خرید تور نوروزی

روستانشینی و بی‌خانمانی ما!

حسین جمالی پور، دانش‌آموخته فلسفه، در کانال تلگرامی خود نوشت: «پیش از این در باب خلوت اشاره کردم؛ که روستا امکان خلوت کردن با خود را میسر می کند. خلوت کردن برای نفوذ به خویشتن و آشتی با خود و جهان ضروریست؛ خصوصا در روزگار ما که آدمی بیش از گذشته با خود و جهان بیگانه است.

مارتین هایدگر در کتاب “هستی و زمان” از بی خانمانی انسان معاصر سخن می گوید و معتقد است که این بی خانمانی که به دلیل غفلت از وجود است، نتیجه ی آن است که انسان ۴ مقوله مهم را در زندگی از دست داده و دچار بی خانمانی شده است.

یاد خدایان، مرگ، سکونت بر روی زمین و تماشای آسمان؛ ۴ مقوله ای هستند که انسان از آن فاصله گرفته است و در زندگی او غایب اند.

در روستا، امکان اندیشیدن به این ۴ مقوله بیش از مکان های دیگر میسر می شود. خلوت کردن و نگاه کردن به آسمان و ستاره گان، آدمی را به وجود، نزدیک تر می کند و از خود بیگانگی و درد بی خانمانی را می کاهد.

در روستا زندگی سرعت کمتری دارد و آدمی زمان را عمیق تر درک می کند. مسابقه و پیشی گرفتن از دیگران معنایی ندارد و آدمی سعی می کند زندگی را زندگی کند. همین نگرش باعث می شود مرگ بیش تر به اندیشه آید و آدمی را از فراموشیِ خود، نجات بدهد. شهرنشینی فرصت مرگ آگاهی را کم می کند. چرا که سرعت زندگی در شهرنشینی بالاست. همانطور که وقتی در یک جاده با سرعت رانندگی می کنید و دیدنی ها را از دست می دهید، در زندگی شهری نیز فرصت تجربه هایی که زندگی را سرشار از معنا می کند، از دست می دهید.

آدمی باید گاهی در خلوت، حیرتِ از عظمت هستی را تجربه کند. در مقابل هستی بایستد و پرسش کند” که من چیستم؟ کجا هستم؟ چه کاری باید بکنم؟”

اینجاست که آدمی در برابر حضورش در جهان پرسش می کند و می رود تا برای پرسش پاسخی بیابد. آدمی با قرار گرفتن در مسیر جستجوست که خویشتن خود را محقق می‌کند. انسان بی پرسش و بدون جستجو، امکان زندگی را از دست می دهد. شما به میزانی که در جستجو باشید، عمق زندگی را تجربه میکنید.
حتی آدمی حضور دیگران را درچنین فضایی است که عمیقا درک می‌کند.

هایدگر مثالی می زند و می گوید وقتی شما در یک اتاق با یک نفر تلفنی صحبت می‌کنید و تمام توجه شما به فرد پشت خط تلفن هست، اگر همان موقع فرد دیگری در اتاق بغلی شما باشد؛ شما حضور فرد پشت خط را بیشتر درک می کنید حتی اگر کیلومترها از شما دور باشد. حضور اینجا به معنی نسبتی وجودی است که ما با فرد خاصی داریم که توجه مان را به او معطوف کرده ایم. آن فرد اگزیستانس ما را درگیر خود می کند و در جهان بودن را، با او عمیق تر تجربه می کنیم. عشق نیز چنین تجربه ایست و به همین دلیل تمام وجود ما را درگیر خود می کند. چون در عشق ما بودن مان را در جهان به نحو دیگری درک می کنیم و تجربه ی عمیق تری از خود داریم.

روستا نشینی وقتی خلوت کردن را برای ما ممکن می کند؛ ما به لایه های عمیق خودمان نیز عمیق تر نگاه می کنیم و عشق به خود را تجربه می کنیم.

چرا که آنجا و در آن فضا ما در خدمت خودمان هستیم. آدمی وقتی با تمام وجود به کسی خدمت کند یعنی عاشق اوست. حال اگر آدمی امکان خدمت به خود را میسر کند، در حقیقت عشق به خود را تجربه می کند.

اینکه در شهر بیشتر دچار از خود بیگانگی هستیم و بیشتر افسرده می شویم و از خودمان غافل می شویم؛ علتش همین خلوت نکردن است.

خلوت نکردن و شلوغی ما را از تجربه ی حضور در عالم غافل می کند و کمتر به زندگی توجه داریم؛ و بیشتر ابزاری در چرخ دنده های شهرنشینی می شویم.

چنین نگاه ابزاری، به مرور وارد زندگی می شود و انسان را از سکونت بر زمین غافل می کند. انسان وقتی در عالم سکونت دارد که رابطه اش با عالم و زمین از جنس ابزار و مصرف کردن نباشد. بلکه رابطه ی او شاعرانه و از جنس همزیستی عاشقانه باشد روستا نشینی به نظر من چنین تجربه ای را ممکن و تسهیل می کند. چرا که آدمی را بیشتر به طبیعت نزدیک و روح او را با حقیقت خودش آشتی می دهد.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا