دولتآبادی و روح سرگردان قهرمانان |ابوالفضل نجيب
/ نگاهي به جهان داستاني محمود دولتآبادي به مناسبت 84 سالگي نويسنده /
ابوالفضل نجيب، روزنامهنگار، در یادداشتی نوشت:
متن زیر چهار سال پیش و برای سالروز تولد محمود دولت آبادی نوشته و یک سال بعد در کتاب چهره ها به چاپ رسید. مرداد امسال همزمان بود با هشتادوچهارمین سالگرد دولت آبادی که بی شک از مفاخر داستان نویسی معاصر ایران می باشند. این مطلب هر چند دورتر از سالگرد تولد دولت آبادی، اما بنا به جایگاه او و اهمیتی که نگارنده برای طرح این تأثیرپذیری قائل هستم، همچنان می تواند محل اعتنا باشد.
از ميان نويسندگان معاصر ايران دولتآبادي بيش از هر نويسندهاي ستايش و موفق به كسب جوايز متعدد شده است. هر چند بسياري از جوايز به منزله اداي دين به نويسنده آثاري بود كه زماني نه تنها با بيمهري دستگاه كه بهرغم توجه معدود نهادهاي فرهنگي اما با تبعاتي چون زندان همراه بود. كم و بيش به همين دليل او را به عنوان متعهدترين نويسنده ادبيات داستاني ميشناسيم. در نقطه مقابل امثال چوبك كه بهرغم توانمنديهاي شگفت و فطري، اما از اين حيث سايه دولتآبادي تا اكنون بر آنها سنگيني ميكند. اين تفاوت البته محدود به نگاه و رويكرد اجتماعي- سياسي نيست. از اين حيث نويسندگاني بوده كه شايد با نگاهي سياسيتر به زمانه، اما چندان به چشم نميآيند. از اين زاويه شايد نزديكترين به دولتآبادي بتوان از صمد بهرنگي ياد كرد. با اين توضيح كه نگاه بهرنگي به شرايط اجتماعي قبل از انقلاب بهرغم نشانهها و كدهاي آشنا در انعكاس شرايط اجتماعي و ارايه تلويحي راهحلهاي سياسي و استراتژيكي شبيه آنچه در داستان 24 ساعت در خواب و بيداري بهرنگي شاهد هستيم. اما در قياس با آثار دولتآبادي چندان شفاف و صريح نيست. هر چند كاراكتر سياسي بهرنگي و تعاملات نزديك او با رهبران چريكهاي فدايي خلق و اين احتمال كه او نظريهپرداز استراتژي مسلحانه بوده، بسيار محتمل باشد. هر چند در اين مقايسه تقدم و تاخر آثار اين دو نقش تعين كنندهاي در تحليل جايگاه و نقش سياسي آنها به جا بگذارد. در نظر داشته باشيم نگارش كليدر در سال 1348 شروع و تا سال 1357 ادامه مييابد. آنچه از فضاي فكري و سياسي دولتآبادي اشاره و به آن استناد ميشود منوط بر اين مهم است كه كليدر در كليت و جزييات از زمان شروع نگارش تا اولين انتشار ان (1357) بر اساس طراحي و جزيينگري اوليه دنبال و خلق شده است. همچنان كه ميتوان از رمان اوسنه بابا حسن به مثابه ورود جدي دولتآبادي به فضاي پرالتهاب كليدر ياد كرد و به همين منوال ميتوان از رمان مفقود شده پايينيها در سال 1350 به مثابه وجهي ديگر از رويكرد مورد نظر دولتآبادي يادآور شد. از اين زاويه دولتآبادي را ميتوان از معدود داستاننويسان عملگرا برشمرد. آنچه در همين آثار و با اندك علم و آگاهي به فضاي سياسي و گفتمان غالب لازم به اشاره است. نگرش طبقاتي و گرايش محسوس به ماهيت مبارزه آنتاگونيستياست. از اين منظر نگاه او را ميتوان گرتهبرداري بيواسطه از تحليل مادي به تاريخ يا همان ماترياليزم تاريخي تعبير كرد.
كاربست حماسي از مذهب
مبارزهاي كه در آن اهميت و كاركرد اقشار اجتماعي و ماهيت طبقاتي و تاثير پيش برنده و بازدارنده آنها در پروسه مبارزه طبقاتي لحاظ و تحليل شده است. اين صراحت ديدگاهي اما به دلايلي از جمله نوع نگاه و تحليل نيروهاي چپ از جايگاه و نقش نيروهاي مذهبي در مبارزه طبقاتي كه در ادبيات سياسي آن زمان به جبهه متحد خلق در برابر جبهه ضدخلق مرزبندي ميشد، به تعامل استراتژيكي ميانجامد. به يك معني دولتآبادي ميكوشد در تصوير جامعه و هم جهت دادن به سمت مبارزه طبقاتي براساس آموزه هاي ماركسيستي شيوه جذبي و كاربردي اتخاذ كند. از اين رو دين و جامعه ديني در آثار او اگرچه به لحاظ معرفت شناسانه مورد عنايت نيست، اما به كاركرد اجتماعي – تاريخي و پتانسيل حماسي مذهب در پروسه مبارزه طبقاتي التفات و عنايت دارد. از اين زاويه آثار او حامل ارجاعاتي است كه كليت جامعه فرودست مذهبي را به تقابل و ستيز قهرآميز عليه حافظان نظام طبقاتي سوق ميدهد. رد اين ديدگاه و رويكرد عملگرايانه در ادبيات سياسي جهان ميتوان در آثار نيكوس كازانتزاكيس دنبال كرد. ديدگاهي كه تلاش دارد با پذيرش واقعيت مذهب در كنار نيروهاي ماهيتا انقلابي اما غيرمذهبي كليت جامعه فرودست را حول ضرورت مبارزه قهري به وحدت استراتژيكي برساند. از اين جهت دولتآبادي را بسيار شبيه كازانتزاكيس ميبينيم و از اين حيث كليدر و مسيحباز مصلوب كازانتزاكيس تاثير و كاركردي همانند دارند.
متعهد و نه لزوما سياسي
از اين زاويه آثار او را ميتوان نمونه بارز از رويكرد ادبيات متعهد و نه الزاما سياسي در جهت تعديل و كاهش شكافهاي سليقهاي و ايدئولوژيكي در متحد كردن نيروهاي مبارز و اتحاد نظر بر اتخاذ راهحل واحد در جهت وقوع و هم مفهوم انقلاب تلقي كرد. اين رويكرد مهمترين مولفه در اغلب آثار دولتآبادي را تشكيل ميدهد. با اين توضيح كه دولتآبادي از يك سو در تحليل واقعيت جامعه فرودستان و چرايي و راهحلهاي آن به مولفههاي مبارزه طبقاتي التزام و اصرار ميورزد و همزمان به ضرورت پيوندهاي تاريخي و قلبي جامعه با مذهب كاركرد اجتماعي و حماسي مذهب را يادآور و مورد تاكيد قرار ميدهد. هر چند او نخبگان و بورژواها و دهقانان و پرولتاريا و روشنفكران را با تمامي مختصات و مولفههاي كلاسيك و آشنا به ادبيات سياسي چپ تحليل و تصوير ميكند، اما آنقدر هوشمند است تا به ضرورت بر نقش و تاثير مذهب در فرآيندسازي مبارزه طبقاتي تاكيد ورزد. مثال بارز اين رويكرد را ميتوان در فصول مختلف كليدر و بهطور مشخص فصل نهايي و فرم حماسهسرايانه يادآور شد. شق ايدئولوژيكي و تحليلي اين رويكرد در كليدر جايي است كه لايههاي بينابيني استثمارگران با استثمارشدگان با همان تحليلهاي آشنا به تفاهم و همسويي و اتفاق نظر در مبارزه عليه جبهه خلق متحد ميشوند.
كاركرد دراماتيك نيروهاي مولد
آنچه اين تاثيرپذيري را پررنگ ميكند، تمركز همزمان روي دو نيروي مولد جامعه و كاركرد دراماتيكي در آثار دولتآبادي است. در كليدر دولتآبادي بر ضرورت و نقش همزمان اين دو نيرو در مقابله با دشمنان طبقاتي با تكيه بر ضرورت تشكيل هستههاي مبارزاتي همزمان در شهر و روستا تاكيد ميورزد. جايي كه گل محمد در هيبت يك ياغي مسلح رهبري مبارزات دهقاني را به دوش ميكشد و همزمان اين نقش در شهر بهعهده اكبر آهنگر كه اشارهاي صريح به كاوه آهنگر دارد، محول ميشود.
براي كساني كه با فضاي سياسي و مبارزاتي قبل انقلاب اندك آشنايي دارند، اين نشانهها به نوعي بازنمايي و ترجمان وضعيت نيروهاي انقلابي و مبارزان چريك و تنظيم رابطه آنها با رژيم شاه را تداعي ميكند. از اين حيث اين اشارات ميتواند ارجاعي به دو واقعه سياهكل و اندكي بعد اعتراضات كارگران چيتسازي تهران تلقي كرد. يكي در جنگل سياهكل و جامعه روستايي و ديگري در كلانشهر تهران و جامعه كارگري. اين ارجاعات در كليدر با متلاشي شدن گروه گل محمد به دست نيروهاي دولتي و همزمان متلاشيشدن گروه شهري به رهبري رضا آهنگر سويههاي ديگري از واقعنمايي در آثار دولتآبادي را يادآور ميشود.
ارتقاي آرمانخواهي قومي به خواستي ملي
دولتآبادي اما به ضرورت و شايد دغدغههاي دروني در به وحدت رساندن خطوط استراتژيكي كه يكي بر جنگ چريكي شهري و ديگر بر قيام روستايي تاكيد دارد، از پرداختن و دامن زدن به اختلاف نظرهاي موجود ميان دو استراتژي دهقانمحور و كارگرمحور اجتناب ميكند. به همان نسبت و دليل كه سعي دارد در اين منازعه استراتژيكي تا حد امكان با مذهب و نقش و تاثير آن در اين مبارزه برخورد تعاملگرا داشته باشد. با نگاه عميقتر به لايههاي رمان كليدر شايد بتوان وجوه نامكشوف و مفغولمانده در نوع تمايلات استراتژيكي دولتآبادي را بازخواني كرد. از اين حيث كه دولتآبادي در كليدر يك كنش آرمانخواهانه قومي را به يك قيام ملي ارتقا ميبخشد. فارغ از ملاحظات و محذورات و محدوديتهاي ناشي از سانسور، اما آنچه اين رويكرد را معنيدار و بر رابطه و پيوند تماتيك آن با گرايشهاي استراتژيكي مولف تاكيد ميورزد، نقش و محوريت روستا در شكلگيري جنبش اجتماعي و ارتقاي آن به جنبش كليت فرودستان عليه نظام طبقاتي است. رويكرد روستامحور دولتآبادي كه به نوعي ميتوان به مهمترين عنصر مكاني و هم دهقانان به مثابه اصليترين كنشگران طبقاتي اشاره دارد، ميتواند كنايهاي صريح به جهتگيري استراتژيكي او در مبارزه داشته باشد. آنچه دولتآبادي از آن اجتناب و پرهيز ميكند كشاندن اختلافات اينگونه به موضوع و فلسفه مبارزهاي است كه او در مقام يك روشنفكر متعهد و آرمانگرا وظيفه همسويي و تعامل رساندن آنها در جبهه متحد خلق را دارد.
از اين حيث و در ميان نويسندگان متعهد دولتآبادي را ميتوان از معدود كساني برشمرد كه توجه و نگاه ويژهاي به شرايط سياسي و اجتماعي جامعه داشته. اين دغدغه هر چند در پيوند با شرايط خانوادگي و فضاي كودكي و تربيتي او قابل فهم و داوري است. اما آنچه اين نگاه را در مقايسه با ساير نويسندگان رئاليسم متفاوت ميكند، اظهارات و داوري صريح سياسي درباره برخي مهمترين تحولات زمانه و بهطور مشخص گذار از فئوداليسم به بورژوازي و صنعتي شدن شرايط اجتماعي در قالب انقلاب سفيد است.
اين جهتگيريها علاوه بر دستمايه قرار گرفتن در آثاري چون جاي خالي سلوچ و هم كليدر و … در اظهارات سياسي به شكل تلويحي جانبداري از نظام كهن فئودالي در مقايسه با نظام سرمايهداري را مورد تاكيد قرار ميدهد.
دولتآبادي در مقدمه جاي خالي سلوچ مينويسد:
«امروز بر همگان روشن است كه عوامل و كارگزاران اصلاحات ارضي و در راس آنها محمدرضا پهلوي در ايران، با اجراي طرح انقلاب سفيد بر تيرهروزي و بيخانماني مستمندان روستايي افزودند و در همان حال وابستگي چاكرانه صنعتي را با اربابان خود تحكيم بخشيدند و زود دانسته شد كه اصلاحات ارضي آنچناني كه شاه معدوم بدان فخر ميفروخت، فاقد هدفهاي مثبت و خيرخواهانه اجتماعي است و در زير پوشش فريبكاريهاي تبليغاتي يكي از هدفهاي عمدهاي كه تعقيب ميشود همانا به چنگ آوردن نيروي كار ارزان به منظور بهرهگيري در صنايع وابسته و پيشگيري موقتي از تراكم فشار بر بيش از 75% جمعيت ايران بوده است.»
اين تحليل پيش از آنكه برخاسته از ذهنيت يك نويسنده ادبي، بهشدت متاثر از تحليل يك جريان مشخص سياسي در دوران گذار از فئوداليسم به بورژوازي را تداعي ميكند.
از حماسه تا پروسه مبارزه طبقاتي
آنچه اين اظهارات را تاملبرانگيز ميكند، دوگانه ايدئولوژي و مذهب و تلاش او در تزريق روح حماسي مذهب به پروسه مبارزاتي است. چيزي شبيه آنچه شريعتي به عنوان يك روشنفكر ديني در قالب نظريهپردازيهاي جامعهشناسانه در انطباقسازي با روح جمعي دنبال ميكرد.
«قره آت چه بي قرار مينمايد. خاك و سنگ و زمين را ميرود تا با سمدستهاي بيتاب خود بر كند.»
به كارگيري همزمان دو واژه رفيق و برادر در گفتوگوها نيز از جمله تيزبينيها و نكتهسنجي دولتآبادي است. دولتآبادي به ضرورت از هر دو اصطلاح براي نزديكي هرچه بيشتر نيروهاي موجود در صحنه مبارزه طبقاتي استفاده ميكند.
«قربان بلوچ به سوي ستار برگشت، تن ستار را بغل زد و به سوي گور حمل كرد و در عمق گودال جايش داد. پس نادعلي خواست كه سربريده ستار را بردارد و به او بدهد. نادعلي زانو زد، سربريده را برداشت و نگاهش كرد. دستان بلوچ به واستاندن سر ستار از درون گور به طرف نادعلي دراز شده بودند. نادعلي سربريده را به دستهاي بلوچ سپرد و بلوچ سر به تن جفت كرد و از گور بيرون آمد، دست به بيل برد و كاسه بيل از خاك انباشت. اما لحظهاي دست نگاه داشت، بر لب گور گرگي نشست و با ستار گفت:
– ميخواهم خاك رويت بريزم رفيق، از من دلگير مباش. من زندهات را عاشق بودم ستار، اما حال… چاره چيست؟ من را ببخش برادرم. خاك بر خاك.
نادعلي به نظاره در خاك شدن ستار، آرام ايستاده بود. مارال او را فراخواند:
– كمكم ميكني برادر؟
نادعلي و مارال زيور را بر گرفتند و روي زين گذاشتند. تن تكيده زيور چنان جايي نميگرفت. دستان باريك و بافتههاي گيسويش بر يك سو آويخت و پاهايش بر ديگر سوي. قربان آخرين بيل خاك را بر گور ريخت و دست از كار بازداشت و رفت تا براي مارال عنان نگاه دارد. شيرو هم بدان حال روي زانوها پيش كشيد و كنار گور ستار ماند. سربند از سر واگشود و آنچه از گيسو داشت به گزليكي بريد و به گور افشاند و گفت همه برادرهايم.
مارال بر زين نشسته بود و به درنگ در قربان بلوچ مينگريست. بلوچ پنجه در يال قره آت داشت. مارال به نادعلي چارگوشلي نظر كرد، پس سر بر آورد و موسي را ديد كه با پشتهاي هيزم پيش ميآيد. قربان سر برآورد، به مارال نگاه كرد و گفت:
– من ناچارم بروم و گم بشوم خواهرم،و الا همراه تو ميآمدم. مارال بس گفت:
– برادرهايم … برادرهايم …»
دولتآبادي اين گرتهبرداري را تا دادخواهي مويهكنان سمن خان محمد بعد از واقعه اين گونه ادامه ميدهد:
«قربان روي برگردانيد، شيرو نبود و مارال رفته بود. اكنون پس پژواك صداي كلميشي كه در كاسه كوه ميپيچيد شنيده ميشد و هرازگاه صداي مويه سمن خان محمد كه از شب بيابان شنيده ميشد:
- اي …اي … به كجايي خان محمد … به كجايي اي مرد … كه نامردمان شب را به فردا نگذاشتند و خانمان را غارت كردند … به كجايي اي مرد من، به كجا هستيداي مردان كلميشي مرا دريابيد اي كسانم، بيكسانم.»
دولت آبادی در جايي در خصوص تأثیرپذیری از سبک های ادبی در آثارش ضمن رد تلویحی تأثیرپذیری از آن ها در آثارش نقل به مضمون گفته سبک او ملهم از تجربه های زیستی و به تعبیر خودش کارسخت و طاقت فرسا بوده است. این ادعا البته نه چیزی از ارزش آثار او می کاهد و نه چیزی افزون می کند. به این دلیل ساده که اغلب سبک های ادبی مولود تجارب و مکاشفه با جهان زیست و به تعبیری برآیند دیالک تیک جهان عین و ذهن هستند. آنچه اثر داستانی و هنری را به فرم تبدیل می کند، در واقع ماحصل فرایند خلق اثر است. از این حیث ادعای دولت آبادی در عین درستی اما در ماهیت امر صاحب سبک و فرمی است که به شدت متاثر از جهان زیست او و بازتاب آن در روایت است.
انتهای پیام