تامپ را «ماکیاولیستی» بنامیم؛ اما مشخص میشود که برداشت ما از این اصطلاح، نمایان کنندۀ یک نگاه بسیار سادهانگارانه از آموزههای ماکیاولی است.
از آنجا که ماکیاولی معتقد بود غایت رهبری سیاسیِ نتیجهبخش، دستیابی به شکوه و افتخار، هم برای رهبر و هم برای دولت است، مفهوم «فضیلت» را در فلسفۀ خویش فراموش نمیکند، بلکه آن را نه بهعنوان پایبندی به اخلاقیات عرفی، بل بهعنوان قوۀ عکسالعمل و مقابله با امواج خوش و ناخوش سرنوشت، بازتعریف میکند. شرارتهای ضروری برای یک شهریارِ کارآمد و مقتدر، صرفا لازم و ضروری هستند و هیچگاه نباید بداهتاً یا به منظور نفسِ شرارت (یعنی ارتکاب شرارت برای شرارت) انتخاب شوند. شهریار ناگزیر از انجام کارهای «بد»8 است، چراکه توسط افرادِ بدی که آمادهاند تا از هرگونه ضعف او علیه وی استفاده کنند، یا هر امتیازی را هرطور که شده، از آنِ خویش سازند، احاطه شده است.
اعمال شرارتآمیز، تنها زمانی که سریع و مؤثر انجام شوند و شهریار، در اسرع وقت به کردار اخلاقیتر خویش بازگردد، درست و «خوب» به انجام رسیدهاند. چنین است که ماکیاولی ایمان دارد که شهریار باید تمام اعمال ستمگرانۀ خود را به یکباره انجام دهد تا شر آنها را بکند. یکی از دلایل این امر این است که شهریار هرگز نباید به فساد و بدمنشی شهرت یابد، چراکه این مسئله با هدف کسبِ افتخار در تضادِ آشکار است. او در عوض باید با «بزرگمنشی، جرئت، متانت و شکیبایی» عمل کند. او به هیچ عنوان نباید خود را در احاطۀ افراد چاپلوس قرار دهد. همچنین اینکه شهریار مشاورانی را برگزیند و بعدها مجبور شود از شر آنها خلاص شود، نشانهای بر رهبریِ افتضاح اوست، چراکه نمایان کنندۀ این است که او در انتخاب اولیۀ خود، نابخرد بوده است.
ظاهرا ترامپ شروعی نه چندان ماکیاولیستی داشته، اما این تصور زمانی تایید میشود که تاکید ماکیاولی بر وحدت مدنی را در نظر بگیریم. یکی از معدود اهدافی که ظلم حاکمی را توجیه میکند، برقراری وحدت و همبستگی میان مردم است. ماکیاولی از هانیبال9، فرماندۀ بزرگ کارتاژی10، بهعنوان یک نمونۀ قابل احترام در این حوزه، یاد میکند: «رفتار خشن او با سربازان خود، همراه با دیگر فضایل وی، ضامن این بود که ارتش او به آرمان خود وفادار و متعهد باقی بماند.»
شهریار خردمند مواظب است که تمام مردمش حامی او باشند، یا حداقل بر علیهش نباشند. درست است که ماکیاولی بیان میکند که ترس مردم از حاکم، مقدم بر عشقِ به رهبر است، اما تنفر از شهریار را بدترین اتفاق ممکن برای او و حاکمیتش میداند. بنابراین شهریارِ مدنظر ماکیاولی، هرگز به تفرقه بین مردمِ خود دامن نمیزند، یا از آنان سوءاستفاده نمیکند، زیرا این امر ناگزیر دشمنانی را به بار میآورد که نقشۀ سرنگونی او را میکشند.»
در باب تصویر اصلی:
عکسی از دونالد ترامپ، رئیس جمهور اسبق ایالات متحدۀ امریکا، در کمپینهای مربوط به انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۴ | عکس از: اندرو کلی – رویترز
انتهای پیام