بهنام نامی «وفاق» | محمدرضا تاجیک
محمدرضا تاجیک، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
یک
آن وفاق، که با برآمدن دولتِ وفاق مطرح است، شاید نوعی بازگشت به تکانههای اصیل انقلاب باشد، شاید همان اسم رمز تسخیر و مصادرۀ دولت (قدرت) باشد، و شاید همان ادامۀ پروژۀ ادغام-حذفی یا حذف-ادغامی، با طعم ملایم اصلاحطلبانه، باشد.
وفاق، شاید یک استراتژی جدید باشد: استراتژی بقا و تداوم در شرایط به گل نشستن استراتژیهای قدیم. وفاق، شاید پایان سیاست باشد: سیاستی که جز در پرتو تکثر و تفاوت و تفارق و تخالف معنا نمییابد.
ماکیاولی، در فصل چهارم کتاب اول گفتارها، بحث میکند این تضاد و اختلاف بود که روم را «آزاد و قدرتمند» ساخت. ماکیاولی، حتی مدعی است که «قوانین نیکو» از آشوبهایی منبعث میگردند که ناشی از شقاق امیال میان آنهایی است که میل به سلطه دارند (بزرگان) و آنهایی که میل ندارند تحت سلطه قرار گیرند (عامۀ مردم). از این منظر، ماکیاولی تصورات کلیشهای متداول که حاکی از آن است که باید قلمرو سیاسی را بر اساس انضباط، وحدت و هماهنگی مشخص و تعریف کرد را به چالش میکشد. بر حسب نظر ابنسور، ماکیاولی بهما یاد میدهد «انفصال و عدماتفاق، به شرط امکان آزادی بدل میگردد، زیرا منفیت مردم میتواند میل بزرگان را لگام زند.» آننوع انشقاقی که ماکیاولی در قلمرو سیاسی میبیند، نه حادث است و نه موقت: این انشقاق ذاتی میدان سیاست است.
جهت بیان قاطعانهتر قضایا میتوان گفت انشقاق همان چیزی است که هستی خودِ امر سیاسی، سرشت و ساختِ هستیشناختیاش، را تقویم میکند. این آنچیزی است که لوفور، «شقاق آغازین امر اجتماعی» میخواند. بهزعم ابنسور، تفکر ماکیاولی برای ما فهمی عمیقتر در خصوص دلایلی فراهم میکند که چرا رژیمهای سیاسی مبتنی بر عدم سلطه بر مبنای تضاد و شقاق رشد میکنند و رونق مییابند. از این منظر، سیاست راستین «ابایی از انقطاع و گسست ندارد»، زیرا هیچ سیاست راستینی بدون فعالسازی تکانههای گسست و انقطاع در درون خود، در کار نخواهد بود.
به بیان دیگر، سیاست راستین با ایجاد امکان «از تخت بهزیرکشیدن خویش» و درانداختن نوعی بازی آنتاگونیستی-آگونیستی است که سیاست را ممکن میسازد. در واقع، پیوند سیاسی افقی و غیر-قراردادی آن چیزی است که زمینه را برای باهم-بودگی سیاسی عامۀ مردم تحت شرایط عدمسلطه فراهم میآورد. اینجا میتوانیم آن چیزی را بازشناسی کنیم که نیکول لورو، انسانشناس سیاسی متخصص دوران باستان، تا حدودی بهصورت پاردوکسیکال، «پیوند شقاق» میخواند – به عبارتی، نوعی رابطۀ بیناانسانی که از بازشناسی صریح ماهیت انشقاقیافتۀ اجتماعات سیاسی زاده شده است.
در هنگامۀ انقلاب فرانسه، سانکولوتهای پاریسی ایننوع از پیوند را بهمنزلۀ «بینظمی برادروار» میشناختند که معرف «قسمی پیوند سیاسی غیربازدارنده و برابریطلبانه» بود.
دو
در جامعۀ امروز ما، سیاستِ وفاق، از یکسو، همان تهدید تفاوقهاست، و از سوی دیگر، نوعی پیرایش و آرایش متفاوت نقشها و کنشها در تئاتر سیاسی است. سیاست وفاقی که امروز تجربه میکنیم، یک سبک و غایت است، نه تعدد سبکها و تشتت غایات، نوعی ارگانیسم است نه ارگان.
با بهرهای آزادانه از لیوتار، سیاست وفاق در جامعۀ امروز ما، وضعیت زبان نیست، بلکه خودش زبان است. سیاست وفاق، مشمول این امر شده است که زبان وفاق نه مجموعه و منظومۀ جملههای ناهمگن، بلکه یک زبان با یک جمله است. از اینرو، سیاست وفاق، به یک حکم استعلایی تبدیل شده است و فراموش کرده جامعه دقیقا همان تکثر جملههاست و سیاست واژهای است که به این تنوع اشارت دارد. فراموش کرده، سیاست اگر ذاتی داشته باشد، آن ذات مبتنی بر کثرت است، فراموش کرده که در متن و بطن سیاست، نوعی «آپوریا» نهفته است، که هر تلاشی از درون یک سبک برای ارائۀ راهحلی فراگیر در مواجهه با پرسشهای متعددی که دیگر سبکهای گفتمان لاجرم طرح میکنند، با شکست مواجه میکند، و فراموش کرده، مردم بدان علت در جهان اجتماعی دست دارند که موجوداتی زبانیاند، و همین واقعیت است که ایشان را سوژه میسازد و این امکان را به ایشان میدهد تا بر حسب علایقشان با یکدیگر سخن بگویند… و لذا، به همین نحو، همگان پیشاپیش در سیاست دخیلاند، چراکه سیاست مقدم بر هر چیز دیگری، عبارت است از مسئلۀ نحوۀ مرتبطسازی جملهها به یکدیگر.
اما سیاست وفاق، از یک منظر دیگر، تهدید تفارقها نیز، هست: تهدید آن تفاوت و تخالف که در ساحت سیاست، از آنرو که سیاست است، وجود دارد. تعابیری چون «وفاق ملی»، «تجلی حاکمیت همگان»، «ارادۀ عمومی»، «منِ مشترک جامعه»، همگی از دریافتی نامحدود از نقش حکومت، از یکسو، حذف ادغامی یا ادغام حذفی تفاوتها و تخالفها و تضادها در سطح جامعۀ سیاسی، از سوی دیگر، و تهیکردن امر سیاسی و سیاست از خصیصه و شناسۀ کثرت و رقابت، از جانب سوم، حکایت دارد.
فراموش نکنیم که در آستانۀ جمهوری سوم فرانسه، همبستگی به ابرمولفه و ابرمفهوم گفتمان سیاسی جمهوریخواهی تبدیل شد و در همۀ تظاهرات جمهوریخواهان، اعم از مرکزی یا محلی، غوغا میکرد، در همۀ مراسم حضور داشت: در افتتاحها، یادمانها، اجتماعات فنی-حرفهای کشاورزان، توزیع جوایز در مدارس و دبیرستانها، در همۀ سخنرانیها، آنجا که حرفهای سخنران تمام شده است و نوبت حاضران است که سرپا تشویقش کنند، نقطۀ اوج ادبی سخنوریهای نمایندگان جمهوری با همبستگی منعقد میشود.
در ادبیات فرهیختگان نیز، نزد حقوقدانان، جامعهشناسان و تاریخدانان، شاهد هجوم واژۀ همبستگی هستیم. اما طلب این همبستگی به کدام معضل استراتژیک نظم و نظام مستقر پاسخ میداد؟ بیتردید، معضل ازهمگسیختگی آرمان جمهوریت در برابر اوجگیری لیبرالیسم و مارکسیسم. ابر-مفهوم ایدئولوژیک همبستگی، تلاش داشت تا نقصان یک نظریۀ منسجم و کارآمد در خصوص نظام سیاسی و اجتماعی در جمهوری را جبران کند و دشواریهای ناشی از ابهامات ایدۀ حاکمیت را برطرف نماید.
در این حالت، همبستگی و وفاق میتواند ره به فضای سیاسی همگن با ساختاری انداموار یا نوعی فضای سیاسی بسته که هیچ قسم خلا یا فضای تهی برای بازی کثرتها و تفاوتها و مخاصمات سیاسی باقی نمیگذارد، ببرد: و این یعنی، تهیکردن سیاست از سیاست، یا مسلطکردن سیاستی بدون سیاست.
سه
اما، همانگونه که در آغاز این نوشتار گفتیم، وفاق در جامعۀ امروز ما، حداقل در نزد گروهی از بازیپیشگان عرصۀ سیاست، اسم رمز تسخیر و مصادرۀ دولت/قدرت نیز، هست.
داستان اینگونه است: روزی روزگاری، گروهی از اهل قدرت و سیاست بر این مفروض شدند که دیگر «با این ریش نمیشود رفت تجریش». طرحی نو درانداختند تا فضای متصلب و منجمد سیاست را سخت بشکافند و بیآنکه بخواهند از اصول بنیادین خویش عدول و عبور کنند و هزینهها و بازخوردهای مخرب یک چرخش و نرمش رادیکال را تحمل نمایند، نوعی چرخش و نرمش ملایم را تئوریزه کنند و اجازه ندهند طوفان رادیکالیسم فزایندهای که ویرانی عمارت قدرت آنان را هدف قرار داده، شکاف میان آنان و مردمان را چنان عمیق نماید که بقاء در قدرت آنان را با مخاطره مواجه نماید.
طرح، اگرچه در آغاز یک صورت یا رونوشت داشت، اما در ادامه صورت دیگری هم بر آن افزوده شد. آن صورت یا رونوشت نخستین، ایجاد فضای رقابتی-مشارکتی توسط بازیپیشگانی که میتوانستند حامل و عامل این طرح باشند، از یکسو، و تلاش برای پیروزی گزینۀ مطلوب خویش بود، اما چون تحقق این مهم ممکن نگشت، رونوشت دوم طرح، یعنی بازی با کارت گزینۀ پیروز و مصادرهکردن قدرت، با نام نامی وفاق، بهمورد اجرا گذاشته شد. زینپس، وفاق همان استراتژی «انا شریک»، با انداختن موشی در آشِ دستپخت دیگران شد.
آنانی که تا قبل از پیروزی خاران راه فرد و جریان پیروز بودند، دفعتا تحول حال و احوال یافتند و به یاران غار فرد پیروز (اگرچه نه جریان پیروز) تبدیل شدند و فرد پیروز را بر شانه نشاندند و هلهلهکنان و دستافشان و پایکوبان دور شهر گرداندند و همچون سایهاش شدند و هرجا او رفت رفتند، و هرکار او کرد کردند. پژواک صدایش شدند و مرید مرامش و سوژۀ وفادارش. اینان، وفاق را ترجمان «بهنام دیگران به کام ما» پنداشتند و همچون روح در کالبد دیگران رسوخ کردند و مدعی شدند این بدن از اول آنِ ما بوده است.
چهار
بهعنوان کلام آخر، وفاق هرچه باشد، بیتردید، توزیع قدرت در میان بازیپیشگان همارۀ عرصۀ قدرت و سیاست نیست، نوعی ائتلاف وصلهپینهای و کولاژ-مونتاژی نیست، نوعی نرمش در برابر اقطاب قدرت نیست، نوعی سهمدادن به این و آن نیست، نوعی توزیع قدرت در نهادهای حکومتی و نوعی تمرکز/خالصسازی و انجماد قدرت در نهادهای حاکمیتی نیست. وفاق، یعنی نوعی بخیهدوزی شیارها و شکافهای قومیتی و جنسیتی و مذهبی و فرهنگی، وفاق، یعنی پرکردن گسلهای اجتماعی، وفاق، یعنی محو فاصلۀ فزایندۀ میان فقر و غنا و میان دهکهای بالا و پایین، وفاق، یعنی ترمیم شکاف میان ملت و دولت، وفاق، یعنی زیر سایۀ پاککن قراردادن دوگانۀ خودی و ناخودی، وفاق، یعنی ممانعت از دگرسازی و حذف و طرد و اخراج، وفاق، یعنی مهاجرت معکوس، وفاق، یعنی رفع حصر، وفاق، یعنی همگان از آنرو که شهروند این مرز و بوم هستند از حق و حقوق کاملا برابر برخوردارند، و وفاق، یعنی بهرسمیتشناختن آزادی انسانها در متفاوتبودن و متفاوتاندیشیدن. بنابراین، در یک کلمه، وفاق زمانی ممکن است که بپذیریم جامعه و سیاست بهمثابه یک کلیت و تمامیت غیرممکن است.
انتهای پیام
دوفطبی وجود داره از سمت ما خیلی هم قویه اینکه بیان نمیشه دلیلی بر نبودش نیست باید صبر کرد …
درود بر آقای دکتر
جالب بود و به خوبی لایه های این کلمه را بازگشایی کردید
بازی با کلمات زیاد است
با این تفسیر پرچم دار وفاق همانطور که از روز اول مشهود بود همچون رقبای ظاهری پیشینش(کار فرمایان امروزش) نا اهل و نا بلد است.
البته که از کوزه همان برون تراود که در اوست.
مشکل اینه که هست دوقطبی….
بادرود خدمت استاد گرامی آقای تاجیک مطالب شما را تحت عنوان به نام نامی وفاق ومهجوری مرور کردم نگاشت شما با پنداشت شما را همخوان ندیدم نوشته اید اگر سیاست ذاتی داشته باشد(قطعا دارد)مبتی بر کثرت است اما نه واژه سیاست تداعی کننده وحدت است وخودتان در ادامه نوشته اید؛چراکه سیاست مقدم بر هر چیزی است؛ (وحدت)از مساله مرتبط سازی جمله ها به یکدیگر (پس کثرت را به وحدت می رساند)ودیگر اینکه حذف ادغامی یا ادغام حذفی تفاوت ها وتخالف ها وتضادها در سطح جامعه سیاسی از سوی دیگر وتهی کردن امر سیاسی وسیاست از خصیصه وشناسه کثرت ورقابت از جانب سوم حکایت دارد. این از هم گسیختگی ها را بهم پیوستگی ربط. میدهید پس بنا به این اظهار خودتان اصل سیاست کثرت نیست وبه وحدت ربط پیدا می کند. وبه همین دلیل است که شخص حاکم بر جامعه باید حتی الامکان سیاست مدار بر جسته باشد تا مهجور ومحجور هر دو را بپاید
آری در این روزگاران که همه اطلاعات درست ونادرست از یک جعبه جادویی بر جامعه تحمیل می شود نگاشته های شما قابل تحلیل است ودر نهایت یک نتیجه گیری قابل پذیرش کرده اید ونوشته اید وفاق یعنی به رسمیت شناختن آزادی انسانها در متفاوت بودن ومتفاوت اندیشیدن بنابراین در یک کلمه بهتر است می نوشتید یک جمله وفاق زمانی ممکن است که بپذیریم جامعه وسیاست به مثابه یک کلیت وتمامیت غیر ممکن است آری این یک اصل بدیهی آفرینش است وبرابر این اصل همه انسانها آزاد آفریده شده اند وهیچیک از آنها بهم شبیه نیستند اما همین انسانهای متفاوت که در اندیشه به خود خودشان مانوس گشته اند از تحلیل های شما در جهان محسوس عبور کرده به اصل نجات در وحدت دل در گرو دارند ودر این سیر بین آغاز وپایان کشمکش ساری وجاری است واین موضوع به هیچ حاکمیتی ربط پیدا نمی کند چون ذات بشر اینگونه است وبین نفاق ووفاق سهم به سماق وچماق هم می رسد .موفق باشید