راز مبهم
فاطمه آقامیری مطلبی با عنوان یک عکس، یک روایت (از مجموعه عکسهای مرتضی ودادی گرگری) در سایت انسانشناسی و فرهنگ نوشته است که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
«یک عکس سیاه و سفید پیش روی ماست سه دختر و یک پسر در عکس هستند که یکی در میان قدشان کوتاه و بلند است. تابستان است یا زمستان!؟ دو دختر آستین کوتاه بر تن دارند و هر سه دختر بدون شلوار هستند در حالی که پسر بلوز یقهدار بر تن دارد و روی آن ظاهرا بافت پوشیده است. دو دختر پیراهنی شبیه به هم دارند، آستین کوتاه، کمر برشدار با پیلههایی کوچک که از روی شانه تا کمر میآید. دخترها روسری ندارند.
آنها به دیواری تکیه زدهاند، یعنی زمینۀ پشت تا چشم کار میکند دیوار است، ما منظرۀ دیگری نداریم. نمیدانیم دیوارِ کجاست. ظاهرا دیوار کاهگلی است. اصولا در عکاسی مستند از زمینۀ پشت دیوار استفاده نمیکنند، زمینۀ پشت اطلاعات زیادی را در خود جای میدهد، گرگری هم عادت به چنین کاری ندارد، اما در این عکس چیز مرموزی نهفته است. دیوار نقطۀ پایان و تسلیم است.
برخلاف عکسهای دیگر گرگری، کودکان در این عکس راحت و رها نیستند، کودکان معذب هستند، دستهایشان در کنار بدنشان همچون سربازان قرار گرفته است، بدنشان خشک است و انعطافی ندارد. گویی به آنها گفته شده است که اینگونه بایستند. از شادی و راحتی نه در چشمهایشان و نه در بدنشان خبری نیست. هر یک در وهم خود فرو رفتهاند و با یکدیگر هم کاری ندارند. محو دوربین هستند و منتظر هستند تا عکس گرفته شود. رازی مبهم در عکس است، اتفاقی رخ داده است که مخاطب از آن بیخبر است، بچهها ترسیدند و با نگرانی به عکس چشم دوختند.
خودشان را محکم به دیوار چسباندند و انگار میخواهند از دیوار مدد بگیرند تا به آنها امنیت بدهد که در صورت وقوع حادثهای از آنها محافظت کند. آیا از دوربین میترسند یا از عکاس یا هر دو؟ شیوۀ ایستادن آنها و نگاهشان یادآور ترسی است که در بچههای مدرسه هنگامی که تنبیه میشدند و معلم از آنها میخواست در گوشه کلاس بایستند است. اما مسئله اینجاست که کودکان در عکسهای دیگر گرگری خوشحال و رها هستند. به همین دلیل این مسئله را تبدیل به رازی کرده است.
و تمامی راز در چشم آنها نهفته است، چشم، زبان گویای بدن است، چشم حس درونی انسان را رسوا میکند. چشم کودک که دیگر نهایت صداقت است و بر این طبل رسوایی میکوبد. سرشت کودکان از جنس کشفکردن است، حیرتی که در مواجهه با امور مختلف در آنها شکل میگیرد. اما این حیرت از تعجب صرف نیست، دلواپسی در پس آن است که دل مخاطب را هم به شور میاندازد. حتی گویی بغضی در چشمانشان است. مخاطب دلش میخواهد از این کودکان بپرسد چرا از عکس گرفتن خوشحال نیستید، این غم در چهره شما از چیست؟ بیا برایم بگو از آنچه که ناراحتت کرده است.
روابط کودکان با بزرگسالان در هر نسلی با نسل دیگر شکلی متفاوت به خود گرفته است. در آن زمان اقتدار بزرگسالان رشتۀ پیوند آنها با کودکان بود، کودکان مطیع بودند و سرسپرده. مرز و حریم بزرگسال و کودک مشخص بود و نه صرفا کودکان بلکه حتی جوانان هم حساب کار دستشان بود. البته این اقتدار بیشتر شامل مردان بود تا زنان، چون خود زنان هم از مردان حساب میبردند، و در زیر سلطۀ زنان عمدتا کودکان و دختران بودند. اما اینکه چه خبط و خطایی از این کودکان سرزده است سرّی است که در قلب کوچکشان باقی ماند.
اما آنچه که مهم است وجود دختران در عکسهای گرگریست که همیشه حاضر هستند آن هم با پوششی آزاد. عکاس تعصبی روی جنسیت کودکان ندارد. آنها بخشی از زندگی هستند و جاری هستند. آنها نه در لفافه و پنهان نیستند. در بسیاری از عکسهای آن دههها کودکان یا حضور ندارد یا در گوشهای عکس یواشکی حاضر شدند. حتی در این عکس با همۀ نگرانی که در آنها است، مرکز توجه هستند. از بزرگسالی خبری نیست، عکس کودکمحور است. حضورداشتن حتی با نگرانی بهتر از غایببودن و در پس پرده بودن است.»
انتهای پیام