جنگ زیستی و جنگ پایدار | محمد زارع شیرین کندی
محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
از روزی که چشم به جهان گشوده ام یک روزِ بدون جنگ ندیده ام. وقتی انسانی با فطرتی سالم، با گرایش ذاتی به نیکی و پاکی و آرامش و انسانیت، به جهان می نگرد و پیرامون اش را مصیبت بارو خشونت بار و وخونبارو فاجعه بارمی بیند، طبعا برآشفته و عصبانی می شود و چون به نتیجه ای نمی رسد درمانده و خاموش میشود.
وقتی انسان از راه حل های دیپلماتیک، حقوق بشری وسیاسی برای جلوگیری از جنگ و کشتار پاک نومید می شود و همۀ اقدامات “نهاد”ها و “سازمان”های منطقه ای و بین المللی را بی ثمر و همۀ محکومیت های اخلاقی و بشردوستانه را بی معنا می یابد، ازژرفای این درماندگی و بی معنایی و خموشی، جرقه ای دریچه ای به سوی تفکرفلسفی- تاریخی میگشاید و تفسیری از تاریخ و منطق درونی آن رخ می نماید که دیگرعرصۀ عواطف و احساسات و اخلاقیات نیست.
پیش ازهرچیز باید گفت که دریافتی فلسفی- تاریخی یا هستی شناختی ازجنگ می تواند وجود داشته باشد و پیشاپیش از برداشت های “جنگ زیستان”، کسانی که امکان بقاء و تحقق منافع گروهی شان صرفا در جنگ افروزی و جنگ خواهی است، جدا گردد. “جنگ زیستی”، ایدئولوژی غریبی است، ایدئولوژیِ “چه باید کرد؟” است، ایدئولوژیِ “جنگ بیفروز و حکومت کن” است. “جنگ زیستی” ایدئولوژیِ با خارج جنگ کن تا وحدت و حکومت درداخل دوام یابد است. “جنگ زیستی” ایدئولوژیِ مصرف تمام سرمایه های تاریخی، اعم از مادی و معنوی، ازبرای محافظت ازقدرت وحاکمیت کنونی، بی توجه به گذشته و آینده، است.
اما فرق هست میان ایدئولوژی “جنگ زیستی” و نظریۀ تاریخی مهمی که جنگ را عامل اتحاد بیشترملت با دولت و باعث تحرک و تکامل درونی جامعه و مانع جمود و تباهی آن می داند. این نظریۀ تاریخی دربارۀ دولتی صدق می کند که نمایندۀ راستین تمام مردمان یک کشور باشد و منافع و مصالح آن دقیقا منافع و مصالح کل ملت باشد اما ایدئولوژی “جنگ زیستی” صرفا مبین وضع و حال و دغدغۀ جماعت خاصی است که ازحاکمیت کنونی نفع می برند و ارتزاق می کنند. براین اساس، این یادداشت مختصر نه تحلیلی سیاسی به شمارمی آید و نه تبیینی کارشناسانه، جامعه شناختی وایدئولوژیک.
اما آن دریافت فلسفی – تاریخی یا هستی شناختی برمبنای دو اصطلاح یونانی به اختصارتوضیح داده می شود و آن دو عبارت اند از” دیالکتیک” و “دیالوگ”. جنگ دیالکتیک است، دیالکتیکِ روح است، دیالکتیکِ تاریخ است، دیالکتیکِ گروه ها، جامعه ها و ملت هاست. دیالکتیک و دیالوگ، دو واژۀ یونانی خویشاوندند که “دویی” عنصرذاتی هردو است. هردو لفظ با “دویی” ساخته شده اند، دو طرف، دو تن، دو دسته، دوقوم، دوملت، دوکشور، دو مذهب، دو زبان، دوسخن، دودیدگاه، دوعمل، دو…
ظاهرا درکل فرهنگ و فلسفۀ یونان “دویی” نقش بنیادی داشته است . دیالوگ به معنای گفت و شنود، گفت و گو، همپرسه است اما دیالکتیک هم درابتدا به معنای مباحثه و مناظره و جدل و جدال بوده است و بعدها معنای اش شمول بیشتری پیدا کرده است. دیالوگ و دیالکتیک در افلاطون بسیار به هم نزدیک اند، دیالوگ هم گفت و گوی روح با دیگری است و هم گفت و گوی روح با خویشتن، ودرهردوصورت نوعی دیالکتیک وجود دارد. شاید بتوان گفت که در فلسفۀ افلاطون دیالوگ دیالکتیک است و بالعکس. این نزدیکی معنایی را، البته، در هگل هم تقریبا می توان ردیابی کرد و حتی درهرمنوتیک گادامر.
اما دیالکتیک و دیالوگ در مراحلی ازتاریخ اندیشه وعمل ازهم دورمی شوند. دیالوگ به گفت و گو و گفت و شنود دو تن (همپرسه) اطلاق می شود و نیز به گفت و گوی ساکت و آرام روح با خویشتن، یعنی اندیشیدن و تفکر.
درهر دو صورت، “دویی” در مرحلۀ سخن وگفتار می ماند. اما دیالکتیک از صرف مباحثه و مناظرۀ “دویی” فراتر می رود و “دوییِ” تند و تیزتر واندکی خشن تری را دربرمی گیرد، از دیالوگ کاملا جدا می شود، یعنی به گونه ای تقابل و تعارض و تضاد نزدیک می گردد. هرچند ازهمان اول ، “دویی” در ذات دیالکتیک روح است اما دیالکتیک مدرن دیگربه صورت تقابل و تعارض و تضاد وجود دارد.
دیالکتیک مدرن صورت واقعی جنگ و پیکاربه خود می گیرداگرچه ازهمان ابتدا هم “دویی” در بطن اش نهفته بوده است. دراین بحث، “دویی” را هیچگاه نباید فراموش کرد. دیالکتیک درصورت جنگ دیگر دیالوگ به شمار نمی آید زیرا در دیالوگ دو طرف زبان همدیگر را می فهمند اما در جنگ زبان و بیان به “بلبلۀ بابلی زبان” بدل می شود. یونانیان با همدیگردیالوگ داشتند با زبان یونانی، اما با “بربر” ها می جنگیدند زیرا با بربرها همزبان نبودند وارتباط و مفاهمه ممکن نمی شد. برخلاف دیالکتیک باستان، دیالکتیک مدرن هرگز دیالوگ نیست، جنگ است.»
انتهای پیام