خاطرات تلخ سه مجروح چهارشنبهسوری
روزنامه ی «شهروند» نوشت: آمار قربانیان شب چهارشنبهسوری پیش از آغاز جشن آتش، همچنان در حال افزایش است. پیش از آغاز این جشن باستانی، ٣٢ نفر در نقاط مختلف کشور بر اثر ترقهبازی و انفجار مواد محترقه مجروح شدهاند، ١٠ نفر هم جان خود را از دست دادهاند. شبی که به رسم دیرینه هر سال باید جشن و شادی بر پا شود، همچنان خیلی از خانوادهها را داغدار میکند و خیلیهای دیگر را هم به دردسر میاندازد.
تلفاتش گاه آنقدر جبرانناپذیر است که نه فقط آن شب، بلکه تا سالهای سال زخمی عمیق بر جای میگذارد. یک هیجان، یک شب شادی و در نهایت یک انفجار، شور آخر سال و جشن سال جدید را با عزا و ماتم همراه میکند، هیجان و نشاط عید نوروز را به درد و زخمهایی عمیق تبدیل میکند، روح و جسمهایی که در این شب آسیب دیدهاند و با وجود گذشت سالهای سال باز هم نتوانستهاند مثل گذشته شوند. حالا سه پسر جوان که در سالهای گذشته بهای سنگینی برای شادی شب چهارشنبهسوریشان پرداختهاند، از رنج جبرانناپذیری که در این سالها کشیدهاند به «شهروند» میگویند.
نارنجکساز حرفهای
همه عید را بیمارستان بود، نه از چهارشنبهسوری چیزی فهمید نه عید؛ انگشت دستش هم قطع شد تا تلخیهای سال نو برای علیرضا ١٤ساله کامل شود. او یکی از مصدومان انفجارهای مهیب چهارشنبهسوری است. کسی که سال گذشته همه عید را در بیمارستان بود تا الان درس عبرتی شود برای همسنوسالهایش، همانها به گفته خودش هیچوقت باورندارند که حادثه برای آنها هم وجود دارد. در ادامه گفتوگوی «شهروند» با او را میخوانید:
علیرضا از چهارشنبهسوری سال گذشته برایمان بگو؟
نه از چهارشنبهسوری چیزی فهمیدم نه از کل عید. همه عید را بیمارستان بودم. دو هفته هم بعد از عید در خانه بستری شدم. نه بازی نه عیددیدنی و نه مسافرتی بدترین عید زندگیام بود.
دقیقا چه اتفاقی افتاد که عید به این تلخی را تجربه کردی؟
همش از این نارنجک درستکردن شروع شد. من هر سال اول اسفند اکلیلسرنج میخریدم و نارنجک درست میکردم. تقریبا من سالی یک کیلو اکلیلسرنج میخریدم و برای خودم و دوستانم نارنجک درست میکردم. پارسال هم داشتم همین كار را میکردم که نمیدانم چرا یک دفعه منفجر شد. بستن نارنجک خیلی مهم است. باید خیلی احتیاط کرد. من هم همیشه رعایت میکردم، اما نمیدانم که چطور این اتفاق افتاد.
نارنجکها را به دوستانت هم میفروختی؟
آره ولی نه برای پول درآوردن. خیلی از بچههای مدرسه و دوستانم ساختن نارنجک را بلد نیستند. البته ترس هم دارد. خیلیها از درستکردن نارنجک وحشت دارند. آنها فقط پول اکلیل و سرنج را میدادند. بعضی وقتها هم شریکی میخریدیم. ولی برای درست کردن نارنجک از آنها پولی نمیگرفتم. البته کیوان یکی از دوستانم زرنگی میکرد. او نارنجکهای من رو میفروخت. البته یک جورایی هم برای من جبران میکرد. ناهار، ساندویچ و فیلم برای من میگرفت.
پس نارنجکساز حرفهای هستی؟
حرفهای که نه، ولی خوب تو محل صدای نارنجکهای علیرضا یک چیز دیگه است. مخلوطکردن اکلیل و سرنج مقدار مشخصی دارد، اگر کم و زیاد بشه صدای خوبی نداره. من این مخلوطکردن را خوب بلدم. البته یکی از خطرناکترین قسمتهای ساخت نارنجک هم همین مخلوطکردن است. حتما باید با قاشق و ظرف پلاستیکی یا چوبی انجام شود. چون ظرف فلزی یا قاشق فلزی خطر انفجار دارد. بستن نارنجک هم خیلی خطرناکه؛ چون توی دست پیچیده میشه، خیلی احتیاط لازم دارد.
فقط دستت آسیب دید؟
صورتم هم سوخت. صورتم خیلی ترسناک شده بود. سیاه مثل زغال، مژهها و ابروهایم از بین رفته بود. تا چند روز جرأت نگاهکردن به آینه را نداشتم. خیلی ترسیده بودم؛ اینقدر نگران صورتم بودم که به قطعشدن بند انگشت دست چپم فکر نمیکردم. تا چند روز پوست صورتم میسوخت مخصوصا وقتی میخواستند پانسمان صورتم را باز کنند، از درد فریاد میزدم و تمیز کردن زخمهای صورت و دستم هم که واقعا عذابآور بود. من روزی دوبار از شدت درد و سوزش زیاد گریه میکردم.
چند روز در بیمارستان بستری بودی؟
من سه روز مانده بود به چهارشنبهسوری به بیمارستان رفتم تا ١٥ فروردین. بعد از آن هم دو هفته در خانه بستری شدم؛ خیلی دوران سختی بود.
الان اگر دوباره به چهارشنبهسوری پارسال برگردی، دوباره نارنجک درست میکنی؟
دوست ندارم یک لحظه در بیمارستان باشم. من الان دست چپم ناقص شده من امسال حتی طرف سیگارت هم نرفتم.
چه پیامی برای همسن و سالهای خودت داری؟
دست از این کارها بردارید. یک ساعت بیمارستان هم غیرقابل تحمل است. هنوز هم سوزش صورت و زخمهای دستم یادم نرفته. یادگاری چهارشنبهسوری تا آخر عمر با من است. تازه من شانش آوردم که یک انگشتم صدمه دید. هماتاقیام در بیمارستان چهار تا از انگشتها دست راستش را از دست داده بود؛ تصورش هم وحشتناک است.
رامین کاربیتی
رامین یکی از مصدومان چهارشنبه آخر سال است. جوانی ١٩ساله که سال گذشته در انفجار کاربیت تاندونهای پایش قطع شد. دو عمل جراحی، ٢٥ روز بستریشدن در بیمارستان و ٣ ماه فیزیوتراپی هم هنوز نتوانسته پایش را مثل روز اول کند. در ادامه گفتوگوی «شهروند» با او را میخوانید.
چند وقت بیمارستان بستری بودی؟
٢٥ روز با دو عمل جراحی که روی پایم انجام شد. حدود سه ماه هم فیزیوتراپی رفتم. وضعم خیلی بهتر شده است؛ البته هنوز هم راه رفتنم مشکل دارد.
چرا پایت مجروح شد؟
دوشنبه بعدازظهر بود، یک روز قبل از چهارشنبهسوری، مغازه شایان بودیم، صدای نارنجک و ترقه شروع شده بود؛ ما هم سیگارت و دینامیت داشتیم ولی خب اینها صدای زیادی ندارند. شایان به من گفت بیا یک کاری جدید انجام بدیم که کسی از بچهها بلد نیست. صدایش مثل بمب است و خیلی هم هیجان دارد. شایان به من گفت بریم آهنگری یکی از دوستانش کاربیت بگیریم. یکی از دوستان رضا پدرش آهنگری داشت، تلفنی با او صحبت کردیم و قرار گذاشتیم تا کاربیت را از او تحویل بگیریم.
خب بعدش چه شد؟
ساعت حدود ٧ بعدازظهر بود، من و شایان و دوستش نزدیک مغازه پدرش بودیم. پشت مغازه زمین خالی بود، دو تا قوطی آهنی برداشتیم، با مقداری آب، کاربیت را با آب مخلوط کردیم. این کار گاز تولید میکند، فشار گاز باعث انفجار میشود. من پایم را روی قوطی گذاشته بودم که یک دفعه صدای مهیبی بلند شد. یک دفعه حس کردم که پایم داغ شده، دیدم رنگ شایان پریده، دوستش هم داشت پای من را نگاه میکرد، یک دفعه درد عجیبی توی پایم پیچید، به پایم نگاه کردم که دیدم غرق خون است. خیلی ترسیده بودم، داد زدم شایان، پام پام اون هم خیلی ترسیده بود، دوستش با اورژانس تماس گرفت نمیدانم چقدر طول کشید تا آمبولانس برسد. اما همش فکر میکردم پایم از مچ قطع شده، هیچ حسی نداشتم، میخواستم انگشتان پایم را تکان دهم اما نمیشد. تا آمبولانس برسد من مردم و زنده شدم.
پایت را چرا جراحی کردند؟
دکترها به من گفتند که تاندون سه تا از انگشتهایم پاره شده است. درِ قوطی فلزی که کاربیت داخلش بود، از شدت انفجار پایم را شکافته بود، دو بار من را به اتاق عمل بردند. تا این تاندون را پیوند بزنند. جراحی سختی بود چون تاندون احتمال چسبندگی دارد. واقعا خیلی سخت بود. پای راستم تقریبا تا زیر زانو باندپیچی شده بود. پدر و مادرم هم که خیلی سختی کشیدند. پدرم کلی هزینه کرد، مادرم هم بیچاره همش نگران من بود. خودم هم که خیلی اذیت شدم. از کار و زندگی افتادم. تو این یکسال حسرت ٢٠ دقیقه فوتبال روی دلم مانده. آرزو دارم دوباره فوتبال بازی کنم. هنوز هم کمی میلنگم.
و حرف آخر؟
همسنوسالهای من زیاد به این حرفها توجه نمیکنند. مثل خودم، اما من سلامتی خودم را از دست دادم. میشود چهارشنبهسوری را خیلی خوب و شاد برگزار کرد؛ ميهمانی، جشنهای خانوادگی و دوستانه یا خیلی از تفریحات سالم دیگر. سال گذشته همه فامیل خانه داییام دعوت بودیم، اما من نرفتم، کاش رفته بودم.
دیگر به آینه نگاه نمیکنم
٢٧سال دارد. فرشید از یادآوری خاطره چهارشنبهسوری پنج سال پیشش واهمه دارد. خاطرهای تلخ که باعث از دستدادن چشم راستش شد. خاطرهای که با منفجرشدن هر نارنجکی سیاهی روزهای وحشت را به یادش میآورد.
فرشید میگوید: از کودکی چهارشنبهسوری را دوست داشتم. آتشبازی هیجان درونم را آرام میکرد اما وقتی بزرگتر شدم، موضوع فرق کرد. خودم پایه یکی از برگزارکنندگان این مراسم خطر بودم. با همسنوسالهایم مواد منفجره درست میکردیم. زرنیخ و اکلیلسرنج میخریدیم و در خانه یکی از دوستانمون آنها را درست میکردیم. گاهی میشنیدم که مشکلاتی برای دیگران به وجود آمده یا تصاویر قربانیان و مجروحان چهارشنبهسوری را از تلویزیون میدیدم اما همیشه تصور میکردم این حوادث تلخ برای دیگران است. مادرم همیشه در آستانه چهارشنبهسوری من را نصیحت میکرد اما گوشم بدهکار نبود.
وی در ادامه به «شهروند» میگوید: پنج سال پیش بود یعنی چهارشنبهسوری ٩٠. بار دیگر با دوستان و هممحلیهایمان دور هم جمع شدیم. میخواستم شجاعتم را به رخ دیگران بکشم که در یک لحظه مواد در چند سانتیمتری من منفجر شد؛ چه روز نحسی بود، هنوز هوا تاریک نشده بود اما چشمانم تاریک بودند. من دیگر با چشم راستم نمیدیدم. آخرین تصویری که در چشم راستم ضبط شد، آن بسته مواد منفجره بود که ترکید. بهسرعت مرا به بیمارستان بردند. تا زمانی که پزشکان معالجهام کنند تصور میکردم یک اتفاق است و دوباره بیناییام برمیگردد. اما تنها یک خیال بود. پزشکان قطع امید کردند؛ من ماندم و صورت سوخته و یک چشم از دست رفته. حالا پنج سالی است که با صدای ترقه و مواد منفجره به گوشهای میروم. نمیخواهم حتی رنگ آتش را ببینم. آتشی که روزی برایم آرامش داشت.
فرشید ادامه میدهد: از آن روز به بعد دیگر دوستانم هم در مراسم چهارشنبهسوری شرکت نمیکنند. مادرم را میبینم که هر روز با دیدن من عذاب میکشد. پدرم پس از این حادثه بیماری قلبی گرفت؛ اما حرفی نمیزنند، نمیخواهند داغ مرا بیشتر کنند. حالا سالهاست که خودم را در آینه نگاه نمیکنم. همیشه عینک به چشمانم است تا فراموش کنم چهارشنبهسوریای که آرزویهای جوانیام را از بین برد.
انتهای پیام